سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی (۲)


اکبر کرمی


• درک سه دهه ی گذشته و تحلیل انقلاب عقیم بهمن ۵۷، بدون پرداختن به هاشمی رفسنجانی، بی شک پروژه ای ناکام و جستجویی ناتمام خواهد بود. از طرف دیگر، قابل کتمان نیست که فرآیند استبداد و تمامت خواهی در ایران به مرحله ای رسیده است که دیگر حتا نمی تواند هاشمی رفسنجانی (حداقل تفاوت) را تحمل کند و عزم خود را جذب کرده است که از هاشمی رفسنجانی عبور کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲٣ تير ۱٣٨٨ -  ۱۴ ژوئيه ۲۰۰۹


آینده ی جنبش مدنی ایران، بی شک، بخشی نیز در گرو درک همه جانبه ی "تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی" است. تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی، هم اشاره ی آشکاری است به وضعیت تناقض آمیز مدرن ترین شهر ایران، در لابه لای انقلاب و حکومتی به شدت روستایی که با شعارهایی کم و بیش مدرن به قدرت رسید و هم تلنگری است به وجدان جمعی، وقتی به مشاهده ی تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی می نشیند. آن چه امروزه در تهران حدفاصل انقلاب تا آزادی اتفاق افتاد، به واقع، واکنش مدرن ترین جریان ها و لایه های شهری به تفسیر روستایی حاکم از آزادی و برابری است. این وضعیت تناقض آمیز، نتیجه ی ترکیب تناقض آمیز جمهوری اسلامی است که از انقلاب بهمن 57 بیرون جست. "زایمان زودرسی" که اگر چه با شعارهای کم و بیش مدرن استقلال، آزادی و جمهوریت به قدرت رسید، اما در پیوند با پسوند "اسلامی" خود به زودی، به خصلت های ماقبل مدرن خود بازگشت و با قلع و قمع آزادی، برابری و دمکراسی بر همه ی ابهام ها در مورد کارکرد ادیان در جهان مدرن، نقطه پایان گذاشت. از این منظر، تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی، همچنین نماد آخرین تکاپوی اسلام گراهای مدرن در پیوند دین، دمکراسی و حقوق بشر نیز می تواند باشد که ناکام ماند(1).

مجموعه ی نظرات، اقدامات، نهادها و مناسباتی که در سه دهه ی گذشته به ضرب زر و زور و تزویر بر سرنوشت ایرانیان حاکم شده است به اندازه ای مخرب بوده است که هیچ عنوانی جز انحطاط نمی تواند ترجمان واقعی عمق این ویرانی و عریانی فرهنگ و اجتماع ما باشد. تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی، به هر معنا، بازخورد این ویرانی جانسوز و عریانی شرم آور است.

الف) واقعیت آن است که در جریانات اخیر، اگر چه پدیده ی با شکوه خبرنگاری شهروندی، اهتمام کودتاچیان را در کانالیزه کردن اخبار و اطلاعات تا حد بسیاری ناکام و بی اثر ساخت و توانست با ارسال به موقع اخبار و تصاویر اقدامات سرکوب گرانه ی حاکمیت، تا حد بسیاری به بی آبرویی حکومت در سطح بین المللی دامن بزند، اما همچنین، این پدیده توانست بخشی از واکنش های تدافعی برخی از گروه های معترض را نیز به نمایش بگذارد. رفتارهای تدافعی پرخاشگرانه ای که اگرچه در مقایسه با سرکوب های گسترده، فله ای و خونین کودتاچیان رنگی نداشت، اما چنانچه آسیب شناسی و تحلیل نشود، می تواند برای آینده ی جنبش دمکراسی خواهی و حقوق بشر ستایی ایران خطرناک و نگران کننده باشد.

به نظر می رسد، در کمال تاسف، ما هم – در هم سنخی با اجتماع بزرگ تر خود- عادت کرده ایم از کنار بخش هایی از واقعیت که نمی پسندیم، آرام، بی خیال و پاک دامن بگذریم! اما اگر سرکوب خونین حاکمیت در "تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی" واقعیت داشت، رفتار تدافعی پرخاشگرانه ی لایه هایی از جریان های معترض به کودتا هم واقعیت داشت و نباید و نشاید که از کنار آن ها بی تفاوت و آرام عبور کرد. همچنان که بر هیچ حکومت شایسته نیست که از زیر بار مسئولیت رفتارهای خود شانه خالی کند و با مدیریت، تدارک و میدان دادن به لباس شخصی ها خود و بخشی از قربانیان خود را بفریبد، بر جنبش مدنی ستایش انگیز ما نیز پسندیده نیست که چشمش را بر برخی از حوادث اندک اما تلخ ببندد!

اگر کاربرد خشونت و سرکوب برای استبداد معقول نیست، دست کم، شاید عقلانی و توجیه پذیر باشد، در حالی که اعمال خشونت و سرکوب برای جریان های منادی دمکراسی و حقوق بشر هم معقول نیست و هم نمی تواند عقلانی باشد. می خواهم بگویم: اگر جریان های تحول خواه و مدرن جامعه در پی گیری مطالبات به حق خود، به هر دلیل و با هر توجیهی آستانه ی تحمل خود را در برابر کاربرد سکوت، سانسور و سرکوب بالا ببرد، به همان میزان در پی گیری مطالبات خود ناکام و ذلیل خواهد شد. استقرار دمکراسی و نهادینه شدن حقوق بشر در هر جامعه ای در گرو شجاعت اخلاقی(2) آحاد آن جامعه در دفاع از آزادی و برابری است. کسانی که برای ایستادن بر روی پاهای خود شوقی ندارند، کسانی که در برابر نابرابری، تبعیض و خشونت – به هر دلیل – سکوت می کنند، دیر یا زود قربانی نابرابری، تبعیض و خشونت خواهند شد. توزیع نابرابر آزادی، اولین گام بی عدالتی و خروج از جاده ی انصاف است و تن دادن به نابرابری، شروع انحطاط است. کسانی که در برابر توزیع نا برابر آزادی سکوت کرده اند، طبیعی است وقتی قربانی نابرابری می شوند، زبانی الکن و صدایی لزران خواهند داشت. تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی، هم چنین بازخوانی تاریخ سترون و صدای لرزان کسانی است که به گاه قدر قدرتی نخواستند و نتوانستند به نهادینه کردن حقوق بشر و پشتیبانی از فضاهای خالی از قدرت بپردازند! تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی به ما و به کودتا چیان یادآوری می کند که هرکس نامی دارد.   

ب) درک سه دهه ی گذشته و تحلیل انقلاب عقیم بهمن 57، بدون پرداختن به هاشمی رفسنجانی، بی شک پروژه ای ناکام و جستجویی ناتمام خواهد بود. از طرف دیگر، قابل کتمان نیست که فرآیند استبداد و تمامت خواهی در ایران به مرحله ای رسیده است که دیگر حتا نمی تواند هاشمی رفسنجانی (حداقل تفاوت) را تحمل کند و عزم خود را جذب کرده است که از هاشمی رفسنجانی عبور کند. پرداختن به هاشمی رفسنجانی و نقد او در زمانه ای که استبداد کمر به حذفش بسته، شاید دور از انصاف و جوانمردی باشد، اما نباید فراموش کرد که بدون پرداختن به شخصیت های سیاسی و تصویر تاریخی آنان، راه آینده هموار نخواهد شد.

در بازخوانی کارنامه ی ناکامیاب هاشمی رفسنجانی همین بس که ایشان یکی از طراحان اصلی ساختاری بوده است، که در حال حاضر با وجود تکیه بر دو نهاد به ظاهر قدرتمند، اما غیر مستقل و ناکارآمد، حتا نمی تواند از آزادی ها و حقوق شهروندی خود دفاع کند! هاشمی رفسنجانی در سه دهه ی گذشته همواره یکی از پست های کلیدی این حاکمیت را در دستان خود داشته است. او می توانست چنانچه نبوغ و درایتی در خود سراغ داشته است در نهادینه کردن برابری و آزادی نشان دهد. دستان خالی هاشمی - کسی که رویای امیرکبیر شدن ایران را در سر می پروراند - برای بازی و کارت های اندک او به هنگام کودتا، نشان داد که این ساختار تا چه میزان بیمار و تا چه اندازه بی معنا و کج بالا رفته است!
مناسبات قانونی ناکارآمد، سازوکارهای حقوقی سترون، نهادهای دولتی بی کفایت، ناخودبسندگی ساختاری بنیادها، قلع و قمع نهادهای مدنی مستقل، ترور، حذف و حصر همه ی شخصیت های اندیشمند و صداها ی ارجمند، مستقل و آزاده و فقر "فضاهای خالی از قدرت" همه ی آن چیزی است که هاشمی رفسنجانی و همه ی مردان جمهوری اسلامی در این سه دهه از خود بر جای گذاشته اند. این که امروزه برخی از چهره های دیروزین جمهوری اسلامی آماج نفرت، تهمت و خشونت چهره های امروزین جمهوری اسلامی قرار گرفته اند، نمی تواند مانع از ارزیابی سهم آنان در به بار نشستن این حجم ناسترونی و ناکامی باشد. دفاع از ساختاری که در آن حتا یک نهاد پشتیبان حقوق شهروندی یافت نمی شود، با پز دمکراسی خواهی و حقوق بشر ستایی نمی خواند. دفاع از ساختاری که نمی تواند عدالت را حتا در مورد هاشمی و ... به اجرا بگذارد، بیش از حد مضحک و عبرت آموز است. سرنوشت غمبار مردان دیروز جمهوری اسلامی، در تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی، نماد فقر اندیشه و غفلت از پیامدهای دیرآیند رفتارهای خود (همه ی مردان جمهوری اسلامی) نیز هست!
تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی، نشان داد که ما برای عبور مسالمت آمیز از این ورطه ی هولناک که به "امتناع" پهلو می زند، "بیش از مردان و زنان قدرتمند، نیازمند نهادهای قدرتمندیم". از این منظر، شعارها و توصیه های مسالمت جویانه ی برخی از مردان دیروز جمهوری اسلامی به "اقدام در چهارچوب قانون" بدون توجه کافی به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و تاکید بر کنوانسیون های مربوطه که می بایست در راس نظام حقوقی ایران ملاحظه شود، نمی تواند رهگشا و امیدآفرین باشد. تهران، در حدفاصل انقلاب تا آزادی، در غیبت کامل بنیادهای قدرتمند ملی دفاع از آزادی و برابری، بیش از پیش نیازمند ارجاع به نهادهای مدنی بین المللی است. کودتا چیان تلاش خواهند کرد با اتهام های فله ای واهی هزینه ارجاع به نهادهای مدنی بین المللی و استفاه از آنان را بالا ببرند، اما نباید فراموش کرد که ما در دهکده ی جهانی و در خانه های شیشه ای زندگی می کنیم و کودتا چیان بیش از آن چه نشان می دهند دل نگران واکنش های جهانی اند. بدون باز شدن به جامعه جهانی، ایران، همچنان در حدفاصل انقلاب تا آزادی سرگردان خواهد ماند.      

ج) هم چنان که در مقاله ی "اسطوره ی وحدت" آورده ام، فرهنگ و در نتیجه هویت، مفهومی انتزاعی و برساخته ی ذهن آدمی است. به عبارت دیگر مفهوم هویت جمعی، در واقع مفهومی ذهنی و آماری است. در این قلمرو، در مورد هر صفتی (چینش اقتصاد و سیاست) که بتوان هویت جمعی را بر اساس آن تعریف کرد، همواره توزیع آماری نرمال (منحنی نرمال) ساری و جاری است. اگر این تحلیل درست باشد، وقتی ما از هویت جمعی صحبت می کنیم، در واقع از چینش خاصی از جرم و انرژی - در افراد مختلف - صحبت می کنیم که در اکثریت افراد آن جامعه دیده می شود. به عبارت دیگر، هویت جمعی اشاره ای دمکراتیک به برش پلاتو(3) در منحنی زنگوله شکل(4) توزیع نرمال است. به نظر می رسد در گفتمان هویت جمعی، دو بال (طرف) منحنی توزیع نرمال که به اقلیت ها مربوط می گردد، از قلم افتاده است؛ اما در واقع این گونه نیست، چه، اقلیت ها اس و اساس و سنگ بنای هویت جمعی اند و بدون محافظت و حمایت از آن ها، دفاع از هویت جمعی نمی تواند ممکن باشد. در این چشم انداز، آزادی (توافق موقتی اعضای برابر در قید زدن به آزادی خود) و برابری (دست کم به معنای توزیع برابر آزادی) اصلی ترین شاخص توزین نهادینه شدن حقوق اساسی است.

باید توجه داشت که اگرچه هر ویژگی ای که بتواند بخشی از هویت جمعی را توضیح دهد از مدل منحنی توزیع نرمال پیروی می کنند، اما این بدان معنا نیست که منحنی های توزیع نرمال ویژگی های مختلف بر یکدیگر منطبق اند و از مختصات یکسانی برخوردارند. به عبارت دیگر، یک شهروند در نمودارهای توزیع نرمال مختلف، جایگاه های بسیار متفاوت و مختلفی می تواند داشته باشد. برای مثال یک فرد در منحنی توزیع نرمال قد یا اعتقاد به آزادی بیان ممکن است به اکثریت تعلق داشته باشد، ولی در منحنی توزیع نرمال فشار خون یا اعتقاد به آزادی جنسی به اقلیت تعلق داشته باشد. بنابر این، هر شهروندی همواره بخشی از اقلیت است و حقوق شهروندی، چیزی نیست جز حقوق اقلیت ها(5). دمکراسی تنها مدل شناخته شده ای است که می تواند به گونه ای مسالمت آمیز این جا به جایی را امکان پذیر و تسهیل کند. تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی، نشان داد که بدون استقرار دمکراسی و نهادینه شده حقوق بشر، نمی توان به گونه ای مسالمت آمیز و کم هزینه برای تغییر و جا به جایی اکثریت و اقلیت اقدام کرد.   
از این منظر دفاع از حقوق اقلیت ها و نهادینه کردن حقوق بشر، اساسی ترین راه و اصلی ترین گام دفاع از حقوق شهروندی خود است که می تواند جامعه را یک بار برای همیشه در برابر ویروس موزی و فرصت طلب استبداد و دیکتاتوری واکسینه کند.

فرهنگ در مقام ارزش کلی (فرهنگ به مثابه فرهنگ) و فرهنگ به عنوان نوع خاصی از شکل زندگی (فرهنگ به مثابه هویت)، به طور ضروری متعارض نیستند. ناقضان حقوق بشر وقتی از هویت، فرهنگ، نسبیت فرهنگی، پست مدرنیته (گرایشات ناقص الخلقه و واپس گرا از پست مدرنیته) و آشتی ناپذیریشان با حقوق بشر و دمکراسی (پایان پروژه ی رهایی بخشی) در منطقه ی زیر نفوذ خود صحبت می کنند، منظورشان از فرهنگ و هویت، دیگ جوشانی از ناسیونالیزم، سنت، مذهب، قومیت و شور و هیجان توده ایست(6). برای آن ها اهمیت ندارد که آنچه می گویند، حتی در دراز مدت منافع خود شان را تامین نمی کند؛ چه، ناقض حقوق بشر اگر امکان محاسبه منافع دراز مدت خود را داشت، به هیچ روی نمی توانست به نقض حقوق بشر فرمان دهد.

اگر فرهنگ ما قادر به رهایی بخشی نیست و اگر در این فرهنگ ورم کرده نمی توان از تغییر مسالمت آمیز و به موقع دفاع کرد، از آن روست که به خود و فرهنگ خود به عنوان امری تاریخی نمی نگریم. فرهنگ، هم چون هویت(جامعه ی بسته) در تنازع با فرهنگ، هم چون فرهنگ(جامعه ی باز)، اشکالی از زندگی را که به گذشته تعلق داشته اند - به قیمت ندیده گرفتن پویایی و سرشاری زندگی و نفی تاریخ - به رقابت با جریان پر تلاطم زندگی و شکل های جدید آن فرا می خواند. رمزگشایی این پدیده که چرا ناقضان حقوق بشر و دشمنان دمکراسی، ستایش گران روزگاران خوب قدیم اند و به گذشته ای انعطاف ناپذیر و رمانتیک چسبیده اند، تا حد زیادی به مخالفت آن ها با تاریخ بر می گردد. تاریخ موزیانه ترین منتقد و دشمن تمام اشکالی از زندگی است که در پوسته ی سخت ایمان گرایی و سائق های جنسی در پی رویای جاودانه کردن خود هستند. تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی همچنین می تواند پایان سیطره ی سیاه درگذشتگان بر فرهنگ و در فرهنگ ما باشد.

تمام اشکال زندگی در لحظه ی تولد و استقرارشان به طور کامل با زندگی جفت و جور هستند، اما همچنان که زندگی به تحول و تکامل خود ادامه می دهد، آن ها به سمت تغییرناپذیر شدن و دورشدن از زندگی میل می کنند و در واقع خصم آن می شوند(7). از این منظر، فرهنگ و تمامی اجزای آن، هم چون هویت، مجلس ختم فرهنگ و مراسم ترحیم زندگی است. تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی، نشان داد که تحکیم حقوق شهروندی، بیش از هر امری نیازمند نهادینه شدن مناسبات و بنیادهایی است که امکان تغییرات مسالمت آمیز در جهت رسمیت بخشیدن به اشکال مختلف زندگی را فراهم آورد. به عبارتی، هر تغییری در ساختار سیاسی، در غیبت "حق تغییر مسالمت آمیز در ساختار سیاسی برای آیندگان"، درآمدن از زندانی به زندانی دیگر خواهد بود و نمی تواند مردم را از نکبت شهربندی به عافیت شهروندی درآورد.

د) تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی، برای کودتاچیان اما تنها کابوس انقلابی مخمللی و رنگی است! این اتهام عجیب و تکان دهنده، ترجمان واقعی فرافکنی کودکانه ی جریان کودتاست! به باورمن، با طرح ناشیانه ی این اتهام از سوی کودتاچیان، هر گونه شک و شبهه ای در مورد فرآیند کودتای 22 خرداد بر طرف شد؛ چه، حکومت با چنین برچسبی به مخالفان و منتقدان خود می گوید: منتقد و مخالف نه تنها به رسمیت شناخته نمی شود، که به هیچ روی تحمل هم نمی شود!
حکومتی که نمی تواند مخالفت مسالمت آمیز مردم و منتقدان خود را تحمل کند و با برچسب انقلاب مخمللی، انقلاب رنگی و "براندازی نرم" به کشتار فله ای، بازداشت فله ای، سانسور فله ای و سرکوب فله ای دست می زند، با زبان بی زبانی می خواهد بگوید: تغییر ممنوع! با تغییر و خواست تغییر، به هرشکل و در هر زمان برخورد خواهد شد!
حکومتی که در مخالفت با تغییر، حاضر است دست کم 20 نفر از شهربندان خود را به فجیع ترین شکل ممکن در یک گردهم آیی مسالمت آمیز، سلاخی کند، هزاران نفر از منتقدین خود را به شکل فله ای و غیرقانونی بروباید و در شرایط غیر انسانی وادار به اعتراف بر علیه خود کند، به راحتی می تواند تصمیم به تقلب گسترده در انتخابات و کودتا در برابر خواست مردم بگیرد!

رسانه های انبوه کودتاچیان در تحقیر خواست تغییر و تخفیف اصلاح طلبان درون حاکمیت، ترجیح می دهد آنان را "تجدید نظر طلب" بنامد. تجدید نظر طلبی در "کیهان" جان و جهان کودتاچیان، جرمی نابخشودنی است و با چنان مجرمانی، اگر اندک باشند با دار و درفش، محرومیت، نظارت استصوابی و زندان (زندانی در زندان دیگر) برخورد می شود و اگر انبوه گرددند، با تقلب در انتخابات و کودتای خونین!
کودتاچیان اگرچه با تغییر مخالفند اما خود نتیجه ی فجیع ترین دگردیسی ممکن در ایران،حدفاصل انقلاب تا آزادی اند!

آنچه در 22 خرداد 88 و پس از آن، در ایران، تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی اتفاق افتاد، اگرچه عجیب و دور از انتظار بود، اما به واقع ادامه ی شیب انحطاطی بود که با انگاره ی نا مبارک و تبعیض آمیز حق ممیزی علما شروع شد! به این سیاهه در دوران معاصر می توان انگاره ی ولایت فقیه، دفن قانون اساسی در زیر پای ولی فقیه، انگاره ی گزینش، انگاره ی بی بنیاد تعهد، اعدام های فله ای و قتل عام سال 67، نهاد شورای نگهبان، تقدیم حق نظارت بر انتخابات مجلس خبرگان به نهاد شورای نگهبان توسط خبرگان! دوره ی نخست، نظارت استصوابی، عریض و طویل شدن نهاد شورای نگهبان، تخصیص بوجه ی کلان به این شورا، باطل کردن فله ای برخی از صندوق ها در برخی از دوره های انتخابات، دستچین کردن و تغییر نمایندگان مجلس، قتل های زنجیره ای، حذف فله ای نمایندگان دوره ی ششم مجلس، عبور زرهی از رویای دوم خرداد، فاجعه ی 18 تیر و تقلب در انتخابات دوره ی نهم ریاست جمهوری را اضافه کرد. حکومتی که می تواند چنین تونل وحشتی را برپا کند، البته، به آسانی می تواند به کودتای 22 خرداد 88 دست بزند و تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی را با پیکر خونین شهربندان ایرانی مسدود کند.   
   
به نظر می رسد کودتا چیان دلشان برای مخالفینی لک زده که اسلحه به دست می گیرند و در حمام خونی که رویای آنان را به حقیقت تبدیل می کند با آنان مشارکت می جویند. کودتا چیان در هراس از حضور معنا دار و ایستادگی نجیبانه ی و زباندار مخالفان قدرتمند میلیونی خود در تهران، حدفاصل انقلاب تا آزادی، تلاش می کنند با تحریک این جنبش مدرن به عکس العمل های ماقبل مدرن، نشان دهند: در ایران، حدفاصل انقلاب و آزادی، بن بست است.               


پانوشت ها
1-       مگر این که اسلام گرا ها توقع داشته باشند، تاریخ به آن ها تا ابد فرصت دهد، تا آنان بتوانند ثابت کنند که اسلام می تواند با دمکراسی کنار بیاید! البته در آن صورت یک مشکل به ظاهر کوچک باقی می ماند و آن این که اسلام گراها باید توزیع دهند با این تفصیل چه چیزی نمی تواتند با دمکراسی کنار بیاید؟
2-       آن چنان که در مقاله ی "اخلاق در جهان پس از اخلاق" آورده ام، مراد من از اخلاق، مجموعه ای از باید ها و نباید های خودپایانه ای است که هرکس در فرآیند طولانی داد و ستد با اجتماع و محیط برای خود و در جهت حفظ و ارتقا سلامت روانی خود بر می سازد. در این معنا، اخلاق هم چون نام آدمی، امری یگانه و شخصی است. شجاعت اخلاقی، در این چشم انداز، زیستن شجاعانه و غرور آمیز با بایدها و نبایدهای خود و بر روی پاهای خود است؛ تنها ما می توانیم در فرایند آزاد و برابر گفت و گو با دیگران به آزادی ها و بایدها و نبایدهای خود قید بزنیم. به عبارت دیگر، زیستن با شجاعت اخلاقی بستر لازم برای نهادینه شدن آزادی و برابری است. مردان و زنان سرافرازی که برای ایستادن بر روی پاهای خود بی تابی می کنند، کسانی هستند که می توانند در هیبت حضور - گاهی نفس گیر- دیگری، حضور خود و آزادی و برابری خویش را یادآوری کنند و صدای خود را هم چون برهانی قاطع بالا ببرند و از انباشت قدرت، شان و آزادی پرهیز دهند. مردان و زنانی که برای ایستادن بر روی پاهای خود بی تابند، می آموزند که خودپایی از آزادی و برابری در گرو پایش مدام از آزادی و برابری دیگری، به ویژه شکننده ترین و آسیب پذیرترین "دیگری" است. چنین انسان هایی نه تنها به شهربندی خود رضایت نمی دهند که به شهربندی دیگری نیز رضایت نخواهند داد. چنین انسان هایی در برابر فاجعه ی خاموشی غریبانه ی "سهراب اعرابی" و مظلومیت "ندا اقا سلطان" همان گونه فریاد بر می آورندد که در برابر خاموشی برادران، خواهران، پسران، دختران و پدران و مادران خود فریاد خواهند کشید. همه ی قدرت پوشالی استبداد در این نقطه پنهان شده است: کاری به کار دیگران نداشته باش! اگر احاد اجتماع در برابر سرکوب دیگری ساکت بنشینند، بازی دومینوی خودپایی به نفع مستبد تمام خوهد شد. آنان که در برابر سرکوب دیگری به هردلیل سکوت می کنند، ذلیلانه نوبت خویش را به انتظار نشسته اند.            
3-       Plateau
4-       Bell shaped curve
5-       فرهنگ و به تبع آن هویت جمعی، فارق از مشکل فوق در چمبره ی زبان نیز گرفتار است، یعنی حتی اگر در مورد یک صفت مشخص که فرهنگ و به تبع آن هویت جمعی یک جامعه را تعریف می کند، از اقلیت ها بگذریم و بپذیریم که وجود آن ویژگی در اکثریت افراد جامعه، هویت آن جامعه را شکل می دهد، بازهم مشکل حل نمی شود، زیرا در این حالت آن چه در اکثریت مشترک است، در واقع یک اشتراک لفظی و زبانی است و نه واقعی. به عبارت دیگر، هویت جمعی تنها در دل یک زبان، معنا و مفهوم پیدا می کند. وقتی تور زبان - به زبان فردینان دو سوسور- پاره می شود، دیگر مفهومی چون هویت جمعی بی معنا، بی اعتبار و غیر قابل درک می گردد. بر این اساس نقض حقوق بشر بر پایه ی مفاهیمی چون هویت به مستبد اجازه می دهد هویت خود را در جهت غلبه بر احساس حقارت خود، به دیگران تحمیل کند.
6-       ایگلتون، تری، منازعات فرهنگ، ارغنون، ش 18، م رضا مصیبی، ص213 و 217.
7-       زیمل، گئورگ، تضاد فرهنگ مدرن، م. هاله لاجوردی، ارغنون، ش 18، ص225.
   


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست