سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نامه ای به حسین دولت آبادی


خسن رجب نژاد


• یکی دو ماهی است که با "گدار" ت دست به گریبان هستم و از کار و زندگی افتاده ام!! چنان با جمال میرزا و معراج خرکش و صابر نقره فام و فلک و خدیجه و سماور ساز وجیران آتشی و هاجر و حاجی سفیدابی و کاروانسرا نشینان خو گرفته ام که انگار در این جهان آدمیزاد دیگری وجود ندارد . ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۰ آذر ۱٣٨٨ -  ۲۱ دسامبر ۲۰۰۹


 
عالیجناب، صبح به خیر،
دیروز عصر که در خدمت آن وجود ذیجود و سایر عزیزان بودم، قول دادم نامه «سانفرانسیسکو» که به احتمال زیاد همان فرانک سیسکوی مقدس می باشد، برایت ارسال کنم. عزیز جان، نامه هائی از این دست که سال و ماهی می رسد، نشان می دهد که ما در برهوت فریاد نمی کنیم. آری، عزیز، انگار گاهی این فریاد ها به گوش رهگذرانی راه گمکرده در «این سرای بی کسی» می رسد.
                                  برایت شکیبائی و صبر ایوّبی آرزو می کنم
                                          قربانت حسین



۱۹ دسامبر ۲۰۰۹
جناب دولت آبادی عزیز.
سلام . حسن رجب نژاد هستم از سانفرانسیسکو .
یکی دو ماهی است که با " گدار " ت دست به گریبان هستم و از کار و زندگی افتاده ام !! چنان با جمال میرزا و معراج خرکش و صابر نقره فام و فلک و خدیجه و سماور ساز وجیران آتشی وهاجر و حاجی سفیدابی و کاروانسرا نشینان خو گرفته ام که انگار در این جهان آدمیزاد دیگری وجود ندارد .
ای حسین حان ! تو خواب و راحت را از چشمان من گرفته ای و چنان مرا با صابر و جمال و معراج دست به یقه کرده ای که در سفر و حضر هم دست از سرم بر نمیدارند .
من معمولا کتاب ها را یک نفس می خوانم و تا تمامش نکنم بر زمین نمی گذارمش اما گدار تو آن چنان مرا در چنبر خود گرفتار کرده که هنوز جلد دومش را تا نیمه خوانده ام . میدانی چرا ؟ چون کتابت را چند یا چندین صفحه ای می خوانم و انگار به دنیای ناشناخته ای پا گذاشته ام گیج و منگ و مات میمانم و چند روزی در این دنیای شگفت انگیز پرسه می زنم تا خود را باز یابم .
ای حسین جان نادیده اما بر دل نشسته ؛ ساعدی و گلشیری کجا هستند تا آسوده سر ؛ سر ببالین مرگ بگذارند که ادبیات داستانی
ایران ؛ نویسنده ای بزرگ اما بی ادعا را در دامان خود پرورانده است .
حسین جان من . این بی عدالتی محض نیست که نویسنده ای چون تو در جامعه فرهنگی ما - با همه محدودیت ها یش - کم شناخته بماند ؟؟
آیا این ستم مضاعفی نیست که نویسنده ای چون تو ؛ در بیدرکجای پاریس ؛ تاکسی براند و در فاصله شکار دو مسافر قصه ای چنین غریب با تکنیکی چنین شگفت انگیز بنویسد ؟؟
حسین جان من . بگمانم نام بلند تو در سایه نام محمود دولت آبادی ؛ مجال خود نمایی نیافته است . آیا اگر این رمان شور انگیزت را با نام دیگری می نوشتی باز چنین کم شناخته میماندی؟؟
ای حسین جان ؛ میدانم و میدانم که جامعه فرهنگ کش ما ؛ گلی بر سر فردوسی و حافظ اش نزده است و سنگ قبر شاملویش هم از گزند اهریمنان در امان نمانده است ؛ و میدانم که حسین و حسین ها را از چنین جامعه ای چشمداشتی نیست اما آیا انهمه جانها ی پاک فدا شده بودند تا دیوی برود و دیوان آدمخوار تری جای او بنشینند و نویسنده و هنرمندش را به دربدری بکشانند تا در غربت غریب خود بسوزد و آب بشود و دقمرگ بشود ؟؟
من امروز در محل کارم در اندوه مرگ پدر معراج گریستم و چنان بغضی در گلویم مانده بود که انگاری پدر خودم را از دست داده ام . چه قلم سحاری حسین جان .
گدارت بی گمان یکی از معدود کتاب هایی بود که جان و جهانم را به طوفانی و غرقابی شگفت گرفتار کرد و شاید هر گز نتوانم از این غرقاب بیرون بیایم . میدانی چه غرقابی ؟؟ دینای حیرت انگیزی که تا امروز برایم نا شناخته بود .

من هنوز جلد دوم گرداب را تمام نکرده ام . گاهی هراسم میگیرد که به آن نزدیک بشوم . این دو سه خط را می نویسم تا بدانی چه آتشی بر جانم انداخته ای ای حسین جان راننده تاکسی !! فردا تاریخ نویسان چه خواهند نوشت در باره نویسنده ای چون تو ؟؟
این دو سه خط را نوشته ام تا ارتباط مان بر قرار بماند . وقتی کتابت را به پایان بردم حرف های زیادی برای گفتن دارم که برایت می نویسم .
شاد و سبز باشی و بمانی .
با درود و بدرود


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست