سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پروژه اعتراف گیری یا انتقام عظیم


سمین امین


• پروژه اعتراف گیری ملخص همان پروژه عظیم انسان اسلامی است. بیرون کشیدن حقیقتی که باید جایی در درون زندانی وجود داشته باشد. این که زندانی در پی همه اعتراف هایش به ارتباط با بیگانگان و همکاری با استکبار جهانی، خود واقعی اش را کشف کند و نادم و پیشیمان از کرده های خود باشد. این پروژه چکیده ی شدت یافته همان پروژه سی ساله است. خالص تر، جمع و جور تر، دردبارتر و خونین تر ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۰ مرداد ۱٣٨٨ -  ۱ اوت ۲۰۰۹


   بعد از اعلام نتایج انتخابات ۲۲ خرداد ۱٣٨٨ و رویدادهای در پی آن، دستگاه حکومت تعداد زیادی افراد سرشناس و ناشناس را دستگیر کرد و به زندان انداخت. این در بند بودن آنها، برای ما که بیرونیم، پیوسته این سوال را مطرح می کند که زندانبانان و بازجویان با آنها چه می کنند؟ آیا شکنجه می شوند؟ آیا وادار به اعتراف می شوند؟ در بند بودن آنها زندگی ما را هم معنایی دیگر داده است. یا معنایی را که داشت از آن گرفت. در واقع همه حالات ما را در زندگی روزمره به فعلی عبث تبدیل کرده است. به خود می گوییم تا زمانی که آنها در بنداند چگونه می توانیم این یا آن رفتار عادی را در پیش بگیریم. در بند بودن آنها حسی از شرم و از گناه در ما به وجود می آورد از این که نمی توانیم آنها را از بند برهانیم.

   اما مصیبت بار تر از این بی معنایی تصور خرد شدن آنهاست زیر فشار شکنجه روانی و جسمانی و اعتراف آنها به آنچه دستگاه می خواهد.هر کدام از آنها تا زمانی که در هم نشکنند ، تصویری اند از طرحی که دستگاه به مدت سی سال در صدد در هم کوبیدن و از بین بردن آن بود. انگاره ای از انسان آزاد ِ خود اندیش و مستقل. این تصویر، تصویر سوژه ای است که دستگاه به مدت سی سال کوشید بدیلی برای آن بیابد و جایگزین اش کند: انسان متعبد و کامل اسلامی. از این رو برای در هم شکستن این تصویر است که مکانیسم اعتراف به کار می افتد. اعتراف صرفاً حربه ای تبلیغاتی برای منتسب کردن افراد به نیرویی بیرون از جامعه نیست. جز این اعتراف به گفته فوکو یکی از قدرتمندترین ابزارهای تولید " حقیقت" است. به عقیده او اعتراف آیینی گفتمانی است که در آن سوژه گوینده منطبق است بر سوژه بیان و اظهار. همچنین آیینی است که در روابط قدرت ظاهر می شود. زیرا اعتراف انجام نمی شود مگر در حضور بالقوه همصحبتی که صرفاً مخاطب نیست. بلکه مرجعی است که اعتراف را طلب می کند، آن را تحمیل می کند، ارزیابی می کند، برای قضاوت، تنبیه کردن و بخشیدن و تسلی دادن و آشتی دادن به کار می گیرد.

   هر چند هم که بگوییم از لحاظ حقوقی و قانونی این عمل وجاهتی ندارد و سخنانی که در ضمن اعتراف گفته می شوند اعتباری ندارند، باز این امر را نمی توان تغییر داد که دستگاه سرکوب در صدد تولید یک " حقیقت" است. این "حقیقت" اگر چه در نظر ما دروغین و کاذب و مجازی است، اما پاسخگوی نیازی است که دستگاه به لحاظ ایدیولوژیک آن در خود احساس می کند: احساس نیاز به اطمینان از اینکه هیچ کس نیست که قابل طرح ریزی و برنامه ریزی و عوض شدن نباشد. دستگاه با نشان دادن له شدگی و درهم شکستگی اعتراف کنندگان، همه ما را درهم می شکند و له می کند. از سوی دیگر ما با نشستن در برابر تلویزیون و نگاه کردن به آنهایی که رو به سوی ما اعتراف می کنند، به طور ناخودآگاه با اعتراف گیرنده هم هویت می شویم. دارند برای ما اعتراف می کنند. ما در جایگاه نگرنده به آدم های خردشده ای می نگریم که بیان می کنند خود حقیقی شان را براثر دروغ و نیرنگ دشمنان از دست داده بودند و از این لحاظ خوشحال اند که با دستگیری شدن و ارشاد مسوئالان سرانجام به راه راست آمده اند.

   به راه راست آوردن، پروژه سی ساله این دستگاه بوده است. دستگاهی که همه سعی خود را در این مدت کرده است که تبدیل به چشمی سراسربین و بزرگ شود و با مراقبت و تنبیه میل هر گونه کج شدن و مرزشکستن را در ما از بین ببرد. چیزی که برای دستگاه مهمتراز هر چیز دیگر است، اطمینان از قابلیت انعطاف و استعداد شکل پذیری ماست. دستگاه نیاز دارد تا به خود بباوراند که ما نه آگاهی ِ برای خود بلکه چیز در خود هگلی هستیم با رابطه ای بی میانجی با آن تصویری که به عنوان طرح وجودی ما در برابرمان افراشته است. به تعبیری سارتری می توان گفت دستگاه وجود برای ِ خودِ ما را – که دراصل یک لاوجود است و به واقع طرحی است که ما می خواهیم بر مبنای آن خودمان را بسازیم – از قبل تعیین و مشخص کرده است. دستگاه به ما می گوید که چه باشیم. دستگاه همه حالات بودن ما را در یک طرح از پیش تعریف شده ی مقدر مسدود می کند و درهای آینده را برروی ما می بندد. ما از نظر دستگاه مجموعه ای هستیم از صفات و ویژگی ها که سرجمع آنها ماهیت ما را می سازد. ماهیت ما یک ماهیت الهی است. ذات ما ذاتی خداپرست و مسلمان است. ما همه مسلمانیم. حتی یهودی و مسیحی و پیرو هر فرقه دیگری اگر تقطیرش کنیم و فرویش بکاهیم چیزی جزمسلمان نیست. در نتیجه راه نشان دادن این مسلمان باطنی زدودن زنگار روح از اضافات و پیرایه ها و بزک هایش است. این انسان مسلمان اسلامی طرح ماتقدم و از پیشی است از موجودی خاکسار و مطیع و فرمانبر و مسلم که در هر موقعیت تعریف شده ای رفتاری متناسب از خود نشان خواهد داد. هر حالت و هر رفتار او از قبل تعیین شده است. مهربانی اش، خوشخویی اش، خشم اش، راستگویی و دروغگویی اش، خیانت اش، وفاداری اش، و هر حالت دیگرش حساب شده و مطابق با احکام نهادی مقرری است که بودن او را تعریف می کند. تکوین انسان اسلامی متصنع ِ متظاهرِ کلیشه ای به عنوان سوبژکتیویته ای در دست احداث تا سی سال برنامه ایدئولوژیک دستگاه سرکوب بود. این انگاره از انسان اسلامی ترکیبی بود از خویگان بالفعل روستایی جماعت ِ کینه توزی که پس ازدیدن سال ها تحقیر سرانجام به قدرت رسیده بود از یک سو، و ایماژهای مستخرج از انسان کامل موجود در کتاب های توضیح المسائل و آثار فقهی و تا حدی عرفانی از سوی دیگر بود و قرار بود جانشین ایماژ انسان مدرنی شود که به هر صورت از انقلاب مشروطه به این سو در حال شکل گیری بود و مبتنی بود برآزادی و تکثر و مدارا و قانون مداری و فردیت و غرور و سربلندی، عزت نفس و آزادگی و همه صفات نیکان و سرواران. فرایند انقلاب پنجاه و هفت، اگر چه در جهت تحکیم همین صفات آخری می پویید، اما نتیجه اش از دست رفتن همه اینها بواسطه به قدرت رسیدن همین جماعت کینه توزی بود که همچان برمصدر قدرتند. کینه توزی نمایانی که با اعدام های فردای پس انقلاب آغاز شد و به کشتارهای دهه دهشتبارشصت و پس از آن کشید. سیاست دستگاه سرکوب را در طول این سه دهه، چیزی نمی توان دانست جز آنچه نیچه آن را "سیاست بزرگ انتفام" نامیده است. یعنی سیاست خوار داشت هر آنچه والا و بزرگ و حاصل آفریندگی خود انسان است. نیچه معتقد است که این سیاست جز با نفی دیگران به عنوان "بد" و تایید خود به عنوان "نیک" نمی تواند عملی شود. به عبارتی سیاست و اخلاق مبنتی برآن، نه در تایید خود که در نفی دیگری ریشه دارد. ازهمین روی اخلاق بندگی دستگاه سرکوب واژگان نوینی مثل گناه، تقصیر و رستگاری و از این قبیل ابداع می کند تا به این ترتیب مردم را به خاطر آنچه می خواستند بشوند سرزنش کند و منفور بدارد. به خاطر این که به جای همه آن صفات والا ارزش هایی چون وفاداری و فروتنی و خویشتن داری و بردباری ومدیریت خود بگذارد.

به طور کلی می توان گفت اعضای هر جامعه ای در زندگی خود طرح هایی را در پیش می گذارند و سعی خود را متوجه تحقق این طرح ها می کنند. طرح اینکه چه باشیم و چه بشویم. این طرح ها معمولا برمبنای الگوهای فرهنگی هر جامعه ای شکل می گیرد. در جوامع مدرن این طرح ها بیشتر به هم شبیه اند و اگر بخواهیم تفاوت های میان طرح ها را نادیده بگیریم و بر شباهت های شان تکیه کنیم می بینم آنچه می ماند انگاره ای است از آدمی مستقل و متکی به نفس و اهل مدارا و خواهان کنشی صلح طلبانه و انسان دوستانه. به عبارتی ما هر چه بخواهیم بشویم، پزشک و وکیل و هنرمند و مدرس و محقق و یا از سر ناچاری به هر نقش دیگری تن دهیم، باز در این صفات می توانیم مشترک باشیم. این طرح ِ بودن در جوامع دموکراتیک طرحی نهادینه است. یعنی بدیهی است انسان چنین باشد یا بشود. در جوامع غیردموکراتیک این طرح طرحی ناتمام است. طرحی است که برای تحقق خود نیازمند مبارزه با نهادهای سرکوب گر دینی و سیاسی و فرهنگی است. در جامعه غیردموکراتیکی که یک حکومت دینی و ایدئولوژیک زمام امور را در دست دارد وضع به شدت سخت تر و مبارزه هراس آورتر و مرگ بارتر است. دستگاه حکومتی در ایران، برای همه ایرانیان، طرح یک آدم اسلامی را ریخته است که همه باید خود را به آن شبیه کنند. چنین طرحی باری بسیار سنگین بردوش ایرانیانی می گذارد که خیال دارند در دنیای مدرن طرح وجودی انسانی را متحقق کنند که به آن اشاره کردیم, آزاده و مستقل و خوداندیش و خود مدار. آدمی که بی واهمه از کسی همان باشد که می خواهد باشد. همان بگوید که به آن اعتقاد دارد و از این قبیل.پروژه اسلامی ساختن انسان اسلامی مبتنی بوده است بر تحقیر و خوارشماری و خاکساری فرد در برابر یک قدرت برتر. مطابق این انگاره فرد باید فروتن، شرمسار، حقیرو کوچک باشد. اما از طرفی این الگو شباهت بسیاری به الگوی انسان اقتدار طلب دارد. انسانی که در برابر فرد بالاتر از خود ضعیف و دربرابر فرد پایین تر از خود احساس قدرت می کند. این حالات را در رفتار بسیار متکبرانه و متفرعانه "حزب الهی " ها می بینم که بر اثر القائات ایدئولوژیک خود را نظرکرده نیرویی برتر می دانند و در نتیجه نسبت به سایر آدم هایی که فقط ظاهر را حفظ می کنند تحقیری همراه با کینه از خود نشان می دهند و هنگامی که در برابر قدرتی بالاتر از خود قرار می گیرند، خود را ناچیز و بی ارزش احساس می کنند.

    در طی این سه دهه هر کس خواست در این قلمرو سرکوب زندگی کند، می بایست صورتک این ایماژ را به چهره بزند. او هر کسی که بود، هر شغلی که داشت، هر نقشی که ایفاء می کرد در وهله اول باید یک انسان اسلامی می بود. یعنی آدم متعبد و متعهد و سرافکنده ای که در برابر قدرت سرکوب هیچ نبود. او موجودی بود که از هیچ نمی ترسید مگر خدا. و این خدا در واقع چیزی جز همان دستگاه سرکوب نبود که او را به کار می گرفت و از او حمایت می کرد. او موجودی بود متخلق به اخلاق حسنه. آدمی که به عنوان مثال هنگام حرف زدن با جنس مخالفی که براو محرم نبود، باید با صدای بلند حرف می زد و به طرفش هم نگاه نمی کرد تا همه یا چشم قدرت ببیند که هیچ چیز خصوصی میان شان نیست. در واقع همه سعی دستگاه غیرشخصی کردن هر نوع رابطه و ناانسانی کردن آن بود. اولین نتیجه این امر از بین رفتن پدیده ای بود که زیمل جامعه شناس آلمانی آن را sociability خوانده است که می توان با تسامح "باهم بودن" یا "همزیستی" ترجمه اش کرد؛ به این معنی که آدمیان خوش دارند گرد هم آیند حرف بزنند و از همین گرد هم بودن خوش باشند. از هر چیزی سخن بگویند و هر چیزی محملی باشد برای سخن گفتن نه چیزی دیگر. باهم بودن چه بسا بخشی باشد از همان زیست – جهانی که منظور هابرماس است. یعنی حیطه ای از زندگی که عقلانیت ارتباطی در آن سیطره دارد و آدمیان برمبنای معیارهای صدق و صداقت و درستی با یکدگر وارد تعامل می شوند. دستگاه سرکوب، با هم بودن را از هم پاشید و جهان زیست را مستعمره کرد. مردم باید برای سخن گفتن مراقبت می کردند. باید مراقبت می کردند که حرف شان برای کار و شغل و درنهایت زندگی شان خطری در برنداشته باشد. سوای از بین رفتن ارتباط و برقرار سکوت و قدرت گرفتن دستگاه سرکوب، پیدا شدن این احساس در مردم بود که پیوسته در فاصله بعیدی با خود هستند. پیوسته خود را در جایی دیگر می یابند. مردم باید مرتب وانمود می کردند که همانی هستند که دستگاه می خواهد. یک شی در خود. یک موجود تحقق یافته و منجمد شده و عملاٌ در دسترس که وظیفه اش اجرای همان قواعد و دستورات مقرر است و بس و هیچ طرح دیگری نیز در پیش رو ندارد. قلمرو سرکوب در واقع قلمرو اعترافی عظیم بود. برساختن حقیقتی بود مطلوب دستگاه. اقرار به "حقیقتی" بود که دستگاه می خواست از سوژه هایش بیرون بکشد. رویدادهای بعد از انتخابات ۲۲ خرداد ٨٨ و آمدن مردم به خیابان و تبدیل خیابان به یک عرصه عمومی نمایش ِ خودهای آزاد و خوداندیش نشان داد که طرح سی ساله دستگاه کاریکاتوری بیش نبوده است.

پروژه اعتراف گیری ملخص همان پروژه عظیم انسان اسلامی است. بیرون کشیدن حقیقتی که باید جایی در درون زندانی وجود داشته باشد. این که زندانی در پی همه اعتراف هایش به ارتباط با بیگانگان و همکاری با استکبار جهانی، خود واقعی اش را کشف کند و نادم و پیشیمان از کرده های خود باشد. این پروژه چکیده ی شدت یافته همان پروژه سی ساله است. خالص تر، جمع و جور تر، دردبارتر و خونین تر.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست