سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

طبقه‌ی متوسط در پی هویت مستقل خود


ب. بی نیاز (داریوش)


• طبقه‌ی متوسط کنونی، هم تجربه‌ی سوسیالیسم را پشت سر دارد و هم تجربه‌ی لیبرالیسم را. به جرئت می‌توان گفت که سیال‌ترین، فعال‌ترین و مبتکرترین طبقه‌ی اجتماعی همین طبقه‌ی متوسط است. این طبقه اساساً حامل دانش بشری می‌باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۹ آبان ۱٣٨٨ -  ۱۰ نوامبر ۲۰۰۹


ابتدا نگاهی بیندازیم به تعریف طبقه‌ی متوسط از منظر دو جریان اصلی سیاسی، یعنی مارکسیسم و لیبرالیسم.

مارکسیسم:
از منظر مارکسیسم طبقه‌ی متوسط یا خرده‌بورژوازی به آن گروه یا گروه‌های اجتماعی اطلاق می‌شود که رابطه‌ی دوگانه‌ای با ابزار تولید دارد. از یک سو مالک ابزار تولید است و از سوی دیگر مانند کارگر در فرآیند تولید فعال است. انگلس در اثر خود «مسئله‌ی دهقانی در فرانسه و آلمان» خرده‌بورژوازی این گونه تعریف می‌کند: «خرده بورژوازی کارگری است که تفاوتش با کارگر در این می‌باشد که او هنوز صاحب ابزار تولید است؛ به عبارتی او بقایای شیوه‌ی تولید گذشته می‌باشد.» خلاصه این که خرده‌بورژوازی از نظر مارکسیسم اساساً با رابطه‌ی آن با ابزار تولید تعریف می‌شود: از یک سو صاحب ابزار تولید و از سوی دیگر هنوز این صاحبِ ابزارِ تولید خود به طور مستقیم در پروسه‌ی تولید شرکت فعال دارد. به همین دلیل از منظر مارکسیسم، همین وضعیت دوگانه (متضاد) خرده‌بورژوا با ابزار تولید، موجب دوگانگی سیاسی، فرهنگی و خلاصه تزلزل «ذهنی» او در پراتیک می‌گردد. به همین جهت صفت خرده‌بورژوایی در ادبیات مارکسیستی یکی از دشنام‌های سیاسی است که گاهی حتا بار آن از صفت لیبرالی سنگین‌تر می‌باشد و کلاً هر انحرافی در اردوگاه مارکسیسم با برچسب «خرده‌بورژوایی» تحقیر و طرد می‌شود.
جهان، از منظر اقتصادی، در ایدئولوژی مارکسیسم اساساً به دو قسمت تقسیم می‌شود: کسانی که مالک ابزار تولید هستند و در فرآیند تولید شرکت ندارند (طبقه‌ سرمایه‌دار) و کسانی که مالک ابزار تولید نیستند و از طریق کارمزدی امرار معاش می‌کنند (پرولتاریا). طبقه یا اقشار میانی می‌بایستی یا برای «سرمایه» (سرمایه‌دار) تصمیم بگیرند و یا برای «کار» یعنی پرولتاریا. در حقیقت خرده‌بورژوازی یا اقشار و طبقات متوسط جامعه باید بین این یا آن یکی را انتخاب کنند.
اگر بخواهیم از زاویه‌ی روانشناختی اجتماعی به این موضوع بنگریم متوجه می‌شویم که یک درک «سیاه و سفید» در این اندیشه یا ایدئولوژی نهفته است. یا این یا آن! بی‌جهت نیست که بسیاری از منتقدان مارکسیسم آن را با تفکر دینی برابر می‌دانند. بنیانگذاران مارکسیسم یعنی مارکس و انگلس خود متعلق به طبقه‌ی متوسط جامعه بودند. البته اگر نخواهیم مقام اقتصادی و اجتماعی خانواده‌ی انگلس را به عنوان بورژوازی بزرگ وارد این محاسبات نماییم. زمانی که مارکسیسم از «موضع‌گیری» خرده‌بورژوازی سخن به میان می‌آورد، اساس این موضع‌گیری در این است که آیا این طبقه‌ی اجتماعی می‌خواهد در نهایت از مالکیت بر ابزار تولید صرف‌نظر کند یا خود به یک بورژوا تبدیل شود. به زبان ساده‌تر، یا باید برای سلب مالکیت از سرمایه‌دار بود یا برای حفظ و بقای آن کوشید. به عبارتی، اقشار بینابینی (بین کار و سرمایه) راهی ندارند به جز چرخش به این یا آن سو. همان‌گونه که می‌بینیم از نقطه‌ی نظر مارکسیسم، خرده‌بورژوازی یا به معنای وسیع‌تر، اقشار میانی یا متوسط جامعه فاقد یک اندیشه یا شیوه‌ی زندگی مستقل خود است، یعنی قائم به ذات نیست. او باید در نهایت یا برای «کار» تصمیم بگیرد یا برای «سرمایه».

لیبرالیسم:
برخلاف مارکسیسم، لیبرالیسم به جامعه از منظر رابطه‌ی انسانها با ابزار تولید نمی‌نگرد. مبنا و معیار سنجش لیبرالیسم به اصطلاح «استاندارد زندگی» یا به لحاظ اقتصادی «درآمد» است. «درآمد» اُسِ اساس تفکر لیبرالیسم برای تقسیم‌بندی‌های اجتماعی است. زیرا «مصرف» رابطه‌ی مستقیمی با درآمد دارد و جامعه‌ی سرمایه‌داری بدون مصرف‌کنندگان خوب، معنا ندارد. نیازهای بشری بی‌انتها هستند، انسان‌ها به طور دایم در حال تولید و بازتولید «نیازهای» جدید هستند. و از آن جا که نیازهای انسانی مرزی ندارند به همین دلیل هم مصرف مرزی نخواهد داشت.
از نظر لیبرالیسم نیز، قشر یا اقشار متوسط وجود دارد ولی برای تفکر «خرده‌بورژوا» به آن معنایی که مارکسیسم می‌شناسد، مفهومی ندارد. از نظر لیبرالیسم، قشر متوسط- که خود به قشر بالایی، میانی و پائینی تقسیم می‌شود (همین طبقه‌بندی برای خرده‌بورژوازی مارکسیستی هم وجود دارد) – با سطح درآمد آن اندازه‌گیری می‌شود. مثلاً در آلمان (آمار سال ۲۰۰٣) کسی که درآمد خالص ماهیانه‌اش بین ۲۶۰۰ تا ۵۰۰۰ یورو باشد (به طور متوسط ٣۴۰۰ یورو) جزو قشر میانی محسوب می‌شود. به عبارتی ٣۰ درصد از مردم آلمان جزو قشر متوسط، ۵۹ درصد آنها درآمدی دارند بین ۹۰۰ تا ۲۵۰۰ یورو و بقیه‌ی ۱۱ درصد از ۵۰۰۰ یورو به بالا هستند (که البته خود همین بخش نیز تقسیم‌بندی می‌شود!)
بنابراین از منظر روانشناختی‌اجتماعی اساس تربیت لیبرالیسم این است که افراد جامعه تلاش نمایند که «درآمد»شان تا آن جا که ممکن است بالا برود تا بتوانند راحت‌تر «مصرف» نمایند (قدرت خرید به عنوان معیار). و اگر کسی نتواند درآمدش را برای مصرفِ بیشتر به گونه‌ای افزایش دهد، مجاز است زیر بار کمرشکن قرض برود تا بتواند این «اجبار روانی» که به او تحمیل شده است را به فرجام برساند. ایالات متحد آمریکا که نماد یک جامعه‌ی لیبرالی ناب است، شهروندان آن مقروض‌ترین شهروندان جهان هستند. در هیچ جای جهان، «مصرف» شهروندان مانند ایالات متحد آمریکا نیست. مردم آمریکا کلاً ۶۴۰ میلیارد یورو (۹۰۰ میلیارد دلار) از طریق کارتهای اعتباری خود در «منفی» به سر می‌برند. آمریکن اکسپرس و سیتی گروپ بزرگترین طلبکاران این شهروندان مقروض هستند.

طبقه‌متوسط
طبقه‌ی متوسط کلاً به آن اقشاری گفته می‌شود که نه به طبقه‌ی کارگر تعلق دارد و نه به سرمایه‌داران. در درون این طبقه هم «خرده‌بورژوازی» (تعریف مارکسیستی) قرار می‌گیرد و هم کارمندان، دانشگاهیان، محققین، کارگزاران بخش خدمات، سهام‌داران کوچک و غیره.
در طول تاریخ مدرن، طبقه‌ی متوسط برای نجات خود و ایجاد تعادل اجتماعی و یک زندگی مبتنی بر خرد نه تنها دست به آفرینش اندیشه‌ی سوسیالیستی زد بلکه توانست این ایده را تحت نام نظم سوسیالیستی در این یا آن کشور متحقق نماید. زیرا ایدئولوژی سوسیالیسم اساساً توسط طبقه‌ی متوسط شکل گرفت و رهبری جنبش‌های سوسیالیستی نیز در دست همین طبقه بود. در واقع این طبقه‌ی کنجکاو و ناآرام برای نجات خود و نجات جامعه‌ی انسانی دست به تدابیری زد که در تاریخ بشریت منحصر به فرد بود. تجربه‌ای که باید می‌کرد. ولی این تجربه به شکست انجامید: خلع مالکیت از سرمایه‌داران خصوصی و تبدیل آن به مالکیت دولتی که در دست همین طبقه قرار گرفت، اگرچه «مصرف» را در جوامع سوسیالیستی به حداقل رساند، ولی این راهکارها عواقب وخیم و فاجعه‌آمیز سیاسی و اقتصادی به همراه داشت. این طبقه از یک سو خود به یک دستگاه سرکوب سیاسی تبدیل شد و از سوی دیگر فرآیند تکامل تکنولوژی را مانع گردید. ولی از سوی دیگر همین طبقه در بخشی دیگر از جهان حافظ و نگهدارنده‌ی نظام سرمایه‌داری نیز بوده است. به عبارتی، نظام اداری و ایدئولوژیک، دانش، سازمانهای اقتصادی و اجتماعی سرمایه‌داری نیز توسط همین طبقه‌ی متوسط ادامه‌ی حیات می‌داد و می‌دهد. خلاصه این که طبقه‌ی متوسط کنونی، هم تجربه‌ی سوسیالیسم را پشت سر دارد و هم تجربه‌ی لیبرالیسم را. به جرئت می‌توان گفت که سیال‌ترین، فعال‌ترین و مبتکرترین طبقه‌ی اجتماعی همین طبقه‌ی متوسط است. این طبقه اساساً حامل دانش بشری می‌باشد.

طبقه‌ی متوسط و جنبش سبز اروپا
هیچ طبقه‌ی اجتماعی در جهان کنونی به اندازه‌ی طبقه‌ی متوسط از تنوع برخوردار نیست. یعنی اگر از منظر مارکسیستی به این طبقه بنگریم متوجه خواهیم شد که این طبقه مناسبات بسیار متنوعی با ابزار تولید، مالکیت، سرمایه و کار دارد. بر خلاف طبقه‌ی کارگر یا سرمایه‌دار که یک رابطه‌ی تک‌بُعدی با سرمایه و ابزار تولید دارند (یا صاحب ابزار تولید یا نیستند)، مناسبات طبقه‌ی متوسط با کار و سرمایه بسیار پیچیده‌تر و متنوع‌تر است. منشاء پویایی و بالندگی آن هم در همین تنوع می‌باشد.
جنبش دانشجویی اواخر دهه‌ی شصتِ قرن بیستم و سپس جنبش ضدِ نیروگاه‌های اتمی که بعدها به تدریج جنبش سبز در دل آن شکل گرفت، بستر اولیه‌ی رشد ایده‌هایی بود که امروزه به نام تفکر سبز شهرت دارد. جنبش سبز، در واقع سرچشمه‌ی تفکر مدرن طبقه‌ی متوسط است. اساس و بنیاد تفکر سبز در تنظیم اقتصاد با اکولوژی نهفته است. اساساً شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری در تناقض با اکولوژی یا نظام طبیعی که انسان نیز جزئی از آن است قرار دارد. کسب سود، نیروی محرکه‌ و اولیه سرمایه‌گذاری است. به عبارتی تنها معیار ارزش برای نظم سرمایه‌داری، ارزش اضافی به عنوان منبع سود می‌باشد. در این جا هیچ معیار و ارزش اجتماعی، انسانی یا طبیعی نقشی ایفاء نمی‌کند. پروژه‌ی تنظیم اقتصاد با اکولوژی منبع آن تفکری شد که امروزه می‌توان آن را تحت عنوان «مصرف هوشمند» تعریف کرد. ولی ما برای تحققِ «مصرف هوشمند»، به انسانهای «هوشمند» نیاز داریم، انسانهایی که هوش و خرد خود را برای مصرف به کار گیرند. یعنی در این جا کسب سود که نیروی محرکه و اولیه سرمایه است باید وابسته به یک سلسله از ارزش‌های دیگر شود. به زبان دیگر، «مشروعیت» ارزش اضافی به عنوان منبع سود فقط در ارتباط با ارزش‌های دیگری که ما (به عنوان مصرف‌کننده) تعیین می‌کنیم، قابل پذیرش است. «مصرف هوشمند» یک واکنش زنجیره‌ای را به دنبال خود دارد، امری در خود و برای خود یعنی فقط برای مصرف‌کننده نیست، بلکه به طور مستقیم تولید‌کننده را تحت تأثیر قرار می‌دهد. مثلاً گرایش مردم به مصرف الکتریسته‌ی حاصل از انرژی خورشیدی یا جزر و مد دریا یا گرمای هسته‌ی زمین سرمایه‌گذاران را مجبور خواهد کرد که به تدریج حوزه‌‌های سنتی کسب الکتریسته را ترک کنند. ما در روز با هزاران کالای کوچک و بزرگ دیگر سر و کار داریم که اگر بخواهیم با وسواس یا بهتر بگویم هوشمندانه آنها را مصرف نمائیم، شاید بیش از ۹۰ درصد آنها جزو کالاهای غیرمصرفی طبقه‌بندی بشوند. ولی از سوی دیگر رفتارهای مصرفی ما حداقل یک تاریخ چهارصد ساله پشت سر خود دارند. یعنی آن چنان برای ما «طبیعی» هستند که تغییر آنها «غیرطبیعی» جلوه می‌کند. به هر رو، تغییر و بازاندیشی این رفتارهای مصرفی یکی از دشوارترین پروژ‌ه‌های تاریخی بشری خواهد شد که طبعاً نسل‌ها طول خواهد کشید تا بتوان به تغییرات کیفی نایل آمد. از سوی دیگر باید گفت که رفتارهای مصرفی کنونی ما تنها به «مصرف» کالاها محدود نمی‌شود بلکه اثرات آن در تمامی رفتارهای فردی، روانی و اجتماعی ما ریشه دوانده است.
پروژه‌ی «مصرف هوشمند» تنها یک پروژه‌ی ملی نیست. اگرچه باید این پروژه در سطوح ملی آغاز شود ولی حل واقعی آن در گروه حل جهانی آن است. و در این جا نباید فراموش که ما در جهانی زیست می‌کنیم که بیش از شش و نیم میلیارد انسان را در خود جای داده است که این جمعیت در سال ۲۰۱٣ هفت میلیارد و در سال ۲۰۵۴ نُه میلیارد نفر خواهد شد. جمعیت عظیمی که از سطوح تکاملی کاملاً گوناگونی برخوردار است، هم به لحاظ سطح تکنولوژی و هم به لحاظ سیاسی، فرهنگی، آموزشی و کلاً ذهنی.
دانش بشری اساساً در تملک طبقه‌ی متوسط است. سازمانهای غیر دولتی کنونی اساساً در دست همین طبقه قرار دارد. این سازمانهای غیر دولتی (سازمانهای صنفی کارفرمایان را در برنمی‌گیرند) از یک سو به یکی از رقبای اصلی سازمانهای دولتی و کلاسیک تبدیل شده‌اند و از سوی دیگر دایماً در حال آفرینش یک نوع مدرن از مدیریت هستند که با مدیریت تاکنونی سرمایه‌داری متفاوت است. «مدیریت سازمانهای غیر دولتی» امروزه خود به یکی از دانش‌های بشری تبدیل شده است که مدیریت کلاسیک سرمایه‌داری را به چالش می‌کشد. در واقع طبقه‌ی متوسط در حول و پیرامون پروژه‌ی «مصرف هوشمند» صدها پروژه‌ی کوچک و بزرگ دیگر را به اجرا در آورده است که شاید در نگاه اول ربطی هم به «مصرف هوشمند» نداشته باشد. از سوی دیگر خوشبختانه امروزه دیگر پروژه «مصرف هوشمند» وارد دیگر سازمانها و احزاب سیاسی شده است و می‌رود که به یک اصل بنیادی تفکر ما انسانها تبدیل گردد.
این که در آینده جوامع بشری هوشمند «ارزش اضافی» حاصل از تولید را چگونه در سطح جهانی مدیریت خواهند کرد، از این جایگاه کنونی تاریخی که بنگریم، مطلقاً پیش‌بینی‌ناپذیر است. این مسئله در وهله‌ی اول به سازماندهی اطلاعات بشری در شبکه‌ی جهانی، پردازش این اطلاعات توسط نرم‌افزارهای هوشمند، و به طور کلی سازماندهی خردجمعی مجازی وابسته خواهد بود.

www.biniaz.net


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست