سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

خیابان های شهر ما...


خسرو صدری


• خیابان های شهر ما اگر حرف می زدند، روایات ناشنیده، برای گفتن، بسیار داشتند. آن ها اگر زبان داشتند، ناله ها از دست حاکمان دیروز و امروز سر می دادند که هرکدام، برای بقای خود، گوشه به گوشه شهر را به خون شهروندان رنگین کردند، به حریم خصوصی آنان تجاوز نمودند، از شهر و دیارشان راندند و آواره شرق و غرب عالم ساختند، تا سلطه خود بهتر بگسترند و بی دغدغه خاطر چپاول کنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۷ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ۱۷ می ۲۰۱۰


 
خیابان های شهر ما اگر حرف می زدند ، روایات ناشنیده ، برای گفتن، بسیار داشتند. آن ها اگر زبان داشتند ، ناله ها ازدست حاکمان دیروز و امروز سر می دادند که هرکدام ، برای بقای خود، گوشه به گوشه شهر را به خون شهروندان رنگین کردند ، به حریم خصوصی آنان تجاوز نمودند، از شهر و دیارشان راندند و آواره شرق و غرب عالم ساختند، تا سلطه خود بهتر بگسترند وبی دغدغه خاطر چپاول کنند.
خیابان ها و میادین ما ، در سراسر تاریخ معاصر، شاهد دورغ گویی های زورمندان حاکم در مورد اتفاقات و حوادث تاریخی رخ داده در شهربوده اند : یا کتمان و یا آگراندیسمان .
خیابان های شهر ما اگر حرف می زدند ، ما اکنون می دانستیم که ٣۰تیر ٣۱ ، ۲٨ مرداد ٣۲ ، خرداد ۴۲ ، ۱۷ شهریور ۵۷ ، ۱٨ تیر ۷٨ ، و تمام روزهای این یک سال پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران ، واقعا چه بر سر مردم آمد ؟

نام خیابان های شهر ما را اگر ساکنینش می توانستند خود انتخاب کنند، چهره شهرهم کمی عوض می شد و کسی دیگردر خانه خود ، احساس غریبی نمی کرد و بزرگانی چون محمد مصدق ،احمد شاملو ، صادق هدایت و بسیار دیگرانی که در قلب مردم جای دارند، در تابلو خیابان های آنان نیز جایی می یافتند.

خیابان زادگاه من نه بزرگ است و نه در مقایسه با مرکزی تر ها ، آنچنان مهم . روایات آموزنده لیکن زیاد دارد تا تو حدیث مفصل از مجملش بخوانی:
خیابانی که هم اینک در تهران ، " کمیل" نام دارد، سرنوشتی داشت به پستی و بلندی تاریخ معاصر میهنمان:
در سند مالکیت خانه پدری من ، واقع در خ. کمیل، سه راه سلسبیل ،روبروی باغ گلستان، به جای "کمیل"، نام "اکبرآباد"به چشم می خورد. هنگام تولد من ، این خیابان،"شاهرخ" نام داشت .
خرداد ۴۲ ، من که ۵ سال بیش نداشتم شاهد عبور چند تانک، از خیابان بودم که از پادگان "جی" به سمت مراکز شهر، جهت نمایش قدرت در مقابل ناآرامی ها در حرکت بودند. آسفالت موج دار خیابان ، تا دو سه سال ، عبور تاتک ها را به یاد می آورد.
در فروردین ۴۴ سرباز وظیفه "رضا شمس آبادی" ، عضو حزب ملل اسلامی، در کاخ مرمر ، هنگام پیاده شدن شاه از اتومبیل، به سوی او شلیک می کند. شاه آسیبی نمی بیند ولی دو استوار نگهبان به نام های خانوادگی "بابائیان" و "لشکری"، کشته میشوند. شمس آبادی نیز در اثر اصابت گلوله محافظان، به قتل میرسد.
خیابان شاهرخ در این زمان به "بابائیان" و مدرسه ای نیز در همان خیابان ، به "لشکری، تغییر نام می دهند.
"باغ گلستان"، "لونا پارک" کوچکی بود در این خیابان، که هنرمندان زیادی، از جمله گوگوش نوجوان به همراه پدرش صابرآتشین، آفت، بعدها آغاسی و بسیاری دیگر در آنجا برنامه اجرا می کردند و فیلم های روز هم نمایش داده می شد. زمانی این باغ در تهران معروفیتی داشت.

روز ۲۱ آذر، پیش ازانقلاب، تحت عنوان "روز نجات آذربایجان"، مراسم جشن و رژه برگزار می شد. سال ۱٣۲۴، در چنین روزی، ارتش شاهنشاهی، جنبش ملی آذربایجان را سرکوب کرده بود.
سال ۱٣۵۷، در بحبوحه انقلاب، وقتی که دیگر چون سال های پیش ، امکان بسیج "ساندیسی" دانش آموزان برای گسیل به مراسم۲۱ آذر وجود نداشت، تظاهراتی پراکنده و کوچک، تحت حفاظت شدید نیروهای انتظامی، در برخی نواحی تهران، سازماندهی گردید. در محله ما هم، یکی از این نوع تظاهرات، به سرکردگی شخصی به نام عیوض، از خیابان جیحون شروع و وارد خیابان بابائیان (کمیل فعلی) شد. من در جلوی درب منزلمان، شاهد عبور آن ها بودم. کمی جلوتر در مقابل پمپ بنزین بابائیان، (نرسیده به خیابان نواب)، مسعود دلخواسته، از هم محلی های ما، در جلوی تظاهرکنندگان که عکس های شاه و خانواده اش را در دست داشتند و"جاوید شاه" می گفتند، با عصبانیت علیه سلطنت شعار می دهد که با شلیک کلت فرمانده محافظان درسرش، به شهادت می رسد و بلافاصله آمبولانسی پیکر بی جانش را با خود می برد. شاهدوستان هم همانجا سوار دو کامیون ارتشی اسکورت کننده شدند و از "خیر" ادامه راهپیمایی هم گذشتند. رفتند و آنچه پشت سر باقی گذاشتند، جز لخته خونی بر زمین، و پیت های نفت ولو شده صف نفتی ها، کینه بود و دندان های از خشم کلید شده اهالی محل.
و چه شباهت عجیبی است بین آنچه این ایام درشهر می گذرد و آنچه که آن زمان اینجا و آنجا رخ می داد و باعث انزجار هرچه بیشتر مردم از شاه می شد.
پس از انقلاب نام "شهید مسعود دلخواسته"، بر کوچه محل زندگیش، بین خ. قصرالدشت و کارون ثبت گردید.

استاد دانشگاه پلی تکنیک، شهید، کامران نجات اللهی نیز از بچه محلی های ما بود که پس از انقلاب کوچه محل سکونتش از "علیجانی" به "شهید کامران نجات اللهی" تغییر نام داد. او نیز به هنگام تحصن اساتید دانشگاه، در محل دبیرخانه دانشگاه، به تاریخ ۵ دی ۱٣۵۷، هنگامی که به بالکن آمده بود، از خیابان هدف گلوله قرار می گیرد. در تشییع جنازه او، ۶ دی، از بیمارستان هزار تختخواب، اقشار مختلف مردم و شخصیت های سرشناس، از جمله داریوش فروهر، شرکت داشتند. من هم به همراه بسیاری از "چپ" ها، که، نجات اللهی را "مارکسیست" می دانستند، در تشییع جنازه شرکت کردم. وقتی آمبولانس از خیابان کارگر فعلی به نزدیکی میدان "انقلاب" (۲۴ اسفند) رسید ، با صدای رگبارگلوله، مردم وحشت زده، متفرق شدند. ارگان های ج.ا مدعی اندکه ۲۵۰ نفر در این ماجرا کشته شدند که البته افسانه ای بیش نیست. جالب آنجاست که تشییع جنازه با اجازه مقامات صورت گرفته بود. ولی، چون دیگر حوادث آن دوران، گویی دست هایی نامرئی، از داخل خود رژیم هم برای زمینه سازی سقوط، بی تابی می کرد.
در همین ایام ، کارخانه آبجوسازی شمس، و چند عرق فروشی، در خیابان بابائیان، مورد حمله عده خاصی قرار می گیرد. مدت ها بود که روی بعضی مشروب فروشی ها، برای جلوگیری از حمله "اسلامیون"، این یادداشت دیده می شد که: به زودی در این محل شیلات مرغ و ماهی ایجاد خواهد شد. از این رو حمله کنندگان هم ضمن ریختن شیشه های مشروب به وسط خیابان، شعار می دادند: "شیلات مرغ و ماهی ایجاد باید گردد!"

در سال ۵۸، به دنبال پیروزی انقلاب، و در ایامی که هنوز نسیم آزادی در پی تند باد انحصار و انتقام قالب تهی نکرده بود و به عنوان مثال "مصدق" هم خیابانی به نام خود داشت، "بابائیان"، که اینک از مقام "شهید" به "ضدانقلاب"، تنزل کرده بود، عرصه نام خیابان را برای "محکوم" دیروز و "محبوب" امروز، "کریمپور شیرازی"، خالی کرد.
امیرمختار کریمپور شیرازی، روزنامه نویس انقلابی و ضد سلطنتی روزنامه "شورش" بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد، در ۲۳ اسفند ۳۲، در پادگانی در تهران، آن گونه که روایت شده است، در حضور خواهر شاه، "اشرف"، در مراسم چهارشنبه سوری آتش زده شد و فردای آن روز در بیمارستان به شهادت رسید.

همزمان با تثبیت بنیادگرایی اسلامی در ایران، "کریمپور شیرازی" هم مانند "مصدق" و دیگر دگراندیشان، به جرگه "ضدانقلاب"، پرتاب شد و اینک حدود ٣۰ سال است که نام این خیابان بخت برگشته، "کمیل" می باشد.

تا کی دست روزگار، نام دیگری برایش از آستین به در آرد؟
خسروصدری
۱۶ مه ۲۰۱۰

khosro-sadri.blogspot.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست