سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

«مفهوم ِعشق، نزد مولوی»


منوچهر جمالی


• با چیرگی شریعت اسلام دراجتماع، سخن گفتن از عشق، بسیار دشوار و پیچیده بود، و هست و خواهد بود. نزد عارف، «عشق»، اولویت بر هر «ایمانی و اعتقادی» دارد، و از این رو، عشق، پدیده «وراء ایمانها، یعنی فراسوی ایمان و کفر، فراسوی ایمان به اسلام و مسیحیت و یهودیت و… همه ایسم ها» است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۲ خرداد ۱٣٨۹ -  ۱۲ ژوئن ۲۰۱۰


 عشق به زیبائیهای نهفته درجان انسان،
سرچشمه همه ارزشهای مردمی انسانست


« مفهوم ِعشق ، نزد مولوی »


با چیرگی شریعت اسلام دراجتماع ، سخن گفتن ازعشق ، بسیاردشواروپیچیده بود ، وهست وخواهد بود. نزد عارف ، «عشق » ، اولویت برهر«ایمانی واعتقادی » دارد ، وازاین رو ، عشق ، پدیده « وراء ایمانها ، یعنی فراسوی ایمان وکفر، فراسوی ایمان به اسلام ومسیحیت ویهودیت و… همه ایسم ها » است . این عشق ، چنانچه پنداشته میشود ، فراجهانی و آسمانی وماوراء الطبیعی نیست ، بلکه کا ملا زمینی واجتماعی و سیاسی وحقوقی است ، چون این عشق ، « عشق به جان » هست .

مفهوم « جان » در فرهنگ ایران ، دورویه چسبیده وجفت به هم دارد . جان که دراصل « گی + یان = جی + یان » باشد ، به معنای « خانه گی ، یا خانه جی » هست. « گی » ، نام سیمرغست و« جی» ، نام دخترش رام ، زنخدای زندگی ( جی) و زمان وموسیقی وشادی وشناخت است . اینست که هرجانی درهرانسانی ، ازیکسو« آتش زندگی یا اصل زندگی دراو» هست ، و ازسوی دیگر، این جان ، تخمه یا بذری ازخوشه سیمرغ یا خدا هست . درجان ، خدا وانسان باهم جفت هستند .

اینست که جان ازیکسو، « زندگی فرد» هست ، وازسوی دیگر، خدا یا جانان هست که مولوی آن را « جان ِ جان » مینامد . این رُویه جان ، که جانان یا جان جان باشد ، پیوند همه انسانها باهمست . یک رویه جان ، فردیت است ورویه دیگرجان ، کلیت است . این اندیشه ، بنیاد یک انقلاب اجتماعی، سیاسی، اقتصادی ، حقوقی است که روزی درایران، صورت خواهد گرفت . این اندیشه ، آتشی است که هرگز درنهاد ایرانی ، خاموش نخواهد شد ، چون فرهنگیست که ازجان خود او جوشیده .

مولوی درمثنویش ، هرچند گفتار را با عشق، آغازمیکند ، ولی درآغاز، عشق را در راستای شریعت اسلام ، تفسیرمیکند ، ولی هرکجا که ناگهان ، فرصتی غیر منتظره دست داد ( مانند داستان موسی وشبان ) ، ازاین مرزمیگذرد ، و این ادیان وشریعت ها را ، همه « بـُن وریشهِ فصل شدن ، وبریدگی وستیزو تمسک به سطحیات آداب وظواهر الفاظ» می داند ، وعشق را فراسوی هرگونه ایمانی درمی یابد . هرموءمنی ، ایمان به کسی یا آموزه دیگر را « کفر» میداند و طبعا هرکفری، ایمانی دیگراست .

ولی مولوی ، درغزلیاتش ( دیوان شمس ) امکان آن را می یابد که آزاد تروصریح ترو گستاخ تر ، اندیشه های خود را درمورد عشق بیان کند ، که به آسانی میتوان دریافت که اندیشه های او درفرهنگ اصیل ایران ریشه ژرف دارد . او، عشق به زیبائی های نهفته درجان انسان را ، سرچشمه همه ارزشهای اخلاقی واجتماعی مردمی میداند . درست « عشق به جان » گرانیگاه عرفان بوده است که گرانیگاه فرهنگ ایرانست .

« ژی = جی » ، یا آتش زندگی یا تخم آتش ، که تخم سیمرغ باشد ، نقطه مرکزی فرهنگ ایرانست . جان هرانسانی، تخمی ازخوشه خدا ، یا اخگری از کانون آتش خدا ، در« تن » هرانسانیست ، ومعنای دیگرتن ، اجاق و منقل یا مجمریا آتشدان وآتشگاهست.

تن هرانسانی، آتشکده خدا ست . نیایش آتش درآتشکده تن ، پرستیدن خداست . عشق درتصوف ، عشق به جان ، بدین معنا هست . عشق به جان ، عشق به زیبائیهای نهفته درجان هست . انسان درهرجانی ، «جان جان » یا جانان را کشف میکند . درهرجانی ، انسان ، با چهره ای دیگر ازخدا یا جانان ، آشنا میگردد وشیفته غنای این زیبائیها میگردد . انسان درجان خود ودرجان دیگران ، عاشق زیبائیهای خدا میگردد و زیبائیهای خدا را در تاریکیها میجوید ومی یابد .

درواقع ، عرفان ، درک این زیبائیهای درجان ( زندگی ) را شالوده اخلاق انسان میشمارد ، که البته برضد « بنیاد گذاری اخلاق ، برشالوده شریعت وامرونهی الهی » میباشد . درحقیقت « عشق به زیبائیهای نهفته درجان انسان » ، جایگزین « ایمان به الله و ایمان به شریعت » میگردد .

درفرهنگ ایران، جان ( زندگی ) ، برهرایمانی واعتقادی ومسلکی ومرامی ، اولویت دارد . حق انسان به بهزیستی درگیتی ، ازجانش ، سرچشمه میگیرد ، نه ازایمان به شریعتی ، ونه از اعتقاد به ایدئولوژئی یا به تئوری علمی . مولوی درغزلی گوید:

دوش خوابی دیده ام ، خود عاشقان را خواب کو ؟
کاندرون کعبه ، می جُستم که آن محراب کو ؟

جُستن کعبه ، به معنای « جُستن غایت » است . مولوی درخواب می بیند که درکعبه ، کعبه را میجوید . به عبارت دیگر، کعبه ، به خودی خودش ( ایمان ) ، غایت او نیست . بلکه او دراین کعبه ودر کعبه های دیگر ، دنبال « غایت حقیقی انسان » میگردد .

« بینش درخواب یا درمستی » ، اصطلاحیست بسیارکهن درایران ، که به معنای « بینش درتاریکی » میباشد . کسی حقیقت را می یابد که بتواند درتاریکی ها ببیند . بینش درتاریکی ، جویندگیست . مولوی ، بابینش درتاریکیش ، غایت حقیقی انسان را می یابد ، و آن کعبه جان وکعبه دل است . دل وجان درانسان، هردواینهمانی با « ارتا = سیمرغ » دارند . جان انسان ، گی + یان = خانه سیمرغ است، جی + یان = خانه رام = جی هست که نخستین پیدایش سیمرغست .

دوش خوابی دیده ام ، خود عاشقانرا خواب کو ؟
کاندرون کعبه ، می جستم که آن محراب کو ؟
کعبه جانها ، … نه آن کعبه که چون آنجا رسی
درشب تاریک ، گوئی : شمع یا مهتاب کو ؟
بلکه بنیادش ، زنوری کز « شعاع جان تو »
نورگیرد ، جمله عالم، لیک جانرا تاب کو

این جان جان ( جان کلی ) ، هنگامی بیشتر درجان فردی ، پدیدارمیشود، جان فردی نمیتواند اورا تاب بیاورد ومست وشاد میشود . این دورویه جان ، به هم تحول می پذیرند . کعبه جان:

خانقاهش، جمله ازنوراست، فرشش، علم وعقل
صوفیانش، بی سروپا، غلبه قبقاب کو ؟

دراین کعبه جان :

تاج وتختی کاندرون داری، نهان این نیکبخت
کایمن ( که ایمن ) آباد است انجا ، دام یا مضراب کو
در درون عاریتهای تن تو ، بخشیشست
در میان جان ، طلب ، کان بخشش وهاب کو

دراینجا مولوی، ازمفهوم جفت بودن تن وجان ( آتشدان وآتش ) درفرهنگ ایران ، دورشده وراستای اسلامی به افکارش میدهد. جان وتن درفرهنگ ایران ، پیوند سیمرغ وآرمئتی ( زنخدای زمین ) است که باهم « تخم های هستان » درجهان هستند

چون برون رفتی زگل ، زود آمدی در« باغ دل »
پس ازآن سو ، جز سماع و جزشراب ناب کو ؟
چون زشورستان تن ،رفتی سوی «بستان جان »
جزگل وریحان ولاله وچشمه های آب کو
چون « هزاران حُسن » دیدی ، کان نبد ازکالبد
پس چرا گوئی : جمال فاتح الابواب کو ؟

این هزاران زیبائی یا حُسن که تو درجان ، می بینی ، همان جمال یا زیبائی خود خداهست . تجربه مستقیم این زیبائی ها درجان فردهست که انسان را عاشق میسازد.

آنگاهست که مولوی ، علما وفقهای شریعت را به دیدار چنین زیبائیهای جان فرامیخواند تا آنهارا به شور وعشق آورد ، ودریابند که اصل عشق است نه ایمان :

ای فقیه ، ازبهر الله ، علم عشق آموزتو
زانک بعد ازمرگ ، حل وحرمت و ایجاب کو ؟

مولوی ، اصل زیبائی را درکعبه جان می یابد. این همان اندیشه است که در« هادُخت نسک » آمده است و پیشینه بسیارکهن درفرهنگ ایران دارد . خدا ، اصل زیبائی است . او ، همچند همه زیبایان ، زیباست . به عبارت دیگر، خدا ،مجموعه همه زیبائیها باهمست . زیبائی ، فراسوی زیبائیها نیست . اصلی نیست که زیبائیها را خلق میکند . بلکه همه زیبائیها که باهم پیوند بیابند ویک خوشه شوند ، آنگاه باهم خدای زیبا میشوند که هرکسی عاشق او میشود . هرکسی این مجموعه زیبائی های جهان را درجان خود یا جان دیگری ببیند ، عشق به زیبائی ، دراو شعله ورمیشود . این عشق به زیبائیهای نهفته درجان خود ، عشق به زیبائیهای نهفته درهمه انسانهاست . انسان در برخورد باانسانها، گرانیگاه رفتارخود را ، ایمان و اعتقاد و مرام و مسلک آنها نمیکند ، بلکه رفتاراو ، به زیبائیهای نهفته درجان دیگری که جان جان یا جانان است ، روی میکند . این عشق ، چنانچه می پندارند ، فراگیتی وآسمانی وماوراء الطبیعی نیست ، بلکه عشقیست به جان جان ( جی= رام وسیمرغ ) که درهرجانی ( جی + یان = خانه سیمرغ ) هست . چنین عشقی به زیبائی جان درهمه انسانها ، فراسوی ایمان آنها و اندیشه های آنان، یک انقلاب اجتماعی وسیاسی وحقوقی واقتصادی پدید میآورد . این عشق به جان هست که ارزشهای بزرگ اخلاقی و شادی و بزرگی وجوانمردی را درجانها میجوید ومی انگیزد وبیدارمیسازد . جُستن ویافتن این غایت، یا این کعبه جان ، غایت حقیقی انسان درزندگیست . آنگاهست که ایمان به انسان ، جانشین به « ایمان به خدا ئی درغیب ودرآسمان» میگردد که از پیوند یافتن بیواسطه با انسان ناتوانست . دراین جان هست که خدا وانسان باهم جفت میباشند .

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٨)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست