سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

از شرّ این افرآسیابان و یک سروده دیگر


علی عبدالرضایی


• در مادرِ سهرابِ اعرابی مگر رستم ندیدید؟
برچهره ی این زن که می گرید چنین!
                                        کشتی روان است
مثلِ جسد مژگان ِدربندش بغل کرده ست خون را
آهِ بلندش قامتِ هفتاد ملیون نردبان است (از شر این افراسیآبان) ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۴ مرداد ۱٣٨٨ -  ۵ اوت ۲۰۰۹


● از شرّ این افرآسیابان
 
گیرم عصای دستِ این موسای جعلی ناتوان است
دریا حریص و ناخدا دنبال ِامرِ این و آن است
در مادرِ سهرابِ اعرابی مگر رستم ندیدید؟
برچهره ی این زن که می گرید چنین!
                                          کشتی روان است
مثلِ جسد مژگان ِدربندش بغل کرده ست خون را
  آهِ بلندش قامتِ هفتاد ملیون نردبان است
پس ناخدا را او ببینید و به دریایش بریزید
مثل ِندا سهرابِ این رودابه دیگر پهلوان است
 
آویختن بر بامها حلاج را آماده کرده ست
ترم ِخدا دیگر گذشته در خیابان امتحان است
با ما چه ها کرده ست این الله اکبر چارده قرن
ازبس گمان کردیم آن بالا خدایی مهربان است
اعجازِ آوازِ بلال این روزها دیگر محال است
الله اکبر جای خود دارد مگر وقتِ اذان است؟
از بس که توی کوچه ها ما را به بالا پاس دادند
این روزها در خانه ها هم پاسداری پاسبان است
از شرّ این افرآسیابان های بربر عشق قدغن
شادی گران و زندگی ممنوع حتی قحطِ نان است
سی ساله شد فصل فراموشی و لب خاموش کردن
چون رهبری شغلِ شریفِ موسوی قتل ِدهان است
نان را به نرخ ِروز خوردن پیشه ای افراسیابی ست
این کله خر را هم   تبار و طینت و هستی همان است
  یک کاره با اسب ِسفیدی آمد و یک کاره برگشت
دارا سوارِ کوچه   سارا همچنان بی آب و نان است
 
از صبرتان ایّوب تر نیل است     لختی زود باشید!
این ناخدا فرمان ندارد عرشه دستِ دشمنان است!
 
 
 
 
● کابوس یک موج
 
بعد از تمام ِ سالهای زندگی در قاب
  از قابِ خود بیرون زد و آمد کنار ِآب
  بر ماسه ها حال و هوای خوش درازش کرد
  ساحل نشینی می کند دارد هوای خواب
  می خوابد و موجی کنار ِموج می افتد
فوری خزر اروند در می آید از آب
با لهجه ی ترکی یکی اللهُ اکبر می ...
همسنگری توی خیالش می خورد تاب
فرمانده در بی سیم ها فرمان ِآتش می ...
خمپاره روی شانه ها سر می شود پرتاب
سر می رود بی تن که سرپیدا کند سردار
من هم جهنّم! سالها جا خوش کنم در قاب
بعداز تمام ِسالهای مرگ بر دنیا
                برگشت خورد از آخرت
                 در حال ِشعری ناب
        لم داده روی ماسه ها یک لختِ مادرزاد
دارد هوای خواب با سرکار ِخانم آب
 
سرکار ِخانم شوق ِآغوش ِتو را دارد
این شاعر ِغرق ِتماشایت شده بشتاب!
حالی کن و حالا که ساحل دوره ات کرده ست
از ظرفِ خود بیرون بیا
             دریا مرا دریاب!
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۹)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست