سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

من حـــرف میزنــم؛


ک. معمار


• از وقتی دندان عقل در دهانت ریشه زد و تو خواستی رجوع به عقل کنی و سرت را تراز شانه هایت صاف نگهداری و در جامعه قدم برداری, میبینی ابزاری برایت بکار گرفته میشود جزو وسایل شخصی ات میشود.
سیلی, لگد,باتوم,زنجیر,چماق, قمه,اسپری,دستبد, چشم بند, پابند,کابل, طناب وتیر... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۱ خرداد ۱٣٨۹ -  ۱۱ ژوئن ۲۰۱۰


 
 

چگونه میتوانیم از خشونت دوری کنیم؟ دست به خشونت نزنیم؟ ابتدا باید تمام ابزار وآلاتی که میتواند به خشونت یاری رساند را از خود دور کنیم.اول از خود شروع میکنیم. منشاُ خشونت در دهان ما قرار دارد.
از ٣۲ دندان در دهان ما ۲ عدد دندان نیش نام دارد و مربوط است به زمانی که ما گوشت خوار شدیم.از نظر فیزیولوژیک , تکامل ما پایان یافته است و وجود این دو دندان , تعلق به زمان" حیات وحش" است . بیائید داوطلبانه این دو دندان را بکنیم بیاندازیم دور, تا وقتی به طرف مقابل لبخند می زنیم , زهر خند تحویل نگیرد.تازه صورت ما خوش ترکیب هم میشود , دو عدد چاله کوچک در دو طرف صورت ما رخ می نماید و جذاب می شویم.
بعد برویم سراغ چشم ها, چشم هایمان را بشوئیم, طور دیگری نگاه بکنیم.از قرنیه چشم خواهش کنیم نوری که از او عبور میکند, پس از عدسی به شبکیه میرسد که در آن موقع تصویر صورت می پذیرد را با امواج الترونیکی ـ عصبی به مغز منتقل نکند. همان جا ترمز کند. چون نمی خواهیم وارد مقوله دیدمان خشونت شویم.قرنیه زیر بار نمی رود و می گوید حریف مغز نمیشود و آخرالامر پاسخ می آورد که چشمات کور, نبین, ای بابا من دارم خواهش میکنم, تمنا میکنم, میگوید چشم روی چشم بگذار, نبین, یعنی چشم هایم را ببندم, این که نشد؟ از روزی که چشم باز کردم تا امروز, شاهد خیلی از ماجراها و حوادث بودم.بیش از سی سال
دیده ام و درد را به درونم برده ام,آنقدر گریستم دیگر حتی قطره اشکی برایم باقی نمانده است.انقدر روزها و شبها پلک نزده منتظر نشسته ام تا روزی را شاهد باشم که میخواستم , حالا آن روز رسیده , چشم هایم را ببندم برای چه؟ نمی توانم , پوست چشمم از این همه انتظار مثل پوست کرگدن کلفت شده است و بسته نمیشود, من چشمم را به این همه جنایت نمی بندم. راهی دیگر می یابم .
میرویم سراغ گوش هایم,از روزی که صدای شلیک گلوله ها را شنیدم , یک وزوزی تو گوشهایم لانه کرده اصلا ولم نمیکند.مخصوصا سروصدای تقلب انتخاباتی, دائم تو گوش هایم این صدا تکرار میشود.
" احمدی بگوش باش, این آخرین پیامه"چند بار با گوش هایم ور رفتم, انگشت توش کردم آن صدا قطع نمیشود که هیچ, تازگی سوت هم میزند.رفتم دکتر, دکتر گفت: باید گوشهایتان را بشوئید. بابا سهراب گفته چشمها را باید شست , حالا شستن گوش ها هم آمد وسط , چرا ؟ می گوید: در انگلیس مردم هر هفته چهل هزار نفر گوش هایشان را می شویند و در آمریکا یکصدو پنجاه هزار نفر, تازه آنجا ها دمکراسی هم هست. نمیخواهی شست شو دهی مهم نیست . برای درمان وزوز گوش به امواج طبیعی گوش کن مثل, موج دریا, رودخانه, صدای پای آب, باران, گوش نسپار به موج سبز, برات ضرر دارد.سعی کن سیگار نکشی, چای و فهوه هم نخور, الکل و نوشابه هم ننوش, سعی کنید به چیز های دیگه فکر کنی . ولایت فقیه و استبداد دینی را به حال خود بگذار.برای آخرین سفارش گوش درمانی گفت که فیلم " شبانه روز"* را تماشا کنم. یک ضیافت زیبا برای چشم ها و گوشها, از خرداد ٨٨ فهمیدم چقدر ناقص تشریف دارم خود نمی دانستم.
دوباره به سراغ دهانم میروم.دهانم را باز میکنم , وای دهانم چقدر بزرگ است.تقصیر این زبانم است آن تو جا خوش کرده است. ولی این یکی اختیارش دست خودم است. توی آئینه به زبانم نگاه میکنم,سرخ , سرخ است. سریع دهانم را می بندم تا کسی نبیند. چون از قدیم گفته اند:" زبان سرخ , سر سبز میدهد بر باد."
هنوز کاری صورت نداه ام بازی با سرم شروع شده است؟زبانم را کمی بیرون می آورم. مثل زمان بچگی هامان,برای هم در می آوردیم. به چپ میبرم, به راست میبرم, وسط دهانم نگاه میدارم, مانده ام چه کارش کنم,
تمام زبانم را از دهانم بیرون می آورم, ای بابا اینقدر زبانم دراز بود خودم نمی دانستم؟ نکند یک وقت دستگیر شدم مثل زبان منصور اسانلو ببرند!حالا یک وقت از من سوال کردند چه جوابی بدهم؟اگر تو خیابان لباس شخصی ها از من آدرس سوال کردند چه بگویم؟, خودم را می زنم به کوچه" علی چپ" وای کلمه چپ به زبان آوردم , چکار کنم با این زبان دراز؟ کاش می شد مثل همسر صراف سرکوچه ما عشرت خانم که دماغش را عمل کرد و یک مدل رومی کاشت تو صورت خود, منم زبانم را میسپردم دست تیغ جراح پلاستیک و یک زبان کوچک تیتیش مامانی , مثل سوئدی ها یا سوئیسی ها , تو دهنم جای می داد و دائم از سریال های دوست داشتنی و گردش سگها و تغذیه آنان صحبت میکردم, ولی تو این مملکت با این زبان دراز
بخواهم هر حرکتی بکنم به خشونت متهم میشوم, سکوت هم نمیشود کرد چون که "سکوت سرشار از ناگفته هاست" اگر سکوت کنم زمان دستگیری , آنها به حساب مقاومت من میگذارند و دخل مرا در میآورند.مجبورم یک مشت مال حسابی را به جان بخرم.این پنج حس لامسه بی برو برگرد ربط پیدا میکنه به خشونت. ببینم با دماغم چه کار میتوانم بکنم.خوبی خلقت در این است که دماغ وسط دو چشم قرار گرفته تا مانع دروغ از چشم چپ به چشم راست شود.بهر حال دماغ ابزار تنفس است. گفتم تنفس؟ وای در مملکتی که نفست را میگیرند, میتوانی نفس بکشی؟ و از " هوای تازه"اگر گیرت بیاید؟ بهره ببری؟ هوا بشدت آلوده است و سربی,مجبوری ماسک به صورتت بزنی و تو خیابانها از الودگی هوا پرهیز کنی, وای گفتم ماسک؟ سریع بخاطر ماسک به صورت زدی از چهره ات ماسک را بر میدارندو تو حالا هی بهشان بگو بخاطر آلودگی هوا ماسک زدی, میگویند, چطور برای ما آلوده نیست , ما ماسک نمی زنیم, تو روز روشن دروغ میگوئی, دیگر نمی گویند سی سال است ماسک دین به صورت زده اند, چشم بند به دیگران, در آخر نتیجه میگیرم که مسئله خشونت مربوط می شود به سر م, اگر مرا را مادرم , بی سر زائیده بود, این همه خشونت و خشونت ورزی در من نهادینه نمی شد.هر چی است توی این کله است , باید از شر سرم راحت شوم. سرم را بر دارم بروم یک جائی که هیچ کس نباشد.ولی با اوضاع امروز هیچ جائی پیدا نمیشود که بتوانی دوام بیاوری,نه, نمیشود باید
توی همین خراب شده بمانم و سر منشاُ خشونت و خشونت ورزی را بیابم.
بادرد ساخته شدم, با درد زائیده شدم,با درد زندگی کردم. همیشه این درد لاکردار با من هست.خشونت در فرهنگ ما جای دارد , چه بخواهیم چه نخواهیم. چه دین لانه کرده باشد در درون ما چه با دین غریبه باشیم, وقتی نابرابری است , تبعیض است, وقتی فضای حیاتت را دیگران برایت تعیین میکنند, بخور , بخواب,پاشو, بیا, برو, بشین , بمیرو.....
از وقتی دندان عقل در دهانت ریشه زد و تو خواستی رجوع به عقل کنی و سرت را تراز شانه هایت صاف نگهداری و در جامعه قدم برداری, میبینی ابزاری برایت بکار گرفته میشود جزو وسایل شخصی ات میشود.
سیلی, لگد,باتوم,زنجیر,چماق, قمه,اسپری,دستبد, چشم بند, پابند,کابل, طناب وتیر...
این همه را " دفترفنی" آموزش علیه خشونت برایت در نظر گرفته و تو با گوشت وپوست و استخوان و ۱۴۰۰ گرم مغز باید تحمل کنی و مدارا پیشه کنی و جیکت هم در نیاید.
آیا میتوان با سکوت به این همه خشونت پایان داد؟من حرف میزنــم



• فیلم ضیافت* ساخته امید بنکدارو کیوان علیمحمدی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست