سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در فرهنگ ایران، انسان ِ نیرومند، در جهان پیدایش می یابد


منوچهر جمالی


• درفش کاوه یا درفش گُش، یعنی افراشتن ارتا درگـُش که نشان پیروزی جان و خرد انسان بر ستمگران و جان آزاران است و برعکس اندیشه ی زرتشت از انسان ناتوان، نماد انسان نیرومند سرافراز است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۲ فروردين ۱٣٨۹ -  ۱ آوريل ۲۰۱۰


 
 
درفرهنگ ایران ،
انسان ِ نیرومند، درجهان پیدایش می یابد
ولی زرتشت ،
« انسان ِناتوان وفرومانده » را آفرید ،
و انسان نیرومند را دراجتماع ، نابودساخت
تا گزندی را که زرتشت به فرهنگ ایران زده است ، ازروان واندیشه ایرانی ، زدوده نشود ، سرشاری ونیرومندی اش، پدیدار نخواهد شد ، و با این نیرومندی وسرشاری وغنای وجودی هست که میتواند درجهان ازنو دراستقلالش ، برپا خیزد . دست وپای خرد ایرانیان را زرتشت ، با زنجیرهای گران بسته وازجنبش انداخته است و بی رهائی از زرتشت ، باززائی ورنسانس فرهنگی ایران ، غیرممکن میباشد .


زرتشت در گاتا ( یسنا، هات ۲۹ ) برضد گرانیگاه فرهنگ ایران و اصالت خرد انسانی برخاست . برای درک این سرود زرتشت ، بایستی با اصطلاح « گوشورون » آشنا شد، تا ژرفای گفته زرتشت را دریافت . ایرانیان ، تصویر خدا یا آنچه را خدائیست ، ازمجموعه به هم پیوسته آن عناصردرمی یافتند . مثلا اصل آزار، مجموعه گرگها ی جهان ( = همه درندگان ) بود که دریک کل ، در یک گرگ بزرگ ،به هم بپیوندد . مثلا اصل دین ، زنخدائی بود که دین نام داشت ، و « همچند همه زیبایان جهان » ، زیبا بود . به عبارت دیگر ، مجموعه یا « خوشه به هم پیوسته هم زیبائیها » درجهان بود . دین ، اصل زیبائی است ، چون خوشه همه زیبائیهای انسانها وگیتی است ، و در انسان ، این اصل زیبائی ( خوشه همه زیبائیهای جهان وانسانها ) موجود هست ولو آنکه اورا هم آگاهانه نشناسد ، ولی هرانسانی ، عاشق این زنخدای زیبائی درخود است که دین نام دارد ودر درون یا گوهر اوست . این زنخدای زیبا که همه زیبائیهای جهان وانسان ها را درخود به هم پیوسته داشت ، ونزد مردم ، « پری » خوانده میشد و دخترشاه پریان بشمارمیرفت . همینسان ، اصل جان ، که مجموعه پیوسته همه جانها باشد در تصاویرگوناگون عبارت بندی میشد ،۱- یا خوشه ای فراز درخت همه تخمه در دریای وروکش ( فراخکرت ) بود ، ۲- یا ماهی ای دردریا بود که آبستن به همه تخمه ها است ، ٣- یا گاوی بود که کناررود وه دائیتی میزیست . واژه « گاو » که ازریشه « گی » برآمده وبرابر با آن هست ، به معنای « زندگی » هست ، و این واژه، نام خود خدا ( سیمرغ = ارتا ) هم هست . نام سیمرغ ، گی بوده است و نام رام نیز، جی بوده است( که به معنای زندگی است) . خدا ، این اصل زندگی (مجموعه یا خوشه همه زندگان ) شمرده میشده است . گفتن اینکه کسی این گاو ( = گوش ئورون ) را ، یا آن سیمرغ ( خوشه )، یا آن ماهی را آفریده است ، نفی اصالت « خدا به معنای = اصل زندگی موجود درهمه» یا « خوشه به هم پیوسته زندگان » میباشد . ودرست دراین سرود زرتشت ، اهورامزدا ، آفریننده گوشورون ( گاو= اصل زندگی ) میشود . به عبارت دیگر، مجموعه همه زندگان ، ازاین پس ، اصل زندگی نیست .

اصل زندگی که «گاو= گـُش ئورون» باشد، آفریده میشود وازاصالت ، انداخته میشود ( دیگر، ازخود ، نیست ).

درفرهنگ ایران ، گوشورون ، که مجموعه جانهای زندگان باشد، چیزی جز « افشانده شدن ِ خوشه ارتا = ارتا خوشت( خدا )، در زمین ( فرّخ زاد ) نبوده است . آتش جان ( فرن یا پرن = اخو= ارتا ) که نخستین عنصرهرجانی هست ، ازگوهر خود خدا ، درتن ( جهان جسمانی ) افشانده میشود واین دو ، باهم ، همآفرین ( یوغ = سنگ = ییما = مر = .. ) وهمبغ میشوند ، و این آتش جان ( گوهرخود خدا ) ، درتن ، تبدیل به « خرد یا بینش های حواس» میگردد ، واین خرد است که نگهبان هرجانی از گزند و ازخشم وتجاوز و زور وقهر است .

گوهر خدائی ، درهرتنی ، دراثرهمآفرینی وانبازی وهمزوری ( نیرومندی ) ، تحول به «خرد نگهبان وسامانده وآراینده »می یابد ، و میتواند زندگی را از ظلم وتجاوز وزور وتهدید برهاند . این سراندیشه بنیادی فرهنگ ایران ، دراین سرود زرتشت، از زرتشت رد ونفی وطرد میگردد.




ارتباطِ « گُش ئوُروَن » با مسئله اجتماع انسانی



دراین سرودِزرتشت، مسئله انسان واجتماع انسانی وبشریت ، در چهارچوبهِ همین اصطلاح « گـُش+ ئورون » که درحقیقت « کل جهان زندگی ، جانهای بی آزار » باشد، طرح میگردد . مسئله ای را که زرتشت دراین سرود، طرح میکند و این گوش ئورون ، نزد اهورامزدا از ناتوانی خود در دفع آزاروستم وقهرگله وشکایت میکند ، چیزی جزهمان مسئله نیست که در داستان « کاوه و درفش کاویان » درشاهنامه به شیوه ای دیگر، و با پاسخی دیگر، طرح شده است ، که بیانگرفرهنگ اصیل ایران میباشد، و به کلی درتضاد با آموزه زرتشت است . کاوه درقیام برضد ضحاک ، که اصل آزار جان وخرد انسانی است ، درست درفشی را بر میافرازد که دراوستا « درفش گـُش » نام دارد ، یا به عبارت دیگر ، « درفش گـُش ئورون » است . ضحاک(با اهریمن ) نیز با آزردن جان ِ جانوران آغازمیکند وبه آزردن جان وخرد انسانها میرسد ، و آزردن جان وخرد اجتماع انسانی ، برپایه آزردن جان بطورکلی فهمیده و گذاره میشود . گوش ئورون ، درهمین راستا ، برای زرتشت نیز دربرگیرنده « جان انسانها واجتماع انسانی» نیزهست . این درفش گـُش درشاهنامه، از« پوست گاو » است ، و هنوز نیز در زبان کردی ، « خوشه » ، هم به معنای « پوست حیوان دباغی شده است » ، وهم به معنای « سنبله گندم وجو » . ودرست کاوه ( که درمقاله دیگر، نشان داده شد که همان ارتای خوشه وارتافرورد است ، که اینهمانی باخوشه پروین دارد ) ، با افراشتن درفش گـُش ، برضد آزارنده جان وخرد انسانها ، برمیخیزد ، وازاو سرمی پیچد . واژه « ئوروان » ، که همان واژه « روان » امروزی ماست ، و معمولا مترجمان گاتا ، « گـُش ئورون » را « روان آفرینش » ترجمه میکنند . ولی « روان » چیست ؟ در تحفه حکیم موءمن می بینیم که به « انار» ، روان گفته میشود . درزبان پهلوی به انارو به گیاه ، « ئور+ ور= urvar » گفته میشود ( لغت نامه فره وشی ) ، و درترکی به خوشه پروین « اورکار» وبه چاه غله « اورو » و به بذر زراعت ، « اوروغ » گفته میشود( کتاب سنگلاخ ) .« انار» ، درفرهنگ ایران ،یکی ازبرجسته ترین پیکریابی های اندیشه « خوشه » بود، چون دردرون پوست خود ، همه دانه های را به هم می پیوندد . درست مفهوم « روان » درفرهنگ ایران نیز ، بیانگر همین « اصل آراینده وبه هم پیوند دهنده اجزاء واندام به هم » را داشته است . یکی از برآیندهای « ارتا » ، که نخستین عنصرو آتش جان درهرانسانی است ، چنین اصل نظام دهنده ایست . ودرست درگزیده های زاد اسپرم ( بخش ۲۹ ، پاره ۷ ) گواه براین مطلب را می یابیم که : « وسپاهبد، روان است ، که خدا و نظم دهنده تن است که برآن رد است … » .

دراین سرود ، زرتشت ، هنوزتصویر« گـُش » را به عنوان « دربرگیرنده کل جانها » بکارمیبرد ، درحالیکه ایزد شناسی زرتشتی ، سپس کیومرت ( گیا + مر+ تن ) را « مجموعه جان همه انسانها » ، وممتاز از« گـُش » میسازد ، وگـُش را ، به جان همه جانوران بی آزارو گیاهان ، میکاهد. وحساب انسان را ازسایرجانوران وزندگان ، جدا میسازد . ولی درفرهنگ ایران ، درهمان درفش گـُش که کاوه برمیافرازد ، هنوز انسان ، جزو مجموعه همه جانها و در« یگانگی همه جانها » شناخته میشود . هنوز خدا ، جانان ( مجموعه همه جانها ) است، ودراین کلیتش باید « جانان = معشوقه » باشد ، ودوست داشته وپرستیده بشود .

اینکه اینکه « گاو یا گـُش ئورون » ، مجموعه « تخمه های جان ، یا خوشه جانها » هست ، به خودی خود ، گواه بر اصالتش ( ازخود، بودن ، قائم بالذات بودن ) هست . افشانده شدن تخمها ، اصالت را ازآفریننده به آفریده ، انتقال میدهد. تخم ، به معنای « اصل » بوده است . آفریده ، برابر با آفریننده ، وهمگوهراوست . ولی درسرود زرتشت ، بلافاصله این « جدا گوهری = ناهمگوهری » اهورامزدا با گـُش ، به چشم میخورد، چون اهورامزدا ، توانا هست واو ناتوان . این سرود ، چنین آغازمیشود ( به ترجمه های پروفسورهومباخ ، وموبد آذرگشسپ ودکتردوستخواه مراجعه شود ) : « ای اهورا مزدا ، گـُش ئوروان به شما گله وشکایت میکند که برای چه مرا آفریدی ؟ که مرا ساخت ؟ مراخشم و چپاول ( hazas) و زوروجبر(remo) و تجاوزوتعدی (tevish) و تهدید ودرشتی deresh و خشم کاملا احاطه کرده است . برای من نیست پشتیبانی دیگر، جزتو، بنابراین نحات دهنده و نگهبانی شایسته را به من بنمای ( که بتواند مرا ازاین تنگنای زندگی رهائی بخشد) » . کل زندگی ، ازاهورامزدا ، گله وشکایت ازناتوانی خود در دفاع ونگاهبانی میکند . زندگی ، یا جان ، فاقد نگهبان آفریده شده است . به عبارت دیگر، جانها وبه ویژه انسانها ، ناتوان هستند که اززندگی خود ، نگهبانی کنند. او از اهورامزدا گله نمیکند که چرا اورا چنین ناتوان وسست وضعیف آفریده ، بلکه چنین بی پناه و بی رهبروسالارو نگهبان گذاشته است ! آنها ناتوانی وضعف وجود خود را به عنوان امری بدیهی پذیرفته اند .

اهورا مزدا ، دیگر« ارتای خوشه = ارتا خوشت » نیست که گوهر وجود خود را درتن ها ( درگیتی ) میافشاند و خودش ، تبدیل به « خرد وچشمی وحواسی » میشود که با بینشش ، نگهبان زندگی میشود .

این مجموعه جانها ، ناتوان وعاجزوبیچاره وفرومانده ، آفریده شده اند . آنها فاقد خردی هستند که میتواند اززندگی شان ، نگهبانی ودفاع کند و آنهارا « بپرهیزاند » . به عبارت دیگر، انسانها ، ناتوان آفریده شده اند و نمیدانند برای چه آفریده شده اند ، و حتا نمی دانند که آنها را آفریده است ، و ازآتش جانشان ( تخم هایشان ) ، ازروزنه های حواسشان ، بینش وخردی که نگهبان زندگیست ، نمی افروزد . تخم ها یا آتش جان ها یشان ، بی روشنی هستند . وازاین رو، همه ، نیاز به نگهبان ورهبروسالاردارند .

بالاخره ، درپایان این سرود ( یسنا، هات ۲۹ ) ، مجموعه زندگان ( گـُش ئوروَن ) یکجا باهم ، می پذیرند که زرتشت با آموزه اش ، چنین رهبری ونگهبانی وسالاری هست که اهورامزدا نشان میدهد و همه میتواند بوسیله او، ازگزندهای زندگی، نجات یابند . این ادعای زرتشت ، درتضاد کامل با فرهنگ ارتائی- سیمرغی ایران ، و منکرپیدایش خرد سامانده وجهان آرا و مدنیت ساز، ازآتش جان درانسانست .

همین اندیشه است که دربندهش و دردوداستان کیومرث وجمشید درشاهنامه ، به اشکال گوناگون عبارت بندی میشوند . خردِ کیومرث که دریزدانشناسی زرتشتی نخستین انسان ونخستین شاه است ، ناتوان ازتشخیص دشمن ودوست زندگیست، وبا اهریمن که دشمن وآزارنده زندگیست ، دوست میشود ( خردش ناتوان ازتشخیص بدی ازخوبیست ) . خردش ، ناتوان ازتشخیص « ژی » از « اژی= ضدزندگی» است . داستان جمشید نیز ، مسخ ساخته میشود و جمشید، پس ازساختن مدنیت انسانی ( فراهم ساختن خوشزیستی ودیرزیستی برای همه انسانها ) ، درپایان ، همکاراهریمن میگردد ، و جشن نوروز، جشن تباهکاری خرد انسانست که با اهریمن ، به آسمان پروازمیکند . اندیشیدن با خرد که « منی کردن » باشد ، کبروسرپیچی ازخدا میشود . اندیشیدن ( منی کردن ) راه پیوستن با خدا را می بندد و سرچشمه تباهیها وفسادو زدارکامگی میگردد .

باز زائی فرهنگ ایران ، که باز زائی خرد سامانده و آراینده ازآتش جان خود انسانست ، که میتواند نگهبان زندگی خود درگیتی باشد ، پشت کردن به آموزه زرتشت است . آوازه دروغین زرتشت درایران وجهان ، زاده از ناآگاهی بسیاری از روشنفکران ایرانی وخارجی از درک گاتاهست . ماباید از زرتشت بگذریم . فرهنگ ایران ، زاده ازخود ملت هست نه از زرتشت . ما نیاز به هیچگونه منجی نداریم ، چه منجی ازگناهان باشد ، چه منجی ازآزاروستم وظلم وتجاوز. فرهنگ ایران ، به خردِ زاده ازجان وزندگی هرانسانی ، اعتماد دارد .

درست درفش گـُش که همان درفش کاوه باشد ، و نماد فرهنگ سرکشی خرد خود انسانها برضد زدارکامگان وقهرورزان و دژخیمان و نماد پیروزی برآنهاست ، درفش همین « گــُش ئورون » است . پوست گاو ، به معنای « خوشه جانها = خدا » هست . هنوز درکردی به پوست دباغی شده ، خوشه میگویند . پوست تخم مرغ ، خرّم نامیده میشده است که نام فرّخ وسیمرغست ( تحفه حکیم موأمن ) . زئوس یونانی واهورامزدای زرتشت ، درست میخواستند همین پوست آسمان ( سپهرششم = مشتری= خدای خدایان = انهوما = ان + هومای ) باشند . این پوست که دربرگیرنده خوشه است ، نماد فرشگرد، یا رستاخیز ونوشوی همیشگیست . ازاین رو نیز همیشه پیروز میشود .

کاوه ، درشاهنامه کیست ؟ کاوه ، ارتای خوشه یا سیمرغ یا کل ملت وجامعه است که این درفش را بر می افرازد . درمقاله ای جداگانه اینهمانی کاوه با ارتای خوشه نشان داده شده است . ارتای خوشه که همه جانها = همه اجتماع باشند گرداگرد این درفش، انجمن میشوند . ارتا که نامش « سرافراز= سرکش » هست ، وبُن جان هرانسانیست ، اصل پیدایش ِ خرد سرکش درهمه انسانها ، برضد اصل آزارنده جان ، ضحاک هست و براو فیروزمیشود . این ارتای سرافرازکه بُن همه انسانها هست ، سبب میشود که مردمان ، خودشان ، با نهایت دلیری سند مشروعیت ضحاک را رویاروی ضحاک وهمکارانش ، پاره میکنند، وپایمال میسازند . درمیان درفش گـُش ، ماه (= مانگ ) قراردارد که زاینده خورشید برفرازش است ، و ماه وخورشید درفرهنگ ایران ، هردوباهم پیکریابی خرد ( بینش درشب وبینش درروز ) هستند ، و مجموعه چشمها وخردهای انسانها یند . کاوه ، خودش با این درفش ، اینهمانی دارد . خیزش کاوه ( ارتای خوشه = ملت ) با درفش پیروزی گـُش ، حاوی فلسفه ای برضد آموزه زرتشت ازگـَش ئورون ناتوان وعاجزو فاقرخرد است، که ظلم وستم و خشم وتجاوز اورا فراگرفته اند و او ازخود ، نمیتواند هیچ کاری بکند و دنبال راهبرومنجی و رهاننده ونگهبان میگردد .

درفش کاوه یا درفش گُش ، یعنی افراشتن ارتا درگـُش که نشان پیروزی جان وخرد انسان برستمگران و جان آزاران هست ، وبرعکس اندیشه زرتشت ازانسان ناتوان ، نماد انسان نیرومند سرافرازاست ، که دربرابر بیداد وتجاوزو تهدید ، سرپیچی میکند . این ماه ، که درمیان درفش است ، همان « مانگ = ماه پـُر» درآسمانست ، که درزمین گاو زمین ( = مانگ درکردی= خوشه جانها درگیتی ) میباشد. این ماهست که درمیان درفش کاوه :

که اندرشب تیره ، خورشید بود
جهان را ازاو، دل پرامید بود

هرچند زرتشت ، از« گـُش ئورون = مجموعه همه جانها » سخن میگوید، ولی درواقع ، سخن او ، به انسان واجتماع وبشریت روی میکند . این اجتماع انسانی است که بی رهبروبی نگهبان وبی پشتیبان گذاشته شده است . این منش اجتماعست که گله وشکایت میکند که چرا مرا بی نگهبان وبی رهبرو بی سالارگذاشته ای . مجموعه جان انسانها ، گله و شکایت ازاین میکنند که با ضعف وناتوانی که آفریده شده اند ، نیاز به نگهبان دارند ، و چرا خدا ، آنها را بی راهبرگذاشته . درست دراینجا ، انسانی ، آفریده میشود که برضد تصویر « انسان ِخود آزما هست که خود را بدون ترس وشکایت ، درتاریکی رویدادهای زندگی میآزماید تا خوب را ازبد بشناسد ، و برگزند های زندگی پیروز گردد . درست این تصویرزرتشت و اهورامزدا ازانسان ، برضد سخنیست که سیمرغ به زال میگوید که برو و« یکی آزمایش کن ازروزگار» . ما اینجا با انسانی کار داریم که ازناتوانی خود، مضطرب است ، و از زیستن برپای خود میترسد و نیاز به رهبر ومنجی دارد . با انسانی کار داریم که ازخود ، وازخرد خود نمیتواند زندگی کند . انسانی بیچاره و ناتوان وفرومانده وافلیج ، که از ناتوانی خود، عذاب میکشد و درخود، هیچ امکانی برای رفع آن نمی یابد و نیازبه خردی فراسوی خود دارد که ازاو نگهبانی کند . جانی که ازهمان آغاز، درخود ، درکی ازشادی ندارد ، و به قول فردوسی :

چوشادی بکاهد، بکاهد روان   خرد گردد اندر میان ناتوان

انسانی که ناتوانست و نیروی جوانی ندارد . انسانی که ازاهورامزدا ، ناتوان وسست وافلیج آفریده شده . این اندیشه برای ارتائیان وخرّمدینان وسیمرغیان ، توهین به انسان وبه خدا بود . این نشان آن بود که اهورامزدا ، فاقد مهراست ، چون درمهر، آفریننده ، آنچه درگوهر خود دارد ، به آفریده می بخشد . گُش ئورون ، گله مند وناتوان وفاقد شادی وفاقد خرد است ، چون شادی وجوانی وخرد و نیرومندی باهمند . جانی که درهمان آغازپیدایش، هیچ شادی ندارد، ودرست از اینکه ناتوان وعاجز وضعیف آفریده شده ، نزد آفریننده اش نمی نالد وشکایت نمیکند ، بلکه این گوهر ناتوان خود را بی سروصدا می پذیرد ، و فقط ازاین گله مند است که چرا اهورامزدا ، راه چاره برای تسکین این دردهمیشگی گریزناپذیر، به او ننموده است . درحالیکه درفرهنگ ایران ، زاده شدن وپیدایش جان درگیتی ، همراه خنده وشادی است ، چون بهمن که اصل خردِ شاد و خرد سامانده ونگهبان جانست ، درفطرت ، با انسان آمیخته است .

با زرتشت ، انسانی افلیج پیدایش می یابد که ناتوانائیش اورا اززیستن بازمیدارد ولی با درک ناتوانی خود نمیکوشد برناتوانی خود چیره شود، و خودرا ازاین ناتوانی برهاند . بدینسان با زرتشت ، انسانی پیدایش می یابد ، که سست وناتوان است و با ضعف گوهری خود ، راهی جز سازش ندارد . این انسانی که زرتشت میآفریند ، در دوره ساسانیان میکوشد که انسان نیرومند وسرشار ارتائی را ازمیدان عمل وسیاست واجتماع ، تبعید کند وبراندازد .

با زرتشت ، جهان جان بطورکلی ، سرشاری وغنای خود را از دست میدهد . مسئله ازاین پس ، تسکین درد ضعف چاره ناپذیرانسان ، ومرهم گذاشتن روی جهل وبیخردی انسان میشود . این تصویر انسان ناتوان وسست وبی رمق ، برای خرّمدینان وسیمرغیان ، بزرگترین توهین به انسان و خدایشان ، ونفی خوبی ونیکی و زیبائی ازانسان بود ، چون برای آنها ، خوبی وزیبائی وشکوه و نیکی وبزرگی ، ازپـُری وسرشاری و نیرومندی انسان پیدایش می یافت ، چون ، ارتا یا سیمرغ ، گوهر هرانسانی بود .


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست