سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

و چنین است که زنده خواهیم ماند


میرزاآقا عسگری (مانی)


• در هفته ی ایران در کپنهاک، منزل منظر حسینی به قرارگاه همه ی این دوستان تبدیل شده است. روزها کار است و برنامه و دیدار، شبها تا نزدیکهای بامداد شعر و سخن و طنز و شراب. روز شنبه، از خواب که برخاستم، دوش گرفتم و به اتاق پذیرائی منظر رفتم که صدای گفتگویش با دوست پژوهشگر و زمانشناسم مهرداد درویش پور و جوانبانوی شاعر و خوش صدا فریبا شادکهن می آمد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٨ فروردين ۱٣٨۹ -  ۲٨ مارس ۲۰۱۰


 
 
          هنگامی که با دوست شاعر و نویسنده ام منظر حسینی از آسانسور پارکینگی در کپنهاگ بیرون آمدیم تا به رستورانی که با دکتر فریدون وهمن قرار دیدار داشتیم برویم، مردی ریزاندام و آراسته دربرابرمان پیدا شد. برای لحظه ای نگاهمان درهم گره خورد. نوعی آشنائی گمشده در چشمان مهربان و سیمای گشوده ی او پیدا بود. پرسید: «آقای مانی؟» پرسیدم: «آقای وهمن؟!» خودش بود. خوش و بش کردیم و او ما را به سوی رستوران کوچکی در طبقه ی بالای پارکینک راهنمائی کرد. دور میزی نشستیم. پرسید:« دیشب نتوانستم به برنامه ی سخنرانی شما بیایم. میهمان داشتیم. در باره چی سخن گفتید؟» پاسخ دادم: «درباره ی رنسانس ایرانی. و این که این رنسانس مدتهاست آغاز شده. پیدایش حکومت اسلامی و ۳۰ سال نکبت آن به رشد و برآمد رنسانس ایرانی که پیشتر در نهانِ خانه ها شکل گرفته بود کمک کرد تا این دگرگشت پایه ای و سرنوشت ساز نخستین گامهای بلندش را در خیابانها بگذارد. ما داریم از قرن ۱۵ هجری به قرن بیست و یکم میلادی پای می گذاریم. گرچه رنسانس ایرانی با ۳۰۰ سال تاخیر آغاز شده، اما سویه و راهش را به سوی آینده گشوده است...»

یکماه پیش تلفن منزل به صدا درآمد. صدائی نرم و مهربان گفت:«فریدون وهمن هستم. دوست دارم کتاب تازه نشریافته ام:«یکصد و شصت سال مبارزه با دیانت بهائی»    را برایتان پست کنم. آدرس می خواهم.» هفته ی بعد کتاب به دستم رسید. کتابی با ۷۷۸ رویه که توسط انتشارات عصر جدید در آلمان نشر یافته است. چاپ نفیس کتاب، جلد سولوفون و شیرازه بندی عالی آن به تناسب شکل و شمایل کتابهای تبعیدیان ایرانی، درخور ستایش و توجه برانگیز بود. فهرست آن را بسرعت از نظر گذراندم و یکی دو نوشتار آن را در همان ساعت نخست خواندم. آنگاه، کتاب را دم دستم گذاشتم تا هرازگاه و به تناسب نیاز، فصلهای دیگراین پژوهش گسترده دامن و خواندنی را بخوانم. کتابی که «گوشه ای از تاریخ اجتماعی – دینی ایران در دوران معاصر» را زیر ذره بین یک استاد شرقشناس در دانشگاه کپنهاگ نشان می دهد. استاد وهمن مدتی است بازنشست شده و بیشتر اوقاتش را صرف ادامه ی پژوهش هایش می کند.

               منظر پیشنهاد می کند نخست چیزی بنوشیم، آنگاه ناهار بخوریم. به دکتر وهمن می گویم: «میدانید که من دین ندارم. اما از آنجائی که اکثریت عددی مردم ایران ظاهرا شیعه هستند، شیعیان تمامی امور مملکت را قبضه کرده اند و اقلیت های دینی دیگر را به حاشیه ی جامعه رانده اند. اگر این اکثریت عددی بگونه ای درهم بشکند، و ادیان، و دیگر جهان نگری ها در ایران رشد عددی داشته باشند این احتمال وجود دارد که مقدمات گذر جامعه ایران از حکومت دینی به حکومتی جدا از دین فراهمتر شود. از این زاویه من همواره از اقلیت های دینی به سهم اندکم، پشتیبانی کرده ام. پشتیبانی معنوی. به گونه ای که برخی می پندارند من زرتشتی ام. به باور من دوران دین باوری و دین سالاری گذشته است. با این همه، تا مدتها دین به عنوان امری وجدانی و شخصی در میان جوامع باقی خواهد ماند.» دکتر وهمن با آن که باورمند به آئین بهائی است، اما بسیار فراختر و گشوده تر از دین باوران به امر دین و رابطه اش با جامعه می نگرد. او یک بهائی متعصب نیست، حتا به این که روزی آئین بهائی با حکومتی فرضی در ایران بیامیزد باور ندارد. پژوهشگری آزاد و آزاده است. از پاکزادان شهر یزد است، و هوای حاشیه ی کویر چهره ای گندمگون بدو بخشیده است.

             سخن را به سوی قره العین می کشانیم، و به ترانه ای که برای او نوشته ام و بانو عهدیه آن را اجراء کرده است. همچنان که به آرامی در کنج رستوران ناهارمان را مزه مزه می کنیم، درباره تاریخ معاصر ایران سخن می گوید. رو به دکتر وهمن و منظر برمی شمارم که همه ی کوشش های ایرانیان برای دور زدن دین رسمی اسلام در ایران، برای بهسازی و اصلاح دینی با شکست مواجه شده اند. نه جنبش اسماعیلیه، نه جنبش عرفانی و صوفیگری، و نه جنبش بهائی که معاصرترین آنهاست، نتوانستند سیستم تشیع سرخ علوی و آخوندیسم برآمده از آن را از صحنه ی نفوذ و قدرت اجتماعی دور کنند. بدنبال همه ی آن جنبش ها، شبکه ی روحانیت شیعه، و اسلامی که گوهری ضدایرانی دارد قوی و قوی ترشدند. اما اکنون که باند روحانیتِ ضدایرانی، حکومت را قبضه کرده، زمینه ی سکولاریسم اجتماعی در ایران روز به روز جائی گسترده تر برای خود بازمی کند...

            کتاب «یکصد و شصت سال...» از نگاهِ باریک بینانه و بی طرفانه ی نویسنده اش حکایت دارد. در یک تورق سریع هم می توان دریافت که فریدون وهمن در پی بازیافت و بازگوئی حقایق تاریخی است و نه به دنبال تبلیغ نگرشی خاص. گفتگوهایمان ادامه می یابد. تا ساعتی که هریک ناگزیریم به دنبال برنامه های دیگرمان برویم. در پارکینگ با دکتر وهمن بدرود می گوئیم. منظر پشت فرمان می نشیند تا مرا به برنامه ای در انجمن فرهنگی ایرانیان ببرد. انجمنی که با یاری دوسه نهاد فرهنگی دیگر «هفته ی ایران» را در واپسین هفته ی سال ۱۳۸۸ سازماندهی کرده است و ۶ شب پیاپی برنامه دارد. آنها مرا هم در کنار هادی خرسندی، عفت ماهباز و مهرداد درویش پور برای سخنرانی دعوت کرده اند. برخی از سازماندهان این هفته ی فرهنگی را از نخستین سالهای تبعید می شناسم. حسین صفا، خلیل، رئوف و داریوش... اما منظر، که عضو آن انجمن نیست، بارسنگینی از پذیرائی ها را بر عهده گرفته است. فرصتی است مغتنم تا او یاران دیده و نادیده اش را در این هفته در خلوتگاه نسبتا بزرگش در حاشیه ی دریا میزبانی کند. میزبانی شاعر، با قلبی مهربان، چهره ای گشاده، واژگانی شاعرانه. دیدار یاران اهل قلم و از جمله دوستم هومر آبرامیان که از استرالیا برای گفت و شنود وضبط فیلم با شاعران و پژوهشگران آمده و دارد دور اروپا را می زند. او در تعقیب من به خانه ی منظر رسیده است. این دیدارها روزهای پربار و به یاد ماندنی ای را برای یکایک ما تدارک می بینند. دوستم هومر، ۶ ساعت گفتگوی تصویری با من انجام می دهد و همکارش فربد که خود، آهنگساز است، فیلمبرداری می کند.

            در هفته ی ایران در کپنهاک، منزل منظر حسینی به قرارگاه همه ی این دوستان تبدیل شده است. روزها کار است و برنامه و دیدار، شبها تا نزدیکهای بامداد شعر و سخن و طنز و شراب.

            روز شنبه، از خواب که برخاستم، دوش گرفتم و به اتاق پذیرائی منظر رفتم که صدای گفتگویش با دوست پژوهشگر و زمانشناسم مهرداد درویش پور و جوانبانوی شاعر و خوش صدا فریبا شادکهن می آمد. روی میزغذاخوری چندین شمع درشت و زیبا روشن کرده بودند، صبحانه را چیده بودند، دسته گلی زیبا در وسط میز در کنار چندین پاکت زیبای کادو قرار داشت. با دیدن من آغاز به خواندن «تولدت مبارک» کردند. می دانستند که روز نوروز، زادروز من هم هست. از این جشن کوچک و رفیقانه آنچنان شاد شدم و لذت بردم که آنسویش ناپیدا.

          گاهی وقتها با خود می اندیشم: یکساعت از این دیدارها، براستی که می تواند سختی یکسال زندگی درتبعید را از جان بیرون کند. و چنین است که زنده مانده ایم و چنین است که زنده خواهیم ماند.

۳ فروردین ۱۳۸۹.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست