سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گزارشی از تهران در باره انتخابات


بهزاد کاظمی - مترجم: احمد خزائی


• این رژیم فاشیستی راهی برای رهائی خود از استبداد زدگییش و اجازه دادن به رها شدن بخار از دیگ زودپز تحت فشار اجتماعیش یافته است: مردم اجازه یافته اند که در عرصه محدود و کنترل شده انتخابات اجتماع کنند مشروط بر این که در ساعات دیر وفت شب به خانه هایشان برگردند. و این درست همان چیزی است که روی می دهد. حدود ساعت ۴ صبح همه به خانه هایشان بر می گردند و فردا همچنان روزی معمولی است. صبح که شد بقایای اعتراض از خیابان ها رفت و روب می شوند و مردم که آرام شده اند سر کار و زندگیشان (کار، مدرسه و غیره) می روند، آگاه از این که دوباره ساعت ۷ شب در خیابان ها جمع خواهند شد تا باز هم جیغ بکشند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۲ خرداد ۱٣٨٨ -  ۱۲ ژوئن ۲۰۰۹


در تهران شب فرا می رسد و مثل هر شب دیگری در هفته گذشته صدها نفر در خیابان ها سرشار از شور و شوق انتخابات جمع می شوند. انتخابات ریاست جمهوری قرار است که ظرف یک هفته صورت بگیرد و قرار است که اولین دور رأی گیری جمعه آینده، دوازدهم ژوئن، باشد. از داخل آپارتمانم می توانم صدای مردمی را که در محله مان جمع می شوند بشنوم. محله ما فقط یک بلوک از دفتر مرکزی از تلویزیون ملی ایران که تبدیل به نوعی مرکز تجمع برای تظاهراتی رو به افزایش شده است، فاصله دارد. در لحظه کنونی این که اینجا بنشسینی و سعی کنی برای نوشتن تمرکز حواس پیدا کنی چیزی است سرتا پا سوررئالیستی چرا که در همان حال که سعی می کنم افکارم را متمرکز کنم می توانم صدای شعار دادن ها، سرود خواندن ها، فریاد کشیدن ها و آژیرها را که در آن پائین جریان دارد بشنوم. این فکر مدام به ذهنم خطور می کند که که انرژی جوشان شب پیش عمل امروز را به پیش می راند و چه بسا که آن را به فراسوی این انتخابات، به سوی چیزی بزرگتر براند... اما به سوی چه؟
فکر می کنم که جنبش اجتماعی ای که من خواهان آن هستم در لحظه کنونی کمترین حضوری ندارد و فهمیدن آنچه که آنجا، در کوجه و خیابان، جریان دارد آسان نیست. این تظاهرات ها آبستن شورش است، اما با چه هدفی... این بخش مبهم و مه آلود یا باید بگویم دود آلود تمامی این اوضاع است.
چهار شب گذشته را مشغول زیر پاگذاشتن کوجه و خیابان این دور و بر بوده ایم و از بالا تا پائین طولانی ترین خیابان این شهر یعنی ولی عصر (پهلوی سابق)، را که صحنه اصلی این نمایش ها بوده، عمدتأ به خاطر این که محل استقرار دفاتر مرکزی تلویزیون است، از زیر پاشنه در کرده ایم. مردم از ساعت ۷ شب در اتومبیل هایشان با سرعتی لاک پشتی، بوق زنان با عکس نامزدهای موردنظرشان در پنجره، شروع به جولان دادن در خیابان می کنند. جوانان (که ۹۵ در صدشان مردند) شعار می دهند، آواز می خوانند و آگهی های اانتخاباتی را به رهگذران می دهند. در این بخش از شهر اکثر مردم طرفدار نامزد اصلاح طلب، میرحسین موسویند، که در نقطه مقابل احمدی نژاد، رئیس جمهور سنت گرای کنونی قرار دارد. موسوی که اکنون مدتی است در حاشیه سیاست قرار داشته است نه فردی است با جذبه و نه سخنوری بلیغ. امابه دلائلی جوانان اورا به منزله کسی که خواسته هایشان را بر آورده خواهد کرد بر گزیده اند. همین است که مرا، با توجه به تضادهائی که تمامی این جریان به ذهن متبادر می کند، گیج و ویج کرده است. جوانان تظاهرات کننده بیشتر خواهان آزادی های اجتماعی و کاهش سرکوبند ولی معلوم نیست به چه دلیل فکر می کنند که میرحسین موسوی واقعأ از این خواسته ها پشتیبانی می کند. شاید به این دلیل باشد که رئیس جمهور پیشین، محمد خاتمی که هنوز هم در نظر مردم نماد استواری از اصلاحات است، رسمأ از او پشتیبانی می کند. اما احساس من این است که یک بازی ایدئولوژیک پیچیده تر دارد موفق در می آید.
واقعیت این است که هواداران جوان موسوی در حال شورش نیستند. سرودها، شعارها و مخالف خوانی ها بر علیه حکومت نیست بلکه بر علیه رقبا، علیه هواداران احمدی نژاد است که در طرف دیگر خیابان جمع شده اند تا با نمایش های شاد و پر شور و شوق انتخاباتی طرف مقابل مقابله کنند. در حالی که هواداران موسوی می خندند، می خوانند و پای کوبی می کنند پیروان احمدی نژاد میخکوب و سم و بکم سرجایشان ایستاده اند و پرچم ایران و عکس های احمدی نژاد را درحال بوسیدن دست رهبر معظم تکان می دهند. به این امید که مخالفان هوادار اصلاحات را با سگرمه های درهم کشیده شان مرعوب و از میدان بدر کنند. آنها از روش های مرعوب کننده نیز مثل راندن موتور سیکلت هایشان از میان جمعیت خوشحال و شکلک در آوردن استفاده می کنند. انها گاهی نیز با بسیجی های مسنی که لباس شخصی به تن دارند و یا با مأموران امنیتی که نوع لباس و تاکی واکی هایشان داد می زند که کی هستند همراهی می شوند. در همان حال که مأموران امنیتی پشت سرهم از تک تک تظاهرکنندگان عکس می گیرند، که قطعأ آنها را برای آلبومشان نمی خواهند، بسیجی ها همان دور و بر می پلکند و اوضاع را زیر نظر دارند.
این جماعت طرفدار احمدی نژاد که نماینده سنت گراترین و محافظه کار ترین خط فکری در کشورند در این چند شب اخیر خیلی سرخورده و عصبانی شده اند. تعداد آنها در مقابل طرفداران موسوی بسیار ناچیز است و سوار بر موتور سیکلت هایشان به طرف شمال شهر در حرکتند تا از دژ خود محافظت کنند. دو گروه که تک و توک مأموران پلیس و ماشین های در رفت و آمد از هم جدایشان می کند شعارهائی رد و بدل می کنند که بیشتر به یک مسابقه داغ فوتبال شبیه است تا به یک اعتراض سیاسی. در این طرف هواداران موسوی (مرد و زن قاطی هم) هستند که پیشانی بند و بازوبند سبز پوشیده اند و آواز می خوانند و کف می زنند و در طرف دیگر مردهای سنت گرائی که دندان قروچه می کنند. هواداران موسوی می خوانند: "احمدی نژاد، خداحافظ !"، یا "طرف ما عروسیه، طرف شما عزاداریه!". وقتی که جمعیت انبوه تر می شود و انرژی ها افزایش می یابد مردم به شعارهای سیاسی تر روی می آورند: "مرگ بر استبداد!" – "دیکه بسیجی نمی خوایم" یا "جیش، جیش، بسیجی جیش داره". آن وقت احمدی نژادی ها از کوره در می روند و راه می افتند طرف جماعت موسوی خواه یا به آنها نزدیک می شوند و این پلیس را وادار به مداخله می کند تا جلو آنچه را که قطعأ به خشونت خواهد انجامید بگیرد.
اما همین است که مجذوب کننده است. در این کشور فاشیستی که پلیس و ارتش دنباله و ادامه قدرت مطقه است، این روزها هواداران موسوی سپاسگذار آنند و برایش هورا می کشند چرا که از گرد همائی شاد آنها در مقابل جماعتی که در آن سوی خیابان جمع شده اند "محافظت" می کند. پلیس ضد شورش، گذشته از شلیک یکی دو مرتبه گاز (نه گاز اشک آور بلکه گازی به مراتب ملایم تر) به داخل جمعیت، اکثرأ تماشاچی است. اینجاست که اوضاع گیج کننده می شود. این رژیم فاشیستی راهی برای رهائی خود از استبداد زدگییش و اجازه دادن به رها شدن بخار از دیگ زودپز تحت فشار اجتماعیش یافته است: مردم اجازه یافته اند که در عرصه محدود و کنترل شده انتخابات اجتماع کنند مشروط بر این که در ساعات دیر وفت شب به خانه هایشان برگردند. و این درست همان چیزی است که روی می دهد. حدود ساعت ۴ صبح همه به خانه هایشان بر می گردند و فردا همچنان روزی معمولی است. صبح که شد بقایای اعتراض از خیابان ها رفت و روب می شوند و مردم که آرام شده اند سر کار و زندگیشان (کار، مدرسه و غیره) می روند، آگاه از این که دوباره ساعت ۷ شب در خیابان ها جمع خواهند شد تا باز هم جیغ بکشند. این هر شب پشت سر هم ادامه خواهد یافت تا همچین که رئیس جمهور جدید، هر که می خواهد باشد، انتخاب شد به احتمال زیاد متوقف شود.
من تفکرات زیادی درباره نامزدهای مختلف، خود انتخابات، نظام انتخاباتی ایران و تأثیرات ایدئولوژیک درازمدت آن بر مردم کرده ام؛ اما این گردهمائی های شبانه عنصر مضاعفی را به این آش شله قلمکار افزوده و سر تا پای توجه مرا به خود جلب کرده است. هر چند که این تظاهرات به گمان من با سرستیز داشتن با دستگاه حکومت فاشیستی موجود فرسخ ها فاصله دارد اما جیزی در آن هست که دلشاد کننده و نیرو بخش است. شاید فقط تمرینی باشد در آزمودن آنچه که معنیش با هم بودن در عرصه عمومی است. یا شاید لحظه ای باشد در توانستن این که به همدیگر نشان دهیم که می توانیم با هم باشیم و همین به خودی خود لحظه مهمی است در تاریخ سیاسی این کشور. این جامعه، که همیشه و هنوز در ساختارهای سنتی و غالبأ باستانی خانواده و عرصه خصوصی خود میخکوب شده است، در سی سال گذشته توسط فاشیسم اسلامی از هر گونه تصوری در مورد عرصه عمومی بریده شده است. البته سرچشمه های این بریدگی بسیار به عقب تر بر می گردد، و ساواک شاه به "نا امن" کردن مفهوم عرصه عمومی بسیار یاری رساند، اما کنترلی که این رژیم از طریق ایدئولوژی مذهبی اعمال کرده آن را در ذهن مردم بسیار فراتر برده است. نه فقط عرصه عمومی ناامن شده است بلکه انسان باید مواظب آنچه که در خلوت خانه اش نیز می کند باشد.
پس شورش در حال حاضر چه سیمائی می تواند داشته باشد؟
این است آنچه که ما در اینجا از خودمان می پرسیم...
به رغم نبود تحلیل سیاسی در این گردهمائی های توده ای، آنچه که روی می دهد بی اندازه مهم است. این بازپس گرفتن فضا و گفتار عمومی در کشوری که زیر سرکوب سیستماتیک است و واژه فاشیسم واژه ای به قدر کافی رسا برای توصیف دستگاه حگومتی نیست، به طور قطع شکلی از شورش است با این که به زحمت بتوان واژه شورش را به آن اطلاق کرد. جنبه نگران کننده و مشکوک تمامی این جریان این است که چگونه کوشش در باز پس گرفتن عرصه عمومی در نهایت تبدیل به شامورتی بازی حکومت می شود یا از سوی آن برای تقویت و برقرار کردن دوباره ایدئولوژیش مورد استفاده قرار می گیرد. زیرنظر گرفتن تحولات در هفته آینده و پس از انتخابات برای پی بردن به این که کل این جریان در شمای بزرگتر امور چگونه عمل می کند امری اساسی است.
از همه چیز گذشته این انتخابات (بیش از هر انتخابات دیگری در گذشته) فرصتی برای مردم تبدیل شده است که از یک صحنه سازی برای عملی کردن آنچه که از آنها گرفته شده است یا هرگز امکان پدید آوردنش را نداشته اند استفاده کنند. اشباح انقلابهای گذشته (خواه انقلاب ۱۲٨۵ و خواه انقلاب ۱٣٨٨) هنوز یقینأ با ما و در میان ما هستند. صرف نظر از این که این لحظه تا چه اندازه محدود یا موقت از آب در آید، به هر حال لحظه ای برجسته و قابل توجه است. پلکیدن در خیابان های تهران در ساعت ٣ صبح، این تهرانی نیست که من می شناسم. به رغم این واقعیت که تنها درصد کوچکی از تظاهرکنندگان زن هستند، احساس می کنی که گشت زدن شبانه در خیابان ها برای زنان بی خطر است در حالی که در یک شب معمولی چنین نیست. هر چند بعضی از مردها همچنان به شما خاطر نشان می کنند که شما از حقوقی مساوی با آنها برخوردار نیستید اما در این خیابان ها انزوای کمتری وجود دارد چرا که همه را نیازها و آرزوهائی مشترک "یگانگی" بخشیده است. احساسی (هر چند محدود) وجود دارد که این روزها انسان می تواند آزادانه سخن بگوید یا آزادانه حرکت کند و این که همه ما بخشی از چیزی بزرگ تر هستیم که از مرزهای خانواده یا ملت فراتر می رود. این تظاهرات در یک کشور هفتاد ملیونی ممکنست برقی کوچک در پیکاری زودگذر باشد اما اعماقی که می پیمایند و احساس هائی که در آن اعماق بر می انگیزند بسیار مهم تر از آنند که در ظرف یک هفته جه کسی در انتخابات برنده می شود.
در لحظه کنونی مردم برای لحظه ای تنفس در هوای آزاد در جامعه ای سرکوب شده دست و پا می زنند و از هر فرصتی برای به چالش کشیدن مرزهای اندیشه و عمل استفاده می کنند و به طور قطع می دانند که وقتشان تنگ است. حضور نیروهای امنیتی، ارتش و پلیس ضدشورش نشانه های دیگری هستند حاکی از این که به رغم تنگ بودن وشکننده بودن زمان شل کردن دهنه، در صورتی که انسان بتواند افسار را پاره کند، می تواند اثر معکوس داشته باشد.
از سوی دیگر باگذشت زمان توده مردم به آهستگی محو می شوند و من از خودم باز هم می پرسم که چه اتفاقی افتاده است؟ راستی چه اتفاقی دارد می افتد؟
بگذریم از این که انتخابات یک شامورتی بازی محض است اما همچنان صحنه را به خود اختصاص می دهد و آن چه را که می تواند تبدیل به جنبشی اجتماعی شود خفه می کند. آن چه مأیوس کننده است این است که همان هائی که شعار "مرگ بر دیکتاتوری" را سر می دهند (که انسان را یاد "مرگ بر شاه ٣۰ سال پیش می اندازد) به نظر می رسد که به این انتخابات اعتقاد دارند؛ بی گمان به این علت که چاره ای نیست جز این که باور داشته باشند که رأیشان- صدایشان به حساب می آید. جوانان، که در نظام اسلامی پرورش یافته اند، هیج گونه ابزاری برای تحلیل نظام سیاسی در دست ندارند و درباره ایدئولوژی ای که خودشان تبدیل به بخشی از آن شده اند نیز فکر نمی کنند. به رغم آرزویشان برای شرکت در یک نظام سیاسی دمکراتیک تر مسائل سیاسی به نظرشان دلبخواهی می نماید. اقتصاد به علت فساد به بن بست رسیده و زیربنا متلاشی شده است. مردم گرسنه اند. اما این مسائل تحت الشعاع مبارزه ای پوپولیستی بر سر تغییراتی در آزادی های اجتماعی قرار گرفته است. هرچند دیگر نامزدها (مهدی کروبی اصلاح طلب و رضائی، سرمایه دار محافظه کار) چهره های سیاسی پرقدرتی هستند و دستور کارهائی دارند که با قدرت مطلق حکومت می تواند بالقوه از در ستیز درآید، اما پشتیبانی توده ای به صورتی که در خیابان ها دیده می شود دو شق احمدی نژاد - موسوی را تقویت می کند. از آنجا که هیچ کدام از این دو نفر عضو دستگاه آخوندی نیستند، پوپولیسم آنها برای جوانان که دیدگاهی انتقادی دارند جاذبه دارد، هرچند که خود این دو در سنت های این رژیم قویأ ریشه داشته باشند.
من میان احساس های نیرو یافتن، مقاومت و این یادآوری که انرژی والایش یافته می تواند ظاهر شود و به همان سادگی به جائی برگردد که از آن سرچشمه گرفته است در نوسانم. آنچه که من با آن در حال دست و پنچه نرم کردنم این است که در این گردهمائی ها چقدر خود اقساززنی و فرمانبرداری نهفته است، و چه امکان بالقوه ای در این فضا وجود دارد. جوانان در حین نشان دادن نارضائی اجتماعی در خیابان ها از ته دل از نامزد اصلاح طلبی پشتیبانی می کنند که همبستگیش با این رژیم نامشروط است و استفاده آشکارش از تصویرهای شیعی در مبارزه انتخاباتیش تردیدناپذیر و مسلم. مبارزه انتخاباتیش توانسته است همه کس را به رنگ سبز، نمادی شیعی، مزین و ملبس کند واین را برساند که موسوی یک "سید"، و مستقیمأ از سلاله پیغمبر است. حیران می شوم وقتی گروههائی از دختران با صورتهائی خالکوب شده و گروه های مبهوت کننده مردهای غیرعادی (مفعول؟) را می بینم که شال گردن و مچ بند سبز دارند و می خوانند، "ای حسین- میر حسین!"و یا "سید مائی تو ای موسوی عزیزم!"
ادامه دارد و بزودی...

ترجمه از متن انگلیسی: احمد خزاعی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست