سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پاسخ من به فریاد ملت فرمانبر


بهاره و پویا


• از شما متنفرم! از شما متنفرم, چون باعث شده اید که وجود خود را زیر سوال ببرم و به بودن خود مشکوک بشوم. از شما متنفرم, چون رهبران حقیقی خود را نشناختید. رهبران واقعی شما در وجود نداها و سهراب ها بودند. آنها بودند که به سراغ من آمدند. اما شما چی؟ واقعأ تا چه حدی خواهان من هستید؟ سلام, نام من آزادی ست. هر چیزی هزینه ای دارد, حال شما بهای مرا میدانید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۹ مرداد ۱٣٨٨ -  ۱۰ اوت ۲۰۰۹


آیا مرا میشناسید؟ احتمالا نه, چون هیچ وقت فرصت آشنائی با من را نداشته اید. گهگاه ائی شاید از اینجا و آنجا چیزهائی در مورد من به گوشتان رسیده باشد و یا شاید هم خوانده باشید. لابد این برداشت را از من دارید که من همانند شبحی هستم که هرگز دستانتان به او نخواهد رسید. براستی همینطور است.

من بیشتر اوقات را در پشت صحنه بسر میبرم و میگذارم دیگران از من نقل قول کنند, بدینسان زندگی پر از هیجانی را سپری میکنم. ولی حالا باید اعتراف کنم که شماها حوصله ام را به سر رسانده اید, ساده لوحی شما مرا به شدت نگران کرده, به همین دلیل واجب میدانم که کمی شور و هیجان به این بازی قدیمی مان, که مثل بازی موش و گربه میماند, اضافه کنم. پیش خود فکر کردم که بهتر است گامی به سوی شما برداشته و یک محرک فکری به شما بدهم. ولی شما هم باید کمی به خود فشار بیاورید و سعی خود را برای به چنگ آوردن من بکنید, تا به حال که همیشه یک قدم عقبتر از من بوده اید. به این سادگی ها مرا بدست نخواهید آورد و من هم آنچنان تمایلی ندارم که گرفتار شما بشوم چون دیر یا زود مرا به باد فنا خواهید داد.

از کجا شروع کنیم؟ بهتره که اول از نقاط ضعف خودم تعریف کنم. من یک سادیست هستم. هر آنجا که ذلت و مشقت وجود داشته باشد من قادر به کنترل انسانها هستم, زیرا در چنین وضعیتی مرا می ستایند. هستند کسانی که حتی شیفته و مفتون من هستند و صد البته که هر از چند وقتی هم لعنت و نفرین نثارم می شود. بسیاری جانشان را فدایم کردند بقدری که حسابش دیگر از دستم در رفته, آمارگیری جنازه ها را می گذارم به عهده شما. رقیبانم قدرتم را به من روا نمیدانند و چشم دیدنم را ندارند, چونکه خود در آرزوی چنین مقامی هستند, ولی بهوش باشید که آنها هم از کشتن شما باکی ندارند. شاید روزی این خشونتها به اتمام برسد واین در دست خود شماست.
ولی فعلا نشان به این است که همین آش و همین کاسه خواهد بود.

و اما شما: اخیرا مرا در معرض هدف خودتان قرار داده اید, نام من به مراتب در اشعارتان نمایان شده. با دل و جرأت شده اید. در مقابل شجاعتتان ادای احترام میکنم, با وجود این از دست کارهای شما عاجز شده ام. واقعا بر این باور هستید که به این راحتی مرا به چنگ می آورید؟ چندی پیش جماعتی بیشمار به خیابان آمدند تا دنیا را تحت تاثیر قرار دهند, این جماعت ترس و وحشت بر تن برخی که پشت صحنه قرار دارند انداختند, خیلی هایشان دستپاچه شدند. فقط همین ترس که درونشان انداخته بودید و ترس از همبستگی شما که شاید بخواهید یکبار دیگر یکپارچه خشم خود را نشان جهانیان دهید, امروز باعث شد بیش از پیشتر سگهای هار دور تا دور مجلس موضع گیری کنند. امروز می توانست روز شما باشد, امروز می توانستید آینده خود را طراحی کنید, آینده ائی که در آن حداقل فرزندان شما با دنیایی آشنا می شدند که شما در هیچ زمانی دسترسی به آن نداشته اید.

به راستی امروز کجا بودید؟ من منتظرتان بودم. این تعداد معدودی که جسورانه به سراغم آمده بودند برای من حریفی نبودند, اینها که پشتوانه ائی نداشتند. پیر و جوان, زن و مرد امروز کجا بودید؟ آقایون روحانی, مذهبیون و جانبازان کجا بودید؟ امروز ـ در سالروز جنبش مردمی که با اشتیاق برای بدست آوردنش تلاشهای فراوان کشیده شد ـ کجا بودند دانشجویان و آنهائی که سالها سنگ آزادی خواهی و استقلال طلبی به سینه میزدند و دم از جنبش خودجوش انقلاب مشروطه میزدند؟ بگم؟

بگم؟

همه آنها در آماده باش بودند. همه شما در آماده باش و گوش به زنگ ایستاده بودید و منتظر یک دستور بودید. تو منتظر یک دستور بودی! میلیونها نفر بی قرار در خانه هایشان منتظر فرمانی ساده از سوی یک شخص بودند که با یک "الان وقتش رسیده" دوباره به خیابانها بریزند, ولی آن فرمان نیامد. شما منتظر چیزی, فرمانی نچندان پیچیده از طرف آقای موسوی بودید, کسی که مسلط به چیز, یعنی فنون سخنوری نیست و به خوبی از چیز عهده گفتن چنین چیز, یعنی جمله ساده ائی بر می آمد. ولی این شخص که با گفتن یک دستور ساده سرنوشت میلیونها نفر را میتوانست به راحتی تغییر بدهد مپرسد: امروز چی‌ کار کنیم؟

اقرار میکنم که حتی خود من چیز شدم, یعنی گیج شدم. یعنی می خواهد با این سوال سرنوشت مرا تعیین کند؟ شاید هم یک تاکتیک و استراتژی جدیده که من درکش نمیکنم؟ به دنیای مجازی سری زدم, مستقیم به سراغ سایت فیس بوک جناب موسوی رفتم و براستی در این سایت این جمله کوتاه که توسط خود میر حسین نوشته شده بود به چشم میخورد: برنامه بعد از ظهر و شب چیست؟"

واقعأ خیلی خنده آوره. یک ملتی با خویی مطیعِ بی چون و چرا که سرانجام اعتراضاتش را بیش از صد سال پیش شروع کرده و خواستار آزادی بی قید و شرط بوده در روز سرنوشت ساز چشم به دهان کسی چون میرحسین, که گوئی سرنخ ماجرا خیلی وقته از دستش در رفته, می دوزد. بدیهی است که ایشان در مخمصه بزرگی گرفتار شده: "اگر با احتیاط به پیش بروم و ریسکی نکنم هیچ وقت در این شوء نقش اول را نمیتوانم ایفا کنم و همیشه جزئی از سیاهی لشگر باقی خواهم ماند و اگر بخواهم حدالامکان بتازم باعث متلاشی شدن کل نظام خواهم شد و عاقبت خودم که رئیس جمهور واقعی این نظام هستم چه خواهد شد؟

بله حق با میر حسین است, چون اصلأ مهم نبود که امروز چه میکردند و چه می گفتند, به هر روی این بازی برای ایشان بازی دو سر باخت بود. اما شما چی؟ یک لحظه به این فکر کردید که شاید ُبرد بزرگی در انتظار شما می بود؟

چند نسل و چه مقدار وعده وعید پوشالی لازم است تا شما از اشتباهات گذشته بیاموزید و برای بدست آوردن من مثل پدران و مادرانتان منتظر پیشوا و دستور نباشید تا قدمی بردارید؟ تا چند نسل در آینده بچه ها و نوه ها باید از خود بپرسند که چرا والدینشان مکرر گول لبخند ملیح پیشروئی را خوردند؟ تا چند نسل باید جوانان ناامید و افسردهً ما لقب نسل سوخته را به دوش خود بکشند, آنهم فقط برای اینکه شما مانند مادران و پدرانتان به دنبال یک رهبر می گردید؟ چندین ندا و سهراب باید قربانی بشوند تا شما بفهمید که رهبران شما مرا هرگز به چنگ نخواهند آورد؟

از شما متنفرم! از شما متنفرم, چون باعث شده اید که وجود خود را زیر سوال ببرم و به بودن خود مشکوک بشوم
از شما متنفرم, چون رهبران حقیقی خود را نشناختید. رهبران واقعی شما در وجود نداها و سهراب ها بودند. آنها بودند که به سراغ من آمدند.

اما شما چی؟ واقعأ تا چه حدی خواهان من هستید؟

سلام, نام من آزادی ست. هر چیزی هزینه ای دارد, حال شما بهای مرا میدانید.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست