سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گفتمان های مسلط نظام جهانی و وظیفه نیروهای چپ


یونس پارسابناب


• در این نوشتار بعد از توضیح اجمالی سه گفتمان دموکراسی و ارتباط آن با بازار آزاد، جهانی شدن سرمایه و پایان عصر مبارزات ملی و طبقاتی، که به شکرانه رسانه های گروهی فرمانبردار از یک سو و حمایت مالی و نظامی دولت های مقتدر سه سره نظام جهانی (کشورهای جی ۳) از سوی دیگر، به گفتمان های مسلط در اکثر کشورهای جهان تبدیل شده اند، به نقد جدی آنها از منظر نیروهای چپ بویژه مارکسیست، می پردازیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۷ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ۷ می ۲۰۱۰


 درآمد
در روزگار جنگ، هریک از متخاصمین میدان عمل و جنگ را در حیطه ای انتخاب می کنند که به نفع کامل خود در کارزار علیه دشمن باشد و حتی تلاش می کنند که با جلب و کشیدن نیروهای دشمن به درون آن میدان و حیطه آنها را در موضع دفاعی قرار دهند. این امر در حوزه سیاست چه در سطح ملی و چه در سطح مبارزات بین المللی و ژئوپولیتیکی جهانی نیز صدق می کند. در سی و چند سال گذشته بویژه در دوره بعد از عصر "جنگ سرد"، قدرت های مسلط درون نظام جهانی سرمایه (آمریکا، اروپای آتلانتیک و ژاپن ) محتوای سه میدان کارزار سیاسی را بعد از تعبیه و تنظیم به عنوان گفتمان های مسلط مطرح ساخته و تلاش کرده اند که قربانیان نظام و چالشگران ضد خود را به درون آن میدان ها کشیده و آنها را در موضع دفاعی قرار دهند. این سه میدان کارزار و گفتمان های جاری متعلق به این میدان ها عبارتند از :
- استقرار دموکراسی و پیشرفت آن ارتباط ضروری و اجتناب ناپذیر با اقتصاد "بازار آزاد" دارد.
- جهانی گرائی (جهانی شدن سرمایه) تنها راه برون رفت بشر از فقر و فلاکت و عقب ماندگی است.
- عصر مبارزات ملی و طبقاتی به پایان رسیده و "تلاقی تمدن ها" جایگزین آنها گشته است.
در این نوشتار بعد از توضیح اجمالی هر یک از این سه گفتمان که به شکرانه رسانه های گروهی فرمانبردار از یک سو و حمایت مالی و نظامی دولت های مقتدر سه سره نظام جهانی ( کشورهای جی ٣ ) از سوی دیگر به گفتمان های مسلط در اکثر کشورهای جهان تبدیل شده اند، به نقد جدی آنها از منظر نیروهای چپ بویژه مارکسیست ، می پردازیم.

گفتمان ارتباط اجتناب ناپذیر
بین دموکراسی و " بازار آزاد "
بلافاصله بعد از آغاز دوره جنگ سرد کشورهای بلوک غرب بویژه آمریکا ، در تهاجمات سیاسی علیه کشورهای " بلوک شرق " و بویژه شوروی ، میدان عمل و کارزار سیاسی خود را در حیطه گفتمان " دموکراسی " قرار داده و جهان را به دو بخش " دموکراتیک " و " تمامت خواه " تقسیم کردند . این گفتمان در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی بتدریج جایگزین گفتمانی گشت که آن زمان شوروی و متحدینش تبلیغ می کردند : " همزیستی مسالمت آمیز " که اصل " احترام " بین ملل و سیاست " عدم مداخله " در امور داخلی کشورها را به نفع بشریت محسوب می داشت . بدون تردید گفتمان " همزیستی مسالمت آمیز " نکات مثبت و مهمی را در بر می گرفت که در دوره تشدید " جنگ سرد " حائز اهمیت بودند . بطور مثال ، " فراخوان استکهلم " که توسط طرفداران این گفتمان در بحبوحه جنگ سرد در دهه ۱۹۵۰ تنظیم و انتشار یافت ، به مردم جهان که از خونریزی و ویرانی و قحطی منبعث از جنگ جهانی دوم به تنگ آمده و عمیقا خواهان صلح و امنیت بودند ، خاطر نشان ساخت که احتمال وقوع جنگ واقعی ( این دفعه هسته ای ) ناشی از دیپلماسی تهاجمی و نظامیگری های مداخله جویانه آمریکا وجود دارد . این فراخوان از مردم جهان خواست که با مداخله خود از وقوع جنگ جلوگیری کرده و صلح و همزیستی مسالمت آمیز را بین ملل رواج دهند . شایان توجه است که تبلیغ گفتمان " دموکراسی " توسط کشورهای " بلوک غرب " فقط یک پوشش قلابی و یا نقاب کاذبی بود که رهبران آن کشورها به صورتشان زده بودند که با تحمیق مردم جهان ، سیاست های جهانی خود را اعمال سازند . آنها بویژه هیئت حاکمه آمریکا ، نه تنها به گفتمان دموکراسی تعهدی نداشتند بلکه در همان دوره وجود کشورهای پیرامونی جهان سوم را نیز به کلی منکر گشته و یا حضور آنها را نادیده می انگاشتند . دقیقا در دوره ای که آمریکا از موهبت های دموکراسی و کشورهای " دموکراتیک " از یک سو و از خطرات جدی کشورهای تمامیت خواه و کمونیسم از سوی دیگر صحبت کرده و مردم جهان را به پذیرش دموکراسی و آزادی و رد تمامیت خواهی و کمونیسم تشویق و ترغیب می کرد ، در عمل از استقرار دیکتاتوری های مستبدینی چون سالازار در پرتغال ، شاه در ایران ، ایوب خان در پاکستان ، موبوتو در کنگو ، سوهارتو در اندونزی ، ژنرال ها در ترکیه ، سرهنگان در یونان ، پینوشه در شیلی و... حمایت همه جانبه می کرد . امروز نیز از نظر حامیان این گفتمان استقرار دموکراسی بدون توسعه " بازار آزاد " و رشد " طبقه متوسط " در هیچ کشوری امکان پذیر و مسیر نیست . در عمل ، اگر کشوری بنا به هر علتی درهای خود را بدون قید و شرط به روی ورود سرمایه گذاری های اولیگوپولی های انحصاری باز نکند پس " دموکراتیک " نیست و نمی خواهد دموکراتیک باشد . در واقع نظام جهانی از طریق تبلیغ و ترویج گفتمان مسلط و جاری اجتناب ناپذیری رابطه بین دموکراسی و بازار آزاد تلاش می کند که با تحمیق افکار عمومی جهانی اهداف امپریالیستی و سیاست های هژمونی طلبانه خود را با ایجاد " بازار آزادی " به بزرگی این جهان به پیش ببرد . در نبرد علیه این گفتمان ، نیروهای چپ باید به تحکیم موقعیت خود در میدان کارزار خود ( جامعه ملی : زحمتکشان جامعه ) پرداخته و تلاش کنند که رابطه ارگانیک " دموکراسی سازی جامعه " با اصل عدالت اجتماعی ( با چشم انداز سوسیالیستی ) را در اذهان عمومی میدان عمل خود بطور روشن تر و قوی تری ترسیم کنند . زیرا در این میدان کارزار ، مبارزه برای دموکراسی سازی و مبارزه برای سوسیالیسم لازم و ملزوم یکدیگر بوده و مکمل هم هستند . بدون دموکراسی سوسیالیسم نمی تواند بوجود آمده و به بقای خود ادامه دهد و در همان حال پیشرفت دموکراتیک بدون وجود چشم اندازهای سوسیالیستی نمی تواند میسر گردد .

گفتمان جهانی شدن تنها راه رهائی بشریت
سرمایه داری امپریالیستی با قرار دادن میدان دیگر کارزار خود در حیطه جهانی گرائی بیش از هر زمانی در گذشته موفق شده است که در عصر بعد از پایان جنگ سرد گفتمان " رهائی بشریت " از عقب ماندگی و توسعه نیافتگی از طریق جهانی شدن سرمایه را به یکی دیگر از گفتمان های مسلط خود تبدیل سازد . بدون تردید ، افول و فروپاشی شوروی و " بلوک شرق " از یک سو و جنبش های رهائیبخش کارگری و ملی در کشورهای سه قاره از سوی دیگر ( که سال ها به عنوان موانع اصلی در مقابل حرکت سرمایه به " ستون های مقاومت " معروف شده بودند ) ، در گسترش و رواج فراگیر گفتمان جهانی شدن نقش مهمی داشتند . ولی آن عاملی که بیش از هر علتی در اشاعه این گفتمان مسلط نقش کلیدی ایفاء کرده عروج و رشد اولیگوپولی های جهانی شده مالی است . سرمایه داری در سی سال گذشته بتدریج بیش از هر زمانی در گذشته تاریخی خود با تشدید تمرکزگرائی و ادغام به شدت در اختیار اولیگوپولی ها قرار گرفته است . البته حضور و رشد این انحصارات اولیگوپولیستی به هیچ وجه اختراعات جدیدی در تاریخ معاصر نیستند . آنچه که جدید است این است که تعداد آنها در این دوره بطور قابل ملاحظه ای کمتر گشته و در حال حاضر به ۵۰۰ عدد رسیده است . تعداد این اولیگوپولی های عظیم در سال های اول دهه ۱۹۵۰ میلادی به ۵۰۰۰ عدد و در آغاز قرن بیستم به ۲۰۰۰۰ عدد در جهان می رسید . قویا حدس زده می شود که تعداد این ۵۰۰ اولیگوپولی های عظیم به خاطر تشدید پروسه های ادغام سازی و تمرکزگرائی مزمن ( عمدتا منبعث از فعل و انفعالات بحران عمیق ساختاری نظام جهانی ) در سال های آینده دهه کنونی باز هم کمتر خواهد گشت . بهر رو این اولیگوپولی ها امروز روند زندگی اقتصادی کل کره زمین را تعیین کرده و در واقع حضور دائما در حال کاهش آنها یک " گام کیفی " به جلو در تکامل عمومی نظام سرمایه محسوب می شود . در گفتمان مسلط پروسه جهانی شدن ، این " گام کیفی " پی آمد اجتناب ناپذیر رشد عظیم تکنولوژیکی جازده و معرفی می شود . در صورتی که اختراع تکنولوژیکی و پیشرفت آن عمدتا از الزامات تمرکز و ادغام سرمایه بوده و توسط حرکت سرمایه دیکته می شود . در دنیای سرمایه داری واقعا موجود خود این الزامات منبعث از تلاش و جستجو برای کسب حداکثر سود و انباشت آن می باشد . هم در دوره اول بحران عمیق ساختاری نظام که در دهه ۱٨۷۰ آغاز گشت و هم در دوره دوم بحران ساختاری که اتفاقا یک قرن بعد در آغاز دهه ۱۹۷۰ آغاز گشت ، تاریخ شاهد این امرشد که تشدید پروسه های تمرکز و ادغام و خود جهانی گری جواب و عکس العمل نظام در مقابل بحران ساختاری است . تمرکز سازی ریشه اصلی " مالی شدن " نظام سرمایه است . از طریق پروسه مالی سازی است که اولیگوپولی ها ارزش اضافی جهانی را که محصول بخش مولد ( تولید ) نظام است به درون خود جذب می کنند . از طریق جذب و کسب این ارزش اضافی است که اولیگوپولی ها به بازارهای مالی و پولی ( که به بازارهای متفوق تبدیل می شوند ) ، دسترسی تام الاختیار ( انحصاری ) پیدا میکنند . تمرکز ، ادغام و مالی شدن سرمایه دائما و عموما به جهانی تر شدن سرمایه منجر می شود . باید تاکید کرد که جهانی شدن به هیچ وجه ویژگی جدید سرمایه داری نیست . نظام سرمایه از همان اوان تولدش هم خصلت جهانی گرائی و هم خصلت شکاف اندازی – پولاریزاسیون – در سطح جهانی ( یعنی ایجاد شکاف روز افزون بین فقرو ثروت هم در درون خود کشورهای مرکز و هم بین کشورهای " توسعه یافته " و مسلط مرکز و کشورهای پیرامونی در بند ) داشته است . به کلامی دیگر ، هم پروسه جهانی شدن و هم پروسه شکاف اندازی در تمام مراحل گسترش سرمایه داری در گذشته و حال وجود داشته و در آینده نیز وجود خواهد داشت . اما آنچه که جدید و حائز اهمیت است این است که برخلاف گذشته ها پروسه جهانی شدن در فاز فعلی بطور ضروری با عروج و رشد امپریالیسم دسته جمعی سه سره ( آمریکا ، " اروپای متحد " و ژاپن ) گره خورده است . فاز فعلی جهانی شدن جداناپذیر از کنترل کامل دسترسی به منابع طبیعی کره خاکی توسط امپریالیسم دسته جمعی است . لاجرم تضاد مرکز و پیرامونی ( تلاقی شمال و جنوب ) و راه حل آن طبیعتا نقش کلیدی در ایجاد دگردیسی در نظام واقعا موجود سرمایه داری پیدا می کند . روشن است که بیش از همیشه در گذشته نظام در جهت حفظ وضع موجود تلاش می کند که کنترل کامل العیار و بلامنازع نظامی خود را بر کلیه کره خاکی مستولی سازد . چرا نظام جهانی که مدیریت آن در دست گماشتگان و حامیان اولیگوپولی های مالی است ، می خواهد که این کنترل کامل العیار ( نظامی سازی پروسه جهانی شدن ) را کسب کند ؟ به عقیده خیلی از تحلیلگران مارکسیست بویژه مولفین و فعالین متعلق به کمپ و مکتب نظام جهانی سرمایه ، این نظام در تاریخ تکامل خود به دوره " کهولت " ، پیری و فرتوتی رسیده و مدیر عامل اصلی آن ( آمریکا ) نه تنها در باتلاق بحران عمیق ساختاری فرورفته بلکه این بحران عمیق و خرده بحران های منبعث از آن - بحران انرژی ، بحران غذا ، بحران مالی و.... – شرایطی در جهان بوجود آورده اند که مشروعیت و " علت وجودی " نظام از سوی قربانیان نظام به زیر سئوال برده شده است : در نتیجه نیروهای سه سره نظام فقط از طریق استقرار سلطه کامل نظامی می توانند با کسب ارزش اضافی در سطح جهانی ( تاراج و غارت منابع طبیعی و انسانی بویژه در کشورهای پیرامونی جهان ) به بقای خود ادامه دهند . ایجاد " امپراطوری آشوب " و پیشبرد جنگ های بی پایان و طولانی علیه مردم جهان ( از سومالی گرفته تا پاکستان وافغانستان و.... ) از تبعات میلیتاریزه سازی جهانی شدن است که دامنه آن هر روز وسیعتر و فراگیرتر می گردد . به همین علت است که یکی از اولین اهداف نیروهای چپ و مترقی هم در شمال و هم در جنوب باید دور ناکام سازی نیروهای نظامی امپریالیسم سه سره و فشار بر روی آمریکا در جهت خروج از پایگاه های نظامی خود در اکناف جهان و انحلال ناتو حلقه بزند

گفتمان پسامدرنیسم و
اشاعه فرهنگ گرائی
اندیشه های پسامدرنیسم و گفتمان متعلق به آنها سومین گستره و منطقه ایست که حامیان نظام کوشیده اند که با جلب و جذب اقشار مختلف مردم به درون آن سیاست های میلیتاریستی و هژمونی طلبانه خود را توجیه سازند . گفتمان پسامدرنیسم که بویژه بعد از فروپاشی شوروی و " بلوک شرق " و پایان دوره " جنگ سرد " به یک گفتمان مسلط در عرصه کارزار سیاسی و تبلیغاتی سرمایه داری واقعا موجود تبدیل گشت ، خیلی از روشنفکران و فعالین سیاسی هم کشورهای مرکز مسلط و هم کشورهای پیرامونی در بند را متقاعد ساخت که " مارکسیسم مرده " و قربانیان نظام جهانی سرمایه بویژه کارگران ، که بطور سیستماتیک دچار پروسه " اتومیزاسیون " گشته اند ، " توان " و مسئولیت " انقلابی " و تاریخی خود را از دست داده اند . گفتمان پسامدرنیستی که تا این اواخر ( پیش از رواج بحران عمیق ساختاری سرمایه داری در سال های ۲۰۰۹ – ۲۰۰٨ ) در داخل حتی سازمان ها و تشکلات کارگری هم نفوذ کرده بود ، تاکید می ورزد که مبارزات طبقاتی و ملی دیگر وجود خارجی نداشته و نظام حاکم و در راس آن آمریکا ، در سیاست جهانی خود با معرفی و رواج " موهبت های" فرهنگ ، اقتصاد و تکنولوژی دیژیتالی تغییر و " تعدیل " به نفع بشریت بوجود آورده و با گسترش و نفوذ خود در اکناف جهان از استثمار و سرکوب کارگران و ملل تحت ستم دست برداشته است . تعداد افراد و تشکل هائی که تحت تاثیر گفتمان پسامدرنیستی مسحور قدرقدرتی " بی نظیر " و " استثنائی " جهانی گرائی و موهبت های " انسان گلوبال " نظام گشته و در مقابل " کرامات " و " معجزات " بازار آزاد " به کرنش و ستایش می پردازند ، فقط شامل یک طیف مشخصی از روشنفکران و فعالان سیاسی جنیش های چپ غیر مارکسیستی نمی شود . خیلی از چپ های مارکسیست و تعداد قابل توجهی از رهبران جنبش های کارگری و عده ای بیشماری از ملی گرایان ضد امپریالیست که تا اواسط دهه ۱۹۷۰ از جنبش های رهائیبخش ملی در کشورهای جهان سوم ، جنبش های کارگری در اروپای غربی و یا از کشورهای شوروی ، چین ، کوبا و ... حمایت می کردند ، به محض فروپاشی شوروی ، افت جنبش های رهائیبخش ملی و تبدیل چین و ویتنام به کشورهای سرمایه داری از مارکسیسم ، توان انقلابی طبقه کارگر و اندیشه های رهائیبخش ملی رو بر تافته و به نفی آنها و دست آوردهایشان در دهه های ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ پرداختند . تعداد زیادی از حامیان و مبلغین گفتمان های جاری پسامدرنیستی حتی یک قدم جلوتر رفته و به چپ های مارکسیست ، فعالین جنبش های کارگری و طرفداران ملی گرائی ضد امپریالیست ( که میدان کارزار خود را ترک نکرده و پیگیرانه به آرمان ها و خواسته های " عهد باندونگ " وفادار مانده اند ) زبان نصیحت گشودند . این حامیان و مبلغین با ایجاد جو مصالحه و تبلیغ و ترویج پایان عصر مبارزات ملی و کارگری به چپ های مشخصا مارکسیست و چپ های هنوز معتقد به استقرار عدالت اجتماعی با چشم اندازهای سوسیالیستی هشدار دادند که اگر می خواهند مطرود جامعه خود و تاریخ نشوند بهتر است که اصول فرهنگ گرائی ( اهمیت نقش " فراتاریخی " و تعیین کننده نسبیت ها و ویژگی های فرهنگی در جوامع مختلف جهان ) را پذیرفته و در مواضع خود تجدید نظر اساسی بکنند . آنها هنوز هم تاکید می ورزند که مارکسیست ها و دیگر نیروهای طرفدار برابری و عدالت اجتماعی باید مارکسیسم و دیگر نحله های فکری سوسیالیستی را کنار گذاشته ، " شکوفائی " و تفوق دگرگونی های عظیم در تکنولوژی دیژیتالی و عصر " بی نظیر " اطلاعات و ارتباطات را پذیرفته و برای اینکه از غافله عقب نمانند خود را با اصول " تجدد طلبی سرمایه داری جهانی " و دموکراسی و حقوق بشر دیکته شده از سوی قوانین حاکم بر حرکت سرمایه آشنا و مسلح سازند . اما واقعیت های زندگی اجتماعی مردم و بروز و گسترش تبعات بحران عمیق ساختاری نظام که در سال های ۲۰۰٨ و ۲۰۰۹ برملاتر و رسانه ای تر گشته اند ، نشان می دهند که مولفه های متعلق به گفتمان پسامدرنیسم که بعضی ها از آن به عنوان " روحیه جدید سرمایه داری " اسم می برند در حقیقت ایدئولوژی سرمایه داری واقعا موجود در فاز فعلی پروسه جهانی شدن سرمایه است . نیکول فو در کتاب اخیر خود " پسامدرنیسم و روحیه جدید سرمایه داری : درباره فلسفه امپراطوری جهانی " با توانائی قابل توجهی این امر را که چگونه گفتمان های متعلق به پسامدرنیسم در خدمت منافع واقعی نیروهای مسلط در درون نظام جهانی ( اولیگوپولی های بویژه متعلق به جی ٣ ) قرار گرفته و عمل می کنند ، توضیح می دهد . در اینجا بطور اجمالی به چند و چون منظر و موضع پسامدرنیست ها که دستاوردهای عصر مدرنیسم را که هنوز هم ادامه دارد ، رد و نفی کرده و مردم را به پذیرش یک گذشته کاذب و پر از فانتزی دعوت می کنند ، می پردازیم .

رد مدرنیسم و اشاعه یک
روایت کاذب از گذشته
پدیده مدرنیسم که در عرصه عصر روشنگری در قرن هیجدهم مشخصا در اروپا شکل گرفته و نضج یافته بود ، با پیروزی شکل تاریخی سرمایه داری اروپائی و بعدا امپریالیسم به نقاط دیگر جهان گسترش یافت . مدرنیسم که پروسه های تاریخی سکولاریسم ( عرفیگری ) ، مدرنیته ( تجددطلبی ) و دموکراسی ( مردم سالاری ) را در خود نهفته داشت ، در یک روند تاریخی با تضادها ، محدودیت های خود روبرو گردید . بطور مثال ، مدرنیسم که ادعای جهانشمولی داشت و آن را با مولفه های حقوق بشر تعریف و مطرح می یافت در دوره اوجگیری سرمایه داری " لیبرال " ( رقابتی ) به حقوق بورژوائی محدود و تنزل یافت . در عصر سرمایه داری واقعا موجود که در برگیرنده این مدرنیسم و مدرنیته است ما شاهد این فکت هستیم که امپریالیسم علنا و بطور مستقیم و غیرمستقیم منکر حقوق بشر متعلق به مردمان و ملل غیر اروپائی ( که مورد حمله و تاراج قرار گرفته اند ) می باشد . نقد و محکومیت این مدرنیسم بورژوائی متعلق به سرمایه داری امپریالیستی ضروری و از وظایف اصلی چالشگران و فعالین ضد نظام است . و مارکس این وظیفه را به نحو بارزی به عهده گرفت و یک نقد رادیکال از مدرنیته سرمایه داری را ارائه داد که همیشه لازم است که عمیقا با در نظر گرفتن شرایط فعلی جهان مورد بررسی و درس آموزی قرار گیرد . بدون تردید اصل تعقل و انگاشت حق تعیین سرنوشت و نقش انسان در تاریخ که مدرنیسم و مدرنیته تبلیغ می کرد یک نگاه و دیدگاه رهائی طلبانه بود . در واقع این دیدگاه بود که به مقدار قابل توجهی جامعه را از خود بیگانگی های متافیزیکی و مذهبی و ظلم و ستم رژیم های پیشامدرنیسم رهائی داد . این رهائی مسلما به معنی توسعه در زندگی انسان تلقی می شد . ولی این توسعه به شدت محدود و ناپیگیر بود زیرا این سرمایه بود که در تحلیل نهائی بعد و گستره این توسعه را تعریف و دیکته می کرد . گفتمان های متعلق به پسامدرنیسم به هیچ وجه خواهان نقد رادیکال از مدرنیسم در جهت اشاعه و گسترش رهائی انسان در جامعه با چشم اندازهای سوسیالیستی نیستند . بجای آن پست مدرنیسم تبلیغ می کند که مدرنیسم و دست آوردهای آن حتی در دوره عنفوان و جوانی اش " توهمی " بیش نبوده و بر این عقیده است که انسان بهتر است به عصر پیشامدرنیسم برگردد . اکثر مبلغین و حامیان پست مدرنیست جوامع بشری را به گروه های فرهنگی تقسیم کرده و به آنها یک هویت " قومیگرانه " ( اجتماعاتی شبه دینی و مذهبی و شبه تباری و قومی ) اعمال می کنند . در نتیجه پسامدرنیست ها با رواج نسبیت ها و خصوصیات فرهنگی متعلق به جوامع مختلف به بزرگترین مانع در مقابل تلاش انسان در جهت تعمیق دموکراسی ( دموکراتیزاسیون ) و همبستگی تبدیل شده اند خیلی از پست مدرنیست ها به حرکت ها و جنبش های توده ای مردم که می خواهند با استفاده از آزادی های دموکراتیک ( که در طول تاریخ مبارزات خود کسب کرده اند ) فساد و احتکار و درجه استثمار اولیگوپولی های مالی را به زیر سئوال بکشند ، نام " استبداد و خود کامگی مردم " داده اند . نقد پسامدرنیست ها از روشنگری ، دموکراسی ، توسعه ، سوسیالیسم و جنبش های رهائی بخش ملی و کارگری و رد و نفی آنها نشان می دهد که نگاه آنان نه به آینده بلکه بازگشت به گذشته های خیالی و کاذب است . تقسیم و جدا کردن جوامع انسانی به خرده جماعات دینی و مذهبی ، تباری و قومی و.... نه تنها تفوق و تسلط نظام اولیگوپولی های نظام را زیر سئوال نمی برد بلکه مدیریت جهانی آنها را آسان تر می سازد . در تحت این شرایط نه تنها انسان ها بسوی حرکت های رهائی بخش از یوغ نظام کشیده نمی شوند بلکه آنها با فرو رفتن در باتلاق های بیگانگی ، مصرف گرائی و کالاسازی به افراد نظاره گر ، غیر متعهد و عاری از مسئولیت تبدیل گشته و با رد هر نوع همبستگی ، همدلی و هم زبانی خود را در اختیار سیاست ها و برنامه های شکاف اندازانه و اتمیزه سازی اولیگوپولی های مالی قرار می دهند .

جمعبندی ها
سه گفتمان بزرگ جاری متعلق به نظام و حامیانش ( نیروهای راست حاکم ) تبلیغ می کنند که : الف – انگاشت آزادی و پدیده دموکراسی رابطه ای تنگاتنگ با گسترش " بازار آزاد " و سرمایه داری دارند . آنها دموکراسی را که یک پروسه بی پایان تاریخی است به سطح نازل " بازار آزاد " تنزل داده و نتیجه می گیرند که دموکراسی نیز مثل هر پروژه و کالائی قابل صدور است و جوامع بشری بدون رشد بازار آزاد نمی تواند به کسب آن نایل آید . ب – جهانی گرائی ( جهانی شدن سرمایه ) تنها " آلترناتیو " و " راه " رهائی بشریت از توسعه نیافتگی و زندگی پر از فلاکت است . این گفتمان ، جهانی شدن سرمایه ( و نه جهانی شدن اجتماعی بشر ) را تنها آلترناتیو برای توسعه انسان در زندگیش می داند . ج – تجدد طلبی و مدرنیسم " توهماتی " بیش در تاریخ گذشته بشر نبوده و ما در حال حاضر وارد عصر پسامدرنیسم گشته ایم . این گفتمان بر آن است که جهان شمولی انسان و انگاشت های همبستگی و همدلی بین آنان نیز از " توهمات " عصر تجدد است . پسامدرنیست ها جهان را بر اساس آموزش های خود به گروه های فرهنگی ( جماعات شبه دینی و مذهبی و جماعات شبه اتنیکی و قومی ) تقسیم کرده و آینده بشر را پر از تلاقی های گوناگون منجمله تمدن ها ارزیابی می کنند . در پرتو یک بررسی جدی و نقد رادیکال از این سه گفتمان خواهیم دید که چگونه این گفتمان ها در خدمت پروژه جهانی نظام حاکم سرمایه قرار دارند . در این جا به نکات اساسی این نقد در بخش نتیجه گیری این نوشتار می پردازیم :

نتیجه گیری
۱ – تلاقی هائی را که نیروهای راست حاکم از طریق گفتمان های رایج خود برای پیشبرد پروژه جهانی نظام سرمایه در سراسر جهان بویژه در کشورهای پیرامونی ( جنوب ) ترویج می دهند ، تلاقی هائی کاذب هستند . مداخلات سیاسی و ماجراجوئی های نظامی راس نظام جهانی ( آمریکا ) و توجیه آنها با رواج گفتمان های مسلط ( مثل صدور دموکراسی از طریق " بازار آزاد " ، جهانی گرائی تنها راه رهائی انسان و " تلاقی تمدن ها " ) سابقه طولانی در تاریخ ۵۰۰ ساله سرمایه داری داشته و بهتر و یا مناسبتر از گفتمان ها و تلاقی های کاذب متعددی که در دوره های مختلف تاریخ نظام بودند ، نیستند .
۲ - اگر امروز مداخله گران ( اولیگوپولی های مالی نظام ) بویژه هیئت های حاکمه جی ٣ با تبلیغ و ترویج گفتمان های متفوق خود جنگ های بی پایان ساخت آمریکا را مورد توجیه قرار می دهند . در گذشته با برپائی و اشاعه انگاشت ها و گفتمان های کاذبی چون " مسئولیت متمدن ساختن " ، " مسئولیت تاریخی سفید پوستان " استعمار و غارت کشورهای آفریقا ، آسیا ، اقیانوسیه و آمریکای لاتین را مورد توجیه قرار می دادند . همین مداخله گران نظام بودند که بلافاصله بعد از پایان جنگ دوم جهانی با اشاعه و گسترش گفتمان ها ، مترسک ها و تلاقی های کاذبی چون " جنگ سرد " ، " پرده آهنین " ، " خطر شوروی " ، " خطر زرد " و.... تلاش کردند که با سرکوب و اضمحلال جنبش های رهائیبخش ملی وکارگری در کشورهای مختلف جهان پروژه جهانی خود را بر مردم جهان اعمال سازند .
٣ – هر حرکتی از سوی نیروهای چپ در جهت درگیری در این گفتمان ها و میدان های کارزار متعلق به نظام جهانی اتلاف وقت و انرژی و نهایتا محکوم به ناکامی و شکست است . چپ ها باید در میدان کارزار طبیعی خود : دفاع از منافع اقتصادی طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان با برنامه استقرار دموکراسی منبعث از حاکمیت امنیت ملی مستقل از نظام جهانی به مبارزات خود دامن بزنند . در جریان تاریخی این مبارزات ، چپ ها باید تلاش کنند که در نبرد علیه نیروهای راست حاکم ، آنها را با کشیدن به درون گستره و میدان کارزار " جامعه ملی " ( زحمتکشان ) در موضع و موقعیت " دفاعی " قرار داده و خود ( نیروهای چپ ) مثل چپ آمریکای لاتین ابتکار عمل تعرضی را بدست گیرند . امروز منطقه وسیع و ژئوپولتیکی خاورمیانه – اقیانوس هند ( آسیای جنوب غربی و آسیای جنوبی ) به میدان اصلی تلاقی و مبارزه کلیدی بین راس نظام جهانی سرمایه و موتلفین و همدستان کمپرادور بومی اش ( نیروهای راست حاکم ) از یک سو و ملت ها و خلق های دربند مناطق جنگ زده و اشغال شده از سوی دیگر تبدیل گشته است . به نظر نگارنده ، شکست پروژه آمریکا در خاورمیانه بویژه در کشورهای " جلو جبهه " ( افغانستان ، عراق ، فلسطین ، پاکستان ، یمن و ... ) شرط لازم برای ایجاد موفقیت و شرایط مناسب در جهت ترقی ، رفاه و استقرار عدالت اجتماعی ( منبعث از حاکمیت ملی و دموکراسی ) در کشورهای جهان بویژه در کشورهای پیرامونی است . پیروزی و کامیابی آمریکا در کشورهای عراق ، افغانستان ، یمن و... پیروزی ها و پیشرفت های مردمان دیگر مناطق جهان ( آسیا ، آمریکای لاتین و... ) را شکننده و آسیب پذیر ساخته و بالاخره به فنا خواهد سپرد . این نکته به هیچ نحوی به این معنی نیست که ما به اهمیت مبارزات قابل توجهی که امروز مردم مناطق مختلف جهان ( از یونان در اروپای شرقی گرفته تا کشورهای آمریکای لاتین ) به جلو می برند ، کم بها دهیم . این نکته فقط به این معنی است که مردم جهان همراه چالشگران ضد نظام ( نیروهای چپ ) نباید اجازه بدهند که نظام جهانی ( اولیگوپولی های مالی – نظامی ) با اشاعه گفتمان ها و تلاقی های کاذب خود در خاورمیانه و آسیای جنوبی که آنها را برای وارد کردن " ضربه اول " امپراطوریش در قرن بیست و یکم انتخاب کرده ، پیروز گردد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست