سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ایرانیت و کردیت: همزیستی یا همستیزی
بخش دوم: دگردیسی در گفتمان دوران مشروطه‌ و ظهور ناسیونالیسم رسمی در ایران


سعید شمس


• تبیین های متفاوت از هویت ایرانی که‌ در نهایت رویکرد ناسیونالیسم رسمی ایرانی را بازتولید کرده‌ و می کنند، همگون نبوده‌ و با هم اختلافاتی دارند. اما در همانحال پیوستگی یا خویشاوندی آنها سیستماتیک و منظم است نه‌ اتفاقی. علت این امر اینست که‌ ‌ بقول فوکو، گفتمان نه‌ تنها همیشه‌ ریشه‌ در قدرت دارد، بلکه‌ قدرت تنها از طریق سیستم و ساختاری های گفتمانی و بر بستر آنها به‌ گردش در می آید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۲ فروردين ۱٣٨۹ -  ۱ آوريل ۲۰۱۰


3) پیش نویس و متمم قانون اساسی مشروطه‌

بحث پیشین را از اینجا پی می گیرم که‌ اکنون توافق نسبی در میان مورخین و صاحب نظران تاریخ معاصر ایران وجود دارد که‌ جنبش 'مشروطه‌ خواهی' را باید به‌ مثابه‌ سر آغاز و برآمد ناسیونالیسم در ایران سنجید. از آنجا که‌ این توافق وجود دارد و در ارتباط با این تحول تاریخی سخن بسیار گفته‌ شده، من در اینجا قصد ندارم وارد جزئیات این مبحث بشوم و تنها اشاره‌ای گذرا به‌ پیش نویس و متمم قانون اساسی مشروطه‌ می کنم. چرا که‌ این توافق هم وجود دارد انقلاب مشروطه‌ چونان جنبش اصیل ملی در ایران‌ رویکرد و گرایش به‌ قانون، عدالتخواهی و آزادی را در ایران پی ریزی کرد و پتانسیل آنرا داشت که‌ همزیستی داوطلبانه‌ و دمکراتیک همه‌ ساکنین ایران را در چهارچوب حکومت واحد ملی میسر سازد. اما تثبیت حکومت استبدادی رضا شاه این تحول را از مسیر اصلی خود خارج کرده‌ و این حالت مطلوب را موقتآ ناممکن ساخت. این جمع بندی ناظر بر آنست آن امید از دست رفته‌ را می توان با بازگشت به‌ قانون اساسی مشروطه‌ متحقق کرد. غفلت اصلی این نگاه‌ از آنجاست که‌ فکر می کند تحول از گفتمان ناسیونالیسم خلقی مشروطه‌ به‌ استبداد رضا شاهی و ناسیونالیسم دولتی در خلآ انکشاف یافته‌ و'خویشاوندی انتخابی' (1) میان این دو گفتمان را نادیده‌ گرفته و کارگری آنرا دراین تحول به‌ فراموشی می سپارد.

بعلاوه‌ این روزها که‌ بحث در باره‌ تحول سیاسی در ایران و ساختار مطلوب سیاسی آتی در جریان است، کسانی بسیاری بر این باورند که‌ با بازگشت به‌ قانون اساسی و اجرای آن شرایط مناسبی در راستای پاسخ به‌ مسئله‌ 'اقوام' ایرانی ایجاد خواهد شد. هم قانون اساسی مشروطه‌ و هم قانون اساسی جمهوری اسلامی در شرایط تاریخی متفاوتی تدوین شده‌ و به‌ تصویب رسیده‌اند. امروز سطح آگاهی و انتظارات ایرانیان بسیار فراتر از سقف هر دو سند قانون اساسی است و قاعدآ خواست تدوین قانون اساسی دیگری نمی بایست اینهمه‌ حساسیت ایجاد کند. فراتر از این کردها در تهیه‌ و تدوین هر دو سند یا در حاشیه‌ قرار داشته‌، یا با زور عریان به‌ حاشیه‌ رانده‌ شده‌ و از هرگونه‌ نمایندگی سیاسی محروم بودند. در نتیجه‌ خواست کردها برای تدوین قانون اساسی نوین خواست منطقی و مشروعی است. از این منظر مروری فشرده‌ای به‌ قانون اساسی مشروطه‌ خواهیم داشت.   اما در آغاز لازم است که‌ ‌ تاکید شود که‌ انقلاب مشروطیت ایران، با همه‌ کاستی های آن، یکی از مهم ترین تحولات تاریخی در منطقه‌ ما و دو سند قانون اساسی مشروطه‌ جزء دستاوردهای مهم این تحول تاریخی بوده‌ و این مکث‌ کوتاه‌ در باره‌ این دو سند به‌ معنای کم جلوه‌ دادن اهمیت آنها نیست.      

‌ قانون اساسی مشروطه‌ مشتمل بر‌ دو سند پیش نویس قانون اساسی 1906م. و متمم قانون اساسی 1907م. است. پیش نویس قانون اساسی، سند شفاف، موزون، و روشمندی نیست. پیش نویس قانون اساسی شامل دیباچه‌ای موجز و 52 ماده‌ است که‌ بعلت مریضی مظفرالدین شاه‌ با عجله‌ سر هم بندی شده‌ و هدف آن بود که‌ قبل از فوتش توسط او امضا شود. 6 ماده‌ این سند مطابق قانون اساسی بلژیک و حداقل 5 ماده‌ آن برگردان قانون اساسی 1879 م. بلغارستان است. در حالیکه‌ ایده‌ دو مجلس قانون گذاری، مجلس شورا و مجلس سنا، مطابق با قانون اساسی بلژیک بود اما در همانحال حق انتصاب نیمی از اعضای مجلس سنا توسط شاه‌ مطابق با قانون اساسی روسیه‌ بود. (2) پیش نویس سند دیگری در فوریه‌ 1907م. توسط هیئتی ویژه‌ای با هدف تکمیل سند پیشین و رفع نارسائیهای آن تهیه‌ شده‌ و در اکتبر 1907م. به‌ امضای محمد علی شاه‌ رسید که‌ به‌ نام متمم قانون اساسی شناخته‌ شده‌ است. متمم قانون اساسی شامل 107 ماده‌ است و مهمترین مواد آن اختیارات و قدرت نمایندگان مجلس را تعریف کرده‌، بخشآ حدود و ثغور قدرت شاه‌ را در نظام مشروطه‌ تصریع کرده،‌ و بر مسئولیت دولت و وزرا در قبال مجلس تاکید دارند. بعلاوه‌ با لوایحی ویژه‌ای در مورد ضرورت وجود شوراهای استانی و شهری، و چگونگی اداره‌ امور اقتصادی و ارتش, در کلیت خود از صراحت بیشتری در قیاس با سند پیشین برخوردار است. (3)

این سند هم برگردان کلمه‌ به‌ کلمه‌ قوانین اساسی بلژیک و بلغارستان با در نظرداشت مذهب شیعه، سنت و فرهنگ ایران است. برای مثال طبق این سند پرچم رسمی ایران مثل پرچم بلغارستان همان سه‌ رنگ را داشت با این تعدیل که‌ جای دو رنگ اول عوض شد، یعنی رنگهای سبز، سفید و قرمز در سه‌ ردیف قرار داده‌ شدند و به‌ منظور تدوام اصل سلطنت نشان شیر و خورشد در وسط آن قرار گرفت. (4) بیگمان هدف اصلی مشروطه‌خواهان، آنچنانکه‌ خود مفهوم 'مشروطه‌' تداعی میکرد، تحدید قدرت مطلقه‌ شاه‌ بود. در راستای رسیدن به‌ این هدف سند متمم قانون اساسی شفاف تر از سند مصوبه‌ 1906م. است. ماده‌ 35 سند چنین تدوین شده‌ است : "سلطنت ودیعه‌ای است که‌ ملت نزد شخص شاه به‌ امانت گذارده‌ است". (5) اما این سند هم در برگیرنده‌ ابهامات بسیاری است. طبق مواد سند متمم، شاه‌ حق وتوی قوانین مصوب مجلس را ندارد، اما در همانحال ماده‌ 49 این گونه‌ تدوین شده‌ است: " صدور احکام و دستورات برای ترتیب اثر دادن به‌ قوانین، از اختیارت شاه‌ است". (6) در ماده‌ 27 تصریح می شود که‌ شاه‌ در راس قوه‌ مجریه‌ است و اما در همانحال بر اساس ماده‌ 44 پادشاه‌ از پاسخگویی در قبل دولت معاف است. شخص پادشاه‌ فرمانده‌ قوا محسوب می شود (ماده‌ 50 )، او حق اعلان جنگ و یا پذیرش صلح را دارد (ماده‌ 51 ).

دو سند قانون اساسی مصوب 1906 م. و مصوب 1907 م. هر چند روشنمند و منسجم نبوند، اما در بر گیرنده‌ عناصری از فرهنگ و مفاهیم سیاست بین الملل آن دوران بودند. فی المثل ماده‌ 26 ناظر بر اصل حاکمیت ملی است: " قدرت حاکمه‌ برخاسته‌ از اقتدار مردم است" و در ماده‌ 8 تاکید شده‌ بود که‌ "تمام اتباع ایران در برابر قانون از حقوق مساوی برخوردارند." (7) اغلب این مواد سند متمم, ترجمه‌ کلمه‌ به‌ کلمه‌ از مواد قانون اساسی بلژیک بود، به‌ همین دلیل محتوی مدرن و دمکراتیک دارند. اما باید توجه‌ داشت که‌ عرصه‌ فکر و سیاست در دوران مشروطه‌ یکدست نبود، هم روشنفکران آن دوران و هم تدوین کننده‌گان سند قانون اساسی برداشت روشن و واحدی از مفاهیمی چون 'ملت'، 'مردم'، و 'ایرانیان' نداشتند. مفهوم شهروندی در فرهنگ سیاسی آن دوران هنوز رسوخ نکرده‌ بود و منظور از مردم و بعدها واژه‌ ‘ملت’ همانا 'اجماع رعایا' بود. (8) در ماده 8 از برابری حقوقی همه‌ اتباع   و یا 'مردم' ایران سخن رفته‌ است اما بر عکس قانون اساسی بلژیک در سند متمم قانون اساسی هیچ اشاره‌ای به‌ تنوع ایتنیکی و زبانی و فرهنگی ایرانیان و یا ساکنین ایران نشده‌ است. بر خلاف تصور رایج و نسبتآ فراگیر در پذیرش و به‌ رسمیت شناختن اقوام ایرانی در قانون اساسی، تنها سندی که‌ در آن از اقوام ایرانی اسمی برده‌ شده‌ است، متن اولین قانون انتخاباتی مصوب ژوئیه‌ 1909 م. است، نه‌ دو سند قانون اساسی. در این متن تعداد نمایندگان به‌ 120 عضو محدود شده و برای هر یک از 5 قوم برشمرده‌ ایران- ( شاهسون، قشقایی، خمسه‌، ترکمن و بختیاری) یک نماینده‌ در نظر گرفته‌ شده‌ بود. امید است که‌ این نکته‌ نیازی به‌ توضیح نداشته‌ باشد که‌ بکارگیری عبارت 'اقوام برشمرده‌' پیامد جنگ داخلی و فتح پایتخت توسط مشروطه خواهان‌ و نقش این پنج گروه قومی در این کارزار بود. جدا از این سند قانون انتخاباتی سال 1909.م، نه‌ در قاونون اساسی و نه‌ در متمم آن، اشاره‌ای به‌ تنوع قومی 'اتباع ایرانی' نشده‌ بود. تدوین کنندگان این اسناد یا متوجه‌ اهمیت این مسئله‌ نبوده‌اند و یا تعمدآ در این مورد سکوت را ترجیع داده‌اند. در ادامه‌ بحث متوجه‌ خواهیم شد که‌ چگونه‌ و در کدامین سو این سکوت شکسته‌ می شود.

4) شرایط تاریخی برآمد و چیره‌گی ناسیونالیسم 'دو گفتمانی' (9) در ایران

زمینه‌ها و شرایط تاریخی ظهور و رشد و غلبه‌ گفتمان ناسیونالیسم رسمی در ایران از آنجا نیازمند بازنگری و بررسی است که‌ آن شرایط نه‌ تنها محتوی دگردیسی از ناسیونالیسم خلقی مشروطه‌ به‌ ناسیونالیسم دولتی، بلکه‌ همچنین افق ها و دورنماهای آتی هویت ایرانی را هم رقم زد. دوران مورد بحث درست یک دهه‌ (39-1329ق/ 21-1911م. )، یعنی از زمان اولتیماتوم روسیه‌ و انحلال مجلس دوم تا کودتای 1299ش. را در می گیرد. در این دهه‌ بحران سیاسی و اقتصادی مزمنی در ایران نضج گرفته‌ بود که‌ هر دم وضعیت کشور را نابسامانتر می کرد. درست سه‌ سال پس از انحلال مجلس دوم، در 28 ژانویه‌ 1914م. انتخابات مجلس سوم برگزار شد. نمایندگان مجلس سوم و کابینه‌ های متعدد این دوران عاجز از ایفای هر نوع نقشی در مسائل خارجی و منطقه‌ای بودند. در نوامبر 1914م. پس از آنکه‌ امپراتوری عثمانی به‌ نفع آلمان وارد جنگ شد، دولت مرکزی سیادتی خود را بر مناطق غربی و شمالی که‌ تحت کنترول نیروهای عثمانی بودند، و بخشی از شمال و جنوب که‌ تحت نفوذ روسیه و بریتانیا بودند، از دست داده‌ بود. در نوامبر 1915م. پس از 11 ماه‌ مجلس سوم منحل شد و تا پایانه‌ جنگ جهانی اول کابینه‌های بدون مجلس بر ایران حکومت می کردند.

پس از پایان جنگ شرایط نسبتآ مساعدتری برای رجال و روشنفکران ایرانی در برخورد با مسائل و مشکلات جامعه‌ فراهم شد. پایان جنگ نه‌ تنها به‌ معنای پیروزی متفقین و سقوط امپراطوری عثمانی ، بلکه‌ تدوام انقلاب در روسیه باعث شد که‌ این کشور نیروهای خود را از ایران خارج کند. پس از این تحول عملآ‌ بریتانیا تنها قدرت موجود در ایران بعد از جنگ بود. منطقه‌ ما و بویژه‌ خلیج فارس برای بریتانیا منطقه‌ حیاتی نه‌ صرفآ بخاطر منابع و ذخایر غنی آن، بلکه‌ همچنین برای اینکه‌ خلیج فارس دروازه‌ ورود به‌ هندوستان بود و حفظ امنیت این منطقه‌ بمنظور تدوام سیادت بر هندوستان یکی از ستون های اصلی سیاست این کشور را در قبال منطقه‌ ما را تشکیل می داد. اما از سوی دیگر، بریتانیای فاتح جنگ و ابر قدرت از بحران مالی شدیدی رنج می برد و نیاز داشت حضور خود را در این منطقه‌ را با حداقل بودجه‌ ممکن ادامه‌ دهد. اولویت های سیاست بریتانیا می طلبید که‌ این کشور هزنیه‌ مالی و انسانی را که‌ برای حفظ امنیت خلیج فارس اختصاص داده‌بود به‌ حداقل برساند و نیروهای را که‌ در سالهای پیش از پایان جنگ به‌ ایران اعزام داشته‌ بود از ایران خارج کرده‌ و در عراق مستقر کند. در همانحال این چرخش، سیاست و استراتژی آلترناتو بمنظور تحکیم کنترل بریتانیا بر ایران را مطرح کرده‌ بود. این شرایط زمینه‌ های بازسازی دولت ناتوان ایران و کمک به‌ ایجاد دولتی واحد و مقتدر در کشور را مهیا کرد. همه‌ جوانب نقش بریتانیا در کودتای سوم اسفند سال 1299.ق هنوز کاملا روشن نیست، ولی مسلم است که‌ که‌ ژنرال آیرون ساید، فرمانده‌ نیروهای بریتانیا در ایران، هم در ارتقای رضا خان به‌ فرماندهی تیپ قزاق و هم بعدها در تشویق او به‌ کودتا نقش جدی ایفا کرده‌ است. (10) ولی مسلم است که‌ منافع اصلی بریتانیا در راستای ایجاد ثبات در ایران و ایجاد دولتی که‌ بتواند این ثبات را ایجاد کرده‌ و در همان حال منافع بریتانیا را هم تهدید نکند، سمت گرفته‌ بود.

در واکنش در برابر این شرایط جدید منطقه‌ای و وضعیت نابسامان داخلی، دو گرایش و یا دو دیدگاه‌ نضج گرفتند و‌ در تحولات آتی کشور نقش جدی ایفا کردند. اول، خیزش دوباره‌ گرایشات ناسیونالیستی رمانتیک و خلقی در میان روشنفکران ایرانی بود. این گرایش هر چند به‌ شکلی از اشکال تدوام موج جنبش ناسیونالیسی دوران مشروطه بود، اما در تلاش خود برای 'بازسازی' پروژه‌ مشروطه‌ منشآ دگردیسی معینی شد. یعنی گفتمان ناسیونالیستی دوران مشروطه‌ که تلاش داشت مبانی گفتمانی خود را در راستای سازگاری با تمدن مغرب زمین تدوین کند، متاثر از نتایج ویرانگر جنگ جهانی اول بر جامعه‌ ایران و خطر اضمحلال و فروپاشی کشور جای خود را به‌ احساسات ناسیونالیستی تند، رمانتیک، متجدد اما ضد امپریالیست و بیگانه‌ ستیز داد. بقول مورخ معاصر، همایون کاتوزیان، ظهور این گرایش ناسیونالیستی در "سیاست و ادبیات پس از انقلاب مشروطه‌" و در پایانه‌ی جنگ جهانی اول برخاسته‌ از احساس " خشم و شرم از اضمحلال فرهنگی، عقب ماندگی و ضعف سیاسی" بود که‌ تارپود جامعه‌ سیاسی و ادبی کشور را فرا گرفته‌ بود. میرزاده‌ عشقی که‌ به‌ معنای اخص کلمه‌ شاعر 'واقعی دوران مشروطه‌' و ناسیونالیست بود این شرم و خشم را چنین بیان می کند (11):

پدر ملت ایران گر این بی پدر است
به‌ چنین ملت و بر گور پدرش باید رید

این گرایش ناسیونالیسی گفتمانی متناقض داشت: "مخالف امپریالیسم اروپایی و در عین حال شیفته‌ و مفتون فرهنگ و قدرت جدید آن بود، از همه‌ هنجارها و سنتها-شامل بخش اعظم میراث ایرانی، حتی شعر کلاسیک ایران- احساس بیزاری و گاه حتی شرم می کرد و در عوض به‌ افتخارات ایران باستان در قالبی رمانتیک مغرور بود، از عوام و رفتار و عادات آنها در عذاب بود، و از این می ترسید که‌ داوری اروپائیان در باره‌ 'ما' بر مبنای شکل و قیافه‌ و رخت و لباس و طرز زندگی 'آنها' استوار شود، لیکن به‌ کورش، داریوش، انوشیروان و 'نژاد آریا' می بالید، به‌ این ترتیب هم طرفدار اروپا و هم ضد امپریالیست، هم به‌ خود می بالید و هم خود را نفی می کرد." (12) این گرایش در دوران جنگ اول جهانی و بویژه‌ در وضعیت سیاسی بحرانی پس از جنگ در اشعار شعرای چون عارف قزوینی، میرزاده‌ عشقی، ابوالقاسم لاهوتی و فرخی یزدی رنگ و جای ویژه‌ای داشت.

ثانیآ، در کنار این جریان پوپو‌لیست و رمانتیک باید از گروه‌ دوم صحبت کرد که‌ بخش قابل توجهی از مشروطه‌ خواهان، سیاستمداران، دولتیان و تکنوکراتها و روشنفکران دولتی را در می گرفت. سیاستمدارانی چون؛ محمد علی فروغی، علی اکبر داور، عبدالحسین تیمور تاش، علی دشتی و فرج الله‌ بهرامی، نظامیان چون؛ سرتیپان، امیر طهماسبی، امیر احمدی، یزدان پناه و سرهنگ حبیب الله‌ شیبانی، در صفوف این گروه‌ بودند. بر عکس گروه‌ اول، طرح مسئله‌ برای گروه‌ دوم از زاویه‌ عقلانی مطرح بود نه‌ احساسی و رمانتیکی. به‌ سخن دیگر سئوال مرکزی برای این گروه‌ این بود که‌ آیا اجرای اصول مشروطیت با این وضعیت خراب اقتصادی ایران، هرج و مرج و نا امنی از لحاظ استقلال سیاسی کشور، کاری است عاقلانه‌؟ ‌ خطای جدی خواهد بود که‌ اگر تفاوتهای این دو گروه، که‌ اولی عمدآ در گیر کار مطبوعاتی و ‌ روزنامه‌نگاری و دیگری مقام و موقعیتی در دستگاه‌ اداری و نظامی داشت، ‌ نادیده‌ گرفته‌ شود. اما هر دو گروه‌ از وضعیت نابسامان اداری و سیاسی کشور پس از انقلاب مشروطه‌ و پایان جنگ جهانی اول بشدت ناراضی بوده‌ و از دو زاویه‌ متفاوت طرفدار تحول جدی و بنیادی سیستم اداره‌ کشور بودند. عشقی که‌ خواست های خود و خلق را در پناه 'انقلاب ادباری' و دولت های ناتوان دوران جنگ اول جهانی بر بادرفته‌ می دید چنین شکوه‌ سر می دهد:

چه‌ گویمت من ازین انقلاب بد بنیاد
که‌ شد وسیله‌ای از بهر دسته‌ای شیاد
چه‌ مردمان خرابی شدند از آن آباد
گر انقلاب بد این، زنده‌باد استبداد
                                        که‌ هر چه‌ بود، ازین انقلاب بود بهین

گرایش دوم آشکارا صبغه‌ی ضد اجنبی و بویژه‌ ضد عربی داشت. این گرایش ضد اجنبی خود محصول کارهای روشنفکران ایرانی در ده‌های پیشین بود اما‌ بر بستر تحولات ده‌ ساله‌ی گذشته‌ ( 1911-1921) جذابیت ویژه‌ای برای نسل دوران مشروطیت پیدا کرده‌ بود. هر چند گرایش اول ارزشهای مذهبی و اشرافی کهن را به‌ سخره‌ می گرفت اما در همانحال سخت شیفته‌ شکوه‌ و جلال ایران باستان و شاهنشاهی بود و در سودای نوسازی ایران با بیان نوستالژیک این ارزشها را در زبان و گفتمان مدرن بازتولید می کرد. این ویژه‌گی گروه‌ اول زمینه‌ مساعدی برای شکل گیری نوع پیوند با گروه‌ دوم ایجاد کرد که‌ می توان آن را با مفهوم 'خویشاوندی انتخابی' (13) توضیح داد.

مفهوم 'خویشاوندی انتخابی' توسط ماکس وبر جامعه‌ شناس آلمانی به‌ منظور تجزیه‌ و تحلیل علل رشد و ظهور سرمایه‌داری در مغرب زمین اختراع شد. وبر تلاش داشت مدل متفاوتی از مدل مارکس، که‌ او آنرا مفید، علمی و سودمند اما یکجانبه‌ ارزیانی می کرد، در تجزیه‌ و تحلیل ظهور سرمایه‌داری در غرب را ارائه‌ کند. از دید ماکس وبر، آنچه‌ به‌ طور قطع تعیین کنند‌ه‌ مسیر حرکت تمدن مغرب زمین در راستای مدرنیته‌ بوده‌، نه‌ عقلانیت محض بلکه‌ شکل ویژه‌ای از عقلانیت بوده‌ است که‌ او آنرا 'عقلانیت رسمی' می نامد. در همانحال ماکس وبر تاکید داشت که‌ عقلانیت رسمی تنها منحصر و محدود به‌ جهان مدرن مغرب زمین نبود، بلکه‌ در جهان باستان، دوران قرون وسطی و در جوامع غیر غربی مانند چین، هند نیز وجود داشت. ماکس وبر متوجه‌ بود که‌ رشد و توسعه‌ سرمایه‌داری ابتدا در مغرب زمین متحقق شد و ویژه‌گی منحصر به‌ فرد غربی یافت. در راستای پاسخ به‌ این سئوال که‌ چرا این طور بود، ماکس وبر تحلیل طبقاتی کارل مارکس را مفید و لازم اما به‌ هیچ وجه‌ کافی نمی دید. به‌ عقیده‌ ماکس وبر، یکی از عوامل اصلی این رشد و توسعه‌ در مغرب زمین، ‘اخلاق پروتستانی’ بود. (14)

ماکس وبر در توضیح رابطه‌ 'روح سرمایه‌داری' (15) و اخلاق پروتستانی تاکید داشت در پی آن نیست که‌ 'ابلهانه‌' نتیجه‌ بگیرد که‌ دومی عڵت ظهور اولی است. درست بر عکس    تجزیه‌ و تحلیل رابطه‌ بسیار پیچده‌ و بغرنج میان اخلاق پروتستانی و بخشی از عقاید کالوینست ها با روح سرمایه‌داری و منطق ناظر بر فعالیت سرمایه‌داران جهت کسب سود و ارزش اضافی را مد نظر دارد. او در توضیح این رابطه‌ اصطلاح 'خویشاوندی انتخابی' بکار برد. با بکارگرفتن مفهوم 'خویشاوندی انتخابی' در توضیح رابطه‌ این دو گروه من هم نمی خواهم تمایز میان پایگاه‌ اجتماعی و ایده‌های ‌آنها را نادیده‌ گرفته‌ و ‌ نتیجه‌ بگیرم علت اصلی ظهور رضا شاه و تثبیت سلطنت او را باید در ایده‌های گروه‌ اول، بویژه‌ رمانتیسم آنها جستجو کرد. در حقیقت سیاست هر دو گروه‌ متناسب با سطح رشد آگاهی آن دوران و از منظر گفتمان امروزین ایرانی عقلانی بود. عقلانی بودن سیاست آنها به‌ این دلیل نبود که‌ محتوی اعمال آنها عقلانی بود، بلکه‌ به‌ این دلیل بود که‌ هر دو گروه‌ اعمال خود را در یک رشته‌ معناهای آگاهانه‌ محصور می کردند. آنچه‌ سیاست دو گروه‌ را دمساز و هماهنگ می کرد‌ تاکید هر دو گروه‌ بر ضرورت نوسازی کشور با هدف کنترل روشمند زندگی 'ایرانیان' در راستای احیای عظمت باستانی 'ایران' بود.

در کنار این خویشاوندی انتخابی فاکتوری دیگری در ایجاد شرایط مساعد و تحکیم زمینه‌ همیاری آن دو گروه‌ نقشی جدی داشت و زمینه‌ همیاری میان گرایشهای مختلف را ممکن ساخت، ابزار تحلیلی بود که‌ می توان آنرا 'برخورد گزینشی' (16) به‌ مدرنیته نام نهاد. ما قبلآ در تاملی که‌ در چگونگی تدوین مواد قانون اساسی و اقتباس آنها از قوانین بلژیک و بلغارستان داشتیم به‌ شکلی از اشکال به‌ کارکرد این شیوه‌ در اقتباس از فرهنگ غرب را به‌ منظور تدوین قانون اساسی اشاره‌ کردیم. برخورد گزنیشی بدین معنی که‌ بخشی از مبانی تمدن غرب را می توان اقتباس کرد و همزمان بخشهای دیگر را کنار گذاشت. تکنولوژی آنرا می توان بکار گرفت اما تئوریهای راهمنا و شیوه‌ مدیریت آنرا نفی کرد. می توانیم صنعت و علوم طبیعی آنرا اخذ کنیم، اما برای آنکه‌ از چهارچوب 'فرهنگ و سنت ایرانی' خارج نشویم، سعی نمایم که‌ بین مبانی این علوم و سنت خودمان سازشی ایجاد کنیم. در راستای برخورد با مدرنیته‌ روشنفکران آن دروان فرهنگ مغرب زمین را معمولآ به‌ پنچ دسته‌ تقسیم می کردند: اول، حکومت مشروطه‌، دوم، علوم جدید، سوم، تکنولوژی و صنعت، چهارم، مفاهیم چون، دمکراسی، پلورالیسم، آزادیهای مدنی و رومان، و پنجم، فلسفه‌ای مادی. این توافق وجود داشت که‌ سه‌ دسته‌ اول را می بایست اخذ کرد و چهارم و پنجم را نفی کرد.   علی کبر دهخدا ادیب و روشنفکر پر آوازه‌ آن دوران بطور تلویحی خطاب به‌ اروپائیان می نوشت: " تمدن را ما دو‌ قسمت می کنیم: یکی تمدن معنوی و روحی، و یکی تمدن مکانیکی. از قسمت اول شما بهره‌ور نیستید و هیچ مددی هم به‌ آن نکرده‌اید [...] و هر چه‌ ممکن بوده‌ سیر تمدن را کندتر کردید. دیر یا زود او را مغرب باید از شرق اقتباس کند. اما در تمدن مکانیکی کسی دست ما را نبسته‌ است، مشغولیم و خیلی هم بسرعت." (17) در واقع این جمله‌ گزارش فشرده‌ایست از وحشت و هراسی که‌ این گفتمان از خصلت جهان گرایانه‌ مدرنیته داشت هر چند تلویحا می پذیرد 'مدرنیته‌ تقدیر ماست'.

5) رضا خان میر پنچ، رضا شاه‌ می شود

تاریخ سیاسی ایران از پایان جنگ اول جهانی تا ظهور سلطنت پهلوی بسیار پیچده‌ و مملو از حوادث، حسابگریهای سیاسی گروه‌های مختلف و فراز نشیب های ویژه‌ است. در اینجا به‌ هیچ وجه‌ قصد آنرا ندارم خود را در گیر بررسی این دوران تاریخ بکنم، اما از آنجا که‌ شخصآ بر این باورم که‌ ظهور رضا شاه‌ را نباید خلع الساعه‌ و یا در نتیجه‌ کودتای طراحی شده‌ توسط انگلیسیها، بلکه‌ چونان انعکاس کشاشکهای درونی بخشی از جامعه‌ای آن دوران سنجید، مروری بر حوادثی که‌ منجر به‌ قدرت گیری رضا شا شندن مفید است.

کودتای اسفند سال 1299.ش/ 1921.م که‌ تحت ائتلاف رضا خان میر پنج و سید ضیاءالدین طباطبایی به‌ وقوع پیوست، دوران حاکمیت دوگانه‌ی را بمدت شش سال در ایران بدنبال داشت. در ابتدا سید ضیاء نخست وزیر و رضا خان وزیر جنگ بود. پس از سه‌ ماه سید ضیاء از پست نخست وزیری استعفا داد و ایران را ترک کرد. مورخین معاصر ایران در مورد این واقعه‌ بسیار نوشته‌اند و اکثریت آنها آن را همچون کودتای درونی که‌ بوسیله‌ رضا خان انجام گرفت ارزیابی می کنند. در سال 1302 رضا خان به‌ نخست وزیری رسید. در اواخر سال 1302 خواست برقراری حکومت جمهوری در میان اقشاری شهری و بخشی از روشنفکران شکل می گیرد. رضا خان هر چند وانمود می کرد که به‌ عنوان نخست وزیر‌ بیطرف است، اما نقش فعال ارتش در اردوی جمهوریخواهان بسیار محرز بود. داستان جنبش 'جمهوری' خواهی اینگونه‌ به‌ پایان خود رسید که‌ رضا خان شخصا دستور حمله‌ به‌ اجتماع اعتراضی را داد که‌ پس ضرب و شصت آیت الله‌ مدرس توسط یکی نمایندگان هوادارش، دکتر احیاءالسلطنه‌، به‌ اعتراض به‌ این در مقابل در ورودی مجلس بر پا شده‌ بود. بدنبال این رویداد رئیس مجلس به‌ رضا خان تاخت و او را مورد مواخذه‌ قرار داد که‌ منجر به‌ استعفای او از پست نخست وزیری و ترک تهران گردید.

اما پس از تهدید سران ارتش و نامه‌های که‌ در اعتراض به‌ استعفای رضا خان به‌ مجلس توسط هوادارن رضا خان، سران مجلس را مجبور کرد هیاتی که‌ در آن مشیر الدولله‌، مستوفی الممالک و دکتر مصدق قرار داشتند به‌ حضور رضا خان بفرستد و رسما از او بخواهند به‌ تهران برگردد و دوباره پست نخست وزیری را تقبل کند. پس از انتصاب دوباره‌ به‌ نخست وزیری، رضا خان به‌ قم رفته‌ و با آیات عظام ملاقات کرده‌ و ظاهرا پس از این ملاقات با‌ مدرس هم از در سازش درآمد و این پایان کار جنبش جمهوریخواهی بود. در اواسط سال 1302 لایحه‌ای توسط تعدادی از نمایندگان به‌ مجلس تسلیم شد که‌ در آن خواست الغای سلطنت قاجار و انتقال موقتی عنوان و اموال احمد شاه به‌ رضا خان تا تشکیل مجلس موسسان جهت تفویض نهایی این موضوع مطرح شده‌ بود.

در آبان 1304.ش رضا شاه‌ فرمان تشکیل 'مجلس موسسان' را به‌ منظور اصلاح قانون اساسی صادر کرد. مجلس موسسان مواد 36 تا 38 قانون اساسی را دوباره‌ بازنویسی کرد تا زمینه‌ قانونی خلع احمد شاه‌ قاجار و انتقال سلطنت به‌ 'رضا شاه‌ پهلوی' و اعقابش را میسر سازد. مهمترین نکته‌ در بازنویسی سه‌ ماده‌ ذکر شده‌ اینست که‌ در قانون قید شد وارث تاج و تخت باید 'مادری ایرانی الاصل داشته‌ باشد، و چون سلسله‌ قاجار گویا فاقد چنین کیفیتی جهت مصدر سلطنت یا نیابت آن هستند مجلس تصمیم به‌ خلع آخرین شاه‌ قاجار گرفت. در اواخر سال 1304 پس از تاجگذاری رضا خان میر پنج، رضا شاه‌ شد و بدینسان دوران حکومت دوگانه‌ و جنبش جمهوریخواهی همراه‌ با سلطنت قاجار به‌ پایان خود رسید و سلسله‌ جدیدالتآسیس پهلوی بر ایران مسلط شد.

امروز کسانی بسیاری از قانون اساسی دوران مشروطه‌ سخن می گویند و تاکید دارند که‌ 'اقوام ایرانی' طبق آن از حقوق مساوی برخوردارند. اما یا فراموش می کنند یا متوجه‌ نیستند که‌ قانون اساسی مشروطه‌ در آبان 1304 ش. اصلاح شد. با این تغیر تبیین روشن تری از مقوله‌ 'ملت ایران' بدست داده‌ شد و که‌ بر صفت و یا 'نمادین قومی- نژادی' معینی دلالت داشت. این تحول بیش از هر چیز ویژه‌گی دو گفتمانی ناسیونالیسم ایرانی را منعکس می کرد که‌ امروز هم در بررسی های اجتماعی تاریخی از سوی بخش قابل توجهی از روشنفکران ایارنی بکار گرفته‌ می شود. از یکطرف 'ملت ایران' پدیده‌ نوظهور و جدیدی است، اما از طرف دیگر، این پدیده‌ نوین بسیار قدیمی و پیوسته‌ و مکرر است. از یکطرف پذیرفته‌ شده‌ است که‌ کاربرد اصطلاح ملت به‌ معنای جدید محصول اندیشه‌ نویسنگان مشروطه‌ خواه‌ است، اما از طرف دیگر، استدلال می شود این مفهوم بر اساس عناصر فرهنگی و اجتماعی و نمادین ذهنی استوار است که‌ هویت قومی چندین هزار ساله‌ای را نمایندگی می کند. شاخص اصلی و پارامتر نمادین در حفظ و تدوام این هویت قومی چیزی نیست بجزء زبان و ادبیات فارسی.


6) سلطنت رضا شاه‌ و چیره‌گی ناسیونالیسم رسمی در ایران

در کنار تاکید بر مدرنیسم و ضرورت نوسازی کشور، دو موئلفه‌ اصلی که‌ به‌ رضا خان میر پنچ یاری رساندند که‌ 'شاهنشاه' ایران شود تاکید او بر تلفیق سنت و ناسیونالیسم بود. اگر بیاد بیاوریم که‌ مسئله‌ کلیدی در تبیین ناسیونالیسم رسمی تفلیق اراده‌گرایانه‌ مفهوم دولت-ملت با سیستم دولتی امپراتوری است آنگاه‌ هم محتوی ناسیونالیسم رسمی ایرانی بهتر درک خواهد شد و هم بخت و اقبال رضا خان میر پنچ در احراز مقام پدری این ناسیونالیسم.

از یکطرف، سلسله‌ پهلوی باتاسی از تاریخ گذشته، بویژه‌ با بازسازی اسطوره‌ای سلسله‌ های شاهنشاهی، خود را همچون وارث طبیعی تاج و تخت شاهنشاهی چندین هزار ساله‌ای‌ معرفی می کرد. در همانحال سلسله‌ پهلوی وسیله‌ استقرار دولتی جدیدی شد که‌ در حوزه‌ مدیریت کشور، تمرکز بیش از حد ممکن را در پیش گرفت، مبلغ ایدئولوژی ناسیونالیستی بوده‌، و سیاست برنامه‌ ریزی اقتصادی، فرهنگی و آموزشی آن مدرنیستی بود.

سیاست نو سازی ایران، سه‌ عرصه‌ پیوسته‌ را مد نظر داشت. اولآ، چون نیکلای اول، برای رضا شاه‌ نوسازی به‌ منظور ایجاد دولتی قدرتمند و متمرکز بود. بر خلاف تبلیغات زیادی که‌ سلطنت طلبها و بخشی از ناسیونالیستهای ایرانی تا کنون کرده‌اند، رضا شاه‌ علاقه‌ چندانی به‌ اصلاحات بنیادین اجتماعی که‌ بسود عموم مردم ایران باشد نداشت. سیاست های نوسازانه‌ای او عمدآ اقداماتی در زمینه‌ تمرکز قدرت در دست دولت مرکزی، بالابردن کارئیهای بود که‌ از جمله‌ مهار و حذف تمایلات مرکز گریز و سرکوب جنبش های مردم غیر فارس زبان و تقویت ارتش و نظام اداری بود. ثانیآ، نوسازی به‌ معنای ایجاد تصور هویت واحد ملی از طریق برنامه‌های آموزشی اجباری، سیستم پرورشی هم که‌ به‌ الزام روابط با اروپا و هم ارضائی رجال تریقیخواه‌ و اروپا رفته‌ ضروری به‌ نظر می رسید و در همانحال توجه و حساسیت‌ شاه‌ و درباریان او را به‌ تقلید از‌ اقدامات کمال آتاتورک منعکس می کرد. ثالثآ، نوسازی به‌ معنای نهضت فرهنگی بود. نهضت فرهنگی به‌ معنای 'بازگشت به‌ اصل خویش' و احیای فرهنگ اصیل ملی بود.

در حالیکه‌ دولت رضا شاه‌ و روشنفکران دولتی آن قادر بودند سیاست 'نوسازی از بالا' را در عرصه‌ های اول و دوم به‌ پیش ببرند، در راستای متحقق کردن معنای آخر آنها به‌ یاری روشنفکران غیر دولتی نیاز جدی داشتند. آنچه‌ در این راستا سیاست دو گروه‌ را دمساز و هماهنگ می کرد همانا 'خویشاوندی انتخابی' گفتمانی آنها بود. نهضت فرهنگی در سال 1313.ش/ 1935.م با برگزاری جشن هزاره‌ فردوسی و تعین شاهنامه‌ به‌ مثابه‌ تکیه‌ گاه‌ ملی گرایی و مبنای برای زبان استاندارد به‌ اوج خود رسید. خطا است اگر فکر کنیم که‌ تحول با استقبال ناسیونالیست های خلقی و رمانتیک روبرو نشد. بر عکس، اکثریت روشنفکرانی که‌ به‌ گرایش ناسیونالیستی خلقی تعلق داشتند، با جدیت تمام از اقدامات دولت مرکزی در این کارزار حمایت کردند. برای اینکه‌ سخن به‌ درازا نکشد به‌ نمونه‌ای اشاره‌ می کنم که‌ موجز و گویا است. تقی ارانی بنیانگذار گروه‌ معروف 53 نفر در زمانیکه‌ در برلن مشغول نوشتن پایان نامه‌ای دکترای در رشته‌ شیمی بود‌ گاه‌ مقالاتی جهت انتشار در مجلات مشهور آن زمان‌ تدوین می کرد. در یکی از این مقالات تحت عنوان "قهرمانان بزرگ ایران" که‌ در ایرانشهر چاپ شده‌ است او از ابن سینا، خیام، فردوسی داریوش و کورش نام می برد. در مقالای دیگری تحت عنوان "مسئله‌ مرگ و حیات برای ایران" که‌ در فرهنگستان چاپ شده‌ است ارانی به‌ مسئولین دولتی و آموزشی کشور توصیه‌ می کند که‌ جهت محو زبان بیگانه‌ ترکی آذری در استان زادگاهش، که‌ اشغالگران مغولی این زبان بیگانه‌ را بر جمعیت آریایی آن دیار تحمیل کرده‌اند، اقدام عاجل و فوری در پیش گیرند: "همه‌ میهن پرستان ایرانی، بویژه‌ مسئولین آموزشی کشور، باید هر آنچه‌ در توان دارند بکار گیرند و زبان فارسی را بجای ترکی در این استان بکار گیرند. ما باید مجله‌، روزنامه‌ و کتابهای فارسی و معلمان فارسی به‌ زادگاه‌ زردشت و آریاها اعزام داریم." (18)   

ظهور و چیره‌گی ناسیونالیسم رسمی در ایران فرایند ایجاد هویت واحد ملی در ایران را با اعمال جبر و بخشآ قهر به‌ فرجام رساند. سیستم مدرن دولت ایران که‌ بر اساس ایدئولوژی ناسیونالیستی و برنامه‌ اقتصادی نسبتآ مدرنیستی استوار بود در تلفیق‌ با ارزشها، میراث ها و اسطوره‌های نظام های 'شاهنشاهی' هدف پایه‌ ریزی ایران نوین مد نظر خود داشت. نیازی به‌ تحلیل مفصل این مسئله‌ نیست که چرا‌ این تلفیق نظریه‌ای‌ ناهمگون و متناقض ناسیونالیستی را انکشاف داد. نظریه‌ ناسیونالیسم در مدل اروپایی ناظر بر تعریف ملت و تبیین حقوقی حاکمیت آن و در عرصه‌ پراتیک پی ریزی ساختار سیاسی بر اساس مفهوم تقسیم قوای حاکمه‌ است که‌ ضامن آنست که‌‌ هیچ نیروی نتواند اراده‌ ملی را نقض کند. اما در گفتمان رسمی هیچ کدام از این مفهومهای مهم و بنیادین ناسیونالیستی و مدرنیستی آنگونه‌ که‌ در فلسفه‌ حقوق و علوم سیاسی مغرب زمین تبین و انکشاف یافته‌ بود محلی از اعراب نداشتند.

عنوان شاهنشاه‌ ایران یا ایران زمین برای رضا شاه‌ بیش از هر چیز محتوی این تناقض را منعکس می کند. این مفهوم اگر معنای هم داشته‌ باشد نمایانگر موقعیت و یا جایگاه ویژه‌ 'شاه‌- شاهان'، یعنی شاه‌ بزرگ در میان شاهان دیگر است، که‌ تنها در نظامی امپراتوری سنتی ساترابی قابل درک و تصور است. این عنوان در یک نظام متمرکز توتالیتر، که‌ تنها در دوران مدرن امکان شکل گیری داشته‌ و در‌ آن شخص شاه‌ قدرت مطلق است، جان و مال حیات و امنیت مردم یکسره‌ در گرو امیال خودکامه او است، بی معنی است. از طرف دیگر در نظام سنتی و ساترپی اداره‌ کشور به‌ قانون اساسی نیازی نداشت و تنها در دوران مشروطه‌ است که‌ مفهوم قانون اساسی وارد ادبیات سیاسی و حقوقی ایران می شود. این تلفیق سرنوشت ناهنجاری را برای قانون اساسی دوران مشروطه‌ رقم زد. طبق قانون اساسی مشروطه‌، 'سلطنت موهبت الاهی است که‌ موقتآ از جانب ملت به‌ شخص شاه تفویض می شود'، و مجلس به‌ عنوان نماینده‌ ملت ارگانی است که‌ این حق را و سایر پیشنهادهای قانونی دیگر را تعیین می کند. (19) در حالی که‌ به‌ اعتراف مورخ سلطنت طلب ایرانی، عبدالحسین زرین کوب، این مسیر در ایران طی نشد : "سلطنت او، یک استبداد مطلق بود، که‌ ظواهر مشروطیت را که‌ از جمله‌ شامل مجلس و مطبوعات و عدلیه‌ و هیئت دولت می شذ حفظ کرده‌ بود- اما 'اراده‌ ملوکانه‌' او جایی برای استقلال هیچ یک از آنها باقی نگذاشت. در مقابل اعتلاء قدرت او، هم مجلس فاقد اراده‌ شد هم احزاب و مطبوعات بی تحرک گشت." (20)


7. فرجام‌ : قواعد بنبادین گفتمانی ناسیونالیسم رسمی

جهش تاریخی انقلاب مشروطیت سرآغاز نوینی در تاریخ ایران و تلاش جدی و نخستین کوشش فراگیر 'ایرانیان' بود در راستای نیل به‌ مدرنیته‌. اما همچنانکه‌ می دانیم جنبش مشروطه‌ در نهایت تلاش نا فرجامی بود. مهم ترین دستاورد جنبش مشروطیت دو سند پیش نویس قانون اساسی و متمم آن است. با همه‌ کاستی ها و تلقیهای اجتماعی و سیاسی بسیار متفاوت روشنفکران آن دوران از مفاهیم مندرج در دو سند، قانون اساسی مشروطیت تلاشی جدی بود در راستای سازگار کردن نهادهای قدرت و حاکم در ایران با تمدن مغرب زمین. پروژه‌ مشروطیت بر آن بود که‌ فرهنگ سیاسی و مراکز قدرت در ایران بر مبنای الگوئی غربیان باز سازی کند. تجربه‌ نا موفق انقلاب مشروطیت، که‌ عده‌ای از آن چون 'انقلاب شهید' و 'انقلاب ناتمام' (21) یاد کرده‌اند، ضرورت بازنگری در مبانی گفتمانی دوران مشروطه را پیش کشیده‌ بود. در طرح این مسئله‌ باید بیادداشت که‌ هر تلاشی در جهت تبیین هویت ملی و یا هر شکلی از ناسیونالیسم در اساس خود واکنشی است در مقابل شرایط ویژه‌ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی معین.

ایران جزو محدود کشورهای 'جهان سوم' است که‌ چهارچوب ارضی و مرزهای کنونی اش را مدیون تعادل قوا و سیاستهای استراتژیک میان دو امپراتوری روسیه‌ و بریتانیا و راستای تحولات پس از پایان جنگ اول جهانی است. هر چند هر دو قدرت بارها نیروهای خود را وارد بخشهای از سرزمین تحت سیادت دولت ایران کرده‌ بودند، اما منافع استراتژیک دو قدرت بر بستر موقعیت سوق الجیشی ایران و تعادل قوا موجود میان آنها ایجاب میکرد که‌ هر دو قدرت از حصول هر گونه‌ سیاستی در جهت اشغال دائم همه‌ یا بخشی از 'ایران' اجتناب ورزند. در فاصله‌ سالهای مشروطیت شکننده‌ (1912-1921) ایران در معرض سقوط قرار داشت. در پایان سال.1917 .م نیروهای بریتانیا و روس تقریبآ بخشهای زیادی از خاک ایران را در اشغال خود داشتند. پایان‌ جنگ اول جهانی همراه بود با‌ وضعیت ناهنجار اجتماعی، خرابی و بحرانی را که‌ پیامدهای جنگ در کل منطقه‌ برانگیخته‌ بود. در همانحال انقلاب فوریه‌ 1917 .م روسیه‌ مانع آن شد ایران به‌ سرنوشت امپراتوری عثمانی دچار شود. در فضای هیجانات برخاسته‌ از انقلاب‌، روسها نه‌ تنها نیروهای خود را از ایران خارج کردند بلکه‌ بعدها با انتشار بخش زیادی از توافق نامه‌های فیمابین روسیه‌ تزاری و بریتانیا پرده‌ اسرار از امیال دو قدرت امپراتوری برداشتند.

هر چند پس از خروج روسها از ایران بریتانیا عملآ یکه‌ تاز میدان سیاست در ایران بود، اما تحت تاثیر تعادل قوا جدید در منطقه‌، اولویت های استراتژیک بریتانیا در نهایت در مسیر خارج کردن نیروهایش از ایران سمت گرفت. شرایط جدید علیرغم ناتوانی اداری و سیاسی به‌ دولت ایران امکان آنرا داد که‌ چهارچوب ارضی پیش از جنگ را حفظ کند. علیرغم این، در نتیجه‌ ناتوانی دولت ایران هراس زدگی (22) نیرومندی را در میان رجال و روشنفکران ایرانی گسترش تافته‌ بود‌ که‌ ایران ضعیف را همواره‌ در معرض تهدید و سقوط تصور می کرد. این شرایط مسئله‌ استقلال سیاسی و یا آنگونه‌ بعدها و امروز ادراک می شود، حفظ 'تمامیت ارضی ایران'، را به شاه‌-مفهوم گفتمان ناسیونالیستی ایرانی تبدیل کرد، به‌ این معنی که‌ تمام الزام های دیگر چون آزادی، پیشرفت، دمکراسی را تنها می بایست بر محور این مفهوم تبیین کرد. ‌      

از آنجا که‌ هم عرصه‌ سیاست و فرهنگ در دوران مشروطیت، عرصه‌ ای یکدست نبود و هم نیره‌های محرکه‌ انقلاب محدود به‌ طرفداران آزادی نبود، در دوران پس از مشروطیت از دو گرایش ناسیونالیستی می توان نام برد. در میان مشروطه‌ خواهان گروهی از رجال قرار داشتند که‌ به‌ علت ناتوانی سلسله‌ قاجار در اجرای اصلاحات و ایجاد دولتی مقتدر به‌ امید آنکه‌ تحدید قدرت شاه‌ مسیر را برای اصلاحات هموار خواهد کرد به‌ انقلاب پیوسته‌ بودند. اکنون که‌ انقلاب نه‌ تنها ایران را به‌ این هدف نزدیک نکرده‌ بود بلکه‌ آنرا در وضع بحرانتری هم قرار داده‌ بود، این گروه‌ را متقاعد کرده‌ بود که‌ اجرای اصول مشروطیت با توجه‌ به‌ خطر از هم پاشید‌گی کشور با آن ایده‌آلها ممکن و عقلانی نیست. محمد علی فروغی از طرف این گروه‌ اینگونه‌ ضرورت بازنگری این گونه‌ فرموله‌ کرد: اول نظم، بعد پیشرفت، و بعد آزادی. آزادی تنها بعد از حصول پیشرفت امکان پذیر است چرا که‌ آزادی محصول اراده‌ فردی نیست بلکه‌ نتیجه‌ منطقی نهادهای مستقر شده‌ و کارا است.   

گروه‌ دوم همانا ناسیونالیستهای خلقی، رمانتیک، و پوپولیست دوران سالهای مشروطیت کننده‌ بودند. اینان نسل دوم روشنفکران مشروطه‌ خواه‌ بودند. مجله‌ کاوه‌ که‌ توسط تقی زاده‌، جمال زاده‌ و چند نفر دیگر در برلن منتشر می شد بیشترین کمک را به‌ قوام این گروه‌ کرد. اینان تلاش داشتند بر محور نقادی از تجربه‌ ناموفق مشروطه،‌ در عین تاکید بر ارزشها و ایده‌های اروپایی آن، راهی برای خروج از بن بستی که‌ ایده‌ مشروطه‌ در آن گیر کرده‌ بود بیابند. حاصل تلاش اینان در تلفیق ناسیونالیسم متجدد مشروطه‌ با گفتمان "بازگشت به‌ اصل" در معنای ایران باستانی خلاصه‌ شد. این سخن نباید این گونه‌ تلقی شود که‌ جلال و شکوه‌ ایران باستانی برای نسل پیش از اینان دارای اهمیت نبود. درست بر عکس اکثر روشنفکران دوران مشروطه‌ که‌ از عقاید میرزا فتحعلی آخوند زاد‌ه‌ و میرزا عبدالحسین مشهور به‌ میرزا آقا خان کرمانی متآثر بودند و در پیروی از آنها جلال و شکوه‌ ایران باستانی را ستایش می کردند. تفاوت در اینجا است که‌ اصلاحگران دوران مشروطه‌ در کلیت خود تلاش داشتند فرهنگ، سیاست و نهادهای قدرت در ایران را با مدل اروپایی سازگار کنند. حسن تقی زاده‌ که‌ مشهور است زمانی می گفت :" نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم شدن مطلق به‌ اروپا [...] بدون هیچ استثناء [...] و کنار گذاشتن هر نوع خود پسندی و ایرادات بی معنی که‌ از معنی غلط وطن پرستی ناشی می شود و آن را 'وطن پرستی کاذب' توان خواند" (23) ، همان تقی زاده‌ در مجله‌ کاوه‌ اخذ مدرنیته‌ را مشروط به‌ احیای همانا 'خود پسندی و مهین پرستی کاذب' می کرد. تقی زاده‌ که‌ در دوران مشروطه‌ بشکلی رادیکال طرفدار تحدید قدرت شاه‌ و اقتدار مجلس در مقابل او بود و به‌ همین خاطر به‌ عضویت هیئتی تدوین کننده‌ پیش نویس متمم قانون اساسی انتخاب شد، هم او‌ بعدها به‌ مبلغ و توجیه‌گر قدرت مطلقه‌ شاه‌ تبدیل شد: "نباید این پارلمان را به‌ پارلمان های دویست سیصد ساله‌ ممالک مشروطه‌ تآسیس شده‌، قیاس کرد که‌ دولت از پارلمان نظارت و رای بخواهد [...] این مجلس از راه‌های عادی نمی تواند داخل کار شود، بلکه‌ به‌ یک قوه‌ فوق العاده‌ و پنجه‌ آهنینی باید مملکت را اصلاح نماید [...] چطور محمد علی پاشا در مصر و ناپلیون در فرانسه‌ کرده‌اند." (24)

در اینجا سخن نه‌ بر سر فرصت طلبی تقی زاده‌، آنگونه‌ که‌ برخی می پندارند، بلکه بحث ‌ بر سر دگردیسی در اندیشه‌های مشروطه‌خواهان است. بررسیهای آموزنده‌ای در باره‌ علل ظهور رمانتیسیم آلمانی در اوایل قرن بیستم انجام گرفته‌ است. اکثریت این بررسیها بر این نکته‌ دلالت دارند که‌ بحرانی که‌ در ده‌های اول قرون 18 و 19‌ تار و پود جامعه‌ آلمانی را فرگرفته‌ بودند کاتالیزور اصلی برآمد رمانتیسیسم در آلمان بود. به‌ عبارت دیگر دکترین بازگشت به‌ 'اصالت فرهنگی خویش' برای مردمی که‌ جامعه‌شان در بحران عمیق غوطه‌ور است جذابیت و کشش فوق العاده‌ای دارد. سرچمشه‌ و منشآ این شیفتگی را نباید صرفآ در عرق مردم به‌ 'اصلها' جستجو کرد بلکه‌ باید متوجه‌ بود که‌ فرهنگ در جامعه‌ بحران زده‌ مناسبترین عامل سازمانگر و هماهنگ کننده‌ در نبرد با بی عدالتیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. به‌ این اعتبار این موج جدید ناسیونالیسم را رمانتیک نام نهادیم چرا که‌ در مواجه با وضعیت نابسامان ایران در آن دوران با بیرق فرهنگ ایرانی می خواست به‌ رویارویی انحطاط، عقب ماندگی و ضعف های جامعه‌ ‌ برود. آنها تجدد گرایی را، به‌ سبک رمانتیستها، با فکر احیای جبروت و شکوه‌ باستانی ایران توامآ می خواستند.

این دو گفتمانی و یا دوگانگی در گفتمان (25) ناسیونالیستی پدیده‌ منحصر به‌ فرد یا نادری نیست. اکثریت جنبش های ضد کولونیالیسی در راستای تدوین هویت ملی تلاش دارند نوعی هویت 'فرهنگی و اصیل گروهی' را خلق و یا 'احیا' ‌و آنرا با مدرنیسم مخلوط کنند. فرضیه‌ هویت فرهنگی و تاریخی اصیل چون ابزار موثر در مبارزات ضد استعماری رویکرد قوی داشت، چرا که‌ احیای آن 'هویت' تنها از طریق رهایی از استعمار ممکن و میسر بود. این التقاط در گفتمان ایرانی ویژگی خاص خود را داشت، چرا که‌ ایران از قرن 16.م ببعد تا ورود مدرنیته‌ به‌ منطقه‌ ما مستعمره‌ کشوری های اروپایی نبود و مبارزات ضد استعماری از پایانه‌ی‌ قرن نوزدهم در ایران به‌ معنای تحدید و نهایتآ قطع دخالت و نفوذ قدرتهای اروپایی در اداره و امور‌ کشور بود نه‌ رهای ملی از سیستم کولونیالیستی. برخاسته‌ از این تبیین، هویت ملی در ایران همواره‌ منشآ تناقضاتی بوده‌ و اکثرآ به‌ مثابه‌ شمشیر دو لبه‌ بکار گرفته‌ شده‌ است. از یکطرف خواهان مدرنیته‌ است و بر بستر عقلانیت خاص خود می پذیرد که‌ مدرنیته‌ تقدیر ماست و از طرف دیگر مدرنیته‌ را چونان عاملی اجنبی و بیگانه‌ می شناسد و آنرا در می راند. از یکطرف می پذیرد که‌ هویت ملی و گفتمان تولید کننده‌ آن ناسیونالیسم پدیده‌های مدرن اند که‌ بر بستر سیستم جهانگیر دولت-ملت امکان گسترش یافتند. این سیستم که‌ از پایانه‌ قرن هیجدهم در اروپا نضج گرفته‌ و گسترش یافته‌ و از پایانه‌ قرن نوزدهم به‌ بعد در مابقی دنیا جهانگیر شده‌، بعنوان تنها فرم پذیرفته‌ شده‌ سیاسی شاخص تنظیم مناسبات بین المللی بوده‌ است. اما از طرف دیگر، این ساختار مدرن و هویت نوین در ایران تاریخ هزاران ساله‌ای داشته‌ و دولت نوین و مدرن باید پاسدار این پیوستگی تاریخی و تدوام آن باشد.   

خویشاوندی انتخابی دو گروه‌ ذکر شده در متن نیاز به‌ احیای شکوه‌ و عظمت گذشته‌ نضج گرفته‌ و بر بستر آن قوام و دوام یافت. توجه‌ به‌ این مسئله‌ که‌ تاریخ گذشته‌ ایران در کلیت خود تاریخ امپراتوری های متعدد بوده‌ کمک خواهد کرد قواعد بنیادین گفتمانهای ناسیونالیستی ایرانی و اشکال تولید و چگونگی انتقال آنرا بهتر درک کنیم. آن گذشته‌ عظیم عبارت بود از از تاریخ امپراتوری های باستانی هخامنشیان، اشکانیان و ساسانی، که‌ بر اساس نظر مورخین ایرانی پس از دوره‌ نسبتآ طولانی غلبه‌ دین اسلام، این تاریخ در امپراتوری های صفویه‌ و قاجاریه‌ تدوام می یابد. در آن دوران بحرانی دوران جنگ جهانی اول آنچه‌ از این تاریخ کهن و امپراتوری پهناور باقی مانده‌ بود همانا چهارچوب ارضی آنزمان و کنونی ایران است. در نتیجه‌ احیای آن عظمت باستانی قبل از هر چیز در گرو حفظ هر آنچه‌ از آن امپراتوری باقی مانده‌ و به‌ هر قیمتی بود.

هویت همیشه‌ متغیر و در حال شدن است: گاه‌ خود-پرداخته‌ و گاه‌ توسط دیگران تبیین شده‌، بخشا می تواند یک شرایط، یک موقعیت و یا یک عنوان باشد، و گاه‌ سپر، سنگر و قلعه‌ای‌ برای دفاع از خود در رویارویی با حریفان. گفتمانهای متنوع هویت ملی ایرانی چه‌ در روایت ناسیونالیستهای خلقی و رجال دوران جنگ اول جهانی به‌ منظور احیای 'نمادین قومی' با شکوه‌ گذشته‌، چه‌ در گفتمان بازگشت به‌ تشیع سرخ علوی شریعتی، و چه‌ در تئوری ولایت فقیه‌ آیت الله‌ خمینی، هیچ کدام بازگشت مستقیم به‌ گذشته‌ و یا هویت صرفآ شرقی نیست، بلکه‌ تولید کلیتی معینی است با مفاهیم و اصطلاحات مدرن، با ابزار و تکنیک مدرنیستی، و در شرایط مدرنیته که‌ همانا تعریف هویت ملی در ایران بر اساس نمادین 'قومی' و یا 'اسلامی' است‌. در حقیقت، آنچه‌ همه‌ این روایت ها را دمساز و هماهنگ می کند نه‌ الزامات واحد، نه‌ محتوی ویژه‌ تجویزهای اخلاقی، نه‌ مبانی تئوریک مشترک و نه‌ حتی استراتژی همگون، بلکه‌ همسوی در تاکید بر حفظ هر آنچه‌ از آن امپراتوری باقی مانده‌ با بکار گیری ایده‌ها، ابزار و سیستم مدرن و معاصر است.       ‌   

امروز بسیاری می پذیرند که‌ پروژه‌ مدرنیته‌ در ایران علیرغم فراز و نشیب های تاریخ یک قرنی خود پروژه‌ای ناتمام بوده‌ و به‌ سرانجام خود نرسیده‌ است. در سالهای گذشته‌ بخش قبل توجهی از روشنفکران ایرانی خود را درگیر نقادی این تحول تاریخی متناقض کرده‌اند و می پذیرند علیرغم صد و یا صد بیست سال تاریخ ورود مدرنیته‌ به‌ ایران و یا رویارویی ایران با مدرنیته‌، پاشنه‌ درگاه‌ بحث های امروزین حول همان دو قلوهای مشهور دیکتاتوی و آزادی، سنت و مدرنیته‌، روستایی و شهری، مقلد یا رعیت و شهروند، و ولایات و مرکز می چرخد. متفکرین بسیاری این مدل ناتمام را در پوشش های 'مدرنیته‌ ایرانی'، و 'مدرنیته‌ اسلامی-ایرانی' ‌ به‌ نقد کشیده‌اند. در همانحال اکثریت این روشنفکران بر این باورند تحول تاریخی‌ انقلاب مشروطیت فرایند دولت-ملت را در جهت تکوین منطقی خود سوق داده‌ و به‌ پایان منطقی خود رسانده‌ است. چنین جمع بستی بر مفهوم مدرن از دولت تکیه‌ دارد. بدین معنی که‌ دولت مدرن عبارت از سیستمی است که‌ با تولیدزبان واحد و ملی و با برخورداری از ماشین‌ بوروکراتیک و هم چنین نیروهای حرفه‌ای مسلح هم انحصار بکار گیری قهر در در جامعه‌ را در دست خود داشته‌ و هم‌ توانایی سیادت (ساورنتی) بر سرزمین معینی را دارد. بر اساس این شاخص هم‌ دولتهای شاهنشاهی و هم جمهوری فقاهتی در ایران دولت-ملت هستند.

اگر با هدف نقد پروژه‌ مدرنیته‌ در ایران، مجبوریم به‌ اهمیت 'دو قلو ها' در بحث های امرزین اعتراف کنیم به‌ این دلیل است که‌ این دو قلو ها‌ تآثیر خود را در یک رشته‌ معناهای آگاهانه‌ و محصور کننده‌ در این روند تاریخی بجای گذاشته‌ و هنوز اندیشه‌ 'پریشان' ایرانی گریبان خود را از دست آنها رها نکرده‌ است. اگر این روش ارزیابی درست باشد آنگاه‌ جایز نیست که‌ دو قلوی 'امپراتوری و دولت-ملت' را فراموش کرد و یا در نظر نداشت. وجود ماشین دولتی مدرن در بر گیرنده‌ بوروکراسی و نیروهای مسلح حرفه‌ای تنها شاخص تعیین و تعریف انستیتوی دولت-ملت نیست. امپراتوری بریتانیا کبیر در تمامی دوران قرن نوزدهم و بخش قابل توجهی قرن بیستم توسط مورخین و متفکرین علوم اجتماعی همچون امپراتوری تعریف شده‌ و نام برده‌ شده‌ است، در حالیکه‌ هم صاحب مدرن ترین بوروکراسی و هم ارتش حرفه‌ای و نوین بود.

آن شاخص اساسی که‌ تمایز میان دولت-ملت و امپراتوری را در سرزمین چند فرهنگی، چند قومی و چند زبانی روشن می کند مفهوم 'کولونیالیسم داخلی' است. (26) اگر در جامعه‌ای چند هویتی بجا مانده‌ از یک امپراتوری پیش مدرن روند دولت-سازی در مسیری تکوین یابد که‌ دولت نه‌ تنها نمایندگی رسمی همه‌ واحدهای آن را سرزمین در مناسبات بین المللی، بلکه‌ فرایند و انجام منطقی روند درهم تنیدگی و انطباق همه‌ هویت ها با هم و ایجاد یک هویت مشترک باشد، آنگاه‌ می توان از ساختار دولت-ملت سخن به‌ میان آورد. اما اگر تعدادی از این هویت ها خود را خارج از هویت ایجاد شده و مرکزی تعریف کنند و یا آنرا رد کنند، و دولت مرکزی تنها با توسل به‌ جبر قادر به‌ اعمال اتوریته‌ در آن منطقه یا مناطق‌ باشد، آنوقت ما با انستیتوی بنام امپراتوری سر وکار داریم. (27) اعمـال جبر هم می تواند قهری باشد و هم مدنی، چونانکه‌‌ امپراتوری بریتانیا در آن دوران یک دولت بورژوا –دمکراتیک بود، اما بر اساس شاخص کولونیالسیم داخلی آنرا امپراتوری می خواندند.

پروژه‌ دولت-سازی رضا شاهی بر اساس نمادین قومی پارسی در جامعه‌ای که‌ بیش از نصف ساکنین آن غیر پارسی بودند منطقآ از طریق انکار و سرکوب آن هویت های ممکن و میسر بود. "دولت پهلوی، بویژه‌ تحت رهبری رضا شاه‌، به‌ جنوساید، قوم کشی (28) و زبان کشی (29) متوسل شد تا غیر فارس زبان ها را تبدیل به‌ فارس بکند." (30) دولت پهلوی، دولت پارمندی (31) بود بر رابطه‌ نابرابر بین مرکز با هویت نمادین قومی پارسی و غیر پارسیان بنا نهاده‌ شد. هم برنامه‌ نوسازی که‌ بر اساس سیاست تبعیض میان مرکز و غیر مرکز تدوام یافت و هم سرکوب واحد های ملی غیر پارسی توسط دولت، و هم مقاومت آنها در مقابل این سیاستها مانع از آن شدند که یک 'جمعیت متصور واحد' (32) به‌ نام ملت ایران امکان پذیر باشد. با 'انقلاب اسلامی' این روند تاریخی با بغرنجیها و پیچیدگیهای نوینی ادامه‌ حیات داده‌ است. آنچه‌ اتفاق افتاد این بود که‌ روحانیت شیعه‌ با حمایت جدی روشنفکران اسلامی و بخشآ سکولار، ماشین دولتی رژیم پهلوی تصاحب کرد. در حقیقت بازسازی دولت در ایران بر اساس نمادین 'شیعی-قومی' تناقضات ساختاری دولت را پیچیده‌ تر کرده‌ و بیشتر از گذشته‌ آنرا از مدار دولت-ملت خارج کرده‌ است. در کنار این تصرف، دولت برآمده‌ از 'انقلاب اسلامی' هم خود مسئله‌ ملی و هم روش برخورد با آن را از رژیم پهلوی به‌ ارث برده‌ بود. انکار و سرکوب ملل غیر پارسی در ایران و پاکسازی قومی در کردستان توسط جمهوردی اسلامی به‌ منظور انهدام جنبش ملی کردستان در سی سال گذشته‌ در تاریخ معاصر جهان و منطقه‌ به ‌مثابه‌ نمونه‌ کشتار دسته‌ جمعی، بیرحمی و دیکتاتوری بی سابقه‌ است.

حتمآ بسیاری‌ خواهند گفت که‌ در اینجا فراموش می شود‌ که‌ گفتمان های دمکراتیک اسلامی و ایرانی معاصر با هر دو مدل رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی مخالف بوده‌ و خواهان ایرانی دمکراتیک و آزاد که‌ در آن همه‌ 'اقوام' ایران آزادانه‌ و برادرانه‌ با هم زندگی کنند. چنین ایرادی وارد نیست. چرا که‌ در اینجا از گفتمان های ناسیونالیستی ایرانی صحبت به‌ میان آمده‌، نه‌ یک گفتمان. ثانیآ، گفتمان ها سیستم های بسته‌ و یا تک-بعدی نیستند. هر گفتمان عناصری که‌ از گفتمان های دیگر را بازتولید کرده‌ و از آن خود می سازد. ثالثآ، به‌ این اعتبار در اینجا از قواعد بنیادین گفتمان های ناسیونالیستی ایران سخن رفته‌ است. تلاش این بود قواعد بنیادین آنها را درک کنیم، توضیح بدهیم و بازتولید و انتقال آنان را به‌ فرایندهای وسیعتر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کنونی مرتبط سازیم.

به‌ این اعتبار من اولآ، از 'خویشاوندی انتخابی' میان روشنفکران معاصر ایرانی در طرح و تبیین مسئله‌ ملی در ایران با گفتمانهای ذکر شده‌ صحبت می کنم. آنها تبیینی از هویت ایرانی و یا ایرانیت بدست میدهند که‌ ایرانیت تنها به‌ مثابه‌ هویت ملی صرفآ به‌ عنوان هویتی واحد و در قالب دولت ایران قابل درک بوده‌، بیرون از این چهارچوب به‌ معنای هویتی فرهنگی یا چند ملیتی قابل تصور نیست. به‌ این منظور به‌ کنوانسیونهای سازمان ملل و مباحث جاری مراجعه‌ می شود که‌ که‌ اثبات شود که‌ در ایران تنها یک ملت وجود دارد و تمام امکانات ذهنی و مادی موجود بکار می شود تا تبیین ایرانیت به‌ عنوان هویتی فراملیتی و یا چند ملیتی مخاطبانی نداشته‌ باشد. در این تلاش همان متد و یا 'برخورد گزینیشی' دوباره‌ بکار گرفته‌ می شود. یعنی از درون ادبیات موجود در باره‌ ناسیونالیسم و ملت هر آنچه‌ را که‌ در اثبات مدعای خود بکار می آید انتخاب کرده‌ و باقی را به‌ کناری گذاشته‌ می شود. تا سطح افراط از مفهوم قوم استفاده‌ می شود اما فراموش می شود که‌ اگر بکار گیری اصطلاح قوم و هویت قومی تاریخ بسیار کهن دارد اما مفهوم 'قومیت' (33) اصطلاح نسبتآ تازه‌ای است، به‌ معناهای متفاوت بکار گرفته‌ می شود. (34)

فراموش می شود که‌ امپراتوری ایرانی در فاصله‌ بین قرن 18 و آغاز قرن 19 یا بعلت ناتوانی اداری یا در نتیجه‌ شکست در جنگ با روسیه‌ تزاری، بخش قابل توجهی از خراسان و کمابیش تمامی قفقاز را از دست داد. اکنون مردم آن سرزمین ها در چهارچوب دولت-ملت های به‌ رسمیت شناخته‌ به‌ نام تاجیک، ترکمن، آذری و ازبک بسر می بردند، اما ترکمن ها و آذری ها ساکن ایران تنها قوم هستند. از این زاویه‌، گفتمان پان-ایرانیست های کلاسیک بسیار روشمندتر، منسجم تر و شفاف تر از گفتمان این دوستان بود. پان-ایرانیست ها بر این باور بودند که‌ ملت واحدی بنام ملت ایران وجود دارد. آنها شاخص اصلی این هویت ملی را زبان فارسی می دانستند و پنهان نمی کردند که‌ خواهان ایجاد یک امپراتوری ایرانی بر اساس دولت مدرن و نیرومندی هستند که‌ قادر باشد همه‌ آن سرزمینهای از دست داده‌ را بار دیگر تصرف کند.

امروز هم بخشی از روشنفکران ایرانی همچون پان-ایرانیست ها بر این دعوی نادرست پای می فشارند که در‌ ایران که‌ تنها یک ملت وجود دارد و هر گونه اشاره به‌ تنوع ملی و زبانی بافت ساکنین ایران زمین از نظر آنان برابر است با خیانت و تنها فروپاشی و اضمحلال کشور را بدنبال خواهد داشت. در حالیکه‌ بازهم مثل پان-ایرانیست ها آنها هم بر این باورند شاخص اصلی هویت ایرانی زبان فارسی است، اما صراحت پان-ایرانیست ها را در پرستش نمادین قومی ایرانی و جنگ ملی برای ایجاد یک امپراتوری مدرن ایرانی را ندارند. تلاش من در این بخش این بود که‌ نشان دهم تبیین های متفاوت از هویت ایرانی که‌ در نهایت رویکرد ناسیونالیسم رسمی ایرانی را بازتولید کرده‌ و می کنند، همگون نبوده‌ و با هم اختلافاتی دارند. اما در همانحال پیوستگی یا خویشاوندی آنها سیستماتیک و منظم است نه‌ اتفاقی. علت این امر اینست که‌ ‌ بقول فوکو، گفتمان نه‌ تنها همیشه‌ ریشه‌ در قدرت دارد، بلکه‌ قدرت تنها از طریق سیستم و ساختاری های گفتمانی و بر بستر آنها به‌ گردش در می آید. (35)                                                   
                                 
در بخش بعدی‌ مفهوم 'کردیت' را دنبال می کنیم، و از طریق این بحث تلاش خواهیم کرد تناقضات نهفته‌ در گفتمان های ناسیونالیستی ایرانی را پی گیریم. نمونه‌ کردها از این زاویه‌ قابل توجه‌ است که‌ کردها ظاهرآ جزو عوامل تشکیل دهنده‌ آن نمادین قومی ایرانی هستند که‌ قواعد بنیادین گفتمان ناسیونالیستی ایرانی را تعیین می بخشد. اما در همانحال جنبش ملی، حق طلبی و 'استقلال خواهی' کردها، بویژه‌ بر بستر تحولات اخیر در عراق و برآمد جنبش ملی کرد در ترکیه‌، خطری علیه‌ امنیت ملی 'ایرانی' بوده‌ و در جنگ مقدس با این خطر ناسیونالیست های ایرانی در دفاع از تمامیت ارضی ایران همسنگر دولتیان هستند. خویشاوندی انتخابی ناسیونالیسم معاصر ایرانی در نحله‌های شیعی-ولایتی، شیعی-رفرمیستی، ایرانی-مشروطه‌خواهی، و ایرانی-دمکراتیک و بازتولید قواعد بنیادین گفتمان دولتی و رسمی در برخورد آنها با مسئله‌ کرد بارزتر منعکس می شود. در گفتمان های معاصر ناسیونالیستی ایرانی کردها قوم بوده‌ و پروسه‌ تکوین ملت را طی نکرده‌اند. زمانیکه‌ تناقص این تبیین زیر سئوال قرار می گیرد که‌ اگر چنین است ما چگونه‌ می توانیم برآمد جنبش کردها را در عراق در سالهای گذشته‌ به‌ مثابه‌ ملت و به‌ رسمیت شناختن این موقعیت را هم در توافق نامه‌های دوران جمهوری عراق تحت رهبری ژنرال عبدالکریم قاسم، در بیانه‌ای سال 1970 م.، هم در قانون اساسی اخیر عراق، و هم تائید این توافق نامه‌ ها از سوی مجامع بین المللی را توضیح دهیم. در جواب به‌ چنین پرسشی گفتمانهای ناسیونالیستی ایرانی خود به‌ دو دسته‌ تقسیم می شوند. دسته‌ اول، بر این باورند که این تحولات نتیجه‌ ایده‌های ناسالم و مخرب جداسری خواهانه‌‌ و تجزیه‌ طلبانه‌ای است که‌ در نتیجه‌ رسوخ مارکسیسم و دخالت ابر قدرت اتحاد شوروی سابق در در منطقه‌ ما نضج گرفته‌ بودند و بیش از عراق هم در ایران در شکل جماهیر آذربایجان و کردستان هدف تجزیه‌ ایران را مد نظر داشتند اما خوشبختآ شکست خورند. تحولات اخیر عراق هم و بویژه‌ پذیرش حقوق کردها به‌ مثابه‌ یک ملت یکی از پیامدهای ناگوار اشغال عراق از سوی امریکا است. دسته‌ دوم، هر چند در نگرانی ها و دلهره‌های دسته‌ اول حول دسیسه‌های امپریالیستی در منطقه‌ ما سهیم و شریک است، اما در همانحال می پذیرد که‌ کردها در عراق و ترکیه‌ ملت هستند و به‌ همین دلیل از حق تعیین سرنوشت سیاسی برخوردارند، اما در همانحال تکید دارد که‌ کردهای ساکن ایران قوم بوده‌ و بخش تفکیک ناپذیر ملت ایران هستند، و صحبت از حق تعیین سرنوشت برای آنها به‌ معنای نقض حق ملت ایران در اعمال سیادت بر سرزمین ایران است. از هر دو سو، الزامات نه‌ تحول و تکوین تاریخی بلکه‌ حفظ تمامیت ارضی ایران است. این بحث را در بجش بعدی پی می گیریم.                                                                              
                                                                                                   


1. Elective affinity
2. در خصوص قانون اساسی مشروطه‌ مراجعه‌ کنید به‌: 1) "مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره‌ اول تقنینیه‌، 1324ق./ 1908
3. Arjomand, Said Amir (1993) ‘The Constitutional Law’ in E. Yarshatar, Constitutional Revolution, volume
VI, California: Mazda Publishers
4. Lockhar, L (1959) “The Constitutional Laws of Persia,: an Outline of Their Origin and Development” Middle East Journal, 13, pp. 327-88
5. بر اساس یک منبع تاریخی ولیعهد یعنی محمد علی[ شاه] ب دستخط خود عبارت "به‌ موهبت الهی" را افزود، تاریخ بیداری ایرانیان، به‌ تصحیح سعیدی سیرجانی، 362-69   
6. سیرجانی، همانجا
7. Browne, E, Persian Revolution, pp.353-400
8. در زمینه‌ مراجعه‌ کنید به‌ ماءشالله‌ آجودانی، مشروطه‌ ایرانی و پیش زمینه‌های نظریه‌ "ولایت فقیه‌"، ،1997صص 153-179
9. Double Discourse
10. در این مورد به‌ اولمن، روابط انگلیس و روس، دینیس رایت، انگلیسها در میان ایرانیان مراجعه‌ کنید.   
11. ،161ص، 2002 ، تجدد یا مرگ، آجودانی، ماشاالله، ‌
12 Katouzian, H. (1991). Sadeq Hedayat: the Life and Legend of an Iranian Writer, I.B. Tauris, p. 86-89.
Elective Affinity .13
. Protestant Ethic . 14
. The Spirit of Capitalism. 15
. Selective approach. 16
17. بهنام جمشیددکتر، تجدداندیشه‌ ، 8ص،دهخدا دیوان. ص 109(1375)
18 . E. Abrahamian ( 1983) Iran Between Two Revolutions. PP. 156-57
19. تاریخ بیداری ایرانیان به‌همت، سعیدی سیرجانی جلد دوم، ص 35 .
20. زرین کوب، عبدالحسین، "روزگاران: تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی"، انتشارات سخن، چاپ پنجم، ص.    871
21. انقلاب ما چو شد از دست ناپاکان شهید /نیست غیر از خون پاکان خونبهای انقلاب، فرخی یزدی، دیوان، ص 92   
22. Phobia
.Browne, E. G (1978) A Literary History of Persia, vol. IV, pp.485-86 .23
24. مذاکرات، اظهارت تقتی زاده‌، 15ربیع الثانی 1326، ص 550
25. Double Discourse
.Internal Colonialism .26
   Hecher, Michael (1975) Internal Colonialism: The Celtic Fringe in British National Development, University 27. of California Press. pp. 60-64
Ethnocide .28
Linguicide .29
   Mojab, Shahrzad & Hassanpour, Amir ( 1996) “The Politics of Nationality and Ethnic Diversity .30”, در S. Rahnema & S. Behdad, Iran: after the Revolution, London: I.B. Tauris, pp 229-250
Composite state .31
A Single imagined community .32
Ethnicity .33
34. ‌Hutchinson, John & Smith Anthony D. ( 1996) Ethnicity , Oxford: Oxford University Press, p.4
Foucault, Michel (1980) ‘Truth and Power. 35’, در C. Gordon(ed.), Michel Foucault: Power/Knowledge: Selected Interviews and Other Writings, 1972-1977, Brighton: Harvest Press, p.122


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست