سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳؛ سپتامبر سیاه
این سرزمین مال ماست


خسرو صادقی بروجنی


• و تبری با خود آورد و هر دو دست ویکتور خارا را با آن شکستند. آنگاه رئیس زندان به طعنه گفت:-خوب، بخوان! چرا معطلی؟... ویکتور خارا، درحالی که دستان خونریزش را در آسمان حرکت می داد از هم‌زنجیران خود خواست که با او هم صدایی کنند و آنگاه آواز پنج هزار دهان به خواندن «سرود وحدت» که ویکتور تصنیف کرده بود در استادیوم سانتیاگو طنین افکند: مردمی یک‌دل و یکصدا، هرگز شکست نخواهند خورد... پس از آن وحشیانه به رگبار بسته شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۷ شهريور ۱٣٨٨ -  ٨ سپتامبر ۲۰۰۹


وقتی شبح سکوت بر پهنای یک کشور سایه می افکند و هیچ کس را یارای سخن گفتن نیست از بیم دژخیم ، وقتی همه الفاظ جهان را در اختیار داری و آن نمیگویی که به کار آید چون تنها یک لفظ را در اختیار نداری ؛« آزادی» را. آن هنگام است که مردی فریاد ملتش را در آواز خود جای می دهد و ابتدایی ترین سوال را چنان مطرح می کند که خلقی را به فکر وامی‌دارد :
«هرگز به فکرتان رسیده است که این سرزمین مال ماست.»

سوالی که فکر کردن ملتی به آن است که دژخیم را وامی دارد تا تبر را سلاحی سازد برای قطع دستانی که سیم گیتاررا به لرزش در می آورد تا از دردهای خلقش بگوید . اما همو است که دستان بریده خود که سند آزادگی خویش و رسوایی دشمن است را به بالای سر می برد و زیر بارانی از خون ، خون رفقا وهمرزمانش از غرب وشرق گیتی فریادش را بار دیگر بر بلندای جهان سر می دهد تا جهانیان نیز مهر تاییدی بر او زده باشند وجاودانگی خود را به اثبات رساند . او فریاد بر آورد: «ملتی یک دل ویک صدا هرگز شکست نخواهند خورد.»

ویکتور خارا شاعر، خواننده و نوازنده انقلاب شیلی در «لکوئن»، شهری کوچک در حومه سانتیاگو ، پایتخت شیلی، به دنیا آمد. والدین ویکتور کشاورزانی ساده بودند و پدرش مانوئل به عنوان کارگر در مزارع کار می کرد. مادرش «آماندا» نیز برای کمک به خانواده کارهای خانگی انجام می داد. پدر ویکتور الکلی بود و همین موضوع موجب بروز تشنج در خانه می شد، به ویژه زمانی که پدرش، مادرش را به باد کتک می گرفت. تا این که پس از چند سال، پدر ویکتور برای کار در مزارع از شهر خارج شد و مسئولیت نگهداری‌ ویکتور و خواهر و برادرهایش بر عهده آماندا مادرش افتاد.
آماندا گیتار می نواخت و آواز می‌خواند و او بود که نواختن گیتار و ترانه های فولکور شیلی را به ویکتور آموخت و به بخش بزرگی از زندگی ویکتور هویت بخشید. به راستی سبک موسیقی ویکتور خارا از لحظاتی که او با مادرش گذراند، تاثیر گرفته است، آماندا عقیده زیادی به قدرت و نقش آموزش داشت. از همین رو با اتمام دوران دبستان و دبیرستان او را به یادگیری حسابداری واداشت .
زمانی که پانزده سال داشت مادرش را از دست داد. این حادثه موجب شد او درس حسابداری را کنار بگذارد و وارد یک مدرسه مذهبی بشود، او اعتقاد پیدا کرده بود که کار یک کشیش مهمترین کار دنیاست، اما پس از دوسال علاقه اش را نسبت به مذهب از دست داد و برای مدت کوتاهی وارد ارتش شد. پس از آن به لکوئن، زادگاهش بازگشت و به همراه دوستان خود به مطالعه موسیقی فولکور شیلی پرداخت. در این دوران او به تئاتر علاقمند شد و تحصیل در رشته بازیگری مدرسه تئاتر دانشگاه شیلی را آغاز و پس از اخذ مدرک بازیگری به کارگردانی روی آورد .

ویکتور در این زمان بیش از گذشته به خوانندگی علاقه نشان می دهد و کم کم پایش به فعالیت‌های سیاسی نیز کشیده می شود؛ در سال ۱۹۶۶ او اولین آلبوم خود را با نام خودش به بازار عرضه کرد. در سال‌های بعد، او به عنوان کارگردان تئاتر به فعالیت پرداخت اما زمان بیشتری را با آهنگ‌های خود و فعالیت های سیاسی پر می کرد. بالاخره در ۱۹۷۰ تئاتر را رها کرد تا زمان بیشتری را با آهنگ‌های خود به مردم کشورش بپردازد .

آثار ویکتور خارا مملو از اندیشه های او درباره زندگی ساده مردم شیلی است. او عشق زیادی به زحمتکشان شهرها و روستاها داشت و بسیاری از آهنگ‌هایش بزرگداشت این مردم زحمتکش است. همچنین به جهت عشق بی حد او به کشورش، آهنگ‌هایش گاهی با بی مهری محافل سیاسی روبرو می شد و مورد هجوم منتقدان قرار می گرفت. ویکتور خارا هدایت بخش مهمی از جنبش‌های موسیقی آمریکای لاتین با نام «نووکاینسون»nueva cancion یا «آهنگ‌های تازه» را به خود اختصاص داده است .

این جنبش درگیر فعالیت‌های انقلابی در آمربکای لاتین شد و بسیاری از هنرمندان این جنبش در اهداف و اندیشه های عمومی شریک شدند. نهایتا اندیشه های سیاسی ویکتور به بخش مهمی از آهنگ‌های او بدل شد. او به فلسفه اشتراکی کمونیسم اعتقاد پیدا کرد و چون خوانندگان دیگر آمریکای لاتین بهبود زندگی مردم فقیر را پایه فعالیت‌های خود قرار داد .
توجه ویکتور خارا به آرمان‌های سیاسی اش را می توان در حمایت او از کاندیداتوری سالوادور آلنده در سال ۱۹۷٣ به وضوح دید. آلنده عضو حزب «اتحاد عمومی» (بخشی از حزب کمونیست شیلی) بود. ویکتور و دیگر خوانندگان کشورش کنسرت‌هایی را در حمایت از آلنده و اهداف سیاسی او برگزار کردند .
آلنده کاندیدایی بود که عشق زیادی به مردم و شهرهای کوچک شیلی داشت. حزب اتحاد عمومی برنامه هایی برای افزایش آموزش، حمایت از تهیه مسکن و خدمات بهداشتی رایگان داشت. یکی از کنسرت‌های حمایتی آلنده کنسرتی بود که در استادیوم شیلی برگزار شد و در آن هنرمندان و خوانندگان زیادی به اجرای برنامه پرداختند.
نهایتا آلنده درانتخابات پیروز و به عنوان رئیس جمهور شیلی انتخاب شد ، اما ارتش کودتایی ترتیب داد و در نتیجه آن آلنده کشته شد و ارتش قدرت را به دست گرفت. ویکتور خارا که در آن زمان در دانشگاه فنی دولتی مشغول به کار بود، دستگیر و به زندان منتقل شد. او پنج روز از آب وغذای مناسب محروم بود اما دیگر زندانیان از سهم غذای خود به او می دادند. در این میان تنها نگرانی او از این بود که این کمک دوستانه برای آن‌ها مشکل ساز شود.

مرگ در میدان
در پایان ارتش، ویکتور خارا و پنج هزار تن از جوانان شیلی را به استادیوم؛ یعنی همانجایی که کنسرت‌های حمایتی آلنده برگزار شده بود منتقل کرد. در آن‌جا نظامیان به شکنجه و کشتار بسیاری از مبارزان پرداختند .
رئیس زندان که سرودهای هیجان‌انگیز خارا را شنیده بود به هنرمند گرفتار نزدیک شد و از او پرسید آیا حاضر است برای دوستان گیتار بزند و سرود بخواند؟ پاسخ ویکتور مثبت بود: البته که حاضرم! رئیس زندان به یکی از گروهبانان گفت گیتارش را بیار! گروهبان رفت و تبری با خود آورد و هر دو دست ویکتور خارا را با آن شکستند. آنگاه رئیس زندان به طعنه گفت:-خوب، بخوان! چرا معطلی؟... ویکتور خارا، درحالی که دستان خونریزش را در آسمان حرکت می داد از هم‌زنجیران خود خواست که با او هم صدایی کنند و آنگاه آواز پنج هزار دهان به خواندن «سرود وحدت» که ویکتور تصنیف کرده بود در استادیوم سانتیاگو طنین افکند:
مردمی یک‌دل و یکصدا
هرگز شکست نخواهند خورد

پس از آن وحشیانه به رگبار بسته شد و پیکرش به گورهای دسته جمعی انتقال یافت. این واقعه در سپتامبر ۱۹۷٣ رخ داد که در تاریخ شیلی به «سپتامبر سیاه» معروف شده است .
پس از مرگ او، همسرش «جوان خارا» جنازه اش را مخفیانه تحویل گرفت و به خاک سپرد. وی از ترس مشکلات بعدی که رژیم کودتا برای او ایجاد می کرد مجبور به ترک شیلی شد. و نوارهای ویکتور را نیز مخفیانه با خود برد .

امروزه آهنگ‌های انسانی و سیاسی ویکتور خارا در تمام دنیا تمجید می شود و جنبش «آهنگهای تازه» و موسیقی سیاسی به طور عام همچنان قدرتمند مانده است.
زندگی ویکتور خارا مثال زیبایی از خواننده ای است که به واسطه آهنگ‌هایش با مردم حرف می زند. آهنگ‌های او، گواه قدرت بی اندازه و نگاه مثبت او به زندگی است .

دو ترانه از ویکتور خارا

پرسش من این است :
«هرگز به فکرتان رسیده است که این سرزمین مال ماست»
مال کسی است که بخش بزرگی از آن را در اختیار دارد
پرسش من این است:
«هرگز به فکرتان رسیده است دست هایی که در این سرزمین کار می کنند مال ماست»
و حاصل آن نیز مال ماست
حصارها را ویران کن آنها را درهم بکوب
این سرزمین مال ماست
به پدر و ماریا، به خوان خوزه
اگر آوازم کسی را آزار می دهد
اگر کسی باشد که تحمل شنیدن آوازم را نداشته باشد
اطمینان داشته باشید که او یک یانکی است
یا یک مالک و فئودال بزرگ کشور است
حصارها را درهم بکوب
         
******

شعر کبوتری است در جستجوی آشیانه
رها می شود و بال می گشاید تا پرواز کند،
پرواز
آواز من آوازی است آزاد و رها
که ایثار می کند به آن که به پا خاسته است
به آن کسی که قصد پرواز به بلندای جاودانگی دارد
آواز من زنجیری است که نه بدایتی دارد و نه نهایتی
در آواز من تمام مردم را خواهی یافت
چرا که آواز کبوتری است که برای رسیدن به دریا پرواز می کند
رها می شود و بال‌هایش را می گشاید تا پرواز کند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست