سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ترس‌هایم به من جسارت می دهند


شهلا شفیق


• آری! دلایلی جدی برای ترس و اعلام خطر وجود دارد... اما این ترس‌ها مرا فلج نمی‌کنند. این‌ها، برخلاف ترس های "بد"، از آن ترس‌های هشدار دهنده هستند که به گفته مونتینی، اندیشمند فرانسوی، به جای بستن دست و پا به پاشنه ها بال می‌دهند. همین ترس‌ها به من شجاعت می‌دهند که به مبارزه خود برای دفاع از آزادی ها و پیش برد آن ادامه دهم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۱ فروردين ۱٣٨۵ -  ۲۰ آوريل ۲۰۰۶


پس از انتشار بيانيه دوازده نويسنده تحت عنوان "همه با هم، عليه توتاليتاريسم اسلامی و مواجهه با تهديد يک سايت اسلام گرا در لندن، در تاريخ شش آوريل در پاريس کنفرانسی با عنوان "ما نمی ترسيم. آزادی بيان در تقابل با ارعاب اسلام گرايان" بر گزار شد. مقاله‌ای که از نظر می گذرد متن سخنرانی شهلا شفيق يکی از امضا کنندگان اين بيانيه است.
شهلا شفيق نويسنده و پژوهشگر، کتاب‌های چندی در باره اسلاميزم   به زبان فرانسه و فارسی منتشر کرده است. آخرين کتاب   او به زبان فارسی "توتاليتاريسم اسلامي: پندار يا واقعيت؟"، ترجمه کتاب منتشره به زبان فرانسه، اخيرا توسط   انتشارات خاوران در پاريس منتشر شده است.                 
 
 
چگونه مي‌شود نترسم؟!
آن هم چون منی که به تبعيد رانده شده‌ام برای آن که به حبس نيفتم، شکنجه نشوم و طناب دار و تير باران جوخه مرگ زندگيم را به تاراج نبرد، همان سرنوشت شومی که جمهوری اسلامی برای هزاران تن از هم نسلان من، ديندار و بی دين، رقم زد، تنها به خاطر داشتن اعتقاداتی ديگر.
چگونه می شود نترسم؟!
آن هم وقتی به خوبی می دانم که حتی تبعيد، پناهی برای آدم‌هايی مثل من نيست، که رژيم اسلامی حاکم بر ايران، به موازات سرکوب آزادی انديشه و بيان و خفه کردن اعتراضها در داخل کشور از هر فرصتی برای به سكوت واداشتن کسانی که در خارج کشور هنوز به فعاليت ادامه ميدهند استفاده می کند و در اين راه از ترور روگردان نيست. شمار قربانيان ترور رژيم در خارج کشور از صد می گذرد و افرادی از طيف های گوناگون فکری و عقيدتی را در بر می گيرد که در کشورهای مختلف در شرايط متفاوت به قتل رسيده اند. به ذکر چند نمونه کفايت می کنم: شهريار شفيق، هوادار سلطنت، در سال ۱۹۷۹ در پاريس به قتل رسيد. حميد چيتگر، رهبر حزب کمونيستی توفان از طريق تماس های پرشوری که از ايران با او گرفته مي‌شد به دامگاه قرار با "هواداری" که از ايران می آمد کشانده شد و در سال ۱۹٨۷ در آپارتمانی در وين با شليک گلوله ای به قتل رسيد. بهمن جوادی (غلام کشاورز) را در قبرس در برابر چشمان خانوده اش کشتند. او مثل بسياری از ما تبعيدی ها، پس از ساليان دور، برای ملاقات با خويشانی که در ايران زندگی مي‌کنند، در قبرس که سفر به آن برای اينان ساده تر است قرار گذاشته بود. ماموران رژيم اسلامی که با تعقيب خانواده او رد قرار را پی گرفته بودند، همان‌جا هنگام گردش با عزيزانش، در خيابان او را کشتند. در سال ۱۹٨۹ دکتر قاسملو، رهبر حزب دمکرات کردستان را به بهانه مذاکره با نمايندگان رژيم به وين كشاندند و در همان جلسه به قتل رساندند. کاظم رجوي، همراه و همکار سازمان مجاهدين خلق در سال ۱۹۹۰ در سويس کشته شد. شاپور بختيار رهبر نهضت مقاومت ملی را در سال ۱۹۹۱ به همراه سروش کتيبه، با ضربات چاقو در خانه اش در حومه پاريس کشتند، در حالی تحت نظر پليس فرانسه قرار داشت. چندی پيش از اين قتل، عبدالرحمن برومند، از ديگر سران اين نهضت هنگام ورود به خانه اش در پاريس جلو آسانسور با ضربات چاقو از پا در آمده بود. [۱] در همين سال دکتر شرفکندی دبير اول حزب دمکرات کردستان به همراه فتاح عبدلی و همايون اردلان، اعضای عالی رتبه حزب و نورالله محمد پور دهکردی در رستوران ميکونوس در برلن با رگبار گلوله مهاجمان کشته شدند. سال بعد، جسد مثله شده فريدون فرخزاد، شاعر و خواننده در خانه اش در آلمان پيدا شد...
تجسم اين صحنه ها که تنها تعداد اندکی از قربانيان يک فهرست چند ده تنی را شامل می شود وحشتی آلوده به تحسر در دلم برمی انگيزد، تاسفی عميق برای خسران عظيم سرمايه های ملي؛ همان احساسی که دلم را پر می کند هر زمان به هزارانی مينديشم که جان و جوانی شان در سياه چالهای زندان های جمهوری اسلامی به جرم داشتن عقيده مخالف به تاراج رفت؛ و به آن خيل انبوه جوانانی که قربانی جنگ بی ثمری شدند که دو سر آن ديکتاتوری صدام حسين و استبداد آيت الله ها بود و بهره مند از حمايت مستقيم و غيرمستقيم قدرت ها در غرب و شرق.
حاصل چه بود برای ملت ما؟
خسرانی هنگفت؛ ويرانی سرمايه های مادی و معنوي. پس از پايان جنگ، تحت حکومت اسلامي، اين روند تخريبي، به رغم آشکار شدن بيش از پيش آثار زيانبار آن در عرصه ملی و بين المللي، به مدد پول نفت و زور اسلحه همچنان ادامه دارد. اکنون اين حکومت در عين شکست فاحش در زمينه توسعه سياسي، اقتصادي، اجتماعی و انسانی در کشوری که تمامی امکانات را برای دستيابی به رفاه و آزادی و سربلندی دارد، برای هرچه بيشتر مسلح کردن و بقای عمر خود در کار دستيابی به سلاح اتمی ست. روشن است که ما به ازای آن برای مردم ايران و جهان هيچ جز افزايش قدرت اسلام گرايان بر ضد دمکراسی و تداوم ويرانی نخواهد بود. ترس من از آن است که رژيم اسلامی برای پيش برد استراژی خود کارت های زيادی در دست دارد. چرا که می دانم از يک سو، ارزش های حقوق بشر و آزادی زنان و آرزوی ملت‌ها برای دستيابی به آزادی و عدالت، در کفه ترازوی مناسبات بين المللی جای مهمی را اشغال نمي‌کنند. از سوی ديگر سياست "يک بام و دو هوا" در عرصه خلع سلاح اتمی که از مسائل سياسی درجه اول بشريت است راه را برای توجيه جاه طلبی های ماجرا جويانه و خطرناک رژيم ايران باز کرده است، و اين   نه فقط نزد ناآگاهان، بلکه پيش افراد و گروه هايی که سودای عدالت خواهی در سر دارند نيز ديده مي‌شود.
اری! ترس در دل من سر برمي‌دارد و اعلام خطر مي‌کند، هر زمان که تحليل‌های متخصصان علوم اجتماعی و روزنامه نگاران را مي‌خوانم که خطر گسترش تمام گرايی اسلامی و نقض حقوق بشر را كم‌رنگ مي‌كنند. و اين کار زيانبار را به بهانه احترام به تماميت "فر هنگي" و "مذهبي" ملت‌ها انجام می دهند، گويی فرهنگ‌ها و مذاهب مفاهيمی منجمد،   بسته و ايستا هستند که تحول شان مستقل از كار و فعاليت زنان و مردانی است که در واقع حفظ و توسعه فرهنگی و اصلاح مذهبی در گرو پويايی آن‌هاست.
آري! مشاهده اينکه خط قرمز های تحميلی تاريک انديشان تما م گرا، به بهانه حفظ مذهب، آزادی وجدان را به عقب می راند ترس انگيز است. همچنان که همه استدلال‌ها و رفتار هايی که با دفاع از "پراگماتيسم" تن به پذيرفتن اين خط قرمزها مي‌دهند. آري! مشاهده اينکه خط قرمز های تحميلی تاريک انديشان تما م گرا، به بهانه   حفظ مذهب آزادی وجدان را به عقب می راند ترس آور است. همچنان که همه استدلالات و رفتار هائی که با دفاع از "پراگماتيسم" تن به پذيرش اين خط قرمزها می دهند.از ورای تمام اين گونه   عقايد و عکس العمل ها که روز به روز   بيشتر ترويج می شود و تعميم می يابد من پيشروی ترس های "بد" را می بينم. آن جور   ترسهائی که فکر را فلج می کنند، راه را بر آگاهی سد می کنند و مانع قضاوت سنجيده می گردند. من می ترسم که اين ترسهای بد موجب شوند ما خطر را نبينيم و جهت يابی خود را در راه عدالت خواهی، احقاق حقوق بشر و آزادی وبرابری زنان گم کنيم.
من می ترسم که عادت به   تکرار آموخته های هرگز نقد نشده، تئوری های آسان ـ پرداخت و گريز از پرداختن به پيچيدگی ها ما را   به دامگاه سناريوی هاليودی صف آرايی ميان امپرياليسم آمريکا و "اسلام استعمار شده" بکشاند و ما را که دل در گرو آزادی و عدالت و دمکراسی داريم خلع سلاح کند. اين ترس را روزی آشکارا حس کردم که در يک برنامه تلويزيونی در فرانسه، در ميزگردی پيرامون انتخابات اخير که به پيروزی احمدی نژاد انجاميد، در باره غيردمکراتيک بودن انتخابات در رژيم اسلامی نظر دادم و خانم روزنامه نگاری که بحث را اداره می کرد با لبخند اظهار کرد که اين حرف‌ها به سخنان جرج بوش می ماند. درآن لحظه ترسی همراه با خشم در دلم جوشيد چرا که به روشنی ديدم که من، نويسنده تبعيدي، که نوشته هايم در باره ماهيت ضددمکراتيک رژيم اسلامی پيش از به قدرت رسيدن جورج بوش چاپ شده در ذهن اين روزنامه نگار وجود خارجی ندارم. هم‌چنان که در بسياری از تحليل ها در باره "چالش اسلام با غرب"، آن هزاران هزار مسلمان غيراسلام گرا، غيرمذهبی ها، دين ـ ناباوران و پيروان ديگر اديان، مسيحی و يهودی و زرتشتی و بهائی و... که در کشورهای موسوم به مسلمان زندگی می کنند مطلقا به حساب نمي‌آيند! و اين نفی وجود گوناگوني‌های قومی و فرهنگی و مذهبی و عقيدتی تنها به سود ترويج تفکر اسلام گرايان است که با ترفندهای گوناگون و به هزار نيرنگ، از جمله با راه انداختن آشوب پيرامون "توهين به مقدسات"، مقام خود را در هيئت نمايندگان مشروع "خلق   مسلمان" تثبيت کنند. هيهات که تحليل‌هايی از آن دست که اشاره شد، علی رغم خواست و نيت چه بسا خير صاحبان آن، در خدمت اين اهداف قرار ميگيرد و در نهايت آب به آسياب اقتدار امپرياليستی و توتاليتاريسم اسلامی می ريزد.
آري! دلايلی جدی برای ترس و اعلام خطر وجود دارد. ترس‌های من نه واهی اند و نه ناشی از "اسلام ستيزي"، آن‌گونه که برخی قلمداد می کنند. اما اين ترس‌ها مرا فلج نمي‌کنند. اين‌ها، برخلاف ترس های "بد"، از آن ترس‌های هشدار دهنده هستند که به گفته مونتيني، انديشمند فرانسوي، به جای بستن دست و پا به پاشنه ها بال مي‌دهند. همين ترس‌ها به من شجاعت مي‌دهند که به مبارزه خود برای دفاع از آزادی ها و پيش برد آن ادامه دهم.  
من تنها و در انزوا نيستم. اگر فرانسه ای نژادپرست، يهود ستيز و بسته وجود دارد که مرا به وحشت می اندازد، فرانسه ای آزادي‌خواه و انسان دوست هم وجود دارد که من به آن متعلق‌ام، همچنان که به آن ايران آزادی خواه که تحت سرکوب به مقاومت ادامه ميدهد تعلق دارم و همان‌طور که با هزار و يک رشته پيدا و ناپيدا با   همه آن زنان و مردانی پيوند دارم که قلب شان برای آزادی می طپد، که نمي‌گذارند ذهنيت خلاق‌شان منکوب "نمايش تلويزيونی واقعيت" [۲] شود و به نام "واقع گرايی سياسي" آرزوی دنيايی بهتر را از سر به در نمي‌کنند، بلکه با مشارکت نظری و عملی در چالش های قرن ما، در جهت گسترش آزادی و عدالت گام بر می دارند.                                            
 
 
 
[۱] ۱ ـ   فرزندان عبدالرحمن برومند ، لادن و رويا   پس از اين جنايت   به تاسيس بنيادی به نام و خاطره پدر فقيد خود اقدام کردهاند . اين بنياد   "اميد"   نام دارد به در زمينه حقوق بشر بر ضد ترور، زندان و شکنجه   فعاليت می کند. در سايت اين بنياد     می توانيد از جمله با   فهرست طويل قربانيان ترور حکومت اسلامی ايران آشنائی پيدا کنيد.  
www.abfiran.org  
۲ ـ اشاره به برنامه های تلويزيونی پربيننده ای است که در آن از زندگی تعدادی زن و مرد در شرايطی از پيش فراهم شده فيلم برداری شد و بيننده شاهد   رفتار و واکنش های روزمره آنهاست که به حذف تدريجی قهرمانان ماجرا می انجامد و بينندگان با انجام نظرخواهی در آن شرکت می کنند .


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست