سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

زرتـشـت و انسانی که ازاهورامزدا گله میکند


منوچهر جمالی


• درسرود زرتشت (یسنه ، هات ۲۹ ) ما با تصویر« کل جان= جانان=All-Leben = مجموعه همه جانها » روبرو میشویم که« جامعه انسانی» نیز بخشی ازآنست ، و درواقع این سرود ، «نیاز دردآلود نهادی جامعه انسانی» را ازروان گـُش ، فریاد میکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ فروردين ۱٣٨۹ -  ۱۱ آوريل ۲۰۱۰


 زرتشت، واژگـونه سازنده ِ
ارزشهای بنیادیِ فرهنگ ایران


زرتـشـت و
انسانی که ازاهورامزدا ، گله میکند
----- زرتشت درگاتا ، یسنا، هات ۲۹ -----


گله از دست ستمکار، به سلطان گویند
چون ستمکارتوباشی ، گله پیش که بریم ؟
گیرم که زدشمن ، گله آری بر ِ دوست
چون دوست جفا کند ، چه تدبیرکنی ؟
سعدی
درسرود زرتشت (یسنه ، هات ۲۹ ) ما با تصویر« کل جان= جانان=All-Leben = مجموعه همه جانها » روبرو میشویم که« جامعه انسانی» نیز بخشی ازآنست ، و درواقع این سرود ، «نیاز دردآلود نهادی جامعه انسانی» را ازروان گـُش ، فریاد میکند که چرا مرا که توانائی نگهبانی خویشتن ازظلم وتجاوزوآزار ندارم ، بی نگهبان وبی رهبر وبی سالارو بی منجی گذاشته ای .

این سرود ، چنین آغازمیشود ( به ترجمه های پروفسورهومباخ ، وموبد آذرگشسپ ودکتردوستخواه مراجعه شود ) : « ای اهورا مزدا ، گـُش ئوروان به شما گله وشکایت میکند که برای چه مرا آفریدی ؟ که مرا ساخت ؟ مراخشم و چپاول ( hazas) و زوروجبر(remo) و تجاوزوتعدی (tevish) و تهدید ودرشتی deresh و خشم کاملا احاطه کرده است . برای من نیست پشتیبانی دیگر، جزتو، بنابراین ، نحات دهنده و نگهبانی شایسته را به من بنمای ( که بتواند مرا ازاین تنگنای زندگی رهائی بخشد) ».

محتوای پرسش اینکه: برای چه مرا آفریدی ؟ درعبارت بعدی روشن میشود. آیا مرا برای آن آفریدی که ازظلم وتعدی وتجاوروتهدید، درد وعذاب ببرم ؟ و با نگهبان ورهبرو منجی که تو معلوم بکنی، این عذاب ودرد پایان داده خواهد شد ، و البته این رهبرومنجی ونگهبانش چنان درپایان سرود میآید ، زرتشت ویارانش هستند .

این عبارت ، نشان میدهد که دنیا از دیدگاه زرتشت ، جایگاه ظلم وتعدی وآزاروتجاوزوتهدید ودرشتی( خشونت) وچپاول هست ، و این بیان بدینی فوق العاده ِ زرتشت به جهان میباشد ، که به کلی برضد بینش فرهنگ ایران اززندگی درجهانست . آنگاه «تنها غایت زندگی در جهان » ، بدین ترتیب معین میگردد که « باید زندگی درگیتی درزمان ، فقط از درد وعذاب ، رهائی یابد ». به سخنی دیگر، جهان، ( زندگی درگیتی در زمان )جای رسید ن به شادی نیست . غایت زندگی ،« واقعیت دادن شادی درجهان ودرزمان» نیست.این غایت ، درست وارونه فلسفه ارتائیان ( سیمرغیان وخرّمدینان ) میباشد ، که فطرت وغایت زندگی درجهان را درست «شادی» میدانستند . با همین سرود بنیادی ، که جایگاه بسیارارجمندی در آموزه زرتشت دارد ، غایت زندگی درجهان ، فقط رهائی از درد وعذابیست که زندگی ازتجاوزوقهروآزاروترس وخشم تحمل میکند .

به عبارت دیگر، ظلم وتعدی وتجاوزو تهدید ودرشتی( خشونت ) را نمیتوان ازجهان حذف کرد، بلکه فقط میتوان درد وعذاب آنرا کاست یا تسکین داد . وبه سخنی دیگر، انسان نمیتواند خودش باخرد ِ جوشیده ازجانش، شادی را درجهان بیافرند ، و فقط اهورامزدا ی زرتشت ، میتواند درنگهبانی ورهبری ( روحانی وجسمانی یعنی موبدان وحکومت ) را که با همه آگاهیش برمیگزیند، جامعه انسانی را درجهانی که فقط تولید ظلم وتعدی وتجاوزو تهدید میکند ، از درد وعذابی که برانسانها میآورند، رهائی بخشند . غایت زندگی درجهان ، فقط همین رهائی ار این دردو عذاب ظلم وتعدی وآزاروترس ودرشتی است وبس . طمعی وآرزوئی بیشتر ، ازاین جهان واز رهبر ونگهبانش ( موبدان وحکومت ) نباید داشت . البته این به کلی برضد فلسفه هخامنشیان است که « خدا، زمین وشادی را باهم میآفریند » . درفرهنگ ایران،« تن همه انسانها»، بخشی از «زمین» است ، واینهمانی با« زمین» دارد. آفریدن زمین وشادی باهم ، به معنای آنست که زندگی درگیتی( تن کردی= جسمانی ) برای شادی است . این یک اندیشهِ مثبت است . رهائی یافتن از درد وعذاب درزندگی ، هنوز شادی نیست . ازاین گذشته ، رهائی از دردوعذاب ، هنوز رهائی ازظلم وتعدی وتجاوز وترس ودرشتی( خشونت) موجود درجهان نیست ، وبرنامه ای وهدفی برای تغییر دادن این جهان پرازظلم وتجاوزوتعدی وتهدید وآزارنیست . این دو آرمان ( کاستن عذاب ودرد وتسکین درد + ایجاد شادی درزندگی درزمان وجهان )باهم فرق بسیارژرف دارند . آن یکی ، علل درد وعذاب را نمیتواند برطرف کند و جهان وجامعه وتاریخ را نمیتواند تغییر بدهد . واین یکی ، درکفایت کردن به تسکین دردها وعذابها ، فقط ناتوانی را می بیند ، وخود را توانا برای آن می یابد و مصممست که علل درد و عذاب را برطرف سازد و شادی را دراین جهان بیافریند . یکی رسیدن به زندگی شاد درگیتی ودرزمان را ممکن ومقدور میداند، ودیگری ، رسیدن به شادی را درزندگی درجهان، امکان پذیرنمیداند و به « تسکین دردها وعذابها » کفایت میکند .

این اندیشه دربندهش (بخش پنجم، پاره ۴٣)، عبارت روشن خود را می یابد که اهورامزدا پیش ازآنکه اهریمن به گاو( مجموعه جانها ) وکیومرث ( مجموعه همه انسانها) بتازد ، منگ درمان بخش را که « بنگ » نامیده میشود به گاومیدهد وپبش چشم او میمالد، تا دراثرتخدیر، کمتراحساس گزند و ناآرامی ودرد وعذاب بکند . درواقع ، دین وآموزه زرتشت ، همان نقش « افیون برای تسکین عذابهای زندگی » میگردد . درد زندگی را میتوان با تخدیرکه آموزه دینی باشد، تاب آورد. اگر دقت شود ، بنیاد حکومت ساسانیها را میتوان درست درهمین عبارت زرتشت یافت.

این عبارت زرتشت ، بیانی دیگر وروشن تروبرجسته تر از همان سراندیشه « همزادش » هست . مفهوم « همزاد= یوغ = سنگ= ییما= دیوdva» درفرهنگ ایران ، که مفهومی بسیارمثبت بود ، به وسیله زرتشت ، به کلی مسخ وتحریف و وارونه ساخته میشود . درآموزه زرتشت ، « ژی = زندگی » و « اژی = ضد زندگی »، دوهمزادند که بُن اندیشه انسان و بُن جهان هستی هستند ولی متضاد باهم وبریده وجدا ازهمند . گوش ئورون ( گاو= مجموعه همه جانها ) درست همان « ژی » هست ، و « ظلم وتعدی وتهدید وآزارودرشتی »، پیکریابی همان اندیشه « اژی = ضد زندگی » است . درواقع ، جان یا زندگی ، ازهمان آغاز، درستیزبا « ضد زندگی » هست، وراه گریزی نیز ندارد، وبایدازآن همیشه رنج بیش ازاندازه ببرد واین سرنوشت تغییرناپذیراوست . درواقع ، طبیعتِ جهان ، دراین ستیزودرد وعذاب ، ریشه دارد ، وبه هیچ ترتیبی نمیتواند خود را ازاین درد وعذاب ، نجات داد . فقط یک راه برای انسان وجامعه ، باقی میماند وآن امکان ِتسکین دادن و کاستن ونامحسوس ساختن درد وعذاب هست ، واین با رهبری ونگهبانی کسی میسراست که اهورامزدا، معین سازد . درست ارتا ئیان ( فرهنگ ایران : خانوادهِ سام و زال زر ورستم ) به گونه ای دیگرمیاندیشیدند .

« ژی = جی » در فرهنگ ایران ، به عکس آموزه زرتشت ، خودش ، یوغ وهمزاد هست ، و فراسوی خود ، موجودی بنام « اژی = ظلم وقهروخشم وتجاوزوتهدید » ، وجود ندارد . ظلم وقهروتعدی وآزار، فقط دراثر« به هم خوردن واختلال واغتشاش خودهمین یوغ وهمزاد »، که «دونیروی همآهنگ باهمست » ، پیدایش می یابد ، وفقط امری ، عارضیست که میتوان رفع کرد .«زندگی»، رویاروی « ضد زندگی » نیست ، و از« ضد زندگی » که درفراسویش باشد، احاطه نشده است ، که ازآن، همیشه ، رنج وعذاب ببرد وناله کند و گله نزد خدا ببرد ، بلکه این « همآهنگی درونی نیروهای زندگیست که گاهی درانسان یا دراجتماع به هم میخورد » ، و با نیروی همآهنگسازنده که درخود همان « ژی= یوغ = سنگ » هست ، میتوان ، ازسربه « شادی که نتیجه همآهنگی وانبازیست » بازگشت .

ظلم وتعدی وتجاوزوزدارکامگی وتهدید ودرشتی ( خشونت) ، پدیده ایست که از« اغتشاش وناهم آهنگ شدن نیروهای همآفرین وانبازدرزندگی= در ژی » درانسان ودراجتماع ، پیدایش می یابند ، و به هیچ روی ، « موجودیت متافیزیکی ونهادی درجهان هستی » ندارند . اهریمنی وابلیسی وشیطانی درجهان هستی وجود ندارد .

درآموزه زرتشت است که « اژی = ضد زندگی » ، نیروئی کیهانی و متافیزیکی وگوهری دربُن جهان میگردد ، که نمیتوان آنرا حذف کرد ، و زندگی را گرفتار عذاب همیشگی میکند ، و زندگی ( گوش ئورون ) ، هیچ راه گریزی جز« تحمل این درد وعذاب ندارد » و ازاین رو، نزد اهورامزدا ، گله وشکایت میکند که تو چرا مرا یاری نمیدهی تا نگهبانی ورهبری بیابم تا بتوانم این بارسنگین را بکشم وبه خود هموارسازم . درد وعذاب، همزاد جداناپذیر، ولوضد زندگی وخوشی وشادی منست . و زندگی درگیتی برایم ، نمیتواند بی درد وعذاب باشد .

بنا بر دهخدا ، درتداول امروز، گله با شکایت ، تفاوت گونه ای دارد . بدین معنی که گله ، شکایت نرم وملایم ازدوست نزد خود اوست ، یا دوستی دیگراست که با هردو طرف دوست میکند. ولی « گله » ، ترجمه واژه « grzaka = garez » دراوستا وگاتا است ، که درهندی باستان « گره = garh, garhate» است ،وبه معنای شکایت کردن وعارض شدنست . دراستی gharzum=garzinبه معنای ناله کردنست . ودرکردی گیره وگیله و وگازن ، عتاب وشکایت و دادخواهیست .گرزش هم چنین معنائی دارد. گله ، این دورویه رادارد ( هم تظلم ودادخواهی است وهم دادخواهی خفی یا عتاب دوستانه است). اگر گوشورون ، ازآفریننده اش دادخواهی بکند ، بیان آنست که اورا ستمکاروفاقد داد میداند وبرضد اوسرکشی میکند باید برضد چنین خدائی برخیزد. البته با ناتوانی که گش ئورون نزد زرتشت دارد ، فاقد نیروی سرکشی وطغیانست . ازاین رو گوشورون ، دراین سرود، چنین موضعی دربرابر آفریننده اش نمیگیرد .   ما دراینجا با تصویری ازانسان وجامعه انسانی کار داریم که ازخدای زرتشت ، گله به معنای عتاب دوستانه میکند . این انسان ، ازخدای زرتشت گله وشکایت نمیکند که چرا مرا بدون توانائی آفریده ای، تا خودم از زندگیم بتوانم دفاع کنم ؟ چرا مرا چنین ضعیف وجاهل آفریده ای که ازعهده نگهبانی زندگیم برنمیآیم . اوهرگزچنین گله ای نمیکند . بلکه « ناتوان ، آفریده شدن خود را از اهورامزدا » ، واقعیتی بدیهی ومسلم میداند . گله او ازاهورامزدا ، اینست که وقتی چنین نیروئی درمن نیست وتومرا چنین آفریده ای ، پس کسی باید باشد واززندگی من دفاع کند و آنرا نگهبانی کند و ازظلم وتعدی وآزارنجات بدهد . گله انسان ازاهورامزدای زرتشت ، فقط اینست که چرا چنین منجی ونگهبان ورهبروسالار را ، تا کنون، آشکارا به من نشان نداده ای. او گله وشکایت ازاهورامزدا نمیکند که چرا تو به من اطمنیان واعتماد نداشته ای که به من درنهاد وفطرتم ، چنین نیروی بینشی ننهاده ای . مگر، اهورامزدا ، ترس از دادن نیروی بینش وخرد به انسان داشته است ؟ چون عملا او خودش هست که نگهبان ( حکومت ومنجی وقدرت روحانی ) را مشخص میسازد . پس مسئله درنهان ، تضمین قدرت خودش هست .

این گله انسان ( که بخشی ازگوشورون هست ) ازبی نگهبان گذاشته شدن ، بیان « رغبت نهادی انسان به تابعیت » است . این تصویرانسان، به کلی برضد تصویر ارتائیان ازانسان بود . «ارتا» که نه تنها خدای فرازآسمان ، بلکه همچنین ، « نخستین عنصروجود ونهاد انسان درزمین= درگـُش ئورون » میباشد ، نامش « سرفراز» است ، و « آتش فروزنده وبالنده وسرکش » است . این همان خدائیست که گوهروطبیعت هرانسانی میشود و درقرآن ، نامش ابلیس شده است. چنین طبیعتی، همخوانی با گله وشکایت و برای رغبت در اطاعت وتابعیت ندارد . این انسان زرتشت ، نه تنها ازتابعیت سرپیچی نمیکند، بلکه ازصمیم قلب، دنبال تابعیت واطاعت هست ، وگله میکند که چرا تو زودتر، به من کسی را برای تابعیت ازاو، نشان نداده ای ومعرفی نکرده ای . اینجا ، « اژی » زرتشت ، نه تنها یکی ازدوبدیل برای انتخاب نیست ، بلکه سراسروجود انسان را چنان محاصره واحاطه کرده است که راه گریزی ازآن ندارد و نمیتواند ازاو روی برگرداند، و امکان غلبه براو را نیز ندارد . ناتوانی انسان به اندازه ایست که امکان مبارزه با آن ، اصلا طرح هم نمیشود . من نمیتوانم با این ظلم وتعدی وآزار وتهدید ، مبارزه کنم ، وفقط نیازبه کسی دارم که مرا ازاین مخمصه ، نجات بدهد . این ، اوج ناتوانی انسان دربرابر ظلم وتجاوزو تعدی وتهدید ودرشتی ، « تنها شاخصه گوهر انسان » میگردد ، که به کلی درتضاد با « گوهرسرکش ارتائی » ، یا گوهریست که درفش گـُش را دربرابرظلم وآزار میافرازد و سند مشروعیت ضحاکان زمان را ازهم پاره وپایمال میکند .

انسان گله مند ، جانشین انسان سرفرازوسرکش ارتائی میشود که همگوهرخداست. به خوبی دیده میشود که « گوش ئورون » زرتشت ، دیگرهیچ شباهتی با « گـُش ئورون » ارتائیان ندارد . گـُش ئورون ارتائیان ، آفریده ناتوان اهورامزدا نیست ، بلکه همگوهر وهمسرشت با خود ارتای سرفرازهست . تصویر گـُش ئورون زرتشت ، نه تنها غیر ازتصویر گـُش ئورون ارتائیانست ، بلکه متضاد با آنست .

این اندیشه زرتشت ازانسان گله مندی که رغبت به تابعیت دارد و فقط دنبال « داروی تسکین دهنده درد» هست ، درست بیان آنست که مردم ( جامعه انسانی ) نیاز به قیم دارند . مردمان ، درگوهرشان ، صغیر آفریده شده اند . اهورامزدا ، مردم را درفطرت ( گوهر، بُن ، چهره ) ، ناتوان وبی بینش و نیازمند به قیم میآفریند . بدینسان ، دین زرتشت ، ابزارحکومت کردن میشود . این فطری ساختن ناتوانی دربینش ، فطری ساختن گوهرصغارت درانسان است و حکومت ، بدینسان بر بنیاد دین زرتشت نهاده میشود و بدین سان ، حکومت ودین ازهم جدا ناپذیرمیگردند .

اینکه مرا ، ناتوان ازنگهبانی زندگی خود ، آفریده ، درفرهنگ ایران به معنای آنست که درفطرت من ، اخو= اهو = axv نیست ، ومن ، قائم به ذات خود، وسرور وخدایگان خود نیستم و به خود هیچ اعتماد واطمینانی ندارم . با این سرود ، زرتشت برضد تصویری که فرهنگ ایران ، ازانسان وازجان داشت ، برمیخیزد ، ودرست آنرا واژگونه میسازد، و انسانی ناتوان وگله مند ونیازمند به رهبرومنجی درزیستن ، دربرابر انسانی نیرومند میگذارد که فرهنگ ایران ، آفریده بود، وخودِ انسان را، سرورواصل بینش وروشنی میدانست ، که به نیرومندی و آفرینندگی خود اعتماد دارد ، واین توانائی را ، اصل نیکیها میدانست وبه قول فردوسی : « تو کردارخوب ، از توانا شناس » .

گوهرهرانسانی درفرهنگ ایران ، « اخو= اهو=ahv = axv» شمرده میشد و خود این واژه، دارای معانی ۱- سرور وخدایگان ۲- زندگی واصل زندگی ٣- شعور ووجدان ۴- اراده وپشت کار هست . به عبارت دیگر، گوهرونهاد انسان ، سروری برپایه شعورو آگاهی وپشت کاروجدان ونیرومندی زندگی است . ویژگی گوهری این « اخو = اهو» ، خود گستری است، وبدینسان او طبعا ، گستاخ است . گستاخ که   vista-axvباشد و دراصل به معنای « گسترش فطرت خود است ،درفرهنگ ایران ، به معنای « اعتماد واطمینان به گوهرخود » بوده است . رد پای این اندیشه دریسنه ۲۶ ، بند ۴ باقی مانده است که درست برضد تصویرانسان گله مند ازبی سروری است که گوهرخود را ناقص وناتوان وضعیف میداند . درفرهنگ ایران نیروهای مینوئی انسان ، بنا براین یسنه، پنج تا هستند : ۱- اخو= ahv ۲- دینdaena= ٣- بوی= baoda ۴- روان= urvan ۵- فروهر=fravashay .

گرانیگاه فطرت انسان ، اخو=a-xv = a-hvهست که سروری ( قائم به ذات خود بودن = ازخود وبه خود بودن ) برپایه شعوروبینش وآگاهی میباشد. انسان درنهادش ، نیرومنداست ، چون به توانائی نهفته درگوهرخود اعتماد دارد . فرهنگ ایران ، چنین تصویری ازانسان نیرومند داشت که کاملا متضاد با تصویر زرتشت ازانسان دراین سرود گاتاست که درست منکراین « سروری = اخو بودن » یا فطرت او میشود . انسانی ، تواناست که میتواند گوهر خود ( اخو = ارتا = فـرن ) را پدیدارسازد . او هنگامی ناتوان است که امکانات پیدایش فطرت اورا ازاو بگیرند . این «اخو» چیست که سرچشمه غنا وسرشاری و « ازخود بودن » است ؟ این واژه ، سبکشده واژه « اخوشه = خوشه » است . « اخو+ شه » یعنی « سه تخمه » . این یکی ازنامهای « ارتا » میباشد . درسغدی به عدد شش ، اخوشه یعنی « خوشه » گفته میشود . علت نیزآنست که خوشه پروین، « ششک، درتبری » است ، شش ستاره پیداست . خوشه پروین ، اینهمانی با «ارتا» داشت که بُن یا نخستین عنصرهرانسانی هست. ارتا روزسوم هرماهیست . پس درهرانسانی ، تخم کل جهان آفرینش میباشد . و البته ستاره نا پیدای خوشه پروین که ازآن شش ستاره پیدا میشد ، بهمن بود . بهمن ، خرد بنیادی جهان هستی ، تبدیل به ارتا میشد، و درارتا ، نمودارمیشد و این گوهر وفطرت هرانسانی بود . طبعا ، انسان، آبستن به تخم جهان ، تخم خرد بود، واین اصل سرشاری و بینش وشادی و اعتماد او بود . بهمن، اصل نگهبان حکومت درایرانست . مسئله درفرهنگ ایران ، رهبری کردن انسانها ، با بینشی وروشنائی وحقیقتی نبود ، بلکه مسئله بنیادی ، مامائی کردن ودایگی انسان بود ، تا این گوهرنهفته درخود آنها ازآنها پبدایش یابد . انسان ، نیاز به رهبروسالارومنجی ونگهبان وقیم ندارد ، بلکه نیاز به ماما وقابله ودایه دارد ، چون حقیقت وبینش وروشنی درگوهرخود او هست . سیمرغ ، دایه وماما بود . او مامای زادن رستم بود . انسان بالقوه ، سرورخود هست. این اعتماد به خویشتن وغنای گوهری خود را « گستاخی » مینامیدند . برای اینکه معنای « سرور» ، دقیق تروژرف ترمشخص گردد ، باید درنظر داشت که هم واژه « اخو axv= اهو ahv» به « سرور» ترجمه میگردد و هم واژه اهورا ( دراهورامزدا ) به « سرور» ترجمه میگردد . واین درست گواه برآنست که « اخو= اهو» ، همان واژه « اهورا» میباشد ، و سروری اهورامزدا ، بیان « ازخود بودن = قائم به ذات بودن » اوهست . این « اخو= اهو= خو= هو »، گوهرغنی سرشاروپـُر هست وطبعا « ازخود » فرامیگسترد وازخود میافزاید و این اعتماد به خویشتن وغنای گوهرخود ، گستاخی وفرّخی ( farr-axv= farna-hvaa ) هست . چنین وجودی نمیتواند از خدای خود گله وشکایت کند ، چون تخم خدای خودش ، که « اخو= اخوشه = خوشه پروین = ارتا » باشد ، آتش جان ونخستین عنصروجود خوداوست، وخدا ، اینهمانی با انسان دارد . گستاخ ، دراصل ، معنای « اعتماد به خویشتن وغنای گوهرخود ، اطمینان از گوهرآفریننده نهفته درخود » را داشته است، وسپس معنای منفی پیدا کرده است .گستاخ وفرّخ ، ازکسی گله وشکایت نمیکند، تاچه رسد ازخدائی که گوهر وجود خودش و جفت ویار وانبازاوست . گستاخ ، سپس به کسی اطلاق شده است که ازحد توانائی وامکانات خود در اثر نداشتن بینش ، فراترمیرود . این گستاخست که بیش ازآنچه درگوهرش هست ، اعتماد واطمینان دارد . کسیست که نادان وجاهل از زمان وروزگاراست و درست به زمان وروزگاراعتماد واطمینان میکند که قابل اطمینان نیستند . اعتماد واطمینان او، ازنیرومندی خودش ، به خودش نمیتراود . گوهرانسان همین اخو= اهو است ودرفطرت، وجودی گستاخ است . گستاخی چیست ؟ اخو، درچهارنیروی بنیادی ضمیرکه بوی ( شناخت با حواس ) ودین ( بینش زاده ازگوهرخود که اخوست ) وروان ( نیروی آراینده ونظم بخشنده تن او ) وفروهر( نیروی تحول یابی ومعراج ) باشد، پیدایش می یابد ، وبا این نیروها هست که« مرغ چهارپر بینش» میشود که رابطه مستقیم با خدا ( سیمرغ = ارتا ) دارد وهمیشه میتواند به معراج حقیقت ( وصال باخدا ) برود .

تومرغ چهارپری ، تا برآسمان پرّی
تو ازکجا وره بام ونردبان زکجا

تو نیازبه واسطه نداری. فروهردرهرانسانی، سیم اتصال مستقیم انسان باخداست .اکنون ناگهان دریسنه، هات ۲۹ سرود زرتشت ، انسانی را می یابیم که هیچگونه اعتمادی به خود وبه نیروهای بینشی وشناخت و آرایندگی وساماندهی ندارد و خود را کاملا ناتوان وناقص می یابد و درمی یابد که سرور وآقا ونگهبان خود نیست، و برای زیستن ، نیاز به نگهبان وسروروسالارو منجی دارد، وبه اهورامزدا ، شکایت میکند که چرا مرا که چنین ناتوان وضعیف وجاهل آفریده ای ، بی نگهبان گذاشته ای . این انسانی که هیچ اعتمادی به خود ( گستاخی ) ندارد ، این انسانیست که زرتشت میآفریند و این تصویر، برضد تصویر انسانیست که فرهنگ ایران را هزاره ها پایدارساخته است . هرخرّمدینی درچنین خدائی ، یک ستمکارمیشناخت که بوئی ازمهر وداد نبرده است وبقول سعدی :

گله از دست ستمکار، به سلطان گویند
چون ستمکارتو باشی ، گله پیش که بریم ؟
گیرم که زدشمن ، گله آری بر دوست
چون دوست جفا کند ، چه تدبیرکنی ؟

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۷)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست