سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شگفتی در خیابان ها
گزارش راهپیمایی بزرگ مردم تهران در روز ۲۵ خرداد


• می رسیم به خیابان انقلاب، جمعیت موج در موج انگار از دل زمین بیرون می آیند. اس ام اس و تلفن همراه قطع شده، اینترنت تقریبا از کار افتاده و هیچ راه تماسی جز نقل سینه به سینه و دهان به دهان باقی نگذاشته اند، با این حال آنچه می بینم در وصف نمی گنجد. از هر طرف موج جمعیت به چشم می آید. در سکوت به خیابان می ریزند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۷ خرداد ۱٣٨٨ -  ۱۷ ژوئن ۲۰۰۹


میم – الف: آنچه در روز ۲۵ خرداد می بینم در رویا نیز متصور نبود. با فرنوش سه ساله از مهد او در خیابان ولیعصر به سمت خانه راه می افتیم. مردم گروه گروه در راه میدان انقلاب اند. می شنوم که یکی می گوید "این چند روز روح و روانم جنازه شده."
و دیگری پاسخ می دهد "از روز شنبه مریض شده ام، انگار کله ام را بر دیوار سمنتی کوبیده اند."
چند دقیقه بعد می رسیم به خیابان انقلاب، جمعیت موج در موج انگار از دل زمین بیرون می آیند. اس ام اس و تلفن همراه قطع شده، اینترنت تقریبا از کار افتاده و هیچ راه تماسی جز نقل سینه به سینه و دهان به دهان باقی نگذاشته اند، با این حال آنچه می بینم در وصف نمی گنجد. از هر طرف موج جمعیت به چشم می آید. در سکوت به خیابان می ریزند. گاهی هم شعارهای رایج این روزها را سر می دهند.

فرنوش: اینا کجا می رن؟
: می رن به سمت انقلاب.
دست هایش را بالا می گیرد و می خواند:
ایران ای مرز پر گهر
دور از تو دست اهرمن
می گویم: اهرمن نه، اندیشه بدان...
دوباره تکرار می کند:
دور از تو دست اهرمن ...

در عجبم که این واکنش او به چیست و چگونه ناگهان موج خروشان مردم را دریافته و با آن همذات پنداری می کند. می ایستیم به تماشا. تا چشم کار می کند آدمی است که شور و شوق مرده را باز یافته و قدم در راه چه بسا بی بازگشت، گذاشته است. برآورد اولیه از میزان جمعیت سه میلیون نفر است. یکی از مغازه دارهای نبش خیابان که پیداست پا به هفتاد، هشتاد سالگی گذاشته، می گوید: تهران هیچ گاه چنین جمعیتی به خود ندیده است.
در سخن او تردید نمی کنم.
فرنوش دست های کوچکش را بالا می گیرد و چند تن او را می بوسند. سر ذوق می آید و دوباره سرود می خواند.
قرار بود بروم برایش عروسک سخن گو بخرم. چنان از خروش جمعیت متاثر شده که قول و قرارمان یادش رفته است.
یک نفر می گوید: امروز حکم تیر دارند آیا مردم خبر دارند؟
و پاسخ یک نفر دیگر: حتما می دانند با این حال آمده اند.
به فرنوش می گویم: زود باید برگردیم خانه.
می گوید: خونه نه. خیابان. نمی آم نمی آم.
می گویم: مگه نشنیدی که آقا گفت حکم تیر دارن.
می گوید: حکم تیر یعنی چی؟
: یعنی خون و خون ریزی.
: خون و خون ریزی یعنی چی؟
: یعنی تفنگ، یعنی باتوم.
: باتوم می زنن می گن چی؟
سلسله پرسش هایش ادامه می یابد تا اینکه جوانی پیراهن خونین بر دست از میان جمعیت بیرون می آید. خون بر پیراهن لخته بسته و خشک شده.
صورتش باندپیچی شده و خون از زیر باند بیرون زده.
ساعتی به اصرار فرنوش همان جا می مانیم. همین طور موج جمعیت روانه میدان انقلاب و آزادی می شود. همان مغازه دار پیر می گوید: بچه سه ساله رو آوردی وسط آتش که چی؟
: آتش؟
: بله، آتش.

خبر دهان به دهان می چرخد که در حوالی میدان آزادی درگیری شده و چند نفر کشته شده اند. باور کردنی نیست اما واقعیت دارد. در راه خانه ماشین های ضدشورش را می بینم که در امتداد خیابان جمهوری به صف شده اند. سربازان با لباس هایی - که فرنوش را یاد فیلم های کارتونی اش می اندازد- در حال آماده باش اند. نگاه های متعجب رهگذران بر ذهن و زبان فرنوش سه ساله هم اثر می می گذارد.
می گوید: می ترسم.
می گویم: اما دیدی که مردم نمی ترسن... نترس.

بغلش می کنم و به کوچه ای می پیچم که بوی خون می دهد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست