سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در باره همکاری رهبری SPD
و قاتلان روزالوگزامبورگ و کارل لیبکنخت


Volker Ulrich - هفته نامه ی دی سایت - مترجم: سعدی


• این مقاله به مناسبت نودمین سالگرد قتل رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنخت در هفته نامه ی دی سایت به چاپ رسیده بود. در آستانه ی نود و یکمین سال این واقعه ی تلخ، ترجمه ی آن را در زطر می خوانید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۲ دی ۱٣٨٨ -  ۱۲ ژانويه ۲۰۱۰


اشاره: این مقاله به مناسبت نودمین سالگرد قتل رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنخت در هفته نامه ی دی سایت به چاپ رسیده بود. در آستانه ی نود و یکمین سال این واقعه ی تلخ، ترجمه ی آن را در زطر می خوانید:


s GitingerKlau, که اصولا فیلمنامه نویس است، ۹۰ سال پس از به قتل رسیدن رزا لوگزامبورگ و کارل لیبکنخت، از رابطه میان قاتلان و رهبری SPD پرده برمیدارد.

قتل رزا لوگزامبورگ و کارل لیبکنخت، در شامگاه ۱۵ ژانویه ۱۹۱۹ در برلین، از پرپیامدترین حوادث تاریخ آلمان در قرن بیستم بشمار میرود. سرهنگ Walmar Pabst شخصیت اصلی‌ ماجرای این دو قتل، در مصاحبه‌ای با Speigel با سر افرازی میگوید که او ترتیب کشتن این دو رهبر کمونیست ها را داده است.
در آلمان فدرال چندی پیش که در آن ضدکمونیسم آئین دولتی بود و قضات نازی در دادگاه‌های آن قضاوت میکردند، پابست از این بیمی نداشت که از طرف دادگاه مورد تعقیب قرار گیرد، افزون بر این اگر او دهان باز میکرد، بی‌ چون و چرا، پای رهبری SPD, بخصوص نقش نماینده آن در در رهبری نیروی زمینی‌ و دریایئ، یعنی Noske Gustav، در این خیانت به میان کشیده میشد. و این برای SPD, که پس از سال‌های دراز میرفت که خود را برای پس گرفتن قدرت از CDU, [حزب سوسیال مسیحی آلمان]، آماده کند، مناسب و خوشایند نبود.
پابست حتی چند ماه پیش از مرگ خود در ۱۹۶۹، در نامه‌ای فاش ساخت که "بعنوان یک نظامی با شرف رفتار SPD آن زمان را اینطور ارزیابی می‌کنم که من ۵۰ سال تمام دهان خود را بستم. این بی‌ شرف های Spiegel, خیلی‌ دلشان می‌خواست بفهمند که چه کسی‌ پشت این عملیات ما قرار داشته. ولی‌ چون از حقیقت گریزی نیست، و دل منهم دارد میترکد، حقیقت را خواهم گفت، کاری که با در نظر گرفتن منافع Spd دلم هم می‌خواهد از آن پرهیز کنم."

در شب ۱۵ به ۱۶ ژانویهٔ چه اتفاقی‌ افتاد
حقایق مربوط به این دو قتل

هیچکس به اندازه Claus Gitinger, که تحقیقات خودرا در این مورد انجام داده است، بر گردن این موضوع حق ندارد. وی در سپتامبر ۱۹۹۲، در نشریه "مکاتبات علمی‌ در باره جنبش کارگری آلمان"، مقاله ای نوشت که در آن نه تنها وضعیت و شرایط این قتل‌ها را بازسازی کرده، بلکه کوشش‌های پس از آن را برای پرده پوشی و لاپوشانی کردن ان ها، توصیف کرده است. این مقاله در سال ۱۹۹۳ به صورت یک کتاب، با عنوان"جسدی در کانال Landwehr", در انتشارت کوچک شهر Meinz بنام Dekaton, و دو سال بعد با ملحقاتی بیشتر در انتشارات Uwe Soukups در برلین، انتشار یافت. نشر دیگری از این کتاب، یعنی‌ درست مصادف با ۹۰مین سال گرد قتل لیبکنچت و لوگزامبورگ در انتشارت Natius به بازار عرضه شد. حیرت انگیز است که چطور تاریخ نگاری رسمی‌ به این شخصیت کلیدی گوشهٔ چشمی هم نشان نداد- صرف نظر از اشارت بسیار مهم در مطالعات olfram Wettes W, در باره eav NoskGust در سال ۱۹٨۷، که در نوع خود پیش قراولانه بودند. کسی‌ که از پایان سالهای هشتاد شروع به جمع آوری سیستماتیک اطلاعات در باره ی Pabst دست زد، خانمی بود بنام Doris Kachulle از شهر Bremen, که در واقع این خارج از حوزهٔ کاری او قرار داشت. اما وی در سال ۲۰۰۵ در پی‌ یک بیماری سخت درگذشت و فرصت آن نیافت کار این دستنوشته ها را به پایان برساند. (مجموعهٔ دست نوشته‌های او را karl Heins Roth, در انتشارت Orangen, در برلین با نام "waldmar Pabst و ضد انقلاب"، منتشر ساخت.)
کلاوس گیتینگر تصمیم گرفت که کار وی را ادامه داده و به انجام برساند. او نه تنها اسناد بسیار فراگیر بازمانده از پابست را، از جمله بخش‌هایی‌ از خاطرات وی در آرشیو دولتی ‌نظامی فریبورگ را ارزیابی کرده بلکه در بسیاری از آرشیو های آلمان، اتریش و سوئیس رد پای پابست را دنبال نمود. گیتینگر بدین شکل موفق شد نه تنها مراحل تاکنون ناشناخته این زندگینامه را روشن سازد بلکه کلاف آن شبکه‌ای را باز کند که این افسر ستاد و دلال اسلحه، طی زندگی طولانی خود برقرار ساخته بود.
پابست، شب کریسمس ۱۸۸۰، در خانواده‌ی متمول متولد شد، و پس از دیدن دوره دانشکدهٔ افسری درجات نظامی را بسرعت بالا رفت، وی در سال ۱۹۰۰ آزمون‌های دانشکدهٔ افسری را پشت سر گذارد، از ۱۹۷۰ تا ۱۹۰۹ دوره دانشگاه جنگ را دربرلین سپری کرد، در آنجا به درجهٔ سرهنگی نائل شد و کمی‌ قبل از براه افتادن جنگ تا درجهٔ افسر ستاد ارتقا یافت. او در پایان جنگ، به درجهٔ ژنرال اولی‌ ستاد، در گارد سواره نظام رسید، که از واحدهای بر گزیده بود، که گیتینگر نقش اصلی‌ آنرا به عنوان هسته مرکزی ارتجاع، به صورت دقیق و روشنی ترسیم کرده است. پابست در راس این لشگر،در دهم دسامبر ۱۹۱۸، یعنی‌ تنها پس از سپری شدن یک ماه از عمر انقلاب، وارد برلین شد، تا دست در دست نمایندگان SPD, یعنی‌ Ebert,/Sheidman,/Noske, چپ‌های رادیکال را ،که نوسکه آنهارا با عنوان "بلشویک‌های یهودی" به دشنام میکشید، در هم بکوبند و نظم و آرامش را دوباره برقرار سازند. در هتل اشرافی Eden برلین، در ژانویه ۱۹۱۹، که پابست، افسر ارشد ستاد و دیگر افسرانش در آن مستقر شده بودند توطئه قتل لیبکنخت و لوگزامبورگ ریخته شد.
طبق تحقیقات گیتینگر، آنچه که به ماجراهای شب ۱۵ تا ۱۶ ژانویه مربوط میشود، نوسکه را از اینکه مستقیما فرمان قتل را صادر کرده باشد، مبری می‌کند. اما او به نوعی به پابست میفهماند که او علیه "اعدام (Exkution), لیبکنخت و رزالوگزامبورگ، هیچگونه مخالفتی ندارد. پابست در خاطرت خود مینویسد، "در این مورد بین ما توافق نظر وجود داشت". «وقتی من گفتم که پس دستورش را خودتان صادر کنید، نوسکه جواب داد، این کار من نیست، اگر من این کارا بکنم، حزب از هم می پاشد. پای حزب را در این ماجراها اصلا نمی شود بمیان کشید.»
پابست نقل میکند که در یک مکالمه تلفنی، پس از تحویل لوگزامبورگ و لیبکنخت در هتل عدن، که با نوسکه انجام داده، گویا وی از او میخواهد که او (پابست) برای اعدام این دو زندانی برود موافقت ژنرال Von Lutwitz را جلب کند. و وقتی پابست مخالفت کرده است که موافقت او را به هیج وجه نمی شود جلب کرد، نوسکه در پاسخ گفته است که «پس این در مسئولیت اوست تصمیم بگیرد که چه کار باید»، بکند. گیتینگر از اینجا نتیجه می گیرد که پس پابست به درستی این را به عنوان چک سفید برای به قتل رساندن این دو رهبر کمونیست ها تلقی میکند. لیبکنخت را سوار اتوموبیلی میکنند، به Tiergarten [برلین]میبرند و در آنجا تیربارانش میکنند؛ رزالوگزامبورگ راهنگام انتقال از هتل همانجا در هم میکوبند، به داخل اتومبیلی میکشند، گلوله ای به مغزش خالی میکنند و و جسدش را به کانال Landwehr [در برلین] پرتاب می کنند.
برداشت گیتینگر را این واقعیت نیز تائید میکند که پس از آن نوسکه از هیچ تلاشی کوتاهی نکرد تا قاتلان را از چشم ها مخفی نگهدارد و آثار جنایت را ازمیان ببرد. گیتینگر محاکمه پس از این ماجری را در برابر دادگاه لشگری، یکی از بی شرمانه ترین محاکمات دروغین دادگاه های آلمان مینامد. قاتلان زیر حمایت دولت سوسیال دمکرات، میتوان گفت که خودشان خودشان را محاکمه کردند و به این طریق حیرت آور نبود که دست اندرکاران و دستور دهندگان پشت پرده، همه بدون مجازات، جان سالم بدر بردند.

فرمان تیر نوسکه پیش از فرمان اعدام کمیسری هیتلر صادر شد
اما ماجری هنوز به اینجا ختم نمیشود. نوسکه در آغاز ماه مارس ۱۹۱۹، بهنگام فراخوان اعتصاب عمومی در برلین، به سرهنگ پابست مأموریت میدهد که طرح «هرکس که اسلحه بدست دیده شود، در دم تیرباران میگردد» را تنظیم کند. گیتینگر مینویسد، «این فرمان در واقع صدور حکم قتل بود و مأموران وحشی و خون آشام نوسکه بیدرنگ از آن برای قتل و عام درپایتخت، سود می جویند که در پی آن ۱۲۰۰ نفر قتل و عام می شوند. عین همین ماجری در آغاز ماه مه ۱۹۱۹ در سرکوب جمهوری شوراهای مونیخ تکرار شد. او می نویسد «کشتار بدون حکم دادگاه، حتی بدون تشکیل دادگاه صحرایئ رسم روز شده بود»، و در چشم گیتینگر فرمان تیرباران نوسکه در ۹ مارس ۱۹۱۹ پیش درآمد همان صدور فرمان کمیسری هیتلر [اعدام بی درنگ کمیسرهای سیاسی دستگیر شده در جنگ با اتحاد شوروی] است که او آن را در ژوئن ۱۹۴۱ صادر کرده بود و قتل و جنایت باندهای لباس شخصی را در ۱۹۱۹، بعنوان «اولین پیش مزه» جنایات ارتش هیتلری و SSا در جنگ دوم جهانی می داند.
گیتینگر نشان میدهد که وقتی نوسکه و Ebert از شرکت دریک کودتا علیه مواد مندرجه در پیمان ورسای مبنی بر پایان دادن به بسیج عمومی و خلع سلاح عمومی، سر باز می زنند، اتحاد استراتژیک میان سوسیال دمکراسی اکثریت [نام حزب سوسیال دمکرات از ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹] و کاست نظامی از هم گسیخته می شود. در کودتای Kapp-Luttwitz در مارس ۱۹۲۰ [کودتای دست راستی نظامیان علیه جمهوری ویمار در ۱٣ مارس ۱۹۲۰]، نظامیان تصفیه حساب میکنند. در اینجا نیز باز شخص پابست بود که در تدارک این کار نقش مهمی ایفا میکرد. در واقع همان دولتی که خود از برکت اعتصاب عمومی کارگران نجات یافته بود، همین دولت درست همان باندهای لباس شخصی را، که خود می خواست آنها را از میان بردارد، علیه چپ های شورشی در Ruhrgebiet بکار گمارد، این را باید یکی دیگر از غم انگیزترین مقاطع تاریخ سوسیال دمکراسی آلمان به حساب آورد.
شکست کودتا اما، بمعنی پایان صعود پابست از نردبان ترقی نبود. در بخش دوم این زندگینامه نشان داده می شود که چگونه او پس از فرار از آلمان، قلمرو فعالیت بسیار مطلوبی در اتریش می یابد، و در مقام سازمان دهنده جنبش فاشیستی «دفاع از میهن»، که سرمشق پیراهن سیاهان موسولینی بود، به فعالیت می پردازد. فکر و ذکر پابست، تشکیل مجموعه ای از کشورهای فاشیستی اروپائی بود، که قرار بود در آن اتریش پلی باشد میان ایتالیا و مجارستان.
پابست پس از ۱۹۴۵، با توسل به حیله های بسیار، تقاضای تحویل خود به متفقین را خنثی می سازد.
پابست در اوایل ۱۹٣۱ به آلمان باز می گردد. او پیشنهاد هیتلر را مبنی بر ورود او بعنوان «نماینده رهبر»، در دایره رهبری حزب ناسیونال سوسیالیست را رد میکند. به این دلیل که انترناسیونال فاشیستی مورد نظر او با نقشه های آلمان بزرگ دیکتاتور همخوانی ندارد. در عوض پابست مدیریت شرکت تسلیحاتی Rheinmetal را به عهده میگیرد و از آنجا به ریاست بخش فروش ارتقاء میابد که معاملات تسلیحاتی خارجی را انجام میداد. در عین حال او ریاست «انجمن مطالعات در باره فاشیسم» را بعهده می گیرد که وظیفه آن انتقال مدل های ایتالیایی بر روابط آلمان بود.
وی در اوایل ژانویه ۱۹٣۴ در ارتباط با کودتای رُم به مدت کوتاهی بازداشت شد که بلافاصله پس از آن از وی بطور کامل اعاده حیثیت گردید. پابست با گمارده شدن به ریاست بخش مالیه ارتش، دوباره به لحاظ شغلی جهشی صعودی کرد. او درسال ۱۹۴۵، با بازخرید کردن بسیار دست و دلبازانه خود از شرکت Borsig - ا Rheinmetal، اداره شرکت معاملات خارجی را بعهده گرفت که شرکتی بود استتاری و معاملات تسلیحاتی رایش سوم را، از درون کشورهای بیطرف، بیش از همه سوئیس، انجام میداد و وظیفه آن تهیه مواد اولیه و ماشین آلات مورد نیاز بود.
پابست در سال ۱۹۴٣ که پیشاپیش شکست آلمان هیتلری را مشاهده میکرد، خود را به سوئیس می رساند و در آنجا خود را بعنوان مخالف رژیم جا می زند. گیتینگر بطور مشروح کلیه نیرنگ های او را که وی بکمک آنها از استرداد خود در سال ۱۹۴۵ به آلمان جلوگیری کرد ترسیم می کند. او از پایان دهه چهل میتوانست بدون احساس خطر دوباره به آلمان سفرکند و در سال ۱۹۵۵ در دوسلدورف سکنی میگزیند و تا پایان عمر در سال ۱۹۷۰ بطور فعال در معاملات تسلیحاتی شرکت دارد.
هر چقدر هم که این بخشهای کتاب جالب توجه باشند، در واقع اما هسته مرکزی تحقیقات کتاب را، اثبات همکاریهای همه جانبه حزب سوسیال دمکرات با ضدانقلاب تا به شریک جرم شدن نوسکه با قاتلان لوگرامبورگ و لیبکنخت تشکیل میدهد.
جای تأسف است که گیتینگر به این بسنده نکرده و نگذاشته است که حقایق خود سخن بگویند بلکه توضیحات کلیشه واری بر آنها گذاشته است که از یک برداشت ایدئولوژیک سرچشمه میگیرند. از این روی او جناح اکثریتی SPD را یکجا «خلقی» مینامد که به فاشیسم نزدیک شده که زمان تولد آن نیز همان، «قتل انقلاب» در ۱۹۱۹ است. Karl Heinz Roth در مقدمه اش بر این کتاب، از «مرحله راست افراطی» در حزب سوسیال دمکرات سخن بمیان می آوارد و حتی تقاضای تغییر نام بنیاد Friedrich Ebert را بمیان میکشد.
هسته مرکزی کتاب اما با چنین مناظرات اغراق آمیزی در سایه قرار نمی گیرد، اما شاید همین بهانه ای بشود بدست مورخین نزدیک به حزب سوسیال دمکرات، تا نتیجه گیری های گیتینگر را غیرجدی قلمداد کنند که اگر چنین کنند خطای بسیار فاحشی مرتکب شده اند. زیرا ۹۰ سال پس از بقتل رساندن رزالوگزامبورگ و کارل لیبکنخت دیگر وقت آن رسیده است که سوسیال دمکراسی آلمان بطور کامل به این تاریکترین فصل تاریخ خویش بپردازد و آنهم بدون اگر و مگر.

- فرمان هیتلر در ۱۹۴۰، معروف به فرمان کمیسری، در زمان حمله به اتحاد جماهیر شوروی صادر شد که بر اساس آن هر کمیسر سیاسی دستگیرشده، بی درنگ و درجا اعدام می شد. م


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست