سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بازخوانی الهیات سیاسی چریک های فدائی خلق
همه اورکت هایی که دوستشان داشتم


امید منتظری - نیما علوی


• اگرچه امروز هیجان گرایی و شور انقلابی به بهای پوزیتیویسم حاکم بر نظریات منکوب می شوند ولی پیوند این امور با آرمان گرایی نطفه مبارزه الهام بخشی بود که پا را فراتر از لذت نیم بند اسلحه و شور برد، یعنی: ژوئیسانس... اگر ژوئیسانس "همان مسیر به سوی مرگ باشد"، "رانه مرگ" فروید همان فرصت شش ماهه چریک های فدائی بود که دست به نفی مطلق هگلی "حاکم" زدند. آنان که در برهوت بی رنگ و بوی جامعه دهه پنجاه، درست وقتی که شاه تاج خود را فراتر می نهاد، فریاد برآوردند: شاه لخت است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۴ اسفند ۱٣٨۷ -  ۱۴ مارس ۲۰۰۹


در نماهای پایانی فیلم شکستن امواج ساخته "لارس فون تریه"، امیلی واتسون بازیگر زن فیلم را در نقش بسِ مک نیل می بینیم که موتوری قدیمی و سنگین را با خود می کشد. "بِس مک-نیل" دختر بی آلایش و بی اندازه ساده که به دنبال قطع نخاع یگانه عشقش -همسرش- دست به دعا برمی دارد و به خاطر وی دست به هر کاری می زند. "بِس مک نیل" برای ایثار ناگزیر از گناه است. در حالی که مخاطب پی می برد او بی گناه است. اما کلیسا او را باور ندارد و "بِس" باید طرد شود. اینک "بِس"، این گناه کار بی گناه که حتا در خانه مادرش را بسته می یابد؛ زخم خورده، مرتد و سرگردان در حالی که عده ای کودک رجم اش می کنند، موتوری از کار افتاده و سنگین را با خود می کشد. موتوری که گویا صلیب مسیحایی او است. و این چنین تاریخ فدائیان خلق آغاز می شود.
حالا تقویم آن قدر کش آمده که خاطره چریک های انقلابی آن روزگار رنگ خاکستری تاریخ گرفته است. خلاصی ای نیست. مفتشان می خواهند اسطوره چریک ها را – در قامت مبارزان نامرئی- کالبد شکافی کنند. آن ها که لحظه ای ظاهر می شدند، "خانه را بر می افروختند و افسانه خیابان می شدند". افسانه آن بخش حذف شده از رویا و آرمان مردمانی است که اکنون در تکرار روزمَرگی شان ادغام شده است.

پرده دوم: روزگار دو مطلق
کودتای ۲٨ مرداد قطع پیوستار تاریخ چپ در ایران بود. حزب توده در شرایط ناپایدار و نوپای حکومت پهلوی دوم به معرفی و گسترش فرم و محتوای تازه ای از چپ اقدام کرد. آنان حتا با وجود سازمان نظامی – که هرگز دست به کنشی جدی نزد- عموما در فضای علنی و نیمه علنی سال های آغازین حکومت پهلوی دوم فعالیت کردند. این شکل از فعالیت سیاسی پس از تثبیت و تحکیم حکومت محمدرضا شاه بعد از کودتای ۲٨ مرداد دیگر امکان حضور نمی یابد و این نه به دلیل تبعید و قلع و قمع حزب که به خاطر شکل جدید فعالیت سیاسی آن روزگار بود. این دوران به معنی حقیقی کلمه روزگار "دو مطلق" است. ۲۵ سال بعد از کودتای ۲٨ مرداد دوران توسعه مدرنیزاسیون سیاست زدایی شده ای بود که محمدرضا پهلوی در مقام بزرگ ارتش داران و تنها میانجی خیر ملت، فقط واسطه انفعال مطلق ملت در این فرایند بود.
در پی خاموشی صدای ملت بی صدا در روز کودتا و به دنبال آن بازگشت محمدرضا پهلوی به ایران، شاهد زمانه ای هستیم که سرنوشت مردم ایران تابع امر ملوکانه است. حتا در هنگامه تحولات: انقلاب سفید. شاه که خواهان زدودن سیاست از تمام عرصه ها است این بار به ناگزیر به گونه ای از سیاست تن می دهد. او می خواهد در تغییر و تحولات نیز "پدر" ملت باشد. این سیاست، مدیریتی است که از مردم تهی گشته است. آن چه می ماند امر سیاسی متعلق به حکومت، منهای "سیاست حقیقت" است. در این فضا توسعه نیازمند امنیت است و پدر منادی آن امنیت. او باید فریاد کند که "شهر در امن و امان است". او باید القاء کند که من ملت هستم و مردم هیچ و این یعنی انقلاب شاه و مردم. اینک شاه بر روی همه شکاف ها ایستاده است. او نماد خیر و شر است. نماد مذهب رسمی، نماد انقلاب، نماد مدرنیزاسیون، نماد تمام میراث کهن ایران، او نماینده تمام تاریخ ایران است.

پرده سوم: شهر در امن و امان نیست، پس من هستم
به فاصله کمتر از یک دهه، کلبه کوچک پاسگاه سیاهکل آن جزئی شد که کل مردم را در خود جای داد. سیاهکل آن لکه ای بود که کل تصویر مبارزه مردم از دریچه آن دیده شد. خبر کوتاه بود. روزنامه ها نوشتند: "عده ای خرابکار در روستای سیاهکل دستگیر و کشته شدند".
این همان خبر خط خورده ای بود که بر خلاف گفتار رسمی فریاد زد: "شهر در امن و امان نیست". حذف شدگان عرصه سیاست بانگ برآوردند که من هستم. عملیات سیاهکل در واقع اعلام موجودیت سوژه تاریخی بود که فریاد زد من ابژه نگاه "پدر" نیستم. اکنون سیاست به مردم (demus) تعلق دارد و آن هم به رادیکال ترین فرم موجود: قطع هرگونه رابطه سیاسی با حاکمیت به منزله قهر سیاسی.
اما چگونه این سیاست حقیقت (سیاست ناب متعلق به عامه مردم) شکل می گیرد؟ آیا مبارزه مسلحانه توده ای شد؟ پاسخ اصلی در این است که این مبارزان دقیقا منطق "دو مطلق" را بر هم زدند. پدری وجود ندارد و مردم منفعل نیستند. آن هنگام که "بِس مک نیل" صلیب مسیحایی خود را به دوش می کشد و کودکان رجم اش می کنند، منزه طلبی خود را کنار گذاشته و به ساختار موجود تن نمی دهد.
ساختار موجود و هم آلان چپ نیز چریک ها را طرد کردند. بنابراین بین قدرت مشروع سیاسی و آلترناتیو سیاست مردمی شکاف می افتد، شکافی که در یک سوی آن حاکمیت قرار دارد و در سوی دیگر دموس یا عامه مردم. برخلاف باور رایج مبارزه مسلحانه به یک معنا توده ای شد چرا که در گام نخست این باور را پدید آورد که سیاست خیابانی، مردم را "از هیچ به همه" تبدیل و گفتمان انقلابی را جایگزین گفتارهای مسلط سیاسی آن روز کرد. مبارزه مسلحانه توده ای شد نه به آن معنا که تمام مردم مسلح شوند بلکه از آن حیث که برهم زدن ساختار مسلط سیاسی -امر سیاسی که با دستاویز حزب و پارلمان و مسالحه با قدرت برساخته می شود- در بین عامه مردم فراگیر شد.
امروز در ادامه همان گفتار سیاسی رایج گذشته گفتمان انقلابی چریک ها مذموم و نکوهش شده است. چرا که در بازخوانی تاریخ مورخان در پی غنایم مادی هستند. امروز بعد از گذشت چند دهه از آن وقایع مورخان و مفتشان در پی آنان اند که از دست دادن آن همه نیروی مادی به بهای بدست آوردن چه چیزی بود؟ آیا وضعیت تاریخی آنان آن گونه که مثلا مازیار بهروز اشاره می کند"نه برد و نه باخت است"؟ اما "پیکار طبقاتی که مورخان متاثر از مارکس آن را مدنظر دارند جنگی است بر سر چیزهای پست مادی که بدون آنها وجود هیچ چیز والا و معنوی ممکن نیست، با این حال این امور والا حضور خود در پیکار طبقاتی را در هیاتی سوای غنایم فاتحان به نمایش می گذارند. آن ها خود را در این نبرد در هیات شجاعت، شوخ طبعی، زیرکی و پایداری جلوه گر می سازند" (عروسک و کوتوله، والتر بنیامین، نشر گام نو، چاپ اول، ص (۱۵٣).
و ماتریالیسم تاریخی را این گونه باید فهمید: می گویند ققنوس برای زایش یک نسل جدید خود را به آتش می کشد. عمر شش ماهه یک چریک در جریان مبارزه -چرا که می دانست هر لحظه ممکن است مجبور شود کپسول سیانور را مزه کند- نوید زایش سیاست مردمی بود.
سرمایه باوری تاریخی و تاریخی گری همواره بر آن است که سرمایه و نفوذ چریک ها در ۱٣۵۵ و با از بین رفتن رهبران آن ها و از جمله حمید اشرف به پایان رسید. اما به باور هر چریک آن چه که ارزش می یابد و در مقام آرمان قرار می گیرد امر سیاسی است و نه قدرت سیاسی. پس هر گونه نگاه سرمایه باورانه و مبادله ای در تاریخ چریک های فدائی معنا نمی یابد. حتا زمانی که چریک های فدائی خلق به سازمان چریک های فدائی خلق تبدیل می-شوند، این سازمانی در مفهوم عرف سیاسی آن نیست. زین پس جریانات دیگری با گفتار انقلابی شکل می گیرد که ماهیت و معنای خود را از چریک های فدائی وام می گیرند: حلقه آمل-بابل، حلقه تبریز، حلقه مشهد، حلقه بروجرد، محفل هوشنگ اعظمی، گروه آرمان خلق و... تا آن جا که "هر چریک یک سازمان می شود". از جنوب تا شمال و ز غرب تا شرق ایران درگیر مبارزه مسلحانه-انقلابی می گردد.

پرده چهارم: پس گردنی به پدر
امروزه نقد خشونت سیاسی در دستور کار نئولیبرالیسم قرار گرفته است. اما نکته این جا است که این گره ایدئولوژیک سرپوشی است برای خشونت قانونی دولت ها. در این فرایند حتا تاریخ نیز از لگد مال شدن این رویکرد در امان نمی ماند. چریک های فدائی مذمت می-شوند چرا که گفتار مسلط آنان را جزم اندیشانی استالینیست و عمل گرا معرفی می کنند. این رویکرد گذشتن از آن سویه پنهان تاریخ است. آن جا که انفعال همه را در برگرفته است. در شرایط انفعالی سوژه سیاسی خود را ذیل خشونت تعریف می کند. خشونت فرایند سوژه مند کردن انسان ها در شرایط انفعالی است. مفهوم انتزاعی خشونت به میانجی زبان گفتار مسلط تنها به اشاره به آن بخش از فعالیت های انقلابی دارد که تحت عنوان خرابکاری و تروریسم معرفی می شوند. این درحالی است که قانون درون خود واجد خشونت است. بنابراین انضمامی شدن به واسطه معرفی خرابکاران و انقلابیون سرپوشی است برای وجه خشونت آمیز قانون. در گفتار مسلط همان طور که گفته شد همه ما ابژه نگاه حاکم هستیم و در شرایط انفعالی توسل به خشونت تنها وسیله سوژه مند شدن سوژه تاریخ است. خروج از شرایط تاریخی پس گردنی بود که چریک ها به پدر – در مقام شاه- زدند.
سویه دیگر خشونت سیاسی چریک ها حضور جوانان در عرصه نظریه پردازی بود. زمانی که جامعه سنتی ایران پیشکسوتان را تنها به عنوان حکیمان قبول داشت و تنها آنان بودند که حق نظر ورزی داشتند این نگاه مدرن -حضور نسل نو چپ- فضای سنتی مارکسیستی ایران را بر هم زد. زمانی که بیژن جزنی تاریخ سی ساله را نگاشت، تاریخ چپ مسیری جدید آغاز کرد. هرچند که امروز آن اثر قابل نقد و بررسی باشد اما جنبشی تاریخ خود را نوشت. تاریخی که دیگر به ارث نرسیده بود و با حضور چریک های فدائی آغاز شد. "ویژگی طبقات انقلابی در لحظه دست یازیدن به عمل، آگاهی آنان نسبت به این امر است که هم-اینک می روند تا پیوستار تاریخ را منفجر کنند".

پرده آخر: در زیبایی شناسی شکست
ترجمان آرمان گرایی چریک های فدائی خلق همان میانجی بود که آبروی کار سیاسی را دیگربار به عرصه عمومی بازگرداند. از زمان سلیمان میرزا اسکندری در حزب کمونیست ایران تا حضور حزب توده پیش از ۲٨ مرداد٣۲ همواره این انتقاد دامن گیر جریان چپ بود که نزدیکی به قدرت و مشارکت در ساختار نظم موجود –چه داخلی و چه خارج از مرزها- آنان را از ایفاء مسئولیت خویش در بزنگاه های تاریخی ناتوان کرده است. این همان ترفندی بود که گفتار حاکم با استدلال واقع گرایی راه آرمان گرایی را سد کرد. اما سیاست حقیقت ممکن نبود مگر به میانجی آرمان گرایی که بارزترین وجه هویتی فدائیان را تشکیل می داد. آنان هرگونه داد و ستد با استبداد (هرچند به بهایی گزاف) را قطع کردند تا امر سیاسی را به مثابه ارزش و مسئولیتی اجتماعی زنده کنند. تجدید حیات امرسیاسی همان دمید روح در کالبد ناتوان سیاست ناب مردمی بود.
اگرچه امروز هیجان گرایی و شور انقلابی به بهای پوزیتیویسم حاکم بر نظریات منکوب می شوند ولی پیوند این امور با آرمان گرایی نطفه مبارزه الهام بخشی بود که پا را فراتر از لذت نیم بند اسلحه و شور برد، یعنی: ژوئیسانس. کیف دردناکی که در زبان "لاکانی" پا را فراتر ازقدغن ها می گذارد. میل به تخطی از ممنوعیت ها. اگر ژوئیسانس "همان مسیر به سوی مرگ باشد"، "رانه مرگ" فروید همان فرصت شش ماهه چریک های فدائی بود که دست به نفی مطلق هگلی "حاکم" زدند. آنان که در برهوت بی رنگ و بوی جامعه دهه پنجاه، درست وقتی که شاه تاج خود را فراتر می نهاد، فریاد برآوردند: شاه لخت است.

منبع: نشریه ی سرپیچ


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست