سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

۱۳۹ امین سالگرد کمون پاریس
در سالروز کمون پاریس


وبلاگ کوخ


• انترناسیونال (بین الملل) اول تنها سازمان جهانی بود که از همان آغاز کار کمون به پشتیبانی از آن برخواست و تا آن جا که در توان داشت کمک‌های مادی و معنوی فراوانی به این حکومت کارگری نمود. کارل مارکس چندین خطابه در مورد کمون در شورای عمومی انترناسیونال ایراد کرد که بعدها تحت عنوان کتاب «جنگ داخلی در فرانسه ۱۸۷۱» به چاپ رسید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۱ اسفند ۱٣٨٨ -  ۱۲ مارس ۲۰۱۰


 فرانسه کشور انقلاب‌ها است. مترنیخ صدر اعظم مستبد اطریش می‌گفت: «فرانسوی‌ها مانند معتادین به شراب به انقلاب کردن اعتیاد دارند» شاید به نظر نیاید اما بسیاری از انقلابات، رفرم‌ها، تحولات فکری در سراسر جهان به نوعی از انقلاب‌های اجتماعی و سیاسی فرانسه تاثیر پذیرفته‌اند. بیانیه ی حقوق بشر در تاریخ معاصر از دل انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷٨۹ بیرون آمد. سرود مارسیز سرود انقلاب کبیر تا ده‌ها سال سرود آزادی‌خواهان و انقلابیون اروپا بود. لرزه‌های انقلاب‌های ۱٨٣۱ و ۱٨۴٨ فرانسه، اروپا را به تکان در آورد و اندیشه‌های لیبرالی و سوسیالیستی از دل این سه انقلاب زاده شدند: سن سمیون – بابوف– کابه – واتیلینگ – پرودون و مارکس همه از دل اندیشه‌های سیاسی انقلابات فرانسوی بیرون آمدند. هگل فلسفه‌اش را با نشاندن درخت آزادی به پا سداشت انقلاب کبیر ۱۷٨۹ بنیان نهاد و سرانجام «کمون پاریس» که در مارس ۱٨۷۱ رخ داد سر لوحه انقلابات ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه- ۱۹۱٨ مجارستان ۱۹۱۹ آلمان و ده‌ها جنبش دگرگونی طلب در نقاط مختلف دنیا شد.

امروز به قوت و قدرت می‌توان گفت اندیشه‌ی مارکس و انگلس و لنین در مورد سرنگونی و خردکردن «دولت بورژوایی» مشخصاً از کمون پاریس گرفته شده‌است.

کمون پاریس اولین حکومت کارگری جهان الگوی عملی و عینی صدها هزار انقلابی چپ‌گرا در طول ۱٣۹ سال اخیر بوده‌است. شکست کمون پاریس تولد نظریه‌ی نوینی در باب انقلاب و دولت گردید.

کمون پاریس چنین تاثیری را در اندیشه‌ی سیاسی بعد از خود نهاد. در این جا ما به اختصار به تاریخچه کمون پرداخته و به تحلیل آن دست می‌زنیم.

فرانسه را می‌توان اولین کشوری نامید که بعد از انگلستان محل رشد سرمایه‌داری بود. شهرهای بزرگ فرانسه در برگیرنده‌ی کارخانه‌ها و مراکز توزیعی بودند که محل تجمع طبقه کارگر محسوب می‌شدند. بورژوازی در فرانسه توانست با سرعت زیادی رشد کند. زیرا وقوع انقلاب ۱۷٨۹ م. از لحاظ سیاسی و اقتصادی سیادت طبقانی فئودالیسم را به گور سپرد. فئودالیسم که تا پیش از انقلاب با تکیه بر دولت سیاسی بوربونها به صورت مطلقه و استبدادی بر سراسر امپراطوری فرمان می‌راند با وقوع انقلاب فرو ریخت. بورژوازی سلطه سیاسی خود را به شکل پارلمانی بر قرار کرد اما تضاد طبقاتی روبه رشد جامعه فرانسه و حمله کشورهای سلطنتی پیرامون به این کشور این سلطه را از نظر سیاسی دچار بحران کرد.

جمهوری فرانسه یک جمهوری بورژوایی پارلمانتارسیتی بود. دو گرایش سیاسی و قدرتمند درون پارلمان، ژاکوبنها (جناح چپ) و ژیروندها (جناح راست) بودند که در طی سال‌های پس از سرنگونی سلطنت در جدال دائمی با هم به سر می‌برند. بحران سیاسی جمهوریت و استقرار رژیم «ترور» به رهبری و ریاست « ماکسیملیان روبسپیر» و کلوب ژاکوبن آخرین روزهای قدرت جمهوری بود. زیرا با سرنگونی حکومت ترور و اعدام روبسپیر جمهوری راه زوال را پیمود. کودتای ۱٨ برومر ۱۷۹۹ نظامیان به رهبری ژنرال ناپلئون بناپارت جمهوری پارلمانی را به پایان راه می رساند.

حکومت موسوم به «کنسولی» که ناپلئون کنسول اول آن محسوب می‌گردید نوعی از دیکتاتوری بود که، زیر عنوان «آزادی – برابری و برادری» و «صدور حقوق بشری » حکومت می‌کرد. حکومت کنسولی نیز در سال ۱٨۰۴ دست از موش و گربه بازی برداشته و علناً به «سلطنت» تبدیل گردید. ناپلئون تا سال ۱٨۱۵ بر فرانسه حکومت کرد. در دوران او مالکیت خصوصی بورژوایی شکلی قانون مند و ضد مذهبی پیدا کرده و دولت به مشابه یک دولت دیکتاتوری سرمایه انحصار تجارت را بر عهده گرفت. حکومت فرانسه سعی داشت تا انحصار تجارت خارجی را در اروپا و پس از آن آسیا و آمریکا را به دست گیرد. به همین دلیل دولت فرانسه جلو تجارت قهوه توسط دیگر دول اروپایی مخصوصا انگلستان را گرفت. این سخت‌گیری اقتصادی دولت‌های اروپا و روسیه را با هم متحد کرده «اتحاد مقدس»ی را از انگلستان، پروس، اطریش و روسیه و دولت واتیکان علیه فرانسه ناپلئونی به وجود آورد. نبرد واترلو در سال ۱٨۱۵ و شکست ناپلئون علیه متفقین آخرین روز شمار امپراطوری ناپلئون بود.

با شکست بناپارت بار دیگر خاندان بوربون به پادشاهی لوئی هیجدهم به سلطنت رسیدند. اما پس از آنها خانواده «اورلئان‌ها» به پادشاهی لوئی فیلیپ قدرت را به دست آوردند. سالهای ۱٨٣۰ تا ۱٨۴۰ سال‌های قدرت گیری و رشد مناسبات سرمایه‌داری در فرانسه بود، شکل دولت متناسب با این رشد پیچیده‌تر شده و تضاد میان دولت بورژوایی مستبد با توده‌های مردم بیشتر می‌گردید. دولت سلطنتی عملاً یک دولت فئودالی بود که بقایای فئودالیسم فرانسوی را که بر سلطنت مطلقه تکیه داشتند، نمایندگی می‌کرد.

بورژوازی فرانسه که این بار نسبت به ۱۷٨۹ بسیار بزرگ‌تر و فربه‌تر و هارتر شده‌بود در برابر دولت قرار گرفت. علاوه بر بورژوازی صنعتی، خرده‌بورژوازی (طبقه میانه- دکانداران- دلالان– صاحبان صنایع فرد) نیز در کنار بورژوازی قرار داشتند. خرده بورژوازی فرانسه تصور می‌کرد با مبارزه علیه سلطنت مطلقه می‌تواند حیات خود را حفظ کند و به بقای اقتصادی حاشیه‌ای خود ادامه دهد. بنابراین به انقلابی‌گری رادیکالی تکیه کرده‌بود که خود پرچمدار بخشی از انقلاب محسوب می‌گردید. طبقه کارگر به عنوان بخش وسیع و تولید کننده‌ی مستیم شهر ها نیز از پیشروان انقلاب بود. اما نتوانسته بود خوب خود را کامل سازماندهی نماید. در واقع این طبقه کارگر بود که برای بر پا ساختن سنگرها خیز برداشته بود. انقلاب ۱٨٣۱ نتیجه این تحولات اجتماعی و سیاسی بود.

انقلاب ۱٨۴٨ انقلاب در یک جغرافیائی خاص نبود. انقلاب ۱٨۴٨ انقلابی آزادی‌خواهانه با سمت‌گیری چپ بود که تمامی گرایشات رادیکال آن زمان در وقوعش نقش داشتند آنارشیستیها، آنارکوسندیکالیست‌ها ، پیروان باکوینن، پیروان واتیلگنگ، اتحادیه کمونیست‌ها، بورژوازی رادیکال و انقلابی و ... همه در سنگرهای انقلاب حضور داشتند اما همه این جریانات را که در کنار هم قرار می‌دادید نماینده ٣ لایه، ٣ طبقه و ٣ منافع اقتصادی خاص در جامعه فرانسه بودند. ۱- بورژوازی (دو گرایش مالی و صنعتی) ۲- خرده بورژوازی (که یک طبقه به معنای واقعی کلمه محسوب نمی‌گردید) ٣- طبقه کارگر.

در آن زمان طبقه کارگر فرانسه درگیر یک مبارزه‌ی تمام عیار طبقاتی بود. از یک سو اورلئان‌ها و طرفدارانشان سعی می‌کردند تا به سرمایه‌داری مالی نزدیک شوند و از سوی دیگر طبقه کارگر در یک مبارزه سیاسی و اجتماعی در کنار بخش هایی از بورژوازی قرار می‌گرفت. پیروزی انقلاب ۱٨۴٨ و کنار زده شدن طبقه کارگر نشان داد که خرده بورژوازی و بورژوازی صنعتی هرگز متحد واقعی طبقه کارگر نیستند همان‌طور که بورژوازی طبقه میانه حالی را که اکثراً دکانداران و دلالان بودند نیز کنار زد و به قول مارکس با شعار «مالکیت را دریابیم» تمام هستی این خرده بورژوازی طمعکار و حریص را هم از او گرفت.

اما با قدرت رسیدن «جمهوری خواهان بورژوا» طبقه کارگر که از رشد و توسعه سرمایه‌داری در فرانسه دچار فشارهای فراوانی می‌گردید هر لحظه به آرمان‌های سوسیالیستی نزدیک‌تر می‌شد.

تا آن جا که همه‌ی کارخانه‌‌های بزرگ فرانسه میزبان کارگران سوسیال دمکرات گردید. مبارزات طبقاتی در فرانسه شکلی به شدت سیاسی داشت زیرا جامعه فرانسه جامعه‌ای (به شدت) رشد یافته از لحاظ سیاسی بود. این مبارزات، سلطنت‌طلبان را که در شرایط بدی به سر می‌بردند، به سوی دیگر جریانات بورژوا سوق داد. اما در مقابل در سال ۱٨۴۹ نیز جبهه ای از جریانات کارگری، چپ و دمکرات را نیز ایجاد کرد. در این کشمکش‌های سیاسی بخشی از طبقه سرمایه‌دار به نیروی سیاسی اتکا کرد که بر خلاف دیگر لایه‌های طبقه سرمایه‌دار بر نظامیان و دهقانان میانه حال تکیه داشت. در راس این جریان لوئی ناپلئون (برادر زاده ناپلئون بناپارت) قرار داشت. او با استفاده از «لومپن پرولتاریا»، نظامیان و دهقانان سنتی بلوای بزرگی در عالم سیاست به راه انداخت.

لوئی بناپارت حزب خود را «جمعیت ۱۰ دسامبر» نام نهاد و تمام تلاش خود را به کار برد تا با تطمیع آن‌ها و گسترش این جمعیت بلواگر و طمع کار و با دادن شعارهای مساوات‌طلبانه و ظاهراً چپ و سوسیالیستی توجه توده‌های مردم را به سوی خود جلب کند.

لوئی بناپارت موفق گردید در جریان انتخابات ریاست جمهوری به مقام رئیس جمهور فرانسه برسد. (۱۰ دسامبر ۱٨۴٨)

بورژوازی صنعتی از ضربه‌ی وارده به خشم آمده بود. لذا نمایندگان این طبقه در مجلس موسسان دست به مبارزه‌ی وسیعی علیه او زدند. اما بناپارت در مه ۱٨۴۹ مجلس موسسان را تعطیل کرد و پس از مدتی بناپارت با بردن قوانین ضد کارگری به پارلمان فرانسه سعی کرد تا طبقه کارگر را به زانو در آورد. پس از آن در ۱٣ ژوئن ۱٨۴۹ «حزب نظم» که از سلطنت‌طلبان تشکیل شده و متحد بناپارت بود حق رأی عمومی در پارلمان را لغو کرد و مقدمات دیکتاتوری را برای بناپارت مهیا نمود.

لوئی بناپارت به طور کلی از لایه‌های عقب مانده‌ی سرمایه جدا شده و به نماینده‌ی سیاسی «دهقانان خرده مالک» تبدیل گردید.

سرانجام بناپارت در ۲ دسامبر ۱٨۵۱ دست به یک کودتای نظامی-سیاسی زد و به عنوان امپراطور و با نام «ناپلئون سوم» بر تخت سلطنت نشست.

امپراطوری ناپلئون سوم از ۱٨۵۱ تا ۱٨۷۱ یعنی ۱۹ سال به طول انجامید در طول این ۱۹ سال فرانسه یکی از دوران‌های سیاه و طبقه کارگر یکی از مصیبت بارترین سال‌های حیات خود را سپری کرد. اما مبارزات کارگران و مردم علیه امپراطوری و مالکیت خصوصی قطع نگردید.

در سال های ۱٨۶۹-۱٨۷۰ بحران اقتصادی فرانسه را در برگرفت و نارضایتی شدیدی بر کارگران حاکم گردید.

در سال ۱٨۶۹ اعتصابات کارگری در معادن و کارخانه‌های « لوار» «شنایدر» و «لوکروزو» روی داد. علاوه بر آن‌ها مردم که خواستار بر‌کناری حکومت سلطنتی و به قدرت رسیدن مجدد جمهوری و برقراری حق رأی عمومی بودند نیز در شهرهای مختلف علیه امپراطوری ناپلئون سوم مبارزه کردند.

ناپلئون برای آن که از فشار توده‌ها فرار کند و در عین حال چهره‌ای دموکرات و انسانی از خود نشان دهد، در ماه مه ۱٨۷۰ اعلام کرد که حاضر است به «رفراندوم» تن در دهد. شاخه‌ی فرانسوی «بین اللمل اول» طی اطلاعیه‌ای از کارگران خواست تا این انتخاب و رفراندوم قلابی را تحریم نمایند. به همین دلیل تعداد زیادی از فعالان بین اللمل در فرانسه شناسایی و دستگیر و محاکمه شدند.

بحران عمومی به این شکل نه تنها خاتمه نیافت بلکه افزایش پیدا کرد. تنها راه برای فرار از فشار عمومی و بحران سیاسی و اقتصادی جنگ بود. پیش از آن ناپلئون که دارای افکار میهن پرستانه افراطی (شوینیسم) بود، سعی می‌کرد تا مرزهای فرانسه را گسترش دهد. حتی تا آن جا پیش رفت که با صدر اعظم آلمان (اتوفون بیسمارک) وارد معامله‌ای پنهانی شد.

به این مضمون که فرانسه در قبال حمله آلمان به اطریش سکوت خواهد کرد و در مقابل مقداری از زمین‌های تصرف شده را از آلمان خواهد گرفت. اما بیسیمارک پس از پیروزی بر اطریش قول خود را زیر پا نهاد. اختلافات فرانسه و آلمان بر سر نواحی مرزی کنار رود راین نیز یکی از دلایلی بود که روابط دولت ناپلئون سوم با آلمان را رو به تیرگی گذاشت. همه‌ی این‌ها باعث گردید تا ناپلئون سوم فکر چنگ را در خویش تقویت نموده آن‌را تنها راه رهایی از بحران‌های داخلی تلقی کند.

از نظر نظامی و تسلیحاتی آلمان از فرانسه (در آن زمان) دارای برتری فراوانی بود اما این موضوع از دید امپراطور فرانسه پنهان مانده بود. در آن سوی مرزها نیز بیسیمارک در صدد وحدت آلمان زیر مرکزیت امپراطوری پروس بود. و برای پیش برد اهداف خود و گسترش سرمایه‌داری آلمان جنگ را پیشه‌ی خویش کرده بود. پس آلمان نیز از چنین جنگی استقبال می‌کرد.

در ۱۹ژوییه ۱٨۷۰ فرانسه به آلمان اعلام جنگ داد و جنگ شدیدی در مرزهای این کشور آغاز گردید. ناپلئون سوم در رأس واحدهایی از ارتش راهی منطقه سدان شد اما در این شهر شکست شدیدی از ارتش آلمان خورده و سپاهیان فرانسوی به همراه امپراطور به محاصره دشمن در آمدند.

در روز ۲ سپتامبر ۱٨۷۰ امپراطور ناپلئون سوم اسیر نیروهای آلمانی شد. به محض انتشار خبر دستگیری امپراطور و شکست ارتش در پاریس قیامی صورت گرفت.

بورژوازی فرانسه با سرعت به سازماندهی نیروهای خود پرداخته و دولتی با نام «دولت دفاع ملی» تشکیل داد. احزاب وگروه‌های سیاسی و در رأس آن‌ها «بلانکیست‌ها» به عرصه فعالیت علنی آمدند.

در این زمان «گارد ملی» که از یادگارهای انقلاب کبیر ۱۷٨۹ بود به مرکز نظامی مردم تبدیل گردید و بسیاری از پاریسی‌ها قادر شدند تا مسلح شده داخل آن نیروی نظامی شوند. گارد ملی در این زمان تعداد زیادی از کارگران مسلح پاریسی را در بر می‌گرفت و این خود موجب وحشت «‌دولت دفاع ملی‌» بود. چرا که این دولت، دولت بورژوازی بود و مسلح بودن کارگران برای آن خطری بالقوه محسوب می‌گردید.

دولت از پیشروی و حلمه اجتناب می‌کرد و سعی می‌نمود تا گارد ملی را ضعیف نگاه دارد. سرانجام کارگران مسلح در روز ٣۱ اکتبر به «‌هتل دورویل‌« محل جلسات شهرداری پاریس رفته عده‌ای از اعضای دولت را در اعتراض به چنین واکنشی بازداشت نموده در رأس گروه کارگران «لویی آگوست بلانکی‌» چیگرا قرار داشت. بلانکیست‌‌ها رادیکال‌ترین جناح سیاسی پاریس محسوب می‌شدند که از همان ابتدا خواستار مقابله مسلحانه با پروسی‌ها و سرنگونی دولت بورژوازیی بودند. سپاهیان آلمانی (پروسی) سر انجام از سدان گذشته و به سوی پاریس حمله ور شدند. پاریس در محاصره قرار گرفت و این محاصره ۱٣۱ روز به طول انجامید. دولت دفاع ملی برای فرار از آتش انقلاب کارگری حتی بی میل به اشغال کامل فرانسه از سوی آلمان‌ها نبود. به همین دلیل تصمیم گرفت گارد ملی را خلع سلاح کند.

در طول این مدت کارگران مسلح در سنگرهایی که در کوچه‌ها و خیابان‌ها بنا کرده بودند به انتظار دشمن نشستند. اما «تی یر» (Their) رئیس جدید دولت تصمیم تازه‌ای برای آن‌ها داشت. تی یر یک وکیل دعاوی بود که در سرکوب و به انحراف کشیدن انقلاب ۱٨٣۰ و به قدرت رسیدن ناپلئون سوم دست داشت. و اکنون در رأس دولت خیانت بار ملی قرار گرفته بود. روز ۱۷ مارس او دستور خلع سلاح گارد ملی را صادر کرد. ارتش در روز ۱٨ مارس مامور گردید تا توپخانه گارد ملی را که با پول مردم ساخته و یا خریداری شده بود را از آن‌ها بگیرد. ارتش به منطقه مونمارتر حمله برد اما با مقاومت شدید کارگران مسلح مواجه گردید. افراد گارد ملی با یاری مردم توپخانه را از ارتش پس گرفته به سوی پاریس حرکت کردند.

پاریس آماده‌ی قیام بود. زیرا چندی پیش در ۲۱ و ۲۱ ژانویه مردم سرکوب و تعدادی از کارگران انقلابی دستگیر و اعلام شده بودند.

روز ۱٨ مارس ۱٨۷۰ (۲٨ اسفند ۱۲۴۹ خ) قیام صورت می‌پذیرد و اعضای دولت به کاخ ورسای می‌گریزند. قدرت به کمیته‌ی مرکزی گارد ملی داده می‌شود و کارگران و مردم در حالی‌که فریاد «زنده باد کمون» (کمون در فرانسوی یک نوع حکومت خود مختاری مردمی است) سر می‌دهند در خیابان‌ها مستقر می‌گردند. سلطنت طلبان و نیروهای ضد انقلابی در پاریس دست به اسلحه می‌برند اما از سوی مردم و کارگران مسلح سرکوب می‌شوند. ۴ روز بعد در ۲۲ مارس در شهر لیون، کمون لیون اعلام موجودیت می‌کند.

در روز ۲٨ مارس کمون پاریس اعلام موجودیت کرده و اولین دولت کارگری جهان شروع به تصویب قوانین جدیدی می نماید.

عمر کمون پاریس ۷۲ روز بود و در طول این ۷۲ روز کمون دموکراتیک‌ترین و انسانی‌ترین قوانین جهان را برای اولین بار تصویب کرده به اجرا در می‌آورده‌:

۱- سیستم سرباز گیری و ارتش حرفه‌ای سابق ملغی اعلام شده و گارد ملی به عنوان یک ارتش مردمی مسلح به عنوان تنها نیروی نظامی دائم مسلح شناخته می‌شود.

۲- حقوق‌های کلان ملغی شده و بیشترین حقوق ۶۰۰۰ فرانک در سال مقرر می‌گردد. حقوق کارمندان کمیسیون‌های کمون (مسئولین) در حد حقوق کارگران نانوایی ها اعلام می‌گردند.

٣- کلیه کمک‌های مالی دولتی به کلیسا قطع شده و مذهب به عنوان امر خصوصی افراد اعلام شده، کلیه آموزش‌های مذهبی در مدارس ملغی می‌گردد. اموال کلیسا به نفع مردم ضبط می‌گردد.

۴- گیوتین که یادگار شوم کشتار بورژوایی از انقلاب کبیر بوده در میدان مرکزی پاریس سوزانده می‌شود.

۵- کارخانه‌ها به اتحادیه‌های تعاونی کارگری سپرده و توسط آن‌ها اداره می گردد.

۶- کمون کار شبانه‌ی نانوایی ها را ممنوع می‌کند.

۷- ستون فولادی «وندوم» که از توپ‌های ذوب شده (از غنیمت‌های ناپلئون اول که از دیگر کشورها بدست آمده بود) ساخته و سمبل شوونیسم بود در میدان اصلی پاریس سرنگون می‌گردد و پیام دوستی و همبستگی انترناسیونالیستی به آلمان‌ها و دیگر ملل جهان فرستاده می‌شود.

این‌ها شمه‌ای بود از اقدامات ۷۲ روزه‌ی کمون پاریس. کمون پاریس توسط شورای کمون اداره می‌گردید. این شورا به تشکیل ۱۰«کمسیون» دست زد که هر کدام از کمسیون‌ها دارای یک مسئول بود و وظیفه اداره امور جامعه را به عهده داشتد. کمسیون‌ها عبارت بودند از: خدمات عمومی– آموزش و پرورش – غذایی – کار و مبادله – کارگر – مالی – اجرایی (که از دل آن کمیسیون تامین عمومی بیرون آمد) – عدالت روابط خارجی – امنیت عمومی – نظامی.

اعضای کمون صرفاً فرانسوی نبودند بلکه مبارزین روس– مجارستانی – سوئیسی، لهستانی نیر در آن به چشم می خوردند. اعضای شواری کمون دارای مصونیت دیپلماتیک نبودند و انتخاب کنندگان می‌توانستند در صورت کوتاهی آن‌ها از وظایفشان آنها را عزل کنند. همه‌ی اعضای شورای کمون مزد بگیر یا از روشنفکران طرفدار کارگران بودند و در ساختار اعضا هیچ کشیش، کارفرما یا زمین‌داری به چشم نمی‌خورد.

اما دشمنان کمون و طبقه کارگر نیز آرام نشستند . «تی یر» و دیگر رهبران سیاسی و نظامی بورژوازی فرانسه که در کاخ ورسای سنگر گرفته بودند با کمک‌های مالی عظیم بانک مرکزی فرانسه شروع به توطئه نمودند. آنها در روستاها با کمک کشیش‌ها، دهقانان را علیه کمون تحریک و بسیج کردند. تی یر با بیسیمارک وارد مذاکره شدد و خطر حکومت کارگری کمون برای سرمایه‌داری آلمان را به وی گوشزد کرد. او توانست فرمان آزادی صد هزار اسیر نظامی فرانسوی را از بیسیمارک گرفته با اوباش طرفدار ورسای متحد و تسلیح نماید. از سوی دیگر دولت آلمان که توانسته بود بحران‌های ناشی از وحدت ایالت‌های ژرمن نشین را پشت سر بگذارد و پادشاهی ویلهلم اول را جشن بگیرد، تصمیم گرفت تا کار حکومت کارگری کمون را یک سره نماید.

در تاریخ ۲۱ مه ۱٨۷۱ در اثر خیانت و سهل انگاری تعدادی از محافظان گارد ملی حومه پاریس سپاهیان ورسای وارد شهر شدند جنگ خونین آغاز گردید سپاهیان ضد انقلابی ورسای با پشتوانه ارتش آلمان به شدت پاریس را کوبیدند. جنگ در کوچه به کوچه‌ی پاریس در جریان بود. هواداران و اعضای کمون که «کمونارد» خوانده می‌شدند در سنگرهای خود تا آخرین فشنگ می‌جنگیدند. این نبرد از ۲۲ تا ۲٨ مه ادامه داشت. روز ٣۰ مه پاریس تصرف گردید ژنرال ضد انقلابی «مارکی دو گالینه» که قصد انتقام گرفتن از کمونارها و حکومت کمون را داشت، قتل عام خونینی را در پاریس به راه انداخت. نزدیک به ٣۰ هزاران نفر مرد و زن و کودک تیرباران شدند.

دیوار گورستان پر لاشه پاریس یکی از محل‌هایی بود که صدها کمونار در برابر آن به مسلسل بسته شدند. این دیوار که هنوز پا برجاست و پس از ۱٣۹ سال هنوز جای گلوله‌ها به آن باقی است. بعدها دیوار «همپیمانان» نامیده شد مهاجمین تنها به کشتار اکتفا نکردند و هزاران نفر را نیز دستگیر و روانه سپاهیان تبعید گاه نمودند. بسیاری از کمونارها و مردم عادی در این تبعید گاه‌ها در وضعیتی اسف بار در گذشتند.

در ژوئن ۱٨۷۱ حکومت بورژوایی ورسای در پاریس متسقر گردید.

تجربه کوتاه کمون پاریس نشان داد که برای سرنگونی و پاک سازی دولت سرمایه بایستی تمامی سازمان‌ها و ارگان‌های آن را ویران ساخته و ارگان‌های نوین طبقه کارگر را بر آن استوار کرد.

اشتباه بزرگ کمونارها در این بود که با بانک فرانسه و تمامی پول و جواهرات آن را به تصرف در نیاورده و شریان اقتصادی بورژوازی پاریس را قطع نکردند. کمونارها ورسای را تصرف نکرده و اجازه دادند تا آنجا کانون توطئه در درون و بیرون پاریس گردد. از طرفی تبلیغات و کار آگاه‌گریانه کمون در بین دهقانان ضعیف بود. مهمترین دلیل چنین خطایی را باید در دیدگاه‌های بلانکسیت‌ها جستجو کرد. بلانکیست‌ها مسلط‌ترین گروه اداره کننده‌ی کمون در بین بقیه جریانات بودند و چون درک درستی از مناسبات سرمایه‌داری و دولت آن نداشتند، نسبت به ارگان‌های آن دچار توهم بودند. عدم تصرف ورسای و عدم ضبط موجودی بانک مرکزی نیز از همین جا نشأت می‌گرفت.

انترناسیونال (بین الملل) اول تنها سازمان جهانی بود که از همان آغاز کار کمون به پشتیبانی از آن برخواست و تا آن جا که در توان داشت کمک‌های مادی و معنوی فراوانی به این حکومت کارگری نمود. کارل مارکس چندین خطابه در مورد کمون در شورای عمومی انترناسیونال ایراد کرد که بعدها تحت عنوان کتاب «جنگ داخلی در فرانسه ۱٨۷۱» به چاپ رسید.

آری! کمون پاریس اولین تجربه قدرت سیاسی طبقه کارگر جهان بود. تجربه‌ای که هزینه فراوانی داد اما سر لوحه ی تئوریک و عملی مبارزین جنبش کارگری جهان گردید.



توضیحات :

۱- پس از پیروزی انقلاب کبیر فرانسه شاعر انقلابی «فابر گلاینن» نام های جدیدی برای ماه‌های سال انتخاب کرد که تا پایان عمر جمهوری این نام‌ها رسمیت داشت. این نام‌ها عبارتند از : ٣ ماه بهاری (ژرمینال – فلوران- پردیال) ، ٣ ماه تابستانی (مسیدور، ترمیدور، فروکشیدر)،٣ ماه پائیزی ( وندمیر، برومر ، فریمر) و ٣ ماه زمستانی ( نیووز، هلوویوز، فرنتوز): گرفته شده ازتوضیحات صفحه ۲۱ کتاب تاریخ روابط ایران و ناپلئون ترجمه و تالیف عباس میرزا اعتضادالدوله به انضمام روابط ایران و ناپلئون – انتشارات زرین – ۱٣۶۲.

منابع :
۱- تاریخ عصر جدید نوشته اوباقوف – گالیکین – زوبوک مانوسویچ و ... ترجمه محمد تقی فرامرزی انتشارات شباهنگ ۱٣۵۹
۲-جنگ داخلی در فرانسه – کمون پارس، نوشته ماکس، انگلس ، لنین، انتشارات جنگل۱٣۵۶
٣- هیجدهم برومر لوئی بناپارت، نوشته کارل مارکس، ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز ۱٣۷۷
۴- نبردهای طبقاتی در فرانسه، نوشته کارل مارکس، ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز، ۱٣۷٨
۵- جنگ داخلی فرانسه ۱٨۷۱، نوشته کارل مارکس، ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز، ۱٣۷۹

www.koukh.blogfa.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست