نگاه زنده یاد خسرو گلسرخی به شعر فروغ فرخزاد (۲)  
							             
							            
						            	
							            
							            	شعر فروغ ادعا نامه ای علیه سنت ها و نظام  
							            
							            
						             
						            
						         
					            	
						            	
						            	
						       			خسرو گلسرخی
						       			
						       			
						       			 
							            
						       		
				       			 
					         	
									
									• 
همچنان که نیما با بیانی نیمه وحشی از ستمی که بر «شب پا» ها می رود سخن راند و با چشم گردانی خود در طبیعت بدوی و تاثیر آن بر انسان سود جست, تا حرمان اکثریت محروم را باز گوید, فروغ در شهر این کار را به انجام رساند و شهروندان را به محاکمه کشاند.
						       		... 
								
								 
				       			
					             
						            اخبار روز: 
						            www.iran-chabar.de
						             
						            	دوشنبه 
							            ٣ اسفند ۱٣٨٨ - 
							            ۲۲ فوريه ۲۰۱۰
					             
					             
					            
					            	
						            
  
		
 
	
 
				  قسمت دوم  
				خسرو گلسرخی 
				شعر فروغ ادعا نامه ای علیه سنت ها و نظام  
				فروغ  شهروندان را به محاکمه کشاند 
				 
				« فروغ فرخزاد » فرزند تضادهای جامعه خویش بود و از امید های خاک شده , دلزدگی و ویرانی گروهی سخن می گفت که در مقیاسهای معمول به حساب نمی آیند و از سوئی او به لحاظ زن بودن  , خود را وارث زمانی می دید که در طول تاریخ بر آنان ستم رفته است .  
				هنگامی ما او را شاعر واقعگرا می یابیم که کنش های او به سوی حقیقت مسلم خاک اوست . 
				« فرخزاد » به تنهایی ؛ حقارت و حقیر بودن زن ایرانی راه یافت و از سویی به  جای ارزش ها و روابط نهان جامعه و امید های تحقق نیافته اکثریت نقب زد و این خصیصه او باعث آمد که شعرش از نیرویی سر شار شود که شعر او را ادعا نامه ای علیه سنتها و نظام گرداند . 
				شعر فروع شعر پیچیده ای نیست ساده سرایی و نهایت گوئی است , آنان که شعر را اینک در کشف و شهود و رمز جستجو می کنند , پس چگونه به والایی هنر او گردن می نهند ؟ آیا این یک واهمه از یکدیگر است که به رفته نباید چوب زد ؟ یا احترام گذاردن به زنی است که خود را در شعرهایش آتش زد ؟ 
				مسئله در این است که شعر این زن تمامت صمیمیت او بود , یا او در تصور راهگشایی در شکل شعری نبود , بل شناخت او  نسبت به زندگی و ضرورت های تاریخی و اندیشگی او باعث آمد که شعر را زندگی پندارد و زندگی را شعر . به زبانی دست اندازد که بدان نیازمند بود و در این میان کوران موقع او نیز به مددش آمد که زبانش ناگفته ها را بگوید . 
				زبان « فروغ » زبان زندگی است , ریتم زندگی را دارد با سایه روشن ها و فرود و فرازها شعر او از نیروی کلامی فاخر برخوردار نیست , نیروی کلام او نیروی محاوره است با همه ی لطفها و خشونت های آن , و رمز همه گیر شدن شعر او تا حدودی در همین خصیصه او خفته است .  
				« فرخزاد » هرگز در پی جستجوی کلمه و فرم بی تحرک و تزیینی نبود ؛ گاه ناهنجاری پیوستگی واژه های او  این مسئله را بر ملا می کند که شاعر در برابر جوشش خود بسار ضعیف بوده و همه چیز را فدای این جوشش و گر گرفتن می کرده است .  
				آیا چنین است که او را در نهایت مجردش , پیوند خورده با موقع او می یابیم که در روزگار ما هنر شعر , تذهیب کاری و منبت کاری نیست , در آزمایشگا هها و تا لاب های تجرید نباید سراغش را گرفت. آن را باید در کشاکش و گره های کور زندگی جستجو کرد , « فروع » زمانی که از اعماق آمده بود می گوید   : 
				شعر چیزی است که عامل ظرافت و زیبایی یکی از اجزاء آنست , شعر « آدمی » است که در شعر جریان دارد و نه زیبایی و ظرافت آن آدم » . « شعر از زندگی به وجود می آید , هر چیز زیبا و هر چیزی که می تواند رشد کند نتیجه زندگیست . نباید فرار کرد و نفی کرد . باید رفت و تجربه کرد » 
				ایمان هنری  
				لازمه هنرمند بودن ایمان داشتن است , نه ایمان پوسته ای و خود فریب . بل ایمان به خود , ایمان به آن چیزی که خلق می کند و ایمان به موقع خود و تاثیر گذاری بر آن کس  که با خلق او در رابط است , ولی در جوامع بورژوازی ایمان به آن کس که با اثر هنری باید در رابط باشد  تا حدودی میسر نیست , زیرا در اینگونه جوامع آنچه که هست بی ایمانی است , مسئله رها بودن در باد ست , هیچ چیز بر تر از تسلیم شدن در برابر اقعیت روز مره نیست ! 
				پس در چنین ورط ای چگونه ایمان باید باشد ؟ پاسخ این سئوال , پا ره ای از شعرهای فروغ  است , زیرا او بیش از هر چیز به ایمان خویش می اندیشد و حاصل کار او از همین ایمان ناشی می شود , او به این حقیقت رسیده بود که شعر وسیله تفاخر و جدا کردن خود از دیگران نیست , وسیله ای است برای نزدیکی به هم و هم صدایی , و رسیدن به وحدت و یگانگی . او در برابر جوشش تسلیم بود  و با اتکاء به گرمای ایمان , حسابگری مزورانه ای نداشت , که چه کسی شعر او را می خواند , او برای رضای خاطر گروهی از حسابگران شعر ناب نمی سرود . او جز به پاسخگوئی به ایمانش , راهی را نمی دید و همین ایمان او را به انسان بودن در شعر هایش رساند . 
				چهار چوب هایی هست که برای ارزش های تو خالی در یک نظام ایجاد می شود تا گروهای مختلف جامعه در اینگونه چهار چوب بماند و نوعی هماهنگی و یکسانی ایجاد شود برای بهر کشی های مداوم . فروغ این  چهار چوب را شکست و له کرد و اگر شعر او مزیتی دارد , بی شک آن مزیت همین فرار از این چهار چوب و بپا خاستن علیه ترادسیون هایی است که روبنای این چهار چوب را می ساختند .  
				همچنان که نیما با بیانی نیمه وحشی از ستمی که بر « شب پا » ها می رود سخن راند و با چشم گردانی خود در طبیعت بدوی و تاثیر آن بر انسان سود جست , تا حرمان اکثریت محروم را باز گوید , فروغ در شهر این کار را به انجام رساند و شهروندان را به محاکمه کشاند . ادای بزرگترین و درخشانترین در خصوص « فروع فرخزاد » عبث است , باید فروغ را شناخت  :  
				کسی می آید  
				کسی می آید  
				کسی که در دلش با ماست  
				در نفسش با ماست , در  
				صدایش باماست  
				کسی که آمدنش را  
				نمی شود گرفت  
				دستبند زد و به زندان  
				انداخت 
				 
				 
				این نقد در پانزده بهمن ماه ۱٣۴۹  در چهارمین سال خاموشی فروغ فرخزاد بقلم خسرو گلسرخی  شاعر و منتقد و روشنفکر جوان و معترض نگارش یافت و اولین بار در  شماره ٨۲۶۷  روزنامه کیهان نشر یافت . و سپس بارها و بارها بچاب رسید , از آن جمله  دستی میان دشنه و دل  مجمو عه نوشته های پراکنده خسرو گلسرخی است . که به کوشش کاوه گوهرین  انتشار یافته و این مقاله از این مجموعه برداشت شده است .  
				  
 
 
					             
					             
			           		 |