سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نه برای مسیح علی نژاد!


غزال طبری


• ما با شما دشمن مشترکی داریم. اما دوستان شما دوستان ما نیستند. دوستان شما با صدای ما حرف نمی زنند. دوستان شما زبان شقایق را نمی فهمند. دوستان شما مثل همیشه حرف هایشان را که زدند بحث را تمام میکنند و به راه خود میروند. انقدر ساده که انگار جز خودتان کس دیگری وجود ندارد. تقصیر خودتان هم نیست انقدر. در فضایی تک صدایی حرف زده اید که یادتان رفته باید گاهی هم گوش بدهید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۶ فروردين ۱٣٨۹ -  ۲۶ مارس ۲۰۱۰


نما خارجی: نیمه شب .پس از پایان کنسرت کیوسک.. نوروز ٨۹.
ایستاده ایم تا با بچه های ارکستر کیوسک عکس دسته جمعی بگیریم.
همه جور ادمی در جمع حاضر در عکس هست. سبز. سرخ. بی طرف. دستهایمان را بالا میبریم، سبزها به نشانه پیروزی و ماها مشت هایمان را به نشانه اعتقادمان. دختر سبز، مشت بالا برده دوستم را هل میدهد به سمت پایین: نه. همه سبز. همه سبز.
به خنده اعتراض میکنیم: نه خیر هم! ما علامت خودمون...
دوباره دست دوستم را هل میدهد به سمت پایین: همه سبز. فقط سبز.
میخندیم و میگذریم از قضیه.
***

چند روز بعد کاسپین ماکان میرود دیدن شیمون پرز و ما با دهان باز نگاه میکنیم. نه کاسپین ماکان را (این اولین باری نیست که کسی از نام شهیدی استفاده میکند تا خودش را مطرح کند) بلکه هیاهو و جنجالی را که نبرد اصلی را مغشوش کرده و زیر سوال برده است. اینکه ندا و کاسپین نامزد بوده اند یا دوست، جایگزین موضع گیری له یا علیه مذاکره با اسراییل می شود و غوغایی راه میافتد که بیا و ببین. یادمان میرود تمام فلسطینی های به دست اسرائیل کشته شده را. یادمان میرود جنین تیر خورده در شکم مادرش را... ان پسر کوچولویی که جلوی دوربین ها در آغوش پدر جان داد را هم حتی یادمان میرود.
یادمان می رود بیانیه امضا کنیم که ما به وضع فلسطین معترضیم ... عوضش می چسبیم به اینکه ندا و کاسپین نامزد بودند یا نبودند، انگار انکحت و زوجت تغییری در حق کاسپین ماکان برای مذاکره با اسراییل به وجود می اورد. انگار اینکه ندا کاسپین را جواب کرده باشد یا نه. اینکه ازش جدا شده باشد یا نه، ربطی داشته باشد به موضعی که ما در این لحظه باید اتخاذ کنیم. اعتراضی که باید به اخرین شهرک سازی اسراییل بکنیم یا هر چیز دیگر. ما همیشه در لحظه های حیاتی اصل را ول میکنیم و می چسبیم به فرع انگار...
مسیح علی نژاد هم مثل همیشه از فرصت استفاده میکند. چادرش را میزند پر کمرش (که به لطف اصلاح طلب ها در طول نسل ها تبدیل به کلاه شده) جارویش را (که البته ان هم به لطف اصلاح طلب ها تبدیل به قلم شده) بر میدارد و میدود وسط معرکه به فحش دادن در جامعه مجازی به ماکان. انگار که فضای مجازی چاله میدان قدیم باشد و رابطه کاسپین و ندا یک جور گروکشی بین کوچه بالایی و پایینی.
بعد هم که همه حرف هایش را زد فورا جمله قالبی:
"در کامنت ها بحثی در مورد نقدی که دیگران به من کرده اند مطرح نکنید و بگذاریم این ماجرا بیش از این ها رقیبان را به برپایی سور عزای ما فرا نخواند… " را که جمله جنبش سبزی ها شده جلویمان میگذارد و کلا سطح دیالوگ را تقلیل میدهد به بحثی خاله زنکی. انگار هر کسی به عمل مسیح علی نژاد اعتراض کند به نوعی دارد نام ندا را خدشه دار میکند. عادت دیرینه همه انهایی که توی سیستم های تک صدایی رشد کرده اند. که حرف خودشان را بزنند و نوبت بقیه که شد دشمن را نشان بدهند و با یاداوری لزوم اتحاد به ما خفه مان کنند. چقدر باید این چیز ها را بشنویم؟ تا کجا قرار است همیشه ما چپ ها ساکت بشینیم خودمان را سانسور کنیم که مبادا "دشمن" فکر کند که داخل جنبش آلترناتیو ایران مشکلی هست؟ چرا یکبار اصلاح طلب ها محض رضای خدایشان ساکت نمی شوند تا به ما گوش کنند؟
سال ۵۷ هم همین بلا راسرمان اوردند .باید ساکت می ماندیم تا تصویر زیبای انقلاب را خراب نکنیم. مثل ازدواج های شکست خورده مان که یک عمر تحملشان می کنیم تا تصویر خانواده را خراب نکنیم. مثل همه چیزهای دیگری که این سالها ازش گذشته ایم به خاطر تصویری که هرگز وجود نداشته است.
نه خانم علی نژاد. خطابم به شما نیست. شما در جنبش اجتماعی ایران انقدر آدم مهمی نیستید که لازم باشد خطابی بهتان کرد. خطابم بیشتر با ان تفکری است که شما نماینده اش هستید. تفکری که با حذف ادم های لایق شما را بزرگ میکند تا مجیزش را بگویید و بزرگش کنید. رابطه ای بیمار که نه بر اعتقاد که بر سود استوار است.
اصلا انگار تقویم ما با هم نمیخواند. شما به رسانه هایی تعلق دارید که نوشته های ما را به جرم عقایدمان سانسور می کرد. شما سنگ کسانی را به سینه میزنید که امثال ما را از دانشگاه ها اخراج کردند. کشتند. خوش شانس ترهایمان را آواره کردند نه مثل شما راهی آکسفورد. که ر اهی کمپ های پناهندگی. راهی آینده ای که نمی دانستند چه خواهد بود. هنوز خیلی هایمان بعد از سالها خو نگرفته ایم به این خاک غریب. ما با شما دشمن مشترکی داریم. اما دوستان شما دوستان ما نیستند. دوستان شما با صدای ما حرف نمی زنند. دوستان شما زبان شقایق را نمی فهمند. دوستان شما مثل همیشه حرف هایشان را که زدند بحث را تمام میکنند و به راه خود میروند. ان قدر ساده که انگار جز خودتان کس دیگری وجود ندارد. تقصیر خودتان هم نیست. آنقدر در فضایی تک صدایی حرف زده اید که یادتان رفته باید گاهی هم گوش بدهید. توی مصاحبه هایتان هم بلد نیستید گوش بدهید. اما باید یاد بگیرید. مکالمه هر وقت شما بخواهید تمام نمی شود. مکالمه تعاملی است بین شما با دیگری. هر چند عادت کرده اید که همان هایی که امثال شما را بزرگ میکنند صداهای طرف دیگر مکالمه را خفه کنند. ما ساکت نمی مانیم. می دانم حرف که بزنیم چیزهایی میگوییم که شما خوشتان نمی اید بشنوید. اما ما حرف میزنیم. این بار حرف میزنیم. نمی گذاریم تصویر زیبای شما از آینده آینده ما را سیاه کند. نمی گذاریم با ما همان کاری را بکنید که سال ۵۷ کردید.
راستش آدم هایی مثل شما میترسانندم. یادم می آورند همه انچه با ما شد در این سالها را. یادم می اید پشت این چهره های اصلاح طلب چه کسانی ایستاده اند. و یادم می افتد به دختر سبز در عکس دسته جمعی با ارکستر که مشت دوستم را به سمت پایین هل میدهد و میگوید: پیروزی ما شکست دیگری نیست. صدایش در گوشم می پیچد: فقط سبز!
ما "دیگری" هستیم. همیشه "دیگری" بوده ایم. اما باید عادت کنید. آینده ایران عکس با گروه کیوسک نیست. در تصویر اینده ایران ما مشت هایمان را بالا خواهیم برد و بخواهید یا نه. خوشتان بیاید یانه این بار دیگر فقط رنگ سبز در کار نخواهد بود.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۷)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست