سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

چرا کاظم امیری همان امیر جوادی لنگرودی نیست؟


علی عبدالرضایی


• گرچه مثل جوادی، امیری را ندیده ای اما این هر دو را می شناسی و می دانی که اگر دانشگاه تهران همان زندان اوین نیست، پس چرا امیر جوادی لنگرودی که همان کاظم امیری ست، توی برلین هم در اوینی خانگی ست!؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۶ مرداد ۱٣٨٨ -  ۲٨ ژوئيه ۲۰۰۹


 
بمبی که توی قلبم انداخته اند، دیگر کار نمی کند. پس ازباره بنویسم یا درباره ی یکی از همشهری هام یعنی پسر مهندس علی جوادی که در امیرآباد می دزدند و بعد به بیمارستانش می کشانند و بعد از سلامت می برندش به اوین که بعد مرگش کنند و تا می آیی بیایی به خودت در لنگرود و مرگی که دارد برای هیجده تیر در بیست و پنجم جولای پیش می آید، در ایمیلی که امده می خوانی پنجاه روزی پیش تر عزیزی در تبعیدش مرده بوده و کسی نبوده او را بداند و به خاک برساند.
لنگرود را در ملاء کشته اند و کاظم امیری را درخلاء !
گرچه مثل جوادی، امیری را ندیده ای اما این هر دو را می شناسی و می دانی که اگر دانشگاه تهران همان زندان اوین نیست، پس چرا امیر جوادی لنگرودی که همان کاظم امیری ست، توی برلین هم در اوینی خانگی ست!؟
از ایران که بودم می شناختمش یعنی ندیده بودمش اما چیزهایی درباره پست مدرنیسم و حرفهایی که   مد شده بود به کاغذ داده بود که جالبی می کرد چون برخلاف این خیلی ها نابلدی در نثر عصر نداشت.
  بعدها هم جن را در نامه گلشیری چنان دیده بود که گفتم پس کون لق خدا در کالبد هرچه اسلام که در روشنفکری ایران ریخته.
گذشت تا اینکه من هم   راهی شدم و برای رفع بیکاری در ملال تبعید، مجبور بودم هرچه خط را که   در مجله های خارج ریخته   در پاریس بخوانم. در همین اوقات بود که پیدا شدند چند نفری در ذهنم که اصلی ترینشان بهروز صفدری نامی بود که هنوز هم نمی دانم خوردنی ست یا نوشیدنی و دیگری همین کاظم امیری بود که حالا همان امیر جوادی لنگرودی ست.
آنروزها جز عزیزم پرهام به زمین و زمان ظنین بودم، هر که می آمد جلو، بی آنکه چک کنم برازنده ست یا نه!   فرو می کردم.
  در حال آنهمه عدو بودم که یک کاره کاظم الو کرد، یعنی ایمیلی فرستاد درباره گفت هایی که من با پرهام و خانم تیره گل داشتم ، پس نه گذاشتم و نه برداشتم! نوشتم از شمایان هر که تاکنون شفاهی حال داده در خفا خودِ ضدّ حال بوده پس این تمجید را کاغذی کن که باورت نمی کنم این طوری!
در پاسخ ولی او جز اینکه بنویسد متاسفم برای کون جنبانی برخی کون جنبانک های عقیم و مقاله ای بفرستد، چیزی ننوشت. مقاله باحالی بود! فهمیدم که خوشبختانه یکی دارد فکر می کند، حرفهاش برآیندی از گزاره های تئوریک بود که بعدها برای پرهام هم فرستاد و در مجله شعر منتشر شد.
  حالا ولی متاسفانه این آقای نوشتن نیست تا در یکی از نقدهاش بنویسد چرا امیر جوادی لنگرودی نیست.
پس باید بروم پای لندن آی بنشینم و فکر کنم به لیلا کوهی که فرصت نداده به امیر تا یکی از دخترهای جواد را بر یکی از تخته سنگ هاش بخواباند و دنیا را بگیرد به بازی مثل خودکاری که می رود در صفحه وقتِ نقدی که بر کاظم می کرده امیری.
 
وای من چقدر دهن بین بودم!
  در برلین بودم و تُکِ پایی نرفتم این کاظم را امیر ببینم!
 
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست