سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

آیا سایه ِهما، افـسانه است؟


منوچهر جمالی


• چرا« تحوّل خدا، به انسان و به گیتی، و تحوّل گیتی وانسان، به خدا»، که بنیادِ فرهنگِ ایران بود، افسـانه و مُحـال شد؟
مـولـوی بلخی و مسئـلهِ «اصالتِ انـسـان» (کـعـبه یا قاف، در میان ِانسان) و «اصـالـتِ گیتی» (اینهمانی ماه با زمین) هلال ِماه، « گاو زمین» میشود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۵ فروردين ۱٣٨۵ -  ۴ آوريل ۲۰۰۶


مـولـوی بلخی و مسئـلهِ «اصالتِ انـسـان» (کـعـبه یا قاف، درمیان ِانسان)و «اصـالـتِ گیتی» (اینهمانی ماه با زمین) هلال ِماه، « گاو زمین» میشود
 
 
کعبه چو آمد ، سوی من،  جانبِ کعبه نروم
ماه من آمد به زمین ، قاصدِ کیوان نشوم
 
گفتم : صنم ِ مه رو :  گهگاه مرا می جو
کز درد به خون دل ، رخساره همی شویم
گفتا :  که ترا جُستم    ،         درخانه نبودی تو !
یارب !   که چنین بهتان ، میگوید در رویم
 
 
آیا « آمدن ماه به زمین » ، افسانه است یا واقعیت ؟ آیا آمدن کعبه، بسوی انسان ، افسانه است یا واقعیت ؟ آیا کعبه ، که نماد  مفهوم « غایت ومراد » است ، میتواند « درونسو» شود، وخود ِ انسان ، گرانیگاه غایت ( غایت به خودی خود ) ، و به سخنی دیگر، کعبه ِ خود گردد، وبه گِرد خودش  برقصد وطواف کند ؟
هرکه به گرد ِ« دل » ، آرد ، طواف
« جان جهانی» شود ودلربا
زانک تنش ، خاکی و،  دل، آتشی است
میل ، سوی جنس بود ، جنس را
درُهزوارش ، دل ، « ریم من » نامیده میشود، که به معنای « مینو یا مان ِ نی » است که همان « ریم ژدا» باشد . ریم ژدا ( نام نخستین روزماه درسغدی وخوارزمی، بنا برابوریحان بیرونی درآثارالباقیه ) ، نام خرّم یا سیمرغ است . پس دل ، اینهمانی با سیمرغ یا « جان جهان ویا جانان » دارد . درفرهنگ ایران ، د ل وجگـر ( که اینهمانی با سیمرغ و بهمن دارند ) چون میان وجود انسان شمرده میشدند ، سرچشمه اندیشیدن بودند . این « دل وجگر، یا هما و بهمن » است که « کعبه حقیقی » است، و باید به گرد آن طواف کرد . به اصطلاح ما ، این« ژرفای آفریننده خود» انسان است که باید میزان همه چیز قرارگیرد ، چون « جان جهان» است .
« کعبه » ، درعربی، به « بند نی » گفته میشود ، چون « بند نی » ، « جایگاه نو زائی و نو آفرینی » شمرده میشده است . نام دیگر این « جایگاه نو شوی ونو آفرینی ، « قـاف = کاو( کاب وکعب)= کاوه = کهف » بوده است . سیمرغ یا هما، درکوه قاف است ، یعنی هرجا که سیمرغ فرود میآید ، ویا به عبارتی دیگر، سایه میافکند ، سرچشمه آفرینندگی میشود .آیا خدائی ، که صنم ماهرو(سیمرغ یا صنم با ماه ، اینهمانی دارد) خوانده میشد، و نام دیگرش « سین و سن وسیمرغ و ُهما » بوده است، آمده است تا مارا درخودی ِخودمان ، درکعبه که بُن ِ آفریننده ما باشد ، بـجـویـد ، ودرست ما در« خانه خود » ، « درآنجا که اصالت داریم و سرچشمه آفریننده ایم » ، نبوده ایم ؟  چرا « آمدن ماه به زمین » ، چرا « کوه قـاف » ، چرا ، « هما و سایه ای که برانسان و برزمین، میاندازد » ، افسانه شده اند؟ چرا دیگر، کاوه ، برضد آزارندگان زندگی وخرد ، برنمیخیزد؟
همیشه یک حقیقت نیرومند وخطرناک است که افسانه ساخته میشود . هنگامی یک حقیقت، خطرناک شد ، آنگاه است که به افسانه و روءیا و سایه و مجازو تشبیه ، کاسته میشود ، تا کسی آن حقیقت را ، جد نگیرد، و آن را خوار وبی ارزش وبی اعتبار بشناسد وازآن رو برگرداند .
« خود، میزان شدن » که اصل روشنگریست و « خود ، کعبه شدن » ، که اصل دین است ، هم برضد هرگونه حکومتی است ، وهم برضد هرگونه دینی است ، وطبعا همه حکومات و همه سازمانهای دینی ، برضد چنین حقیقتی میجنگند تا آن را بدنیای افسانه ها وخرافات تبعید کنند. افسانه سازی حقیقت ، یک روند متداول و رایج درتاریخ تحولات انسانیست . آمدن ماه به زمین ، یا « سایه انداختن هما برانسان » ، داستان ِ « اینهمانی یافتن خدا با انسان وبا گیتی » ،  بیان ِ « اینهمانی یافتن بُن آفریننده جهان، با انسان » ، داستان « جفت شدن انسان ، با بُن ِ خودجوشش » بوده است ، که برای قدرتمندان وقدرت خواهان سیاسی و دینی و اقتصادی ، بزرگترین خطر بوده است ، و هنوزهم برای آنها خطرناکست ، و نمیخواهند که « آنچه روزگاری با هزار ترفند و حیله ، به گستره افسانه ها و خرافات و بُت پرستی وحکایات کودکانه و بدوی » تبعید شده ، ازسر،« حقیقت » شناخته شود ، وازسر، دراجتماع ، « ارج و اعتبار» پیداکند . 
این جفت شدن انسان با بُن ِ خودجوشش ، این مالیدن سیمرغ ، پرش را برسر انسان ،  این فرود آمدن ماه به زمین ، این بازآمدن کعبه از غربت درخارج ، به وطن ِ اصلیش در درون انسان ، این « سایه افکندن هما برتارک سرانسان » است که انسان را لبریزو سرشار، و به عبارت مولوی ، مسـت میکند . « مستی » ، پرولبریزشدن ازجوشش بُن ، و فراریختن از« تنگی خودی » است، که قدرتهای دینی و سیاسی درما جعل کرده اند ، و « گذشتن ازآن را» نه تنها « گناه» ،  بلکه «محال» ساخته اند .
چون مست نیستم ،  نمکی نیست درسخن
زیرا ، تکلـّف است   و  ادیـبـی   و اجتـهـاد
( هنگامی سخن ، نمک ومزه ومعنا دارد، که بی تکلف و ادیبی و اجتهاد، باشد. به عبارت دیگر، فقط ازبُن ِخود، جوشیده باشد)
اما دهان مست ، چو زنبور خانه است( شان=کندو)
زنبور ، جوش کرد ، به هرسوی ، بی مراد
زنبورهای  مست و خراب از دهان ِ شهد
با نوش و نیش خود ، شده  پرّ ان میان باد
یعنی که ما ، زخانه شش گوشه ، رَسـته ایم
زان خسروی که شربت  شیرین به نحل( زنبور) داد
درشاهنامه ، این فرود آمدن سیمرغ به زمین، و « مالیدن پرخود برسرو تارک سر انسان » ، ویا « ایستادن سیمرغ برسرانسان » ویا « دادن پرخود به انسان » ، بیان این فرود آمدن ماه به زمین ، یا جفت شدن انسان با بُنش ( که هما و بهمن است ) میباشد ، که برای ما، تبدیل به افسانه و خرافه و خیالبافی و تشبیهات داده شده است . روی گردانیدن ما از افسانه ها، و خوار وبی بها ساختن آنها ، بیان نفرت ما ازحقیقت، و کینه توزی ما با حقیقت است .
ما تنها ازاصل خود ، دور و بیگانه نشده ایم ، بلکه ما « دشمن سرسخت اصالتِ خود » شده ایم . مسئله ما ، بیگانه بودن ازخود نیست ، بلکه مسئله ما ، تـنفرو کین توزی با « سرچشمه شدن خود ، با نوشدن خود ، با میزان شدن خود، با فرشگرد و نوزائی خود » است.
مسئله ما « نومیدی مطلق از رسیدن به بُن خود» است . با این« نومیدی » هست که « تخمه سوخته » شده ایم ، و با آمدن « بهارنوزائی » هم ، تخمه سوخته ، نمیتواند بروید. نسیم بهاری، هنگامی انقلاب میکند،که تخمه، سوخته نباشد . انقلاب نوزائی و بهاری ، نیاز به تخمه هائی دارد که سوخته نباشند . بهارنوزائی ، تخمه هائی را میرویاند ومیشکوفاند و روشن میکند ، که سوخته نیستند . ما تخمه سوخته شده ایم ، چون خود، برضد بُن شدن خود هستیم ، چون ما گرفتارِ « نومیدی مطلق ازخودشدن ، از رسیدن به بُن آفریننده درخود » هستیم . ما تخمه سوخته هستیم ، چون ما، برضد سیمرغ شدن ِخود، برضد سایه هما شدن ، برضد « تخم سیمرغ شدن » هستیم . ما برضد میزان ِخود شدن ، میجنگیم ، و آنرا روشنگری میخوانیم . ما دشمن سرسخت «خودجوشی خود » هستیم ، و آنرا « پُست مدرنیسم ومدرنیسم » مینامیم . ما خود را ، ازآبستن شدن و نوزائیدن باز میداریم ، چون درفکر ساختن اسلام راستین و زرتشتیگری راستین، و یهودیت راستین و مسیحیت راستین و.... هستیم ، تا هیچگاه گوهر ِ خود مان، راست وپیدا نشود، وسیمرغ وجود مان درآسمان ، پرخود را نگسترد .
ما برای رعایت کردن ِ اندیشه ها و آموزه های حاکم ومقتدر ومستبد دراجتماع ، که آزادی مارا نابود میسازند، خود را از« بُن ِ خود » ، میگسلیم، ومی ُبـرّیم . آنچه را ما محال میدانیم ، تراویده از« نومیدی مطلق ما ازنوآفرینی خود » است . ما دراندیشه « بُن شدن » نیستیم ، بلکه بجای « تقلید از آخوند » ، « تقلید ازمارکس» ، « تقلید از مدرنیسم و پست مدرنیسم »، « تقلید ازغرب» میکنیم . تقلید از« نوترین اندیشه ها و پدیده ها ، تقلید ، و نابودسازی بُن خود است .
چرا هنگامی که سیمرغ ، زال را با خود، ازآشیانش که سربه پروین میساید ، به زمین فرود میآورد ، پرش را برسر زال مالید ؟ « په ری= پری » ، درکردی ، هنوز به معنای « حجله عروسی » است .
دلش کرد پدرام و، برداشتش    گرازان به ابر اندر افراشتش
زپروازش آورد نزد پدر   رسیده به زیر پرش ، موی سر
نام ِ « موی سر»  ، « سن» یعنی سیمرغ است . همچنین موی سر اینهمانی با «ارتا فرورد= اصل فرشگرد ونوزائی» ، یا به سخنی دیگر، « سیمرغ» دارد . مو، اینهمانی با « نی» داشت . موهای سر، همان « نیستان » و جایگاه « باز زائی » است . اینکه سیمرغ ( خدای بزرگ ایران ) ، پرخود را به سر زال میمالد ، بیان جفت شدن سیمرغ درکلیتش( بَن کل هستی )، با تخم سیمرغ درفرد ِانسان( بُن فرد) است ( قرین شدن بُن کلی هستی، با بُن فرد انسان= فرد انسان، مستقیما بُن آفریننده کل هستی را بدون واسطه در ژرفای وجودش ، تجربه میکند ) . دراثر اینکه سیمرغ ،پرش را برموی سرانسان میمالد ، بینش وخردی نوین درانسان ازنو زاده میشود .
همچنین پس از شکست رستم، درنبرد با اسفندیار، سیمرغ به یاری رستم میشتابد، و از آسمان فرود میآید ، وپرخود را برتارک سر رستم میمالد ، و برتارک سراوبپا میایستد .« مالیدن » که دراصل، واژه « مرزیدن » است، به معنای « همآغوشی وجفت شدن » است . اینکه گفته میشود ، خداوند، فلانی را بیامرزد ، دراصل به معنای آن بوده است که سیمرغ یا خدا ، با او همآغوش شود، و جفت او گردد، چون اندیشه«آمرزیدن» به فرهنگ سیمرغی بازمیگردد . خدا ، آمرزیدار است ، به معنای آنست که خدا ، انسان را درمرگ درآغوش خود میگیرد .
بفرمود تا رفت ، رستم به پیش   بمالید برتارکش، پرّ خویش
بدان راه سیمرغ بُد رهنمای    همی بود برتارک او، بپای
انداختن سایه هما ، همان خود افشانی خدا ، و تبدیل خود خدا به گیتی و انسان بوده است .
و این سایه انداختن هست که سپس در الهیات زرتشتی و ادیان نوری ، تبدیل به افسانه ، ویا « امری محال »  ساخته شده است ، و مولوی درپی واقعیت بخشیدن به این محال ، و رفع « نومیدی مطلق ازرسیدن به خدا که بُن پیدایش انسان است » هست، که تخمه وجود انسان را میسوزاند. درغزلیات مولوی ، سایه ، درراستای « جفت بودن » درک میشود .  سایه انداختن هما ، با مسئله بنیادی « اصالت انسان » و « تبدیل شدن خدا ، به گیتی، یا سکولاریته » ، و با « میزان شدن انسان ، یعنی حقوق بشر» رابطه تنگاتنگ دارد . اینکه مولوی ، درگستردن این اندیشه، خاموش مانده است ، از ترسش از شریعت اسلام بوده است . دربسیاری از غزلهایش از درد خاموشی نالیده است . به حدی که بسیاری میانگارند ، خاموش ، تخلص اوست .
استاد خدا آمد ، بی واسطه ، صوفی را
استاد، کتاب آمد ، صابی و کتابی را
چون محرم حق گشتی، وز واسطه (انبیاء وکتب مقدس) بگذشتی
بربای نقاب از رُخ ، خوبان نقابی را
ُمنکِـر که ز« نـومـیـدی» ، گوید که : « نیابی این »
بند ِ ره ِ او سازد ، « این گـفـت ِ نـیـابـی را »
خاموش و مگو دیگر، مفـزای تو شور و شرّ
کز غیب ، خطاب آمد ، جانهای خطابی را
سایه انداختن هما برانسان ، یا جفت وهمآغوش شدن خدا ( یا بُن جهان جان ) با انسان ، همان « پیوند ِ بی واسطه خدا، یا بُن هستی با هرانسانی »  ، وهمان « خود ، سرچشمه بودن » و « خود ، میزان بودن انسان » است . خدا ، درفرهنگ ایران ، « خالق انسان » نیست ، بلکه « بُنی هست که انسان ازاو میروید » .
جستجوی ِ پدیده « سایه هما » و « سایه » درغزلیات مولوی بلخی ، مارا به درک ژرفای اندیشه های مولوی و فرهنگ ایران، میکشاند . آنانکه در جستجوی پرسیمرغ ،  که همان « سایه هما » باشد ، در منطق الطیر عطار، همراه شدند ، باهم سیمرغ شدند ، چون همه جویندگان ، دارای همان « پرسیمرغ » هستند ، که فقط باید، به جستجو وبه پرواز، انگیخته بشوند . وانسان ، آنچیزی میشود که میجوید .


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست