سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گفتگو با ماندانا زندیان، پیرامون کودتای انتخاباتی


• شکافی که در بین صاحبان قدرت افتاده است، در کنار مشکلات اقتصادی، نارضایتی آشکار مردم و احتمالا انزوای سیاسی رژیم، حرف آخر مردم را خواهد زد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱٨ تير ۱٣٨٨ -  ۹ ژوئيه ۲۰۰۹


 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
م.ساقی:
- خانم زندیان، کمی از خودتان برای خوانندگان بگویید.
زندیان:
بهار ۱٣۵۱ در اصفهان متولد شدم. خیلی زود همراه خانواده  به تهران آمدم و تمام تحصیلاتم را از کودکستان تا پایان دانشکده‍ی پزشکی در تهران به انجام رساندم.
حدود نه سال پیش ایران را ترک کردم و از آن زمان تاکنون در لس آنجلس به کار و تحقیق در زمینه‍ی بیماری های کودکان مشغولم.
عشق اصلی زندگی ام ادبیات فارسی است. تاکنون سه مجموعه شعر چاپ کرده ام و و چهارمین دفتر شعرم نیز به زودی منتشر خواهد شد. در حال حاضر عضو شورای ویراستاران فصلنامه‍ی فرهنگی « ره آورد »، چاپ لس آنجلس، هستم. همچنین با موسسه‍ی « کتاب گویا» ی لس آنجلس همکاری می کنم. این بخت بلند را داشته ام که « سووشون» سیمین دانشور، « سگ و زمستان بلند» و « زنان بدون مردان » شهرنوش پارسی پور را برای این موسسه اجرا کنم.
همچنین در یک برنامه‍ی هفتگی رادیویی که خانم هما سرشار، روزنامه نگار و نویسنده‍ی نام آشنا، در لس آنجلس تهیه و اجرا می کنند، بخشی را درباره‍ی شعر امروز ایران اداره می کنم و تلاش می کنم صدای پراکنده‍ی شاعران هم نسلم را یکجا گرد آورم.
مقالاتی هم در زمینه‍ی مسائل ادبی و اجتماعی نوشته ام که در نشریات خارج از کشور، از جمله ره آورد، باران، بررسی کتاب، کاکتوس، کارنامه و ... چاپ، و نیز در سایت های اینترنتی گوناگون منتشر شده اند.
م.ساقی:
- این روزها با روزنامه نگارها، تاریخ شناسان و تحلیل گران سیاسی زیادی پیرامون مسائل ایران بعد از کودتای انتخاباتی اخیر، مصاحبه شده است. قصد من این است که نگاه و تحلیلِ شخصیِ یک شاعر و نویسنده‍ی غربت نشین را در این باره بررسی کنم.
مواجهه با آنچه این روزها در ایران می گذرد، از دریچه‍ی غربت، برای شما که اخبار ایران را از نزدیک دنبال می کنید، چگونه است؟
 
 
زندیان:
 
آنچه در ایران می گذرد، از یک سو نمایش آگاهی و بلوغ فکری مردمی است که خودشان و حقوقشان را می شناسند، به خود باور دارند، ایران را دوست دارند، و خواهان زیستن در یک جامعه‍ی مدنی هستند که به جهان امروز تعلق داشته باشد. این بخش ماجرا احترام جهان را برانگیخته است و این مایه‍ی خوشحالی و غرور ما غربت نشینان است. اما سوی دیگر این جریان، خشونت سرکوبگران است و دلهره‍ی من و مایی که این رژیم را می شناسیم و می دانیم که برای حفظ اقتدار خود، دست به هرکاری خواهد زد.
من از بی رحمی و خشونتی که بر مردم اعمال می شود، بسیار رنج می برم و روزهای بسیار سخت، تلخ و پر از دلهره ای دارم.
این روزها را با هجدهم تیر سال هفتاد و هشت خورشیدی مقایسه می کنم و می بینم که تفاوت زیادی است بین احساسی که آدم در آن سو دارد، و اندوهی که در این سو. آن سو که بودم خشم بود و اضطراب و شوق، اینجا اندوه است و حسرت و دلهره. و حجم اندوه بینهایت است. آنجا آدم وقت ندارد غمگین شود، جنگ هم که بود یا هر فاجعه‍ی دیگری، فکر و نیروی ما روی همان فاجعه متمرکز بود و جایی برای اندوه نمی گذاشت، درست مثل پزشکی که حین مداوای بیمار از رنج بیمار یا اطرافیانش رنج نمی برد. اینجا هر چقدر هم که در حد ممکن، به جریان می پیوندم، اندوه آنجا نبودن همراهم است.
 
م.ساقی:
- زمانی که اعتراض ها به اوج خود رسید و آقای خامنه ای با تهدید و ترعیب، ادامه‍ی اعتراض را محکوم کرد، و مردم علیرغم این تهدید بر اعتراض و مخالفت خود پافشردند، بر شما چگونه گذشت؟
 
 
زندیان:
 
روز بعد از تهدیدهای آقای خامنه ای، بدون تردید، سخت ترین روزی بود که من در سال های بعد از مهاجرت گذراندم. ساعت دو بامداد به وقت لس آنجلس سخنرانی بعد از نماز جمعه را به طور زنده تماشا کردم و اعتراف می کنم که یک باردیگر دریافتم هرگز ذات بی انصافی، بی منطقی، بی رحمی و بی شرمی این نظام را نشناخته بودم.
دلهره ام از برخورد سرکوبگران با مردم بود. می دانستم به رغم تهدید های امام جمعه، مردم به خیابان ها خواهند آمد و متمدنانه و با آرامش خواسته های مدنی شان را تکرارخواهندکرد و نیروهای سرکوبگر با در دست داشتن اجازه‍ی رسمی رهبر، خشونت بسیار خواهند آفرید و می ترسیدم. و بعد هم دیدیم که چه شد...
 
م.ساقی:
- در جریان سرکوب آن روز، چند تن از جمله ندا به شهادت رسیدند و بسیاری مجروح شدند. با تماشای صحنه‍ی کشته شدن ندا و دروغ هایی که تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی در باره‍ی این خشونت و خشونت های دیگر بسیج، پخش کرد، آیا فکرمی کنید جایی برای آشتی ملی که رژیم از آن حرف می زند، باقی مانده است؟ آیا این ضرب و شتم ها به همراه دروغ پراکنی رسانه های دولتی، می تواند اعتراض مردم را به جنگ مسلحانه‍ی داخلی تبدیل کند؟
 
زندیان:
 
من پاسخ این پرسش ها را نمی دانم. فقط این را می توانم بگویم که تمام هراس من از آن است که در پرسش دوم شما مطرح است. امیدم آن است اعتراض مردم تسلیم خشونت نشود و می دانم سخت است. نبرد مسلحانه‍ی داخلی، می تواند از جمهوری اسلامی فراتر رود و میهن را آسیب رساند.
 
م.ساقی:
- به نظر شما که یک خانم جوان هستید و کمتر از ده سال است ایران را ترک کرده اید، چرا جوان ها و زنان پیشرو و پیش برنده‍ی این جنبش اند؟
 
زندیان:
 
این خیزش یک حرکت پیشروست. جوان ها و زنان در سال های گذشته نشان داده اند که به رغم تحمل بیشترین فشار و محدودیت و آسیب از سوی حکومت، پیشروترین شهروندان جامعه بوده اند.
هیچ بازه‍ی زمانی در تاریخ ایران، این اندازه بانوی تحصیل کرده و صاحب نظر در عرصه های مختلف علمی، هنری، سیاسی یا در معنایی فراگیر فرهنگی، فعالیت حرفه ای نداشته اند. درصد دانشجویان دختر دانشگاه های داخل کشور چنان بیش از پسران شده که رژیم تصمیم گرفت سهمیه‍ی دختران را برای ورود به دانشگاه ها محدود کند. مطالعه‍ی درست، دسترسی به اینترنت و ماهواره و مهاجرت های گسترده به گرد جهان، جایگاه و حق زن ایرانی را به او شناسانده و این دانستن و شناختن را نمی شود از او پس گرفت. زن ایرانی حقوق و توانایی های خود را شناخته و خود را باورکرده است. می داند که می تواند، و می خواهد که پیش رود و برسد.
جوان ها نیز همین گونه اند. نگاه جوان به آینده است. می خواهد بخواند، بیاموزد، تجربه کند، بسازد و جمهوری اسلامی همه‍ی اینها را از او گرفته است. همچنان که از زن.
زنان و جوانان ایرانی بسیار کوشیدند تا این همه را در خارج از زندان بزرگ جمهوری اسلامی بازیابند. تکنولوژی را خوب یادگرفتند و با جسارت و شهامت به آنچه در محدوده‍ی سرزمینشان، از آنان دریغ می شد، در گستره ای بزرگ به نام جهان دست یافتند و این به آنان خودباوری داد. سد و مانع خارجی دیگر برای اینان معنا ندارد. علم و هنر و فرهنگ را آموخته اند و تکنولوژی را نیز، و جهان را با دو چشم باز نگاه می کنند و همه‍ی زوایایش را دست یافتنی می یابند. همین است که با تمام کوشش رژیم برای قطع ارتباط ایران با جهان، اخبار و عکس ها و فیلم های فجایع روزهای گذشته، با کمک یک تلفن همراه و یک دستگاه کامپیوتر، جلوی چشم های حیرت زده‍ی دنیا به نمایش درآمد و اگر دقت کرده باشید، بیشتر جوان هایی که با به خطر انداختن جان خود با رسانه های بین المللی نظیر سی. ان. ان تماس می گرفتند و روی خطوط آزاد آنها به زبان انگلیسی سخن می گفتند دختران جوان بودند.
در حقیقت به نظر من این خیزش آنقدر پیشروست که پیش برندگانش نمی توانند به جز پیشرو ترین شهروندان ایران باشند.
 
م.ساقی:
- بیشتر ایرانی ها و حتی غیر ایرانی ها این جنبش را با انقلاب سال ۵۷ مقایسه می کنند. شما چه شباهت ها و تفاوت هایی در این دو می بینید؟
 
زندیان:
 
من تصور می کنم در هر دو حرکت، شمار بسیاری از مردم ایران برای ابراز خواسته هایی به خیابان ها آمدند و شاید اساس مشکل در هر دو مورد، بی اعتناییِ سیستمِ وقت به حقوق مدنی مردم و ناراستی های درون دستگاه ها بود. بخش بزرگی از مردم، در هر دو مورد، به سطحی از درک و توانایی رسیده بودند که بخواهند و بتوانند در اداره‍ی جامعه نقش داشته باشند و سیستم های حاکم، چنین اجازه ای به آنها نمی دادند.
در هر دو مورد مردم تقاضاهایی داشتند که پیش تر، بر زبان آورده بودند بی آن که نتیجه بگیرند و در حقیقت به گمان من مردم هرگز به ناگهان به فکر انقلاب نمی افتند. شهروندان هرجامعه در پی اصلاح کاستی ها و ناراستی های موجودند، این دولت ها هستند که مردم را مجبور به انقلاب کردن می کنند.
تا آنجا که من مطالعه کرده ام و می فهمم محمدرضا شاه پهلوی در مرحله ای این را درک کرد و حتی تغییراتی اساسی در دولت خود داد که بحث درست و نادرست بودنش در حیطه‍ی دانش من نیست، ولی حکومت اسلامی آنقدر تمامیت خواه است که حتی میرحسین موسوی را که یک اصلاح طلب اصولگراست و مورد تأیید شورای نگهبان، تاب نمی آورد.
مهم ترین تفاوت این دو حرکت را من در پیش برندگانش می بینم. همانطور که گفتم، به نظر من خیزش کنونی ایران، حقیقتا موج «سبز»ی است بالنده که به جهان امروز تعلق دارد و پیشروترین شهروندان ایران زمین، جلودار آن اند. جوانانی که با منشور جهانی حقوق بشر آشنایند و به حقوق مدنی خویش مشرف. جهان را می شناسند و از امکانات و توانایی های خود اطلاع درست دارند و ذهنیتشان آنقدر بالیده و بالنده است که به دور از خشونت، در پی اصلاح شرایط موجود از درون سیستم اند. ایران را عاشقانه دوست دارند ودر پی آزادی و سربلندی آنند تا جایگاهی شایسته در جهانی که می شناسند پیداکند. به نظر می رسد آقای موسوی هم جای خود را در این خیزش درست دریافته است و به جای جهت دادن به آن، پیرو حرکت جمع است و این ذات حرکت را مردمی و خودجوش نگاه می دارد.
انقلاب اسلامی اما، درست برعکس، حرکتی بود صد در صد در اختیار رهبری سنتی، مرتجع و نا آشنا با جهان. درست است که برخی به اصطلاح روشنفکران آن زمان به انقلاب پیوستند و در کمال شگفتی خواهان «جمهوری اسلامی» در کنار استقلال و آزادی شدند! اما جلودار حرکت عقب مانده ترین بخش جامعه بود و ناآگاهی موج پیرو رهبر به حدی بود که عکس آیت الله خمینی را در ماه می دیدند. رهبری حرکت، تا مدت ها از امت اسلامی حرف می زد و پیروانش هم به گمان من نه جهان را می شناختند، نه دغدغه‍ی ایران را داشتند.
اندیشمندان و قلم به دستانی که به خیزش کنونی پیوسته اند، آنقدر حساس و آگاهند که هر حرکت و   رفتاری را بارها به بحث می گذارند و به چالش می کشند، حتی به کاربردن رنگ سبز   را در کلام و پوشش خود با این تردید می نگرند که شاید به نوعی با جمهوری اسلامی یا مذهب شیعه مرتبطشان کند و محور اعتراضشان را از آنچه باید، منحرف کند به نظر من این تردیدها و بازنگری ها بسیار باارزش و قابل احترامند و نشانه‍ی رشد فکری جامعه.
روشنفکرانی که به انقلاب ۵۷ پیوستند، شاید چندان به نتیجه‍ی گفتار و رفتار خود نمی اندیشیدند که برای حفظ موج انقلاب، بی آن که حتی خدا را باورداشته باشند،   بر بام ها الله و اکبر می گفتند و آیت الله خمینی را رهبر خویش می خواندند.
در حقیقت خیزش کنونی ایران، موجی است رو به جلو و به هرکجا بینجامد، کل جامعه را به جلو رانده است؛ و انقلاب اسلامی حرکتی بود مرتجع که کشور را تا مصیبت به عقب راند.
این تفاوت را می توان در شعارهایی که در هریک از این حرکت ها بر زبان مردم جاری بوده است، دریافت.
 
م.ساقی:
- بیش از دو هفته از آغاز این جنبش می گذرد. آیا این حرکت تا کنون دستاوردهایی هم داشته است؟
 
زندیان:
 
به عقیده‍ی من راه رسیدن به هر هدفی به اندازه‍ی دستیابی به آن هدف مهم و باارزش است. انسان در مسیر رسیدن است که رشد می کند و پخته می شود، اثر می پذیرد و اثر می گذارد. تا آنجا که گاه دستاوردهای راه، برجسته تر از هدف اولیه می شوند.
در خیزش کنونی ایران، انگار در یک لحظه‍ی تاریخی، حقیقت با شکوه مردم ایران و حقارت و بی رحمی حکومت اسلامی، توأما در برابر چشمان باز جهان برهنه شدند و دنیا باورکرد که مردم ایران چقدر از حکومتش پیش تر، آگاه تر، متمدن تر و صلح طلب تر است. جامعه‍ی مهاجر/ تبعیدی ایرانی برای نشان دادن این حقیقت به جهان، بسیار کوشیده بود و در نهایت تقلب و دروغ، و محدودیت های گسترده ای که حکومت بر وسائل ارتباط جمعی حاکم کرد؛ و برخورد حیرت انگیز مردم و غلبه‍ی آنان بر این همه، دنیا را به شکوه و افتخار ایران و ایرانی معترف کرد.
دیگر این که برای نخستین بار پس از سی سال، شخص ولی فقیه، توسط مردم در خیابان های ایران و نیز توسط روحانیونی نظیر آقای کروبی و آقای نوری و آقای موسوی زیر سوال رفت و مشروعیت دولت مورد تردید قرارگرفت.
شکافی که در صاحبان قدرت افتاده است، در کنار مشکلات اقتصادی، نارضایتی آشکار مردم و احتمالا انزوای سیاسی رژیم، حرف آخر مردم را خواهد زد.
مردم ساکن ایران چنان پایبند به پرهیز از خشونتند و چنان از آنچه می خواهند آگاهند که اپوزیسیون خارج از کشور هم موفق شد، با نگاه به آنان بسیاری اختلافات را کناربگذارد و خیزش کنونی را حمایت کند. در این راستا گفت و گوها و مقالات بسیاری منتشر شده که مطالعه‍ی آنها باورهای ما را به چالش کشیده و درک سیاسی مان را بالا برده است و این دستاوردی بزرگ است.
دنیا متوجه تفاوت بین زن ایرانی با کلیشه‍ی زن مسلمان، شده است و باورکرده است مردم ایران فهمیده، آزادی خواه و صلح دوست و در پی عدالت اند نه جنگ طلب و تروریست.
مشکل ما این است که جز در مواردی اندک و دورانی محدود، تقریبا هرگز رسانه‍ی آزاد و مستقل نداشته ایم. آزادی بیان و آزادی رساندن اخبار، به معنای واقعی این مفاهیم، در سرزمین ما تجربه نشده اند. نتیجه‍ی این امر این بوده که جهان صدا و تصویر حقیقی ما را نشنیده و ندیده و تصور اشتباهی از ما در خود ثبت کرده بود. حضور و اظهارنظرهای چهره هایی نظیر آقای احمدی نژاد در محافل و رسانه های بین المللی، به عنوان تنها چهره هایی که این امکان را در این سطح می یافتند، این تصور نادرست را تا حدی تثبیت کرده بود.
در کشورهای آزاد، مردم این حق و امکان را پیدامی کنند که نظر حقیقی و صادقانه‍ی خود را درباره‍ی مسائل کشورشان در مطبوعات و رسانه هایشان منتشرکنند و تصویر متفاوت خود را از دولتمردانشان به جهان نشان دهند.
در دوران ریاست جمهوری آقای بوش، تحلیلگران بسیاری بر حمله‍ی آمریکا به افغانستان و عراق خرده می گرفتند و سیاست های رئیس جمهور وقت را با دلیل و منطق نقد می کردند. ما هرگز چنین امکانی نداشتیم. تصویر رسمی ما، تصویر حکومت جمهوری اسلامی بود. حکومتی که حزب الله لبنان   را حمایت می کند، در منطقه ناآرامی می آفریند، کشور اسرائیل را برنمی تابد، دفاع از صلح در خاورمیانه را «جنایت» می نامد، ادیان و مذاهبی جز   مسلمان شیعه را اقلیت می نامد و از بسیاری حقوق، و در مواردی حتی از ورود به دانشگاه، محروم می کند، و بسیاری زشتی های دیگر که می دانند و می دانیم.
جوانان ایران این تصویر را با تصویر حقیقی مردم ایران که بسیار متفاوت از آقای احمدی نژاد و دیگرانی شبیه اوست، جایگزین نمودند. بسیار متاسفم که این میان هزینه ای چنین گزاف پرداخته شد، ولی به گمان من، اگر فردای نخستین روز اعتراض، آقای موسوی را رئیس جمهور می خواندند و هدف اولیه‍ی این خیزش تأمین می شد، بسیاری از این دستاوردها هرگز به دست نمی آمد. ضمن این که شما و من می دانیم، انتخابات و آقای موسوی در هرحال، سخن نهایی نیستند. سخن نهایی آن است که دنیا شنید و آن نخواستن دیکتاتور به هر شکل و نامی است.
ایرانی ها غرور از دست رفته‍ی خود را بازیافته اند و جهان به این ملیت و این غرور احترام می گذارد. همه‍ی این اتفاق های خجسته طی دو هفته افتاده اند و این بسیار باارزش است.
 
م.ساقی:
- چندروز پیش شما مطلبی درباره‍ی کمک های اولیه‍ی خیابانی در برخورد با گاز اشک آور و اسپری فلفل نوشتید و در اختیار همه قرار دادید. نخستین باری بود که شما به زبان فارسی یک مطلب علمی پزشکی منتشر کردید. چه شد به فکر چنین کاری افتادید و چگونه مطلب را فراهم آوردید؟
 
 
زندیان:
 
از آنچه خشونت سرکوبگران با مردم می کرد، بسیار رنج می بردم . باور من این است که رنج بردن یک مزیت انسانی نیست. یک احساس تلخ منفعل کننده است. باید کاری می کردم و فاصله، امکان انجام کاری کارستان نمی داد. صحنه های آلوده در دود و گاز اشک آور را می دیدیم و می خواندم که مردم سرگردان و آزرده، از ترس ثبت شدن نامشان در مراکز درمانی دولتی، از بیمارستان رفتن پرهیز می کنند.
فکرکردم می توانم راهکارهایی ساده و عملی در برخورد اولیه با گاز اشک آور و اسپری فلفل، گردآورم، و ساده و خلاصه در اختیار دوستان قرار دهم. تا آنجا که می توانستم در این باره مطالعه کردم و یادداشت برداشتم. نوشته هایم را خلاصه کردم و به فارسی برگرداندم و از آنجایی که در فقدان رسانه های سالم، هر شهروند ایرانی رسانه ای مستقل شده است، نوشته ام را با پست الکترونیکی برای هرکس می توانستم فرستادم و خواهش کردم توزیع کنند. به درستیِ آنچه نوشته ام   یقین دارم. اطلاعات پزشکی ام کمک کرد تا مطلب نسبتا کامل و آگاهی دهنده ای تهیه کنم.
 
م.ساقی:
- این جنبش در همین عمر کوتاه، به طور جدی به ادبیات ما راه پیداکرده است. شعرها و متن های بسیار و مقالات متعددی درباره‍ی جنبش خلق شده است. چگونه است که یک واقعه در مدت دو هفته در داخل و خارج از کشور این همه بر ادبیات فارسی اثربگذارد؟ اگر شما این نوشته ها را دنبال کرده اید، آیا کارهای بسیار باارزش و ماندگار در آنها یافته اید؟
 
زندیان:
 
درست است. این خیزش خیلی زود و خیلی وسیع وارد ادبیات امروز ما شد. یگانی اش و وسعتش و خواسته های مشروع و انسانی اش از یک سو، و برخورد بی منطق، غیر انسانی و خشن سرکوبگران از سوی دیگر، اندیشه و احساس بسیاری را درگیر جنبه های انسانی و عاطفی حرکت کرد که کشته شدن « ندا» اوج آن بود.
اشعار بسیار باارزشی در این باره سروده شده و متون ادبی زیبایی نوشته شده که من با وسواس و دقت همه را جمع آوری می کنم. این سروده ها و نوشته ها تاریخ حقیقی تری هستند. تاریخی که حرمت دارد و انسانی است.
همچنین مقالات بسیار باارزشی جنبه های مختلف این حرکت را بررسی کرده اند و به چالش کشیده اند و بحث هایی را بازکرده اند که تامل در آنها به رشد ذهنیت خیزش در داخل و خارج   کشور کمک می کند.
درحقیقت می توان گفت نوشته های مورد بحث ما، خود از دستاوردهای این حرکتند و شاید در کمتر بازه‍ی زمانی چنین کوتاهی، این اندازه مطلب باارزش نوشته شده باشد. البته پایگاه های اینترنتی متعدد به نشر سریع مطالب کمک می کنند. همه‍ی این مطالب الزاماً به زبان فارسی و توسط ایرانیان نوشته نشده اند. دنیا همراه ما می نویسد و خواندن دیدگاه های متفاوت، بدون تردید برای ما مغتنم است.
 
م.ساقی:
- به نظر شما چگونه است که این حرکت مردم ایران توجه بی مانند رسانه های بین المللی را به خود جلب کرده است؟
 
 
زندیان:
 
این خیزش ویژگی های یگانه ای دارد. نقش بسیار پررنگ زنان جوانی که در تصور دنیا، قرار بوده زنان یک کشور به اصطلاح اسلامی باشند، رساندن اخبار و گزارش ها توسط تلفن های همراه شخصی، در غیبت خبرنگاران بین المللی و خبرنگاران پایبند به اخلاق ایرانی، مقاومت طولانی و صلح آمیز معترضین در برابر ضرب و شتم سرکوبگران، و همراهی و پشتیبانی پی گیر ایرانیان مهاجر/ تبعیدی با خواسته های ایرانیان درون مرز، همه و همه دست به دست هم دادند و توجه رسانه های غیر ایرانی را به خود جلب کردند. و این خود یک دستاورد دیگر است.
 
م.ساقی:
- شما به عنوان یک اهل قلم دور از وطن، خودتان را چگونه همراه این جنبش می بینید و برای خودتان چه مسئولیتی درنظر دارید؟ به نظر شما اهالی قلم در خارج از کشور چه نقشی می توانند در این مبارزه داشته باشند؟
 
زندیان:
 
خوشبختانه تکنولوژی امکان پیگیری نزدیک و دقیق هر جریانی را در هر گوشه‍ی دنیا برای همگان فراهم آورده است. اخبار را در پایگاه های اینترنتی دنبال می کنم و با خواندن مقالات باارزشی که در همین دو هفته در این باره منتشر شده، همراه این خیزش سبز، رشد می کنم. در حقیقت، در هیچ دو هفته ای از زندگی ام، به اندازه‍ی این دو هفته مطلب مفید نخوانده و نیاموخته بودم.
شرکت در نشست هایی که در این باره برگزارمی شود، حضور در تظاهرات و راهپیمایی ها و رساندن صدای باشکوه هموطنان ساکن ایران، به گوش جهان؛ نوشتن و سرودن در این باره که به گونه ای بیان درد مشترکی است که عاطفه‍ی جمعی جامعه‍ی ایرانی را سخت آزرده است، و تلاش برای حمایت از صلح آمیزبودن حرکت در این نوشته ها؛ ... کارهایی است که از من برمی آید.
به نظر من آگاهی گرفتن و آگاهی دادن، در هر شکلی، نوعی نافرمانی مدنی از رژیمی است که اساسش ارتجاع، زور، خشونت، ناآگاهی و تعصب است. آموختن و رشد کردن، مبارزه ای مسالمت آمیز است. چنان که کوروش بزرگ گفت: « ستیز من با تاریکی است و من برای مبارزه با تاریکی شمشیر نمی کشم، چراغ روشن می کنم.»
چند روز پیش برای تصویب لایحه ای پیشنهادی در حمایت از خیزش مردم که سخنی جز احترام به حقوق بشر و حقوق مدنی هر شهروند ساکن این جهان ندارند، و محکوم دانستن خشونت سرگوبگران، به شورای شهر لس آنجلس رفتم و همراه ۶ تن دیگر گوشه ای از صدای هموطنانم شدم . خوشبختانه این لایحه تصویب شد و در مراحل بعدی به جایگاه های بالاتری خواهد رفت تا حمایت اخلاقی و سیاسی جدی غرب را از آزادی خواهی مردم ایران جلب کند.
من فکرمی کنم همیشه و در هر شرایطی می شود کاری کرد، کاری که شاید خیلی اندک و خرد باشد، ولی هرگز بیهوده نخواهد بود. اگر هرکس کار کوچکی را که می تواند، درست انجام دهد، کارهای بزرگ، درست تر پیش می روند.
البته   تمام پاسخ های بالا، نظر کاملا شخصی من هستند و به هیچ وجه جنبه‍ی حکم ندارند.  
بسیاری از اهالی قلم ساکن تبعید، بسیار خوب کارکرده اند. حفظ ارتباط ما در این خیزش مهم و حیاتی است و باید سپاسگزار و قدرشناس کسانی بود که دو هفته‍ی گذشته‍ی خود را به تمامی به خواندن و نوشتن درباره‍ی زوایای مختلف این خیزش سپردند. تبادل دانش و تجربه و بحث ها و گفت و گوهای ساکنان داخل و خارج کشور، می تواند بسیار آموزنده باشد. اندیشمندان و نویسندگانی در این سو، با دقت بسیار هر اتفاق تازه ای را با آگاهی از نقطه نظرهای داخل ایران، در مقالاتشان بررسی می کنند، یا در مصاحبه ها یا برنامه های رادیویی یا تلویزیونی شان به بحث می گذارند. همین سلسله گفت و گوهایی که شما تدارک دیده اید، قدمی مثبت و باارزش است، چرا که در نهایت به تبادل نظر بین بسیاری از ایرانیان پراکنده در گرد جهان می انجامد. برخی پایگاه های اینترنتی کاملا به چاپ آثاری در این زمینه منحصر شده اند و جالب این است که در این شرایط که حکومت در پی فیلتر کردن هر حرف درست است و مردم در جستجوی یافتن هر اندازه راستی، خیلی راحت می شود مقاله های باارزش را روی یک فایل « وُردز»، یا بر متن ایمیل گذاشت و همراه پست الکترونیکی روانه‍ی ایران کرد. صدای نویسندگان این سو، بیش از هر زمان به داخل کشور راه پیداکرده است و صدای نویسندگان ساکن ایران نیز توجه و دقت تبعیدیان را به خود جلب کرده و این فرصتی است یگانه که خوب است قدرش را بدانیم.
 
 
با احترام به خیزش سبز میهنم
 
 
 
صدای سرخ می‌دهد سبز
و چرخ می‌زند نگاه جهان
گرد استواریِ انسان
و سرگیجه‍ی کودتا
که گلوله بالا می‌آورد
در موسیقی سفید دست‌هایی
  که غرور زمین‌اند
در برابر آسمان.
 
نگاه کن دروغ چگونه خون درخت را
در نگاه نور می‌پاشد
و سکوت
  چگونه حرمت لاله را
از خشم   باروت  
پس می‌گیرد.
 
سیاووشان است  
و سبز می‌آویزد درخت گیسو بر سرود دختری
که تیر می‌خورد و تیر می‌کشد جوانی‌اش
در میدان آزادی.
 
 
*سیاووشان، مراسمی است در سوگ سیاوش که در آن زن‌های جوانی که شوهرانشان را در راه آزادی از دست داده‌اند، هنگام سحر دسته‌ای کوچک از موهای بافته شده‌شان را به نشانه‍ی عزا، به شاخه‌های درختی که درخت گیسویش می‌خوانند، آویزان می‌کنند و مردان، سوار بر اسب های سیاه، دهل زنان، به بازسازی صحنه‍ی کشته شدن سیاوش برمی‌خیزند.
 
 
تاریخ انتشار:
چهار تیر یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست