سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

انقلاب ایران به کجا می‌رود؟


آلن وودز - مترجم: بابک کسرایی


• روانشناسی بدبینانه‌ی «پیشتاز»ها نشان از گذشته است. اما روانشناسی نسلِ جدیدِ مبارزین جوان٬ نمایانگر آینده است. ما در کنار آینده ایران هستیم و نه گذشته آن. و به آنان که مدام سر تکان می‌دهند و می‌گویند: «این پایان کار است». ما می‌گوییم: نه دوست من٬ این پایان نیست. این تازه آغاز است! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٣ خرداد ۱٣٨۹ -  ۱٣ ژوئن ۲۰۱۰


یک سال پیش بود که ایران وارد جاده انقلاب شد. مانند صاعقه‌ای در آسمان آبی روشن٬ هزاران نفر از مردم خشمگین٬ بیشتر جوانان٬ به خیابان‌های تهران ریختند تا علیه تقلب آشکار در انتخابات اعتراض کنند. آنان با قهرمانی ناباورانه٬ نبرد با خشونت سازمان‌یافته‌ی دولت را به جان خریدند تا با نظام ارتجاعی آخوندها که مدت‌ها به سرکوب آن‌ها پرداخته بود روبرو شوند.

این جنبش منبع عظیم الهام برای کارگران و جوانان تمام دنیا بود. این پاسخ نهایی به تمام بزدل‌ها٬ شکاک‌ها و مرتدها بود که نیروی بالقوه انقلابی توده‌ها را مورد شک قرار می‌دادند.

این طغیان ناگهانی توده‌ها بسیاری را غافلگیر کرد. بخصوص باصطلاح «پیشتاز»های ایرانی – آن افراد مایوس‌کننده‌ای که در گذشته خود را «کمونیست» و «تروتسکیست» می‌نامیدند و امروز تمام امید خود را به پرولتاریا و انقلاب سوسیالیستی از دست داده‌اند و در مقابل فشار جامعه بورژوایی و ایدئولوژی‌اش کوتاه آمده‌اند.

دیروز نامه جالبی از رفیقی ایرانی دریافت کردم که می‌نویسد:

«جنبش در مشخصه خود بسیار مرکب و نامتوازن است – مثلا به نظر می‌رسد در بسیاری نقاط جنبش اکنون در حال به پا خواستن است یا حداقل به سمت عروج است در حالی که بعضی نقاط دیگر ظاهرا نقطه اوج چندین ماه پیش بوده است و غیره (گرچه این روند از این لحاظ با روسیه ۱۹۰۵ متفاوت است که این از تفاوت سرعت کارگران و دهقانان نمی‌آید – دهقان‌های چندانی در ایران وجود ندارند – و بیشتر از تفاوت بین تهران و سایر جاها است. گرچه این هم دقیق نیست چرا که خیلی جاها در تهران هست که مردم به سرعت بسیج می‌شوند و در بعضی شهرهای دیگر مثل شیراز به نظر روحیه خیلی بدبینانه‌ای هست)».

انتظاری جز این هم نمی‌رود. در بعضی نقاط که جنبش در گذشته به نقطه اوج رسید٬ توده‌ها اکنون در حال عقب‌نشینی هستند. نشانه‌هایی از خستگی و حتی تضعیف روحیه یافت می‌شود. مگر می‌شود غیر از این باشد؟ پس از ماه‌ها حضور جان‌فرسا٬ بی هیچ پایانی در چشم‌انداز٬ توده‌ها خسته می‌شوند و جنبش مدتی عقب می‌نشیند. عناصر کمتر پابرجا دست از فعالیت می‌کشند و عناصر رزمنده‌تر خود را موقتا منزوی می‌یابند.

اما این تنها یک طرف معادله است. نواحی دیگری هست که جنبش در آن رو به افزایش است. لایه‌های جدید جنبش مردمی وارد مبارزه می‌شوند و پر شور و شوق هستند. کلا آن کسانی که بالاترین درجه بدبینی را نشان می‌دهند٬ لایه قدیمی‌تر و باتجربه تر٬ از جمله باصطلاح «پیشتازها» هستند. اما بین لایه‌های جدید و تر و تازه‌ی جوانان٬ روحیه به کلی متفاوت است. آن‌ها پر شور و شوقند و آماده مبارزه. ما باید خود را بر این پایه بنیان نهیم.


انقلاب چیست؟

ویژگی اصلی انقلاب دخالت مستقیم توده‌ها است که شروع به به دست گرفتن زندگی و سرنوشت خود می‌کنند. این دقیقا همان اتفاقی است که دوازده ماه پیش در ایران افتاد. هر کس که قادر نیست ببیند این یک انقلاب بود نمی‌داند انقلاب چیست. «چشم دارند و نمی‌بینند». ما حرفی برای چنین آدم‌های بی‌فایده‌ای نداریم. تمام شرایطی که لنین برای انقلاب فهرست کرده در ایران امروز موجود است: شکاف‌ها در بالا٬ جوشش در بین طبقه متوسط٬ طبقه کارگر قدرتمند با سنت‌های انقلابی٬ موج اعتصابات مهم و غیره....

اگر رهبران جنبش یک درصد از آن تعهد و شجاعتی که توده‌ها نشان دادند٬ نشان داده بودند می‌توانستتذ بی هیچ دشواری قدرت بگیرند. اما اصلاح‌طلبان بورژوا نمی‌خواهند قدرت بگیرند. در واقع آن‌ها از نیروهایی که گرد آورده‌اند می‌هراسند. آنان به مثابه ترمزی بر جنبش عمل کردند. اعتصاب عمومی در ایران مسئله قدرت را مطرح می‌کند. دقیقا به همین علت است که رهبران اصطلاح‌طلب حاضر به فراخواندن اعتصاب عمومی نشدند.

فقدان رهبری جدی دلیل اصلی است که جنبش وارد زوال شده است. در حال حاضر شاهد روحیه افسرده بین بعضی لایه‌ها هستیم. همه می‌دانند که به استراتژی جدیدی نیاز داریم اما هیچ کس نمی‌گوید این استراتژی چیست و هیچ کس راه نجاتی نمی‌بیند. در شرایط حاضر فرستادن مردم سازمان‌نیافته و غیرمسلح به جنگ رژیم٬ دیوانگی است. باید به نیروهای سازمان‌نیافته و پراکنده‌ی انقلاب٬ سازمان داد.

برتری ارتجاع مصنوعی است. شاهد نوعی بن بست نامتعادل هستیم که در آن هر دو طرف «منتظرند که ببینند چه می‌شود». هیچ کدام از موقعیت کنونی راضی نیست اما هیچ کدام قدرت پایان دادن به آن را هم ندارد.

بحران اقتصادی به شدت به ایران ضربه زده است. رژیم با نیاز قطع یارانه از بنزین و ضروریات زندگی مانند نان روبرو است. اما احمدی‌نژاد (به درستی) می‌ترسد این به موج جدید و حتی خطرناک‌تری از اعتراضات بیانجامد. در بالاترین سطوح شاهد افتضاحات فساد مالی هستیم. رهبران مثل سگ و گربه به جان هم افتاده‌اند. تمام این‌ها نشانه‌های نظامی در حال پوسیدگی و تجزیه است.

هیچ کس نمی‌تواند بگوید موقعیت کنونی چقدر طول می‌کشد اما احتمالا مدت زیادی طول نخواهد کشید. برای تحت کنترل نگاه داشتن توده‌ها٬ سرکوب به تنهایی کافی نیست. رژیم از تمام منابع خود استفاده می‌کند و لایه هر روز وسیع‌تری از جامعه از آن متنفر و خشمگین می‌شوند. گرچه تظاهرات‌های روز اول ماه مه از سال قبل کم‌تعدادتر بودند اما مشخصه سراسری‌تری داشتند و در هر شهر کوچک و بزرگ برگزار شدند. این واقعیت نشان از آغاز به پا خواستن کارگران ایران می‌دهد. اعتصاب عمومی ۲۴ ساعته در کردستان عمل موفقی از مقاومت توده‌ای بود که رژیم را تحقیر کرد و محدودیت‌های قدرتش را نشان داد.


چه کسی برای دموکراسی مبارزه خواهد کرد؟

وظایف عینی جنبش٬ دموکراتیک هستند. توده‌ها می‌خواهند برای حقوق دموکراتیک بجنگند. اما اصطلاح‌طلبان بورژوا و خرده‌بورژوا قادر به انجام نبردی جدی برای دموکراسی نیستند. آن‌ها در بهترین حالت جنبش توده‌ای را نوعی مهره چانه‌زنی برای فشار بر روی نظام می‌بینند تا امتیازاتی بگیرند٬ مثل تاجری که در بازار چانه می‌زند. اما آن‌ها قصد تغییر بنادین رژیمی را که خودشان تا همین چند وقت پیش بخش درونی آن بودند ندارند.

تمام تاریخ (و بخصوص تاریخ انقلاب روسیه) نشان می‌دهد که لیبرال‌های بورژوا در کشورهایی مثل ایران قادر به انجام وظایف انقلاب بورژوا دموکراتیک نیستند. این آدم‌ها حرف از دموکراسی می‌زنند اما در تحلیل نهایی همیشه آماده‌ی سازش و تسلیم و در یک کلام٬ خیانت٬ هستند. تنها نیروی جامعه که قادر به به راه انداختن نبردی پیگیر برای دموکراسی است٬ مردم انقلابی هستند: کارگران٬ دهقانان٬ فقرای شهری٬ جوانان انقلابی٬ زنان و ملیت‌های ستمدیده.

این‌ها آن نیروهایی هستند که در ژوئن ۲۰۰۹ به خیابان آمدند و زندگی‌شان را به خطر انداختند. اینان را رهبران اصطلاح‌طلب که در ابتدا مخالف تظاهرات بودند و تحت فشار از پایین شروع به مشارکت کردند فرا نخواندند. آن‌ها خود را سازمان دادند و بیش از آن‌چه رهبران خواسته بودند پیشروی کردند. اما فقدان رهبری٬ غیبت چشم‌انداز و برنامه عمل روشن در نهایت جنبش را زیر سوال برد. در نتیجه مسئله محوری انقلاب ایران٬ مسئله رهبری است.


نقش ارتجاعی شکاکی‌گری

می‌گویند اولین کاوشگر اروپایی که زرافه‌ را دید٬ گفت: «باور نمی‌کنم». این دقیقا واکنش «مارکسیست‌های زبده» ما بود٬ وقتی با خیزش انقلابی در ژوئن ۲۰۰۹ روبرو شدند. آن‌ها متوجه اهمیت آن‌چه می‌گذشت نشدند.

اگر همه چیز به صورت خطی مستقیم پیشروی می‌کرد انجام انقلاب کار خیلی ساده‌ای می‌بود. اما زندگی خیلی ساده نیست! جنبش موقتا عقب کشیده. «مارکسیست‌های زبده» می‌گویند:‌ «به! ببینید٬ مگر ما نگفتیم! ما بهتان گفتیم انقلابی در کار نیست! این‌ها همه کشک است. قدرت محکم در دست رژیم است. هیچ امیدی نیست!» و بعد به نزدیک‌ترین کافه می‌روند و چای گیاهی‌شان را می‌خورند و زار می‌زنند و ما هم می‌توانیم امن و امان همان‌جا رهایشان کنیم.

کسانی که حاضر به قبول این‌ نبودند که در ایران انقلابی می‌گذرد٬ در مقابل تحولاتی که پیش چشمشان اتفاق می‌افتاد کور بودند. آن‌ها انتظار نداشتند جنبشی انقلابی از دل تقلب انتخاباتی در ماه ژوئن ظهور کند. این آن‌ها را کاملا غافلگیر کرد. آن‌ها هیچ حرفی نداشتند که راجع به کمپین‌های انتخاباتی بزنند با این‌که همان موقع هم این کمپین‌ها شامل حضور توده‌ای بسیار بزرگ مخالفین در تهران شده بود. تظاهرات توده‌ای که به بحرانی عمیق در رژیم انجامید با واکنش حیرت‌زده‌ی آن‌ها مواجه شد. در نتیجه موفق به واکنش به رویدادها به شیوه‌ای قاطع نشدند و در آن نقشی فرعی بازی کردند (اگر اصلا نقشی بازی کرده باشند).

من در ۱۸ ژوئن ۲۰۰۹ نوشتم:

« عجیب آنجاست که بعضی از چپ‌ها، حتی بعضی که اسم خودشان را مارکسیست گذاشته‌اند، این را نمی‌فهمند. پس از این همه سال که ظاهرا اتفاقی در ایران نمی‌افتاد، بسیاری از این چپ‌ها، که در جوانی‌شان خیلی رادیکال بودند اما در میانسالی به شکاکی راحت‌طلبانه افتادند، تمام امیدشان به تحول انقلابی جامعه را از دست داده‌اند. آن‌ها انتظار خیزش کنونی را نداشتند چرا که هیچ اعتمادی به توان بالقوه‌ی انقلابی توده‌ها ندارند. و حالا، حتی وقتی که جنبش جلوی چشم‌شان دارد اتفاق می‌افتد، حاضر به باور آن نیستند. ».

در همان مقاله یادآوری کردم که تروتسکی منشویک‌های روسیه را با معلم مدرسه‌ی پیر و خسته‌ای مقایسه می‌کرد که سال‌ها به دانشجویان درس می‌داد که بهار چیست. اما یک روز صبح٬ این استاد پیر پنجره را باز کرد تا کمی هوای تازه درون کلاس متروکش بدمد. ناگهان آسمانی آبی دید و خورشیدی درخشان و پرنده‌های چه‌چه‌کنان و این‌جا بود که پنجره را بست و اعلام کرد بهار انحرافی هیولاوار از طبیعت است.

شکاکیون «چپ» ما هم درست مثل همان استاد پیر و فرتوت هستند. آن‌ها دوست دارند خیلی حرف انقلاب بزنند و از جوانی‌شان در پاریس در سال ۱۹۶۸ یا تهران در سال ۱۹۷۹ می‌گویند اما در واقعیت یک جو روحیه انقلابی یا یک جو درک مارکسیستی هم در خود ندارند. چنین کسانی موانعی در راه انقلاب هستند و جوانان را با شکاکیت مسموم خود آلوده می‌کنند. خوشبختانه این‌ها هیچ نفوذی روی نسل جدید ندارند و این نسل نیازی به این «استادان» هوشمند ندارد که به آن‌ درس جنگیدن دهد.

وظیفه تمام مارکسیست‌های راستین بود که از جنبش توده‌ای حمایت کنند٬ علیرغم تمام نقصان‌ها٬ خطاها و محدودیت‌هایش. این وظیفه پیشگامان واقعی بود تا بیشترین تلاش خود را برای بسیج کارگران در حمایت از دانشجویان٬ برپایی کمیته‌های عمل و تبلیغ برای اعتصاب عمومی به کار بندند. این تنها راه افشای تعلل‌های موسوی و سایر رهبران بورژوایی می‌بود: این‌که در عمل برتری سیاست پرولتری را ثابت کنی و رهبری جنبش را به دست بگیری.

آن‌که نام «پیشتاز» بر خود می‌گذارد و وقتی انقلاب جلوی چشمش اتفاق می‌افتد قادر به تشخیص آن نیست به درد هیچ کاری نمی‌خورد. او با خودداری از مشارکت قاطع در انقلاب نشان داده که آماده رهبری نیست. پیش‌بینی ما این است که موج انقلابی جدید٬ که غیر قابل اجتناب است٬ از کنار این آقایان می‌گذارد و آن‌ها حتی توجهی به آن نمی‌کنند.


لنین در مورد انقلاب

منتقدان ما تنها شکست‌ها و ارتجاع سیاه را می‌بینند. آن‌ها می‌گویند:‌ «انقلاب٬ کدام انقلاب؟» این آدم‌ها که هیچ ایمانی به توان انقلابی توده‌ها ندارند از هر فرصتی استفاده می‌کنند تا هر ابراز انقلابی را منکر شوند یا کوچک جلوه دهند. این «مارکسیست‌های خبره» نه بر اساس جنبش واقعی که بر اساس فرمول‌های مبهم پیشروی می‌کنند. آن‌ها چشم اندازی از انقلاب پرولتری با خلوص شیمیایی دارند که همه جزئیاتش بی‌نقصان است و در آن کارگران رهبر انقلاب هستند و (صد البته) «مارکسیست‌های خبره» هم رهبر کارگران.

متاسفانه زندگی بی‌نقصان نیست و جنبش توده‌ای همیشه با طرح‌های آماده نمی‌خواند. وقتی جنبش واقعی با طرح آن‌ها نمی‌خواند این آقایان به این نتیجه نمی‌رسند که شاید عقیده‌ی از پیش تایین‌شده‌شان غلط بود بلکه این‌که واقعیت همه دروغین است و اصلا انقلابی در کار نیست و بالکل چیز دیگری است (و نمی‌دانند اسم آن چیز هم چیست). به بیان دیگر رفتار آن‌ها به مثابه ایده‌آلیست‌های اسکولاستیک است و نه به هیچ وجه مثل ماتریالیست‌های دیالکتیک.

لنین مدت‌ها پیش به آن جزم‌اندیشانی که این چنین مایوس‌کننده‌٬ ناتوان از تصور انقلاب اجتماعی به عنوان پدیده‌ای زنده هستند پاسخ داد و نوشت:

«آن‌که انتظار انقلاب اجتماعی «خالص» را می‌کشد هرگز به عمر خود آن‌را به چشم نمی‌بیند. چنین فردی در کلام دم از انقلاب می‌زند اما نمی‌فهمد انقلاب چیست.

انقلاب روسیه ۱۹۰۵ انقلابی بورژوا دموکراتیک بود. این انقلاب شامل مجموعه نبردهایی می‌شد که در آن تمام طبقات٬ گروه‌ها و عناصر ناراضی جمعیت شرکت کردند. در بین آن‌ها توده‌هایی یافت می‌شدند با زمخت‌ترین تعصبات٬ با مبهم‌ترین و خیالی‌ترین اهداف مبارزه؛ بعضی گروه‌های کوچک بودند که با پول ژاپنی راضی می‌شدند٬ بعضی‌ها محتکر و ماجراجو بودند و ... اما جنبش توده‌ای به طور عینی کمر تزاریسم را می‌شکست و راه دموکراسی را باز می‌کرد؛ به این دلیل بود که کارگران آگاه طبقاتی به رهبری آن پرداختند.

انقلاب سوسیالیستی در اروپا نمی‌تواند چیزی باشد مگر طغیان مبارزه توده‌ها از سوی انواع و اقسام عناصر تحت ستم و ناراضی. اجتناب ناپذیر است که بخش‌هایی از خرده بورژوا و کارگران عقب‌مانده هم در آن مشارکت می‌کنند (بدون چنین مشارکتی٬ مبارزه توده‌ای٬ غیرممکن است و بدون این هیچ انقلابی ممکن نیست) و همان قدر اجتناب ناپذیر است که آن‌ها با خود تعصبات٬ خیالات ارتجاعی٬ ضعف‌ها و خطاهایشان را هم به جنبش می‌آورند. اما آن‌ها از لحاظ عینی به سرمایه حمله می‌کنند و پیشتاز آگاه طبقاتی انقلاب٬ پرولتاریای پیشرفته٬ با بیان حقیقت عینی این مبارزه توده‌ای چندپاره و نامتوازن و رنگارنگ و رو به بیرون مشتت می‌تواند آن‌را وحدت بخشد و هدایت کند٬ قدرت را تصاحب کند٬ بانک‌ها را مصادره کند٬ از تراست‌هایی که همه از ‌آن متنفرند (گرچه به دلایل دشوار!) خلع ید کند و سایر اقدامات دیکتاتوری را در دستور بگذارد که در کلیت‌شان برابر با سرنگونی بورژوازی و پیروزی سوسیالیسم خواهند بود که البته به هیچ وجه بلافاصله خود را از بار و بندیل خرده بورژوایی «تصفیه» نمی‌کند» (لنین٬ «خلاصه بحث در مورد تعیین سرنوشت»٬ ژوئیه ۱۹۱۶).

این است جوهر واقعی لنینیسم انقلابی و نه کاریکاتور مذبوح فرقه‌گرایان جزم‌اندیش که با سوتفاهمی خنده‌دار خود را «مارکسیست-لنینیست» می‌خوانند و اینگونه دقیقا فکرِ مارکسیسم و لنینیسم را در چشم جوانان انقلابی ایران بی‌اعتبار می‌کنند.


عروج و فرودهای غیر قابل اجتناب

نویسنده این سطور متولد سواحل اقیانوس اطلس در ولز جنوبیِ زیبای خودم است. من گستره عظیم شن روی ساحل و موج‌های سهمگینی که روزی دو بار بر آن‌ها می‌زد به یاد می‌آورم. وقتی در زمان جزر از این سواحل رد می‌شدی می‌شد بسیاری مخلوقات عجیب و غریب را نظاره کرد: ماهی‌های مرده و در حال مرگی که در برکه‌هایی کوچک گیر آمده بودند. بعد موج دوباره بالا می‌آمد و تمام این مخروبات گندیده را کنار می‌زد و اکسیژن تازه و حیاتی نو با خود می‌آورد.

بین موج‌های دریا و مبارزه طبقاتی شباهت نزدیکی برقرار است. البته انقلاب‌ها روزی دو بار صورت نمی‌گیرند. برعکس٬ رویدادهایی نادر در تاریخ هستند. انقلاب رویدادی واحد و نمایشی تک‌پرده‌ای نیست. روندی زنده است که شامل عناصر متناقض بسیار می‌شود. انقلاب بنا به تعریف با نیروهای ضدانقلاب روبرو است. در این آزمونِ سهمگینِ قدرت٬ لاجرم عروج و فرود در کار خواهد بود. در تمام انقلاب‌های تاریخ شاهد همین بوده‌ایم.

مارکسیست‌ها خود را بر موقعیت واقعی بنیان می‌نهند و نه بر طرح‌های از پیش آماده‌شده. ما بلافاصله تشخیص دادیم آن‌چه اتفاق می‌افتد انقلاب است و با تمام شور و شوق به استقبال آن رفتیم. رویدادها را با تمام تند و پیچ‌شان دنبال کردیم. من در ۲۶ ژوئن ۲۰۰۹ نوشتم:

« رژیم تا حدودی قوای خود را بازیافته و با شدت بسیار وحشیانه تظاهرکنندگان را سرکوب می‌کند و این باعث می‌شود تعداد کمتری به خیابان بیایند. این امری طبیعی است. مردم نمی‌توانند مدام به خیابان بیایند و سرشان را به باد دهند مگر این‌‌که امکان نتیجه‌ای قاطع را شاهد باشند. گرچه شاید شاهد موج‌های دیگر عصبانیت و اعتراض هم باشیم اما اگر جنبش به سطحی بالاتر نرود لاجرم حداقل تا مدتی زوال می‌کند».

این خطوط برای هر کسی که بخواهد آن‌ها را بفهمد روشن است. انقلاب نمایشی تک‌پرده‌ای نیست. مراحل مختلفی را از سر می‌گذارند٬ دوره‌های عروج عظیم چنانکه در ژوئن ۲۰۰۹ و مجددا در روزهای عاشورا و تاسوعا دیدیم. اما در ضمن دوره‌های افول٬ عقب‌نشینی و حتی شکست هم در کار است. هر کس این‌را نفهمد ماهیت انقلاب را نفهمیده.

جنبش فعلا با جبر سرکوب شده است. اما هیچ چیز حل نشده است. تناقضات جامعه ایران حل نشده‌اند و تنها سرکوب شده‌اند. این کار معادل بستن در زودپز با برداشتن سوپاپ امنیت آن است. اینگونه می‌توان در را تا مدتی سر جایش نگاه داشت اما تنها با افزایش فشار تا جایی که انفجار٬ وقتی در نهایت از راه برسد٬ صدبار خشونت‌بارتر خواهد بود. ارتجاعیون با در هم کوبیدن جناح اصلاح‌طلب امکان هرگونه راه حل تدریجی و صلح‌آمیز را از بین برده‌اند. تلخی و عصبانیت تا اعماق جامعه می‌رود و در آن‌جا افزایش می‌یابد و شدیدتر می‌شود.

قیاس‌های تاریخی

قیاس‌های تاریخی متعددی با موقعیت کنونی در ایران یافت می‌شود. نزدیک‌ترین قیاس تاریخی انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه است که در بالا قبلا به آن اشاره کردیم. وقتی پرولتاریای روسیه در آن سال برای اولین بار به صحنه تاریخ آمد٬ این حرکت در تظاهرات صلح‌آمیزی به رهبری پدر گاپون بود٬ فردی کشیش (که در ضمن مامور پلیس بود).

خواندن بیانات دوستان «پیشتاز» ما در ایران٬ که همیشه از باصطلاح «سطح پایین آگاهی طبقه کارگر» گلایه می‌کنند مفرح است. در ابتدای اولین انقلاب روسیه٬ در تظاهرات‌های توده‌ای ۹ ژانویه٬ کارگران نه پرچم‌های سرخ که شمایل مذهبی به دست داشتند. هدف تظاهرات ارائه توماری به تزار بود (که کارگران «باتیوشکا» به معنی پدر کوچک می‌نامیدند).

صحبت از سطح پایین آگاهی کارگران روسیه در آن زمان کار ساده‌ای است. آن‌ها بیشتر دهقان‌هایی بودند که تازه همین اواخر از روستاها به شهرها آمده بودند. آنان به شدت مذهبی بودند؛ کمتر کسی‌شان توان خواندن و نوشتن داشت؛ ودکا می‌خوردند و زنان‌شان را کتک می‌زدند. از نظر سیاسی٬‌ به کلی بیسواد بودند. وقتی مارکسیست‌های روسیه سعی کردند اعلامیه‌هایی با خواست جمهوری پخش کنند٬ کارگران (که بسیاری‌شان سلطنت‌طلب بودند) اغلب اعلامیه‌ها را پاره کردند و گاهی کسانی که آن‌ها را پخش می‌کردند کتک زدند.

اما همه این اوضاع چند ساعت پس از قتل عام یکشنبه خونین که نیروهای رژیم تزاری تظاهرکنندگان غیرمسلح را کشتار کرد٬ عوض شد. در بعدازظهر روز ۹ ژانویه همان کارگران با یک خواسته نزد بلشویک‌ها (که بسیار اندک بودند) آمدند: «به ما سلاح دهید!» آگاهی کارگران در عرض چند ساعت به کلی متحول شد. در ایران شامل روندی مشابه هستیم و کارگران و جوانان از تجربیات اخیرشان درس می‌گیرند.

روسیه در دوره‌ای چند ماهه با موجی انقلابی مورد تلاظم قرار گرفت و طبقه کارگر نقشی اصلی در این موج داشت. اما کارگران درآن زمان اقلیتی کوچک بودند. دهقان‌ها٬ که شامل اکثریت عظیم جامعه می‌شدند٬ در حرکت آرام‌تر بودند. تا زمانی که انقلاب در اواخر سال ۱۹۰۶ به مناطق روستایی کشید٬ جنبش در شهرها در هم کوبیده شده بود. خیزش کارگران مسکو در دسامبر ۱۹۰۵ در خون غرق شده بود. انقلاب وارد زوال شده بود.

چهار سال رعب و وحشت ضدانقلابی حکمفرما بود تا این‌که عروج انقلابی جدیدی در ۱۹۱۱-۱۲ آغاز شد. نمونه‌ای دیگر انقلاب اسپانیا است که هفت سال٬ از ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۷٬ به طول انجامید. اما در این دوره بالا و پایین‌ها زیاد است٬ دوره‌های پیشرفت‌های عظیم اما در ضمن دوره‌های خستگی٬ عقب‌نشینی٬ شکست و حتی ارتجاع مثل «دو سال سیاه» که در پی شکست کمون آستوریا در اکتبر ۱۹۳۴ از راه رسید.

این دوره‌ای از سرکوب آتشین بود که در آن هزاران نفر کشته و صدها هزار نفر زندانی شدند. اما در پایان با انتخاب جبهه مردمی در سال ۱۹۳۶ تنها پییش‌درآمدِ خیزش انقلابی جدیدی از کار در آمد.

البته که هر قیاس تاریخی محدودیت‌هایش را دارد. تشابهات هست اما تفاوت‌هایی هم هست. در روسیه و اسپانیا طبقه کارگر اقلیت جامعه بود. اکثریت دهقان بودند. در ایران دیگر اینچنین نیست. اکثریت ایرانیان اکنون در شهرها زندگی می‌کنند و دهقان‌ها گرچه هنوز نیروی چشمگیری هستند اما در اقلیتند. اهمیت عظیم طبقه کارگر ایران در سال ۱۹۷۹ به نمایش گذاشته شد که شاه با ترکیب خیزش مردمی و اعتصاب عمومی سرنگون شد.


وظایف کمونیست‌ها

بعید است که وضعیت کنونی توازن ناپایدار دیری بپاید. بحرانی عمیق در تمام سطوح جامعه ایران برقرار است: سیاسی٬ اقتصادی و اجتماعی. هیچ کس از نتیجه راضی نیست. وقتی خیزش جدید صورت بگیرد (که حتما می‌گیرد) در سطحی بالاتر از نظر کیفی خواهد بود. اعتصاب و تظاهرات توده‌ای خودجوش علیه اعدام پنج فعال چپ‌گرا در مناطق کردنشین و سازماندهی پیکت‌ها و تظاهرات‌های اول ماه مه در بسیاری شهرهای ایران نشان از ماهیت انفجاری موقعیت و توان انقلابی طبقه کارگر می‌دهد.

وظیفه کمونیست‌های ایران در چنین موقعیتی چیست؟ لئون تروتسکی پاسخ این سوال را داده است. او در سال ۱۹۳۰ نوشت:

«وقتی بورژوازی آگاهانه و سرسختانه حاضر نمی‌شود حل وظایفی که از بحران در جامعه بورژوایی ناشی می‌شوند به عهده بگیرد؛ وقتی پرولتاریا به نظر برای حل این وظایف به دست خودش آماده به نظر نمی‌رسد٬ جای خالی را اغلب دانشجویان پر می‌کنند... فعالیت‌های انقلابی یا نیمه‌انقلابی دانشجویان به این معنا است که جامعه بورژوایی از بحرانی عمیق می‌گذرد...

کارگران اسپانیا با حمایت از تظاهرات‌های دانشجویان غریزه انقلابی کاملا صحیحی از خود نشان دادند. این درک وجود دارد که این کار را باید تحت پرچم خود و تحت رهبری سازمان پرولتری خود انجام دهند. این را باید کمونیست‌های اسپانیا تضمین کنند و برای این کار به سیاستی صحیح نیاز دارند.

این راه به مبارزه‌ای قاطع٬ جسورانه و پرنیرو از سوی کمونیست‌های برای شعارهای دموکراتیک نیاز دارد. عدم درک این واقعیت بزرگترین خطای فرقه‌گرایی خواهد بود... اگر بحران انقلابی به انقلاب متحول شد لاجرم مرزهای بورژوایی را پشت سر می‌گذارد و در صورت پیروزی مجبور می‌شود قدرت را به پرولتاریا بسپرد». (لئون تروتسکی٬ «مسائل انقلاب اسپانیا٬ تاکید از آ.و).

در حال حاضر ارتجاع در ایران سوار اوضاع به نظر می‌رسد. اما ارتجاع به هیچ وجه محکم و استوار نیست. برخوردها و شکاف‌ها بین گرایشات رقیب به تدریج رژیم را از درون تضعیف می‌کنند. ما دشواری‌ها را دستکم نمی‌گیریم. رژیم ایران هیولاوارانه سرکوب می‌کند. اما سرکوبگرتر از دولت تزاری نیست و تاریخ به ما نشان داده که حتی قدرتمندترین دولت هم نمی‌تواند در مقابل توده‌ها٬ پس از این‌که برای تحول جامعه سازمان و بسیج یافته باشند٬ بایستند. این را در سال ۱۷۸۹ در فرانسه دیدیم٬‌در سال ۱۹۱۷ در روسیه و در سال ۱۹۷۹ در ایران. و در دوره‌ای که اکنون گشوده شده آن‌را در کشور پس از کشور خواهیم دید.

با توجه به دوره افول موقتی کنونی در جنبش توده‌ای واضح است که باید از بنیادی‌ترین خواسته‌های دموکراتیک شروع کنیم: آزادی تمام زندانیان سیاسی٬ حق تجمع٬ سازماندهی و تظاهرات٬ مجازات مسئولین اعمال سرکوبگرانه علیه مردم و ... اما با احیای جنبش جایی می‌رسد که لازم است مسئله اعمال انقلابی توده‌ای٬ تا حد و شامل اعتصاب عمومی٬ را مطرح کنیم.

اگر پیشتاز کارگران بخواهد پیشتاز انقلابی واقعی باشد و نه فقط کلمه‌ای توخالی باید راهی برای ارتباط با جنبش انقلابی توده‌ای پیدا کند و پیشرفته‌ترین شعارهای دموکراتیک را جسورانه به دست بگیرد و آن‌ها را به فکر محوری اعتصاب عمومی در سراسر ایران برای سرنگونی رژیم پیوند بزند. برای تدارک این راه لازم است به ساختن کمیته‌های سازماندهی در کارخانه‌ها و محلات بپردازیم. در جنبش‌های بزرگ ۱۲ ماه گذشته جای همین خالی بود. این تنها راه پیشروی است.


از بخش ایرانِ گرایش بین‌المللی مارکسیستی حمایت کنید!

وقتی توده‌های ایران‌ آغاز به حرکت کنند٬ جهان را تکان می‌دهند. انقلاب پیش رو می‌تواند راه‌های مختلفی طی کند اما می‌توانیم از یک چیز مطمئن باشیم: جنبشی بنیادگرا نخواهد بود. ۲۸ سال حضور آخوندها در قدرت آن‌ها را به کلی در بین توده‌ها و جوانان بی‌اعتبار ساخته است. اکثریت جمعیت جوان و تازه است؛ آنان رویی گشاده به افکار انقلابی سوسیالیستی و به مارکسیسم خواهند داشت. انقلاب ایران تمام اوضاع خاور میانه را تغییر می‌دهد و نشان می‌دهد که ضدامپریالیسم حقیقی لازم نیست بنیادگرا باشد. این انقلاب بر کل منطقه تاثیر می‌گذارد.

خیزشی جدید در ایران در تدارک است. مهمترین عنصر معادله این واقعیت است که لایه‌ای از جوانان به آن‌چه صورت گرفت فکر می‌کند٬ تحلیل می‌کند٬ سوال می‌کند و انتقاد می‌کند. این سوال پیگیرانه مطرح می‌شود: اگر جنبش به این پرقدرتی داشتیم چرا ناکام ماندیم؟ و پاسخ این سوال هر روز روشن‌تر است: ناکام ماندیم تا حدودی به این خاطر که به مشارکت فعال کارگران نیاز داشتیم – مثل سال ۱۹۷۹. اما بیشتر به خاطر فقدان رهبری انقلابی مصمم ناکام ماندیم.

در واقعیت تنها عاملی که برای تضمین موفقیت انقلاب ایران مورد نیاز است رهبری مصمم و دوراندیش است. نیروهای مارکسیسم در ایران از لحاظ عددی ضعیفند. اما افکار ما قوی است. بخش ایرانِ گرایش بین‌المللی مارکسیستی مشغول فعالیت‌های جدی است و نتایج خوبی گرفته. آغاز به کار وب‌سایت جدید و چشمگیرشان به نام «مبارزه طبقاتی» (Mobareze.org) قدم رو به جلوی بزرگی خواهد بود. کار رفقای ایرانی ما از اهمیت بسیاری برخوردار است. باید هر گونه می‌توانیم به آن‌ها یاری برسانیم.

کوچکی اعداد ما مایوس‌مان نمی‌کند. بلشویک‌ها نیز در آغاز اولین انقلاب روسیه اقلیتی بسیار کوچک بودند. اما ما بر پایه عقاید روشن که ارتباط نزدیک با واقعیت عینی و ضرورت تاریخی داشته باشند می‌توانیم با سرعت بسیار رشد کنیم. و ما داریم با جنبش واقعی رشد می‌کنیم و بلوغ می‌یابیم.

مشکل اصلی نه عینی که ذهنی است: در روانِ توده‌ها. لایه‌های مختلف روحیه‌های مختلف دارند: بعضی‌ها روحیه‌شان را باخته‌اند – بخصوص چپ‌ها؛ اما سایر فعالین در جنبش سبز٬ بخصوص جوانان٬ پر شور و شوقند و رویی گشاده به افکار ما دارند. این طبیعی است: اینان جوان و تازه هستند و رنگ روحیه‌های شکاکانه‌ای که حاصل شکست‌های گذشته است ندارند.

ناپلئون می‌گفت ارتش‌های شکست خورده خوب یاد می‌گیرند. هزاران نفر از بهترین و انقلابی‌ترین جوانان بر اساس تجربه به سطحی از آگاهی می‌رسند که برای انجام انقلاب تا به انتها مورد نیاز است. آن‌ها می‌فهمند که اقدامات نیمه و نصفه به درد نمی‌خورد٬ که سازشی با رژیم ممکن نیست و رهبرانی که این خط را دنبال می‌کنند لاجرم خیانت خواهند کرد.

لایه‌ای از جوانان هر روز بیشتر به دنبال تغییری بنیادین در جامعه می‌رود. آن‌ها حوصله‌ی رهبران اصلاح‌طلب را ندارند. خود را سوسیالیست می‌خوانند و به افکار مارکسیسم علاقه نشان می‌دهند. این آینده واقعی جنبش انقلابی در ایران است. روانشناسی بدبینانه‌ی «پیشتاز»ها نشان از گذشته است. اما روانشناسی نسلِ جدیدِ مبارزین جوان٬ نمایانگر آینده است. ما در کنار آینده ایران هستیم و نه گذشته آن. و به آنان که مدام سر تکان می‌دهند و می‌گویند: «این پایان کار است». ما می‌گوییم: نه دوست من٬ این پایان نیست. این تازه آغاز است!

لندن٬ ۱۱ ژوئن ۲۰۱۰


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست