سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در فرهنگ ایران خدا، باده ای نوشیدنی است


منوچهر جمالی


• خدای ایران، « باده نوشیدنی» هست. چرا ایرانی در جستجوی خدائی است که گوهرش، نوشیدنیست؟ چرا از خدا یا از حقیقتی که نمیتوان نوشید و چشید و مزید، روی برمیگرداند؟ چون انسان (مر+ تخم = مردم)، تخمیست که بی آب، یا بی باده، میخشکد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۷ خرداد ۱٣٨۹ -  ۱۷ ژوئن ۲۰۱۰


 خدا،اصل ِنوآفرینی درتحوّلست
باده تـوئی ، سـبو مـنم
آب ، توئی و جـُو، منم

خدای ایران،« باده نوشیدنی»هست . چرا ایرانی درجستجوی خدائی است که گوهرش ، نوشیدنیست ؟ چرا ازخدا یا از حقیقتی که نمیتوان نوشید وچشید ومزید ، روی برمیگرداند ؟ چون انسان ( مر+ تخم = مردم ) ، تخمیست که بی آب، یا بی باده ، میخشکد .تا انسان، خدا را ننوشیده است ، حقیقت درانسان، روشن وپیدا نمیشود. انسان، نه تنها رابطه مستقیم با خدا یا با حقیقت یا گوهرپدیده ها میخواهد ، بلکه درجستجوی ِجُفت شدن وانبازشدن با خدا وحقیقت وگوهرچیزهاست . او میخواهد با خدا یا با حقیقت یا با گوهر ِهستان ، همآغوش شود . او میخواهد با خدا یا حقیقت یا آنچه هست ، بیامیزد .
اکنون میتوان فهمید که چرا« باده » را که خدای ماست ، تحریم کرده اند ؟ ازخود میپرسیم که چرا نام « می» را ، « باده » گذشته اند ؟ چرا ، خدا ، نوشیدنیست ؟ چرا خدا، آهنگ موسیقیست که با شنیدنش، انسان رقصان ومدهوش میشود ؟ چرا خدای ایران ، امرونهی نمیکند ؟ چرا به ما درس نمیدهد ؟ و چراواسطه ورسول ندارد ونمیفرستند ، و خودش ، تحول به باده یا آهنگ ودستان می یابد تا ما اورا بنوشیم وبشنویم . ایرانی ، همه پدیده ها را در« پیوند یافتن باهم» درمی یافت . چیزی را میتوان شناخت که بتوان با آن پیوند یافت وآمیخت . ازاین رو، نه انسان ِتنها برای او ، معنا ووجود داشت ونه خدای تنها ئی را که بی نیاز از انسان باشد ، می پذیرفت . انسان وخدا هم ، برای او ، فقط درجفت شدن وبه هم پیوستن وباهم آمیختن ، معنا ووجود پیدا میکردند .
انسان، بذریست که هنگامی خدا را که آب ((= آوه ، پسوند ِ مهراب = مهر+ آوه = مهر، فرزند سیمرغ ،یا پسوند ِ سهراب = سرخ + آوه = سرخ فرزند سیمرغ ، یا پسوند ِ رودابه = رود ( فرزند) + اوه = فرزند سیمرغ )) است نوشید ، همیشه در« شادی » به «هوش » میآید ، وهمیشه درشادی بیدارمیشود . واژهِ« نوشه » که « نوشیدن» ازآن ساخته شده ، دراصل « انوشه = ان + اوش= ان+ هوش = ana-osha» میباشد ، که به معنای « اصل بیداری ، همیشه بیدار» است . مثلا سروش ، اینهمانی با « اوشین گاه = سحروسپیده دم= هوشبام » دارد .« اوشین گاه » ، یا « هوشبام» ، گاه بیدارشدنست ، و سروش ورشن هردو باهم ، اصل بیداری در کیهان ودر« طبیعت یا فطرت انسان » هستند . انسان ، دراندیشه شاد، بیدارمیشود .
« اوش » ، همان واژه امروزه « هوش » است، که بیدارشدن باشد . ولی « هوش= hosh» درپهلوی ، « باده آسمانی » هم هست . این چه هوشیست که از باده میآید ؟ این همان « مدهوشی = مد+ هوشی» است . ازاین رو نیزهست که سروش ، هیچگاه نمی خوابد و همیشه درشب ها ودرتاریکی ها ، می بیند ، تا از جانها نگاهبانی کند . ولی باده ، آبگونه ایست که « مشخصات ویژه برجسته ای» دارد ، و درست از این ویژگیها هست که « چگونگی بیداری » ، مشخص وچشمگیر ساخته میشود . ازاین رو ، خدا نه تنها « نوشیدنی » است ، بلکه « باده نوشیدنی » است . این نکته بنیادی را نباید هرگزفراموش ساخت که خدا درفرهنگ ایران ، « شخص » نبود ، بلکه « اصل نوآفرینی درتحول یابی » بود . خدا ، چیزیست که درتحول دادن ، میآفریند ، یا درتحول یابی خودش درگوهر هرچیزی ، آن چیز را میآفریند و درهرچیزی، شکل نو میگیرد .و با شناخت ، ویژگیها « باده » از دیدگاه ایرانیست ، که میتوان « این بیدای را که اومیجوید » مشخص ومعلوم ساخت .

انگور، تخم سیمرغ است
وشراب ، شیرهِ (یا جان) سیمرغست

خیام درنوروزنامه ، « حکایتی اندرمعنی پدید آمدن شراب » میآورد که مارا به تصویر نخستین پیدایش انگورو باده ، راهنمائی میکند . دراین حکایت میاید که شاهی درهرات میزیست ، با نام « شمیران که خویش جمشید بود . درزمان این شاه که شمیران باشد ، روزی مرغ « هـُما » آمد ، و درگردنش « ماری » بود که اورا می آزرد . آنگاه این شاه فرمان میدهد که مردانش ، هما را ازگیر آن مار برهانند ، و هما برای سپاسگزاری ازرهائی یافتن ازمار، سال دیگر، تخم انگور را میآورد ، و آنها ، این تخم ها میکارند و بالاخره با گرفتن شیره انگورودرخم انداختن ، شیره انگور درخم به جوش میآید و تبدیل به باده می گردد .
« هما و سیمرغ و سمندرو ققنوس و رُخ و شهباز.... » همه نامهای یک خدا هستند که درنقاط گوناگون به این خدا داده شده اند . پرسیده میشود که چرا« خدا» با « مرغ » اینهمانی داشته است ؟ چرا این خدا ، مرغ هست ؟ چون « مـُرغ » که دراصل « مـر+ غه=gha +mere » هست به معنای « جایگاه ِ رستاخیز= جای اصل ازنوشوی = جای اصل ازنوزائی » است . خدا ، جایگاهِ اصل ازنوزائی میباشد . ازاین رو نیز « مرغ » نامیده میشود . به چمنی که همیشه به غایت سبزوتازه است ،« مـَرغ » میگویند که چیزی جزاین واژه نیست . نام دیگر مُرغ درهزوارش ، « تنگوریا = تن گور » است که سپس به شکل « تـنگر» سبک شده ، ونزد اقوام گوناگون خاور، نام « خدا » هست .مرغ ، خدا هست . چرا ؟
« تن+ گور » همانند واژه « انگور= انگ + گور » به معنای « سرچشمه و جایگاه تغییرو تحول و تکوین یابی تازه» است . پس خدا ، جائیست که اصل تکون یابی درتحول یابی درآنجا هست .
پس هما درحکایت خیام ، همان سیمرغست که برفراز درخت « همه تخمه » در دریای فراخکرت می نشیند ، و درواقع ، چیزی جز « خوشه همه جانها و گیاهان » برفراز این درخت زندگی نیست. دوظیف گوناگون سیمرغ ، شکل« دومرغ جداازهم » به خود میگیرد . یکی ازاین دومرغ ، نام « اَمرو » دارد که همان « امـر= مـر= مار » باشد ، و مرغ دیگر، نام « چـَمرو » دارد که درپیمودن زمان، تبدیل به « چمران وشمیران » شده است.
« امرو » یا « مار» ، نقش ِ افشانندگی تخمهای خوشه را به عهده دارد . و این «اصل جفتی» است ، و درضمن « نام همه ٣٣خدای ایران باهمست » . نام انسان هم که « مر+ دم = مر+ تخم » باشد، دارای همین پیشوند است . چون زرتشت ، برضد این « اصل جفتی = مر= امر= مار » برخاست ، ناچار، شاه شمیران ، این هما را ازگیر، این مارآزارنده و اصل تباهی ، میرهاند ، و به عبارت امروزی ، خدای کهن را ، پاکسازی میکند . البته در یزدانشناسی زرتشتی ، این اصل را ازهمه خدایان ایران وازهما ( ارتا ) جدا و حذف کرده اند ، و آنگاه آنهارا پذیرفته اند . این حذف اصل جفتی ( ماریا مر) درهمه خدایان ایران ، حذف میگردد و سپس آنها با اخته شدن ، به دین زرتشتی ملحق میگردند . ازاین رو نیز واژه « مردم = انسان » را« مرت + تخم » مینویسند و به « تخم میرنده ویا میرا » ترجمه میکنند.
آنچه در داستان خیام ، با این عبارات بیان شده ، درواقع ، حاوی این مطلبست که این خوشه = مرغ ( قوش) ، خودش را میافشاند( مار) و سپس تخمهایش را در سراسر زمین میپراکند ( چمرو= شمیران ) ، و تخم انگورنیز یکی ازتخم های این خوشه یعنی سیمرغ یا هما هست و شیره همه گیاهان دیگر نیز مانند شیره انگور، شیره یا جان سیمرغند . ولی درباده ، ویژگی بسیار برجسته ای هست که گوهرخدا را ، دربهترین شکلی می نماید .

انگور = تنگور ( تنگوریا )
گـور= گـوهر(gohr)
گوهریا ذات هرچیزی،اصلِ تحولست

اینست که واژه « انگور» ، مانند تنگور( تنگر= خدا ) اصل نوآفرینی درتحول دهی ودرتحول یابی هست . انگور، خداهست . معنای واژه انگور را میتوان از سنجش سه واژه باهم ، یافت . « غوره » , که همان « گور یا گوره » است ، و پسوند واژه « انگور» میباشد ، و پیشوند واژه « انگور » بایسی « انگ + گور » باشد ، چون نام خوشه انگور، « عنقود = انگ + کوت » است ( کوت = مجموعه یا خوشه ). پیشوند « انگ » درانگور، وپیشوند « تن » در تنگوریا ،دارای یک معنایند. این « انگ » همان واژه ایست که ازآن « عنقا » ساخته شده است ، چون مرغیست که گردنی درازدارد وازاین رو « عنقا » نامیده میشود . گردن وگلو( گرو= گراو، یا گرد نا ) ، همان نی است . انگ ، به « تن بوشه » یا مجرای گذرآب نیز گفته میشود و « تن+ بوشه » به معنای « زهدان یانی تهی » هست . و معنای « تن » در عربی « همزاد » میباشد که جفت باشد و درواژه « طن » میتوان معنای اصلی را یافت ، چون هم به معنای بدن انسان وغیره هست وهم به معنای « دسته نی» ( منتخب اللغات) است . نی ، دراثر داشتن گره ، برترین نماد« اصل جفتی وهمزادی» بود . درمعنای عربی « تن = طن » ، معنای اصلی « تن » درفارسی نگاه داشته شده است .
با آشنائی با این نکات ، میتوان به خوبی دریافت که « انگور» و« تنگور= تنگر= خدا » باهم اینهمانی دارند ، و بیان یک محتوا ومعنا هستند . ولی آنچه این محتوا را برجسته میسازد ، پسوند « گور= gohr» است . خدا ، جایگاه یا گاه « اصل نوآفرینی درتحول یابی » است . خدا ، گوهرهمه چیزهاست . خدا، اصل نوآفرینی وبازآفرینی در تحول یابی ( ورتن = گشتن ) درهرچیزی هست . بدین علت به قبر، گور گفته میشد چون گور، جایگاهیست که مُرده ، فوری ، تحول به خدا ( به سیمرغ = ارتا ) می یابد ، و به جانان ( ارتافرورد ) می پیوندد . « مرگ » نیز که درواقع همان واژه « مرغه » بوده است ، به معنای « جای تحول » است . هیچ جانی ، نمی میرد، بلکه درآنچه « مرگ» خوانده میشود، « تحول یابی به جانان » ، صورت می پذیرد .
از این رو ، این اصطلاح « گور= گوهر» فوق العاده اهمیت داشته است . معانی واژه « گور » ، به خوبی در کردی نگاه داشته شده است، که دراینجا برخی ازآنها آورده میشود . گورین = تکوین یافتن ، گوریا = تغییریافت . گوران= تکامل یافتن ، گورن = بیضه ، گوراو= تکوین یافته ، ازپوست درآورده ، تغییریافته . باید درنظر داشت که دخمه نیاکان رستم ، گورابه گفته میشده است . و « جوراب» که ما به پا میکنیم همین واژه است ، چون ما ، دراین « گوراب » ازسر تازه ونو وشاداب میشویم . درکردی ،« گوری» ، به معنای عشرت و نشاط و به عشرت ونشاط رفتن است .
این واژه « گور » سبکشده واژه گوهر « gohr » است . با شناخت معنای بنیادی این واژه ، به این اندیشه ای بسیارژرف درفرهنگ ایران میرسیم . گوهر یا ذات وماده اصلی واساسی هرچیزی ، اصل نوآفرینی درتحول هست . به عبارت دیگر، این اصل خود آفرینی است که درگوهرهرچیزی هست که با تحول یافتن ، به خویشتن صورت میدهد . هرچیزی، خودش ، خودش را میآفریند . هرچیزی به خودی خود ، بنا براصالت وجود خودش ،« هست » (gohr +xvat = gohr+xvesh ).
چرا هرچیزی « اصل تحول یابی ازخود » هست ، چون « آتش یا گرمی یا تاو» ، ذات آنست . تابوت ، که « تاو+ ئود » باشد به معنای « مادرگرما یا سرچشمه گرماست » که مرده را تحول به زنده میدهد . گور، زهدان مادریست که کوره آتش میباشد . این گرمی یا تف است که تحول میدهد ، وازنو، زنده میکند . مثلا ، جهان در« نیمروز= هنگام گرمی = هنگام رپیتاوین » آفریده میشود ( بندهش، بخش چهارم پاره ٣۹ ) . به عبارت دیگر، اصل گرمی،سرچشمه آفرینش جهانست ، هرچند نیز این آفرینش به اهورامزدا نسبت داده شده است . « رپیتا » ، چنانچه در پژوهشهای پیشین بارها نشان داده ام ، همان « ارتا » هست که « عنصرنخستین» ، یا به عبارت دیگر« گوهر» هرچیزی هست .
این گوهر نخستین « فرن = پران » هم نامیده میشود . درواقع این تحول باد (فرن ، هوائیست که میوزد،و آتش را میافروزد و گرمی را پدید میآورد ) . ازاین رو، آتش های ابرو گیاهان « وازیشت وئوروازیشت » نامیده میشوند ، چون بادیست که تحول به گرمی یا آتش می یابد( واز= وای = باد ) . ازاین رو نیز جان ودل ، گوهر هستند ، و ازاین رو نیز هست که « دل » ، درواقع همان «جام جم» هست ، چون دل ، جایگاه این تحول باد به آتش( یا گرمی ) است وطبعا ، اصل آفریننده روشنی وجنبش وپرورش هست . برپایه این تصاویرکهن هست که حافظ میسراید :
سالها ، دل ، طلب جام جم ازما میکرد
وآنچه خود داشت ، زبیگانه تمنا میکرد
گوهری ، کزصدف کون ومکان بیرون بود
طلب ازگمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیرمغان بردم دوش
کو به تاءیید نظر، حل معما میکرد
دیدمش خرّم وخندان، « قدح باده» بدست
واندرآن « آینه » ، صد گونه تماشا میکرد
گفتم این «جام جهان بین » ، به تو کی ؟ داد حکیم
گفت ، آن روز که این گنبد مینا میکرد
این جام جم که دل واصل گرمی ( اصل آفرینندگی برپایه تحول دهی ) است ، فطرت انسانست . یا به قول مولوی :
مرا چون « ناف بر مستی بریدی »
زمن چه ساقیا ، دامن کشیدی
جم ، نخستین انسان( بُن انسان) درفرهنگ ایران، بوده است . چرا جام جم ، «آینه » است ؟ « آینه» ، دراصل « آدینه » بوده است که « آ- دین » باشد ، و« دین » به معنای « بینشیست که ازگوهر انسان زاده میشود».
درجام جم،چیست؟درداستانی که از کیخسرودرشاهنامه میآید ، وازجام او سخن میرود با اصطلاح « هوردین » روبرو میشویم . « هوردین » چیست ؟ « هور» درپهلوی به معنای « باده » است و دراصل همان واژه « خور» بوده است که « خورآوه ( خرابه ) ازآن ساخته شده است . « خورآوه » ، به معنای خونابه وشیرابه وباده « سیم غ = آوه » است . اصطلاح « خرابات » ، جایگاهیست که انسان ، شیرابه یا باده یا جان سیمرغ را مینوشد . جان سیمرغ ، خورآوه است . بنا براین « هوردین » دراین داستان درشاهنامه به معنای « باده بینش فطری » هست . ازهمین واژه است که واژه « خرّمی»، به معنای « مستی » پیدایش یافته است، و« خرّم »، دراصل « هور+ رام » است ، هرچند که به طورمعمول ، دانشمندان آن را به شکل « هو+ رام » ، مینویسند وترجمه میکنند . این شراب وباده ایست که « فرزند رام » یا خدای زندگی، دخترسیمرغست. خرّم ، یعنی ، هور( = باده )، فرزند رام هست . خرّم ( هور+ رام ) یعنی « خونابه رام ، مادر زندگی » . باربد ، برای روز رام جید ، لحن « نوشین باده یا با ده نوشین » را ساخته است . به سخنی دیگر، رام جید ( روز۲٨ ) خدای زندگی وموسیقی ورقص وشعر وشناخت ، باده نوشین هست . وخرّمی ، نوشیدن باده به اندازه ، برای آفریدن شادی بود. پس گوهریا اصل آفریننده ِ روشنی و جنبش درانسان ، آتش جان هست که دردل ، جای دارد . برای آنکه این نکته ، روشنتر گردد ، مطلب ، اندکی بیشترگسترده میشود . ارتا ( ا ئورتا ) که رپیتا وین وبنکده گرمیست ، همان « فـرن » یا آتش جان درهرانسانی هست . درگزیده های زاد اسپرم ( بخش ٣۰ ، پاره ۲۱ تا ۲٣ ) دیده میشود که « جان ... روشن وگرم و همسرشت اصل آتش است » ... . خرداد وامرداد ، درشکم ، ازنوشایه وخوراک ، آتش را برمیافروزند و آنگاه ... « آتش درون دل را نیرومند کنند ، و آنگاه از دل ، باد گرم ویک چهره ( دارای سرشت واحد ) به شکل سه آتش درتن جای دارد » .
۱- از آن آتش که درمغزسرهست، حواس پنجگانه منشعب میشوند و این آتش ، اینهمانی با « فرن بغ » دارد . آتش جان انسان ، « وه فرن افتار» خوانده میشود . فرن یا پران ، همان بادیست که به آتش تحول مییابد
۲- کاراصلی آتش دل ، باد برآهنج و فرود آهنج است که جنبش همه اندام تن ازاین نیروهست . این آتش ، با آذرگشنسپ اینهمانی داده میشود .
٣- آتش درشکم ، آهنجا ( جذب کننده ) و گیرا ( ماسکه) و گوارا ( هضم کننده ) و سپوزا ( دفع کننده ) است . این آتش با « آذربرزین مهر » اینهمانی داده میشود .
یزدانشناسی زرتشتی این آتشهارا به سه طبقه گوناگون اجتماع نسبت میدهد ( ۱- موبدان ۲- ارتشتاران ٣- کشاورزان ) که البته اندیشه ایست برای ایجاد جدائی طبقات ، که دراصل نبوده است .
چون آتش جان که « به فرنفتار= وهو+ پران+ اوتار» باشد ، آتش بزرگ است که به عبارت گزیده های زاد اسپرم ( ٣/۷۹ ) خویشکاریش ۱- گواریدن خوردنی ها (درشکم ) و۲- گرم کردن تن ( جنبش همه اندام = دل ) و٣- روشن کردن چشمان ( پیدایش حواس وخرد ازمغزسر) میباشد . درواقع آن سه آتش ، سه چهره آتش زندگی هستند . پران که باد ( دم ) است آتش جان را برمیافروزد و این باد ، خون را دردل به تموج درمیآورد ، و به همه اندامها میفرستد، و این « رودخانه خون یا دریا های متموج دررگها ومویرگها، همه اجزاء تن را آبستن وبارورمیکنند .
دربندهش( بخش نهم ، پاره ۱۱٣ ) دیده میشود که این باد است که آب را میراند و می تازاند ( روان وجاری میکند ) و ماهیان ( که درفرهنگ ایران ، همه مادینه اند ) بارآورمیکند . دربندهش دیده میشود که ویژگی باد ( وای ) آنست که دروزیدن ، گوهر همه چیزها را تحول میدهد و شکوفا وزایا میسازد .
این آتش بزرگ جان ، درجام دل هست که « بادگرم وخون که نوعی آبگونه است وآب شمرده میشود » ، سرچشمه زندگی درانسان میگردد . ازاین رو یکی از نامهای دل « ژیا ور= var+zhya » هست . «ژیا= جیا » که همان جی وجیو باشد ، به معنای « زندگی واصل زندگی » و درسانسکریت به معنای « خون » هم هست .
پسوند « ور» ، هم معنای « جای ومکان » دارد وهم معنای « شیرابه و افشره » دارد . ازاین رو هست که « دل = ژیا ور» ، گوهرآتش جان درجام هست که همه تن را درتموجهایش فرامیگیرد . رام یا اندروای یا « وای به » ، خود را دررام یشت دراوستا ، « موج = خیزاب » میخواند . درست همه این تصاویردرغزل حافظ ، بازتابیده شده است . ازاین رونیزهست که نام باده ، ازهمان « باد» برآمده است .

وای ( باد) = مرغ (باز)= تن گور(خدا)= انگور

وای که باد باشد ، هم به معنای « مرغ یا پرنده » وهم به معنای « خدا » هست . خودِ واژه « پرنده » ، مرکب از « پران = فرن= انده» هست ، که به معنای « تخم باد ، تخم خدا= تخم آتش » است . باد ، آتش میافروزد . این همان تصویر که سیمرغ با بالهای پرش ، آتش میافروزد ، تا خودش را بسوزاند ودرگرما ، تحول بدهد و ازنو زاده شود . باد، اصل نوزائی و نو آفرینی درتحول دادنست .
اینست که « بهار» نیز که دراصل « ون گره = ghre+ van » هست ، به معنای « نای به » است که برابربا « وای به » میباشد . بهار، نسیم است . ازنای به ، وای به ، پیدایش می یابد . بهار، نام خود خداهست که « باد آهنگین » میشود و میوزد و گوهرچیزها را میانگیزد وبارآورمیکند تا آشکار شوند . درفرهنگ ایران ، باد وزنده ، تنها فوت خشک وخالی نیست ، بلکه « آهنگ وموسیقی وترانه » نیزهست . اینست که فطرت انسان ، که آتش جان یا فرن ( باد ) باشد ، موسیقی وشعر ورقص و جشن ( = یسنا = آهنگ نی ) و شناخت است .
فطرت انسانی ،« روح » است . روح ، که ما می پنداریم یک واژه عربی وعبریست ، همان واژه « روخ » ایرانی میباشد که به معنای « نی » است. بادنی، موسیقی وآهنگ وجشن است . گوهرانسان ، موسیقی وجشن وترانه وآواز وشادی هست . همانسان که از نی ، « باد آهنگین وشاد» برمیآید ، همانسان نیز ، شیرابه وافشره برمیآید( نیشکر) . کاری را که باد آهنگین میکند ، شیرابه اش نیزمیکند . برپایه این تصویراست که ، باد وباده باهم اینهمانی داده شده اند . باده ، درتفکر ایرانی ، مانند باد یا وای نقش انگیزنده گوهر ها دارد ومانند نسیم بهاری ، همه جهان را ازنو زنده میکند .

باده وراستی (= حقیقت )
باده و آزاد اندیشی
مستی وراستی
کسی حقیقت رامیداندکه مست است

باده ، مانند باد، که گوهرچیزهارا درتحول دادن ، آشکارمیسازد ، آنچه درگوهر انسان هست ، پدیدارمیسازد . درفرهنگ ایران ، گوهرانسان ، همان حقیقت است ، چون همان « اصل تحول یابی یا خدا» هست . این حقیقت درهرانسانی هست که بایستی درتحول یافتن ، آشکاروشکفته شود . جستجوی حقیقت ، آموختن حقیقت ازکسی نیست ، بلکه روند تحول یابی گوهر خود انسان هست . این همان پدیده « راستی » هست . درفرهنگ ایران ، راستی ، اینهمانی با « حقیقت » دارد . چون گوهر انسان ، حقیقت ( خدا ، پران ، ارتا ، اخو ) شمرده میشود ، و با باده ، یعنی درمستی وخرّمی که دراصل به معنای « اوج شادی ونشاط » باشد ، این حقیقت ، ازانسان ، میشکوفد وفاش میگردد . باده ، گوهر انسان را که غنی وسرشاراست ، به جوش میآورد ، ومستی یا « اوج شادی جان » ، این روند سرشارشدن غنای ناگنجا درتنگی تخم هست که میخواهد خود را بگسترد . این بود که درفرهنگ ایران ، « راستی » ، همان پدیده « آزادی » است . آزادی چیست ؟ آزادی ، امکان پیدایش گوهر نهفته درانسان است . آزادی ، امکان پیدایش یافتن حقیقت ازخود انسانست . در آزادی هست که حقیقت درانسان ، ازانسان ، پدیدارمیشود ، زاده میشود .

مستی وراستی

« رسنواد » یا « رشنواد » یا « رشن » ، خدای راستی است . چون او خدای « شیره فشاران » هست . « ور» که شیره گیاهان باشد ، حقیقت وجان گیاهان ، والبته « شیره انگور» نیزهست . این واژه « وَر» ریشه واژه های « باور » درفارسی ، و « Wahrheit+ Wahre» درآلمانی و « وریتهverite » درفرانسه است . شیره انگور، حقیقت است . آزمایش با « ور» ، که برای اعترافات درقضاوت به کار برده میشده است ، و اسفندیار درهفتخوان ( شاهنامه ) برای دست یابی به آگاهی از دشمن بکار میبرد ، نوشاندن باده به دارنده آگاهی یا مجرم بود . درانجمن های رایزنی ، نیزباده مینوشیدند . بزم بهمنی ، همین نوشیدن وپیدایش خرّمی بود تا رایزنی در راستی باشد . بهمن ، اندیشیدن دربزم است ازاین رو نامش ، بزمونه ( اصل بزم ) است . خرد دربزم وشادی ، حقیقت میاندیشد . نوشاندن موادآزارنده که سگس درسوگند بکار برده میشده است ، برضد آئین ارتائی بوده است ، چون برضد قداست جان می باشد .

مـدهوش : هوشی که لبریز ازشادیست
تجربه خدا،درسرشاری ازشادی= مستی ِهوش
مـد + هـوش

درفرهنگ یونان ودردین یهودی ، انسان در دیدارباخدا دچارمرگ وعذاب میشود . دراسلام ، حتا جبرئیل هم نمیتواند به الله نزدیک شود . ولی درفرهنگ ایران ، تجربه مستقیم وبیواسطه خدا ، اوج شادی را درجان هر انسانی میانگیزد . خدا، بادیست که به گوهرانسان می وزد یا باده ای میشود که انسان او را مینوشد . خدا، بادیست که آهنگهای انگیزنده موسیقی میشود و جان انسان را سرشارازشادی ومست ومدهوش میکند . پیشوند واژه « مدهوش = مـد + هوش » ، همان واژه است که سپس تبدیل به « مست » امروزی ما شده است . این اصطلاح « مستی» ، دراثر چیرگی مفاهیم دینی اسلامی ، به کلی ازمعنای اصلیش، تهی ساخته شده است . مدهوش ، « هوش یا بیداری بامدادیست که لبریز ازشادی میباشد» .
این تجربه بنیادی « مستی وخرّمی » بود . این تجربه مستقیم ایرانی از خدا در داستان دیدارگرشاسپ، نیای رستم ، ازسیمرغ میآید ( گرشاسب نامه اسدی توسی ، صفحه ۱۶۰ )
زناگاه دیدند مرغی شگرف   که ازشخ آن کُه ، نوابرگرفت
زسوراخ چون نای منقاراوی    فتاده درآن، بانگ بسیاراوی
برآنسان که « باد » آمدش پیش باز
همی زد نواها ، به هرگونه ساز
فزونترزسوراخ پنجا ه بود
که از وی « دمش » را برون ، راه بود
به هم صدهزارش خروش از دهن
همی خاست ، هریک به دیگر شکن
تو گفتی ، دوصد بربط و چنگ ونای
به یک ره شدستند ، دستان سرای
از این باد ودمی که صدهاگونه آهنگ موسیقی میگردد ، همه ازشنیدن ازشادی وخوشی ، مست ومدهوش میشوند
فراون کس از خوشی آن خروش
فتادند و زیشان رمان گشت هوش
یکی زو همه نعره وخنده داشت
یکی گریه زاندازه اندرگذاشت
این باد (= وای ) که تحول به آهنگ برانگیزنده می یابد همان بادیست که همه گوهرها را درتحول دادن، ازجانشان آشکارمیسازد . وسپس با همین باد، سیمرغ آتش میافروزد . درست همین محتویاتی که پدیده باد دارد ، در« می یا شراب یا بگمز» نیز دیده میشود . باده ، مانند باد ، عنصر انگیزاننده است که گوهر انسان را درتحول دادن ودرجوشیدن و تخمیرکردن ، آشکارسازد.
این « هوش سرشار ازشادی » ،« مستی» و«مدهوشی » خوانده میشد که سپس،دراثرچیرگی تجربه دیگری ازخدا ، راستای دیگربدان داده شده است . درواقع ، مستی ومدهوشی ، درست بیان حقیقت نهفته درانسانست که دراثرسرشاری ولبریزی ، انسان را فوق العاده شاد وخوشحال میکند .   
واژه « مست=mast » درپهلوی ، از واژه « mattaa» هندی باستانی است که به معنای شاد بودن است . درسانسکریت نیز « mad+ mata » دارای معانی ۱- شادی کردن ۲- خوشی کردن ٣- ازسرورآسمانی متلذذ شدن ۴- جوشیدن ۵- غلغل کردن ( آب ) ۵- به نشاط آوردن ۶- کسی را مست کردن ۷- الهام بخشیدن ٨- برافروختن ....هیجان ، الهام ، شوق ، شهوت ، میل جنسی . شراب ، رودخانه ، چیززیبا ، سوم ( هوم) ، عسل....... . مدورا=madhura ، آلت موسیقی ، مهربانی ودوستی و شیره وشیرین و مطبوع وسحرآمیز وصدای موزون ، نیشکرسرخ ، حنجره خوش آواز است .
درپهلوی نیز « اندروای » به آلت موسیقی گفته میشود . وای که باداست، موسیقی است . دمیدن جان ( پران= فرن که گرما یا آتش میشود ) ، به معنای آنست که فطرت انسان ، موسیقی و شادی وجوشش و مهربانی و... هست . به همین علت زنخدا خرداد که هم با آب و هم با خون ( بندهش، بخش سیزدهم ) اینهمانی داشت ، « مـد » نامیده میشد .خرداد ( هاروت ) ، آرمان خوشزیستی درگیتی بود . خرداد ، خدای اوج شادی شمرده میشد . درنوروز بزرگ که روز خرداد است ، مردم هفت گونه شراب مینوشیدند وهفت گونه جامه های رنگارنگ میپوشیدند. تجربه دینی و تجربه قداست درایران ، همین مدهوشی ومستی بود .
درنوشیدن باده ، مانند وزیدن باد آهنگین ، حقیقت یا خدای نهفته درانسان، آشکاروفاش میشود . غنای گوهری جان ، ازانسان فرا افشانده میشد . این بود که « مست » ، و « دیوانه » ، فراافشاننده خدا وحقیقت ازخودند ، نه موءمنان و زاهدان وعلمای شریعت .
راز درون پرده ، ز رندان مست پرس
کاین حال نیست ، زاهد عالی مقام را – حافظ
چه گویمت که به میخانه ، دوش ، مست وخراب
سروش عالم غیبم چه مژدها داد است
المنت لله که درمیکده باز است
زان رو که مرا بردراو ، روی نیاز است
خم ها همه درجوش وخروشند، زمستی
وان می که درآن جاست ، حقیقت ، نه مجازاست ( حافظ)
نگریستن از دیدگاه تجربه دینی اسلامی، یا سایر خدایان نوری ، به اندیشه های مستی در ادبیات ایران ، به مسخ وتحریف سازی تجربه ایرانی ازحقیقت وخدا را نه تنها مسخ وتحریف میکنیم ، بلکه وجود حقیقت یا خدا را ازجان ودل انسان نفی وحذف میکنیم. انسان ، نیازبه این « مد+ هوشی » ، یعنی « سرشاری بیداری ازشادی » دارد ، تا خدا وحقیقت ، دراو فوران کنند . این فوران خدا وحقیقت ازانسانست که انسان را با غنایش آشنا میسازد :
هنگام تنگدستی ، درعیش کوش ومستی
کاین کیمیای هستی ، قارون کند، گدارا - حافظ
وبرپایه این تجربه کهن ایرانی ازخداهست که صائب میگوید:
در کعبه زاسرار حقیقت ، خبری نیست
این زمزمه ، از خانه خـمـّار بلند است


 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست