سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

زن شرقی ام شاید، شاید آن حقیقت سبزم ...


پیرایه یغمایی


• واژه ی زن و زیبنده گی و زاینده گی و زندگی همه هم ریشه اند. از این روست که زن معیار و ریشه ی زندگی است، چرا که زندگی ساز است و زندگی بخش و زیستن بی او ممکن نیست. جا دارد که به چند تن از زنان سزاوار ایرانی که برای بنیان «اولین» ها از خود رد پایی ارزنده بر جای گذاشته اند اشاره شود: ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۹ اسفند ۱٣٨۷ -  ۹ مارس ۲۰۰۹


  
 
         از دریچه نگاهم می کند باد
         چون درختی سر شارم
         اگر چه ایستا،
         ابرها را می درم اما
         و دست به خورشید می برم                                  
         زن شرقی ام شاید ...
                      ****
 
         با ستیزه نگاهم می کند ، باد
         نجوا گر و بی مایه
                    همهمه جو
                     پُر آلایه ...
         درختی را می مانم
         با شاخه های سبز و پریشانم
         درهم ریخته،
          اما نه آویخته
         به بلندا می آویزم،
         در راستای طلعت خورشید
         اگر چه ایستا،
         با ریشه ای سخت اما
 
         و دست می برم
         بر دو لبه ی آن سینی سرخ ِ مس
         آنگاه بی هیچ وسواس
         در برَش می گیرم
        زن شرقی ام شاید
 
        شاید آن حقیقت سبزم ...
 
 
واژه ی زن و زینده گی و زاینده گی و زندگی همه هم ریشه اند. از این روست که زن معیار و ریشه ی زندگی است، چرا که زندگی ساز است و زندگی بخش و زیستن بی او ممکن نیست.
هستی زن بخشنده   و مهربان است به ویژه اگر زن شرقی باشد و در میان شرقیان به ویژه اگر زن ایرانی باشد .
زن ایرانی مادری است دلسوز، همسری است وفادار، یاوری است مهربان و دوستی است ماندگار. عشق را می شناسد و راز وارگی های روان را می داند و در پیچ و خم های زندگی پیشرو می شود و چلچراغی را می ماند و تاریکی ها را می شکافد و تنگناها را به دشت های بی دریغ بدل می کند.
او با کودک خود کودک می شود. برایش لالایی های عاشقانه می خواند، در زیر و بم این لالایی ها با او درد ِ دل می کند، پا به پای او بزرگ می شود و آرمان های او را در وسعت قلب آرزومندش جای می دهد.
زن شرقی با همسرش نه تنها همسر است بلکه همدوش، هم اندیشه، همراه، همگام و همدل و همزبان است و.تکیه گاهی است چاره ساز که مهربانانه سخن می گوید و گره های زندگی را با سر انگشتان مهربانی اش از هم می گشاید و حتا هنگام خطر جسورانه   روبروی   آن می ایستد و برای خانواده اش پناهگاهی سرشار از امنیت و عاطفه می شود. او روانی دارد بالا بلند و پر تکاپو که می تواند پیشانی بر پیشانی خورشید بساید.
و شاید آن حقیقت سبز است ...  
 

● روز جهانی زن:

هشتم مارس -روز جهانی زن- در حقیقت از قلب مبارزات زنان کارگر علیه شرایط غیر انسانی کار طلوع کرد. مخصوصا ً مبارزه ی   زنان کارگر نساجی نیویورک در هشتم مارس ۱٨۵۷ و نیز مبارزه   زنان کارگر صنعت پوشاک در هشتم مارس ۱۹۰٨ که برای خواسته های خود دست به اعتصاب زدند.
خواست آنان در این تظاهرات عبارت بود   از:
بهبود شرایط کار و کارگر،
کم کردن ساعات کار از ۱۲ ساعت و برابر کردن آن با ساعات کار مردان،
بالا بردن دست مزد کارگر،
  برابری حقوق زن و مرد کارگر،
به رسمیت شناختن حقوق اجتماعی آنان،
گرفتن حق انتخاب   و پایان دادن به کار کودکان در کارخانه ها.
این رستاخیز که به موفقیت انجامید در تاریخ مبارزات زنان اهمیت بسیاری دارد.
پس از اعلان ٨ مارس به عنوان روز جهانی زن در کنگره ی بین المللی زنان سوسیالیست در کپنهاک «کلارا زتکین» ایده ی همبستگی زنان را در چنین روزی پیشنهاد داد و علی رغم مخالفت های بسیار در این کنگره -   زنان بیشماری از کشورهای مختلف در آن حضور داشتند- ، به تصویب رسید و بدین ترتیب روز جهانی زن پایه گذاری شد.
اینک جا دارد که به چند تن از زنان سزاوار ایرانی که   برای بنیان «اولین» ها از خود رد پایی ارزنده   بر جای گذاشته اند اشاره شود :

 
● نخستین زنی که روز ٨ مارس را در ایران جشن گرفت :  

«روشنک نوع دوست» در سال   ۱۲۷۷ شمسی در رشت چشم به جهان گشود. در ۱۹ سالگی مدرسه و قرائت خانه ای به نام «پیک سعادت نسوان»   برای زنان تأسیس کرد. در ۲٣ سالگی انجمنی به همین نام تشکیل داد و این انجمن برای اولین بار در ایران در سال ۱٣۰۱، روز ٨ مارس را بعنوان روز جهانی زنان   در انزلی جشن گرفت.
هرچند اعضای انجمن پیک سعادت نسوان و برگزار کنندگان روز جهانی زن به زندان افتادند اما تأثیر این برنامه چندی بعد   از انزلی به تهران کشیده شد. چنانکه در سال ۱٣۰۶ سازمان بیداری زنان نمایشنامه ی «دختر قربانی»   را به مناسبت این روز اجرا کرد.
روشنک نوع دوست بعد ها صاحب امتیاز مجله ای به نام «پیک سعادت نسوان» ، هم نام انجمن خود گردید.
 

● نخستین بانوی روزنامه نگار   ایرانی :

«صدیقه ی دولت آبادی» نخستین زنی است که نخستین نشریه ی هوشیارانه را برای زنان ایرانی به نام «زبان زنان» انتشار داد و آنان را به حقوق اجتماعی خود آگاه نمود.

گو اینکه پیش از «زبان زنان» نشریه های دیگری از قبیل «دانش» و «شکوفه» برای زنان منتشر شده بود، اما همه ی آنها در حقیقت ادامه ی همان   زندگی محقرانه ی زنان در چهار دیواری خانه بود و فقط راه و رسم خانه داری و بچه داری و پخت و پز و رفُت و روب را می آموخت.
«زبان زنان» در اصفهان و هر پانزده روز یک بار به انتشار می رسید و نخستین نشریه ای بود که توانست نام « زن» به خود بگیرد و با قلم و فکر زن نوشته شود. این نشریه به تدریج زنان را با موضوع های اجتماعی و سیاسی آن زمان از قبیل   آزادی و استبداد نزدیک کرد، مردان را به بحث های قلمی فرا خواند و نیز یکی از اولین هایی بود که   خواهان کشف حجاب   شد.
 
       
اشتراک سالانه ی «زبان زنان» برای عموم   ٣۰ قران بود، اما دختران دانش آموز می توانستند آن را با ۲۴ قران در سال آبونه شوند. در ضمن در هر نسخه به این موضوع تأکید می شد که «فقط اعلانات و مقالات و لوایح خانم ها و دختران مدارس پذیرفته می شود.»
اما آزار مردان متعصب اصفهان در مورد انتشار این نشریه آنقدر بالا گرفت   که   تا سنگ باران های
شبانه ی دفتر و تهدید های مکرر شخصی و خانوادگی پیش رفت بطوریکه صدیقه دولت آبادی ناگزیر شد که   پس از انتشار ۷۵ شماره به تهران مهاجرت کند و آنجا مجله اش را بطور ماهانه انتشار دهد.
اما متأسفانه سال دوم انتشار «زبان زنان» با کودتای ۱۲۹۹ برخورد کرد و موجب تعطیلی آن شد. پس از بسته شدن نشریه صدیقه ی دولت آبادی به دانشگاه سوربون پاریس رفت و در آنجا فعالیت های خود را ادامه داد و مقالاتش را در روزنامه ها ی اروپا بچاپ   رسانید. او نخستین زنی است که به نمایندگی از سوی زنان ایرانی در سال ۱٣۰۵ در کنفرانس بین المللی زنان در پاریس   شرکت جست و با همین عنوان سخنرانی کرد.
«زبان زنان» از نظر   مورخان مشروطه «نشریه ای جنجالی» نامیده شده. چرا که این نشریه با جسارت به عرصه ی مخالفت نفوذ انگلیسی ها در ایران وارد شد و تأثیر بسزایی در امضای قرار داد ۱۹۱۹ وثوق الدوله داشت.
از مقالات ارزنده ی این نشریه می توان به مقاله هایی از قبیل «حق با آزادی است»، «سرنگون باد استبداد» و «زنده باد قلم» اشاره داشت.


● نخستین بانوی مترجم :

« پرین» فرزند قباد شاه بانویی دانشمند و مشاور امور قضایی ساسانیان بود. پرین را می توان اولین زن مترجم در ایران دانست چرا که وی نخستین کسی بود که نسخه ای از اوستا را به زبان پهلوی برای موبدان هندی نوشت.


  ● توسنی کردم ندانستم همی ...
 
«رابعه»   دختر «کعب قُزداری»   نخستین زن شاعر ایرانی است که چون ماه بدری بر تارک قرن چهارم می درخشد. سخن شاعرانه ی او بسیار گوارا و زلال است. افسوس که بیش از سه، چهار غزل و یکی، دو رباعی از او نمانده.   اما همین کم هم پنجره ی گشاده ای است که جهان دیگری به خواننده می نماید. داستان زندگی رابعه که در جوانی به فرمان برادرش کشته شد، داستانی است شنیدنی که ضرب آهنگی محزون دارد.
رابعه از بزرگ زادگان بود و برادری «حارث» نام داشت و این حارث غلامی داشت که« بَکتاش» نامیده می شد . رابعه برخلاف اصالت و بزرگ زادگی دل به بکتاش غلام برادر سپرد و دلباخته ی او گردید، آنگونه که این عشق نافرجام آرام و قرار از او به سرقت برد. سر انجام راز خود را به بکتاش آشکار کرد و بکتاش نیز شیدا تر از او گفت که او هم از مدت ها پیش دل در گروی عشق رابعه داشته اما بخاطر فاصله های بسیار هرگز این دلاوری را در خود نمی یافته که عشقش را به او واگوید.
از آن پس عشق پنهانی آنان با شکوفه ی غزل های رابعه   بهاران را به حسرت گذاشت.   رابعه برای بکتاش شعر های دلنشین می سرود و بکتاش برای رابعه جان فدا می کرد . اما از آنجا که رنگ رخساره خبر می دهد از سّر درون، حارث به راز عاشقانه ی آن دو پی برد و چون آن را فاجعه ای ننگین می دانست، در صدد کشتن خواهر برآمد. اما از آن سو نیز چون تنها خواهر خود را بسیار دوست می داشت، از او خواست که نوع مرگش را خود برگزیند.
                                                                  
                                               
رابعه تقاضا کرد که وی را در حمّامی داغ رگ بزنند. همچنان کردند و او در آخرین لحظه های زندگی آخرین غزل های عشق را بر دیوارهای بخار گرفته ی گرمابه نوشت و   هزاران افسوس که این واپسین احساس های شاعرانه به   بهانه ی پاکدامنی و پرهیز شسته شد تا اصالت های خانوادگی را تاوان باشد.
چون بکتاش خبر مرگ رابعه را شنید با خنجر سینه خود را درید و به معشوقه پیوست.
از داستان رابعه اگر چه چیزی بیشتر از این نمانده، اما همین قدر هم نشان می دهد که زن ایرانی از روزگاران دور و دیر تا چه اندازه در عشق وفادار و بی نیرنگ بوده است :
 
عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بیهوده نآمد سودمند
 
عشق دریایی، کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند ؟
 
عشق را خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید، باید ناپسند
 
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و پندارید قند
 
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگ تر گردد کمند ...
 
             ********
 
● نخستین بانوی دریانورد ایرانی :
 
«آرتمیس» Artemis   نخستین زن دریا نورد نه فقط در ایران بلکه در جهان است. وی فرمان دریاسالاری خویش را از   خشایارشاه هخامنشی دریافت نمود.
  در سال ۴٨۴ پیش از میلاد، هنگامی که فرمان بسیج دریایی برای شرکت در جنگ با یونان از سوی خشایارشاه صادر شد، آرتمیس یکی از فرمانروایان سرزمین کاریه (یکی از بخشهای سوریه کنونی) با ۵ فروند کشتی جنگی که خود فرماندهی آنها را در دست داشت، به نیروی دریایی ایران پیوست. در این جنگ که ایرانیان موفق به تصرف آتن شدند، نیروی زمینی ایران را ٨۰۰ هزار پیاده و ٨۰ هزار سوار تشکیل میداد و نیروی دریایی ایران شامل ۱۲۰۰ کشتی جنگی و ٣ هزار کشتی حمل ونقل بود. آرتمیس   در این جنگ   شرکت داشت و دلاوری های بسیاری از خود نشان داد و با ستایش دوست و دشمن روبرو گردید.
او در یکی از دشوارترین شرایط در این جنگ ، با دلیری و بی باکی کم‌مانند بخشی از نیروی دریایی ایران را از خطر نابودی نجات داد و به همین دلیل به افتخار دریافت فرمان دریاسالاری از سوی خشایارشاه رسید .
در سال های دهه ی ۶۰ میلادی، در دوران حکومت پهلوی، نیروی دریایی ایران برای نخستین بار ناوشکن بزرگی را به نام   آرتمیس ویژه کرد و این نخستین بار بود که   ناو شکنی به نام یک زن نامیده می شد.   
ناوشکن آرتمیس در دوران خدمت   دریاسالار «فرج‌الله رسایی» به آب انداخته شد و سال ها بر روی
آب های خلیج فارس پاسدار سواحل ایران بود .
 
     ********

‏ ● ‎ قمرالملوک وزیری، نخستین زنی که بر صحنه ی آواز درخشید:

قمر الملوک وزیری در تاریخ موسیقی ایران یک معجزه بود.   او صرف نظر از هنر آواز در زمانی که زنان در ایران اعتباری نداشتند، سد ها را شکست . آواز خواند. آن هم در حضور مردان. آن هم بدون حجاب. که هر یک   از اینها به تک تک - در آن زمان -   برای زن ایرانی گناهی   بس بزرگ به حساب می آمد و در این راه متجاوز از ۲۰۰ اثر از او حاصل آمد. افسوس که در زمان زندگی اش نه ارزش هنرش شناخته نشد و نه ارزش انسانی اش.
قمرالملوک وزیری در سال ۱۲٨۴ در قزوین زاده شد. هجده ماهه بود که مادر خویش را بر اثر بیماری حصبه   از دست داد و چون پدرش نیز پیش از آن درگذشته بود، به مادر بزرگ خود «ملا خیرالنسا افتخارالذاکرین» که روضه خوان زنانه ی حرم ناصرالدین شاه بود، پناه برد و بیشتر وقت ها با او به مسجد می رفت و به صدایش گوش می کرد. با صدای او بزرگ شد و این صدا   رفته رفته در گلوی او منعکس گردید و بعضی از روزها که در خانه بود، تنها همین صدا را   پیش خود زمزمه می کرد و گاه ازهمان   کودکی در مسجد زنانه راه می رفت و با همان صدای کودکانه اما زنگدار خود مرثیه های اندوه زده را تکرار می کرد و با پاشیدن کاه و گلاب بر سر حاضران صحنه هایی موثر و غم انگیز بوجود می آورد. پس از اینکه کمی بزرگترشد، احساس کرد که خوانندگی را دوست دارد، پس از مادربزرگ خواست که او را به استاد موسیقی بسپارد. مادر بزرگ نخست مخالفت نمود زیرا سپردن دخترکان به مربّی مرد، آن هم برای آواز- مرسوم آن زمان نبود. اما هنگامی که با پافشاری قمر رو به رو شد، موافقت نمود و در پی یافتن   استادی برآمد و چندی بعد پیرمردی به نام معلم آواز به خانه ی آنها راه یافت. اما چیزی نگذشت که این استاد نخستین که هویتش بر همه پوشیده است، چشم از جهان فروبست.
پس قمر و مادر بزرگ در پی یافتن استاد دیگری برآمدند، اما از بخت نا گوار در این گیر و دارها مادر بزرگ هم که تنها مشوق و پشتیبان قمربود، به جهان دیگرپیوست و قمر خردسال را بدون پشتوانه ی عاطفی تنها گذاشت. در این زمان قمر نیازمند حامی مقتدری بود که دست سرنوشت استاد بحرینی را سر ِراه او قرارداد و او پدرانه در راه تعلیم قمر دامن همت به کمر بست . قمر در خانه ی روانشاد بحرینی اقامت گرفت و با او به تهران آمد و درمجالس انس او با موسیقی دانان سرشناس آن زمان از جمله استاد نظام الدین لاچینی آشنا شد و این همان کسی است که در بسط شهرت قمر نقش مهمی برعهده دارد . بدین ترتیب بعد از چندی توانست با یاری و رهنمود وی برای نخستین بارچندین تصنیف بخواند و در کمپانی «پلی فون» ضبط کند.او در آن زمان فقط شانزده سال داشت.                                                                          
                                                                                                    
در همین ایام بود که مهم ترین حادثه ی زندگی وی که آشنایی با استاد نی داوود - استاد مسلم تار-   باشد ، در محفلی اتفاق افتاد و از آن به بعد پله های هنر را به سرعت پیمود و خود را در اوج قرار داد.  
حسین علیزاده در مورد قمر می گوید:
«هنر زندگی بخش است ... چه در حیات هنرمند و چه بعد از آن! و قمر نخستین زنی بود که پس از موسیقی مطربی قاجاری به طور جدی روی هنر آواز کار کرد. قمر جزو شخصیت های استثنایی ماست   و هنر قمر فقط در خواندن آواز خلاصه نمی شود، او یک فعال اجتماعی بود. او جزو میراث فرهنگی و معنوی ما به شمار می رود و ما به راحتی نمی توانیم سرمایه های هنر ملی خود را نادیده بگیریم.»
 
بنان به   قمرلقب «ام کلثوم» داد ه بود و می گفت :
«قمر ملکه ی آواز ایران و در واقع پل ارتباطی میان قدمای قبل از خود و آیندگان بعد از خود بود. او موسیقی دِلِی دِلِی گذشته را با تحریر های بی نظیرش سر و سامانی بخشید .»
روانشاد سعیدی سیرجانی هم   قمر را ام کلثوم ایران می دانست. وی در گفتاری شورانگیز با حسرت و تأسف عنوان کرد:
« نمی دانم چگونه است که وقتی ام کلثوم می میرد ، مصر عزا دار می شود. همه ی مردم حتا جمال عبدالناصر در تشییع جنازه ی او شرکت می کنند، خانه ی او را بعد از مرگش به موزه تبدیل می نمایند. اما هنگامی که قمر آزاده و مهربان بعد از آن همه سختی ها از میان می رود، آب از آب تکان نمیخورد، هیچکس خبردار نمی شود و در نهایت مسجد یان هم جنازه ی معصومش را نمی پذیرند و با بی خردانه و ناجوانمردانه رفتار می کنند .»
امیر جاهد که شعر و آهنگ بسیاری از تصنیف های قمر را ساخته است در مورد او می گوید :
«قمر زنی بسیار شجاع و بسیار خوش قریحه بود . قدرت حنجره ی او را در هیچکس ندیده ام. او از آواز سرشار بود ... در فاصله ی شش ماه ، من هر هفته دو تصنیف برای او ساختم و قمر در همان شب به درستی آهنگ تصنیف را می فهمید و بدون تفحص، صبح فردا آن را اجرا می کرد.   یک چنین استواری را من در هیچ کس دیگر ندیده ام.»
ساسان سپنتا می گوید   :
« صدای قمر صاف و دارای جذابیت ودرخشندگی بود . او از عهده ی خواندن تصنیف و آواز به خوبی بر می آمد . وسعت صدای او در اجرای تحریرها در بم و اوج، نشانه ی توانمندی او در خوانندگی بود. طنین صدای قمر خاص خود او و چون از ابتدا با ساز پرده دار (تار) تمرین کرده بود، نت های گام را به خوبی ادا می کرد و بر اثر نوعی باز تاب مطبوع صوت در حفره های صوتی فوق حنجره، آواز او زنگ و درخشندگی خاصی داشت. بعد از قمراکثر خوانند گان رادیو با میکروفون و دستگاه های تقویت کننده کمبود دامنه ی صدای خود را با نزدیک خواندن در میکروفون جبران می کردند. در حالی که صدای پردامنه ی قمر در هوای آزاد و سکوت شب تا فواصل زیاد شنیده می شد. به هنگام آواز دهان او کمی باز بود و با متانت و با قیافه ای آرام می خواند و صدای آهنگین و درخشان و خوش طنین او بر شنونده تأثیری شگرف می نهاد .»
ساسان سپنتا ادامه می دهد :
بسیار دردمندانه است که گفته شود قمر حتا تا آخرین روز های زندگی خود با همه بیماری و ناتوانی با چادر و به صورت ناشناس به محدوده ی اداره ی رادیو می رفته، تا با آن مکان از دور تجدید خاطره ای کند و این نشان می دهد که یک هنرمند تا چه اندازه می توانسته به هنرش و به آشیانه ی راستینش بیاندیشد   و عشق بورزد. نواب صفا در این زمینه می گوید :
« تابستان سال ۱٣٣٨ بود . سه شنبه ۱۲ مرداد. هنگام خروج از از رادیو دیدم خانم قمر با چادر سیاه که تقریبا ً بعد از چهل و چند سالگی همیشه بر سر داشت، کنار نرده ها ایستاده است. دو روز بعد ، یعنی پنجشنبه چهاردهم مرداد، خبر شدیم که ستاره ی عمر قمر فرو مرد. او به هنگام مرگ بیش از پنجاه و چهار سال نداشت .» (۱۱)
قمر الملوک وزیری همواره در طول زند گی ۵۴ ساله ی خود به مردم اعم از مردم معمولی و طبقه ی هنرمند بدون چشمداشت، کمک بسیار نمود چنانکه بعد از مرگ پروانه خواننده ی قدیمی ( مادر خاطره ی پروانه)، به نوعی سر پرستی خاطره و برادر کوچکش را بر عهده گرفت و نیز در اواخر زندگی اش در سال ۱٣٣۰ با استودیو پارت فیلم که در آستانه ی ورشکستگی بود، همکاری نمود و در فیلمی به نام « مادر» ساخته ی اسماعیل کوشان ظاهر شد و در صحنه ای آوازی در چهار گاه خواند و همین بازی کوتاه به دلیل شهرت قمر باعث شد که پارت فیلم از ورشگستگی نجات یابد. بازیگران دیگر این فیلم دلکش، جمشید مهرداد، زینت نوری و .. بودند . قمر برای این فیلم فقط ۲۰۰۰ تومان دریافت کرد که آن هم هزینه ی تهیه ی لباسش گردید. به ادعای اسماعیل کوشان تنها نسخه ی این فیلم که تنها تصویر متحرک قمر را در خود داشت، در آتش سوزی از بین رفته است .
قمر زنی بود با شهامت، نیکوکار، متکی به خود و محکم ... و کسی چه می داند شاید سختی ها و تنهایی های دوران کودکی و ازدواج نامناسب او در نوجوانی و جدایی پر شتاب او از زندگی زناشویی و تلاش پی گیر او برای رسیدن به عشق جاودانه اش آواز، در شکل گیری این شخصیت استوار نقش عمده بازی کرده است.
(علاقه مندان می توانند برای دانستن زندگی نامه ی کامل این هنرمند، به مقاله ی «صدای ماه» نگارش پیرایه یغمایی مراجعه نمایند.)
 
********
 
● نخستین بانوی نگار گر سنتی ایران:
‏ ‎
«کلارا آبکار» نخستین زن نگارگر سنتی ایران است که به بانوی مینیاتور ایران آوازه دارد .
کلارا   در سال۱۲۴۹ در تهران و در یک خانواده ی فرهنگی   ارمنی چشم به جهان گشود و پس از به پایان بردن دوره ی دبیرستان به علت ذوق سرشار و علاقه ی فراوانش به هنر نقاشی در هنرستان نسوان ثبت نام کرد و اولین درس های مینیاتور و تذهیب را از استادان بنام آن زمان چون هادی تجویدی و علی درودی فرا گرفت . وی در سال ۱٣٣۷   موفق به دریافت درجه لیسانس مینیاتور گردید و همزمان با ادامه ی فراگیری مینیاتور و تذهیب در مکتب استاد حسین کاشی تراش اصفهانی ، طرح و رسم گره را نیز آموخت . کلارا در سال ۱٣۶٨ از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در رشته ی مینیاتور یا نگار گری، درجه ی استادی ( معادل با دکترای هنری ) گرفت.
از کلارا ۴۰۰   اثر در   زمینه های آثار زیر لاکی ، مینیاتور ، نقش گره و نیز آثار مستند شده ی زیور آلات و پارچه های ترمه در قالب تابلو های آبرنگ به یادگار مانده که هرکدام در نوع خود بی نظیرند . مضامین آثار کلارا بیشتر الهام گرفته از ادبیات شاعرانه ی فارسی چون مضامین اشعار حافظ ، خیام ، جامی و نظامی است   . او    همچنین از داستان های عاشقانه   و عارفانه ای چون داستان های لیلی و مجنون و یوسف و زلیخا غافل نمانده و آنها را هم در تابلوهای خویش به تصویر کشیده است .
کلارا آبکار   که سازمان یونسکو او را برجسته ترین نگارگر جهان معرفی نموده در غروب اولین روز فروردین ۱٣۷۵   با زندگی پر بارش بدرود گفت و بعد از یک دوره بیماری طولانی درگذشت .

*********

● اگر فخر الدوله نبود ...  

اگر « فخر الدوله»   دختر با ذوق و شاعر منش و خوش خط ناصرالدین شاه نبود ، بی گمان امروز ما در میان داستان های بلند عامیانه از داشتن داستان جذاب و پهلوانی امیر ارسلان محروم بودیم.
می گویند نقیب الممالک داستان پرداز مخصوص شاه بود و چون ناصرالدین شاه به بستر می رفت، داستان پردازی می آغازید. در این میان داستان شیرین امیر ارسلان را از فکر   خود آفرید. فخرالدوله که به نویسندگی و داستان پردازی و شعر عشق می ورزید، پشت در خوابگاه پدر می نشست و آنچه را که او می گفت می نوشت و اینگونه بود که داستان امیر ارسلان و فرخ لقا که یکی از زیباترین داستان های عامیانه ی فارسی است، به ثبت رسید و جاودانه شد.
 
*******
 
● در میان من و تو پیرهنی مانده   ....
جهان ملک خاتون نخستین بانوی شاعر صاحب دیوان شعر :
 
در قرن هشتم و حتا   چند قرن دیگر بعد از آن، در دورانی که مردان شاعر می توانستند از تمامی احساسات بزمی و رزمی خود به آشکارا سخن بگویند ، باز گویی احساس شاعرانه در زنان   سرکوب می گردید و اگر زنی شعری می سرود ، به فساد ذهنی محکوم می شد . بنابراین امروزه هیچگونه نام و نشانی از زنان شاعر آن زمان بجز اسامی محقری چون کنیزه ، ملولی ، بی نشان ، ضعیفه ، افسرده و .... از هرکدام نیز جز چند تک بیتی نا مشخص چیزی در دست نیست .
اما ناگهان در این میان در قرن هشتم زنی ظهور کرد که از روانی شاعرانه برخوردار   بود   . او بی اعتنا به همه ی این یاوه ها سراسر عمرش را شعر سرود و از آن جا که می دانست   بعد از او ممکن است این سروده ها انکار گردد یا چون از آن ِ زنی است بدور ریخته شود ، در سال های پایانی عمر خود بر آن شد که آنها را با دست خود گرد آوری نماید   و دیوانی بسازد .
جهان ملک خاتون   ظاهرا ً با ترس و پوزش   از این جسارتی که مرتکب می شود اما در باطن با عزمی استوار تمامی اشعار خود را شامل غزل وقطعه و   قصیده و ترجیع بند و رباعی که مجموع آنها به ۱۴۰۰۰ بیت می رسید ، جمع کرد و از آن دیوانی فراهم آورد .
در حال حاضر از دیوان جهان ملک خاتون دو نسخه موجود و هر دو در کتابخانه ی   ملی پاریس است . پروفسور هانری ماسه   ۲۲۰ غزل از این دیوان را به زبان فارسی ترجمه کرده و جالب اینکه فرانسوی ها بعد از خواندن شعر های جهان ملک خاتون   اندیشه و احساس او را به یکی از شاعره های خودشان به نام " مارسلین بور دیس"   نزدیک دیدند و جهان ملک را   مارسلین ایران خواندند .  
و اینک غزلی از جهان ملک خاتون :
 
پیش روی تو دلم از سر جان برخیزد
جان چه باشد ؟ ز سر ِ هر دو جهان برخیزد
 
گر گذاری قدمی بر سر خاک عاشق ،
از دل خاک سیه رقص کنان برخیزد
 
چند در خواب رود بخت من ِ شوریده
وقت آن است که از خواب گران برخیزد
 
فتنه برخیزد و آن   گلبن نو بنشیند
سرو بنشیند و آن سرو روان برخیزد
 
در میان من و تو پیر هنی مانده حجاب
با کنار آی که آن هم ز میان بر خیزد
 
گر کنم شرح پریشانی احوال جهان
ای بسا نعره که از پیر و جوان بر خیزد ...
 
 **********
 
● نخستین بانوی بازیگر ایرانی :
 
صدیقه (روح انگیز) سامی نژاد، نخستین بازیگر زن ایرانی بود که در سال ۱٣۱۲ با بازی موفق خود در فیلم «دختر لر» که توسط عبدالحسین سپنتا در هندوستان ساخته شد به روی صحنه آمد و نامش را   در رده ی اولین ها به ثبت رسانید.
وی در سوم تیر ماه سال ۱۲۹۵ در شهرستان بم زاده شد. ۱٣ ساله بود که به همسری مردی به نام دماوندی در آمد و با او به هندوستان مهاجرت نمود. دماوندی در استودیو امپریال فیلم بمبئی شغلی گرفت و   راننده ی خان بهادر اردشیر تهیه کننده ی فیلم گشت. چندی بعد سپنتا در بمبئی اقدام به ساختن فیلم دختر لر کرد و صدیقه را برای ایفای نقش گلنار برگزید. صدیقه بیشتر از این رو برگزیده شد که هیچ زنی قبول نمی کرد جلوی دوربین برود تا تصویرش بر پرده بیافتد زیرا زنان هنوز درحجاب کامل بودند. اما صدیقه پذیرفت و با سپنتا قرار داد چهل روزه ای امضا کرد ولی به دلیل نهایی نبودن فیلمنامه، دیالوگ ها و امکانات فیلمبرداری کار ساختن فیلم به هفت ماه کشید و در ضمن سپنتا بخاطر لهجه ی غلیظ کرمانی صدیقه ناچار شد داستان فیلم را بگونه ای تغییر دهد تا موضوع آن مربوط به ایالات و قدرت حکومت مرکزی ایران باشد.
 
                                                     
● صدیقه سامی نژاد

صدیقه سامی نژاد بعد از دختر لر در فیلم شیرین و فرهاد که آن هم ساخته ی سپنتا بود، بازی کرد و پس از آن بعد از ۱٨ سال به ایران باز گشت و مورد انتقاد و سرزنش   شدید خانواده اش قرار گرفت. پس سرخورده از این تجربه، ناگزیر شد خود را از دید مردم پنهان بدارد و سال های بسیاری را در انزوا بگذراند. وی در سال ۱٣۴۹ در مقابل دوربین محمد تهامی نژاد برای فیلم مستند «سینمای ایران از مشروطه تا سپنتا» نشست و بر مصائبی که در طی آن دوران بر او گذشته بود، به تلخی گریه کرد.
صدیقه در ایران تا سیکل اول( کلاس نهم) به تحصیل ادامه داد و به چندی بعنوان پرستار در وزارت بهداری مشغول به کار شد. او پس از جدایی از همسرش دماوندی که در هندوستان اتفاق افتاد،   مدتی به همسری «نصرت الله محتشم» در آمد که از او نیز جدا شد و در ازدواج سوم نیز با یکی از بستگانش شکست خورد و چون فرزندی هم نداشت نزدیک به سی سال - تا پایان عمرش-   را   تنها زندگی کرد.
صدیقه ی سامی نژاد روز دهم اردی بهشت سال ۱٣۷۶ در سن ٨۱ سالگی در شرایطی که بسیاری از مورّخان سینمایی تصور می کردند سال هاست درگذشته است، چشم از جهان فرو بست و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
 
*******

● نخستین زن فیزیکدان در ایران:
 
دکتر آلینوش طریان، نخستین استاد فیزیک زن ایران و اولین زنی است که رصدخانه خورشیدی را   در ایران بنیان نهاده است.
این نخستین بانوی استاد فیزیک ایران بعد از بنیانگذاری نخستین رصدخانه و تلسکوپ خورشیدی تاریخ نجوم ایران، فارغ التحصیلی از دانشگاه سوربن پاریس و ۳۰ سال تدریس در دانشگاه،   هم اکنون با خیالی آسوده و خاطراتی خوش بر روی تخت آسایشگاه سالمندان، تنها افتخار خود را تربیت دانشجویان کوشای دیروز و استادان موفق امروز می داند.
آلینوش طریان در سال ۱۲۹۹ در خانواده ای ارمنی در تهران متولد شد. وی که تا کنون ارمنستان را ندیده است، ایران را وطن راستین خود می داند. آلینوش در خرداد سال ۱۳۲۶ با درجه لیسانس فیزیک از دانشکده علوم دانشگاه تهران فارغ التحصیل و در مهرماه همان سال به سمت کارمند آزمایشگاه فیزیک دانشکده علوم استخدام گردید و یکسال بعد به عنوان متصدی عملیات آزمایشگاهی در دانشکده علوم منصوب شد. وی پس از تلاش بی نتیجه برای متقاعد کردن استادش «دکتر حسابی» برای کمک به اعزامش به خارج از کشور، با هزینه شخصی خود به بخش فیزیک اتمسفر دانشگاه پاریس رفت و دانشنامه دکترای دولتی را از دانشگاه علوم پاریس در سال ۱۹۵۶ میلادی (۱۳۳۵ شمسی) دریافت کرد و به دلیل خدمت به کشورش، پیشنهاد کرسی استادی دانشگاه سوربن را رد نمود و دوباره به ایران بازگشت و با سمت دانشیار فیزیک رشته ترمودینامیک در گروه فیزیک مشغول به کار شد.
در سال ۱۳۳۸ دولت فدرال آلمان غربی بورس مطالعه رصد خانه فیزیک خورشیدی را در اختیار دانشگاه تهران قرار داد و وی برای این بورس انتخاب شد و از فروردین سال ۱۳۴۰ به مدت ۴ ماه به آلمان رفت و بعد از انجام مطالعات به ایران بازگشت.
۳ سال بعد در تاریخ ۹ خرداد ۱۳۴۳ به مقام استادی رسید و بدین ترتیب او اولین فیزیکدان زن در ایران است که به این مقام نائل شده.
در تاریخ ۲۹ آبان سال ۴۵ عضو کمیته ژئو فیزیک دانشگاه تهران شد و در سال ۴۸ رسماً به ریاست گروه تحقیقات فیزیک خورشیدی موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران منصوب گردید و در رصدخانه فیزیک خورشیدی که خود وی در بنیانگذاری آن نقش عمده ای داشت، فعالیتش را آغاز کرد.
آلینوش نخستین کسی است که فیزیک ستاره ها را در ایران تدریس نمود.
او در سال ۵۸ به افتخار بازنشستگی نائل آمد.
                                         
                                                                        
عزت الله ارضی رئیس انجمن فیزیک ایران که مدتی دانشجوی آلینوش طریان بوده است در گفت و گویی در مورد استادش می گوید: «استاد طریان بسیار مهربان بود، با دانشجویان بسیار دوستانه و محترمانه رفتار می کرد و منش و برخورد انسانی از ویژگی های بارز اوست. وی یکی از تاثیرگذاران بر علم فیزیک خورشیدی در ایران است که این دانش منجر به رشد شاخه اختر فیزیک و فیزیک ستاره ها گشته است»
هم اکنون آلینوش که فرزند و بستگانی ندارد، خانه مسکونی خود را وقف نموده و در خانه سالمندان توحید زندگی می کند.
او در گفتگویی می گوید:
«در دوران تحصیل همیشه نمرات بالایی داشتم و مورد توجه معلمین و استادان بودم. زمانی که لیسانس گرفتم از استاد خود برای گرفتن بورس کمک خواستم اما وی به دلیل اینکه من زنم، با درخواستم موافقت نکرد و گفت تا هم اکنون هم زیادی درس خوانده ام. پس از آن پدرم اعلام نمود که می تواند هزینه تحصیلم را در فرانسه تقبل کند. بدینگونه من با هزینه شخصی به فرانسه رفتم و دکترای خود را از دانشگاه سوربن گرفتم و سپس با وجود پیشنهاد کرسی استادی در دانشگاه سوربن به کشورم بازگشتم. چون می خواستم به وطنم خدمت کنم.»
آلینوش در پاسخ این سئوال که اگر باز به عقب برگردید، چه خواهید کرد؟ گفت:
«بازهم همین راه را ادامه می دهم و تغییری در زندگی ام نخواهم داد چرا که به تحصیل و تدریس خیلی علاقه دارم. من افتخار می کنم که توانستم در دانشجویانم عشق به فیزیک را ایجاد کنم و مغرورم که هم اکنون بسیاری از دانشجویان من، استاد دانشگاه هستند و در زمینه فیزیک حرف هائی برای گفتن دارند.»( با استفاده از سایت ستارگان کویر یزد)
به راستی که ایران باید از داشتن چنین چهره های ماندگار و   درخشانی بر خود ببالد، اگر چه قدرشان هرگز آنگونه که باید و شاید، شناخته نشده است.  
 
 
اینک با شادباشی دوباره به   به زن – این حقیقت سبز که رویاننده ی عشق و اندیشه اند، نوشتار را به پایان می بریم.
مأخذ :  
دکتر ذبیح الله صفا ؛ تاریخ ادبیات در ایران ؛ جلداول   و جلد سوم (۲ )
مسعود برزین ؛ شناسنامه ی مطبوعات ایران از ۱۲۱۵ تا ۱٣۵۷
علی علایی ؛ روزنامه ی ایران ؛ ۲۵ دی ماه ۱٣٨٣
سحر نمازی خواه ؛ روزنامه ی شرق ؛ شماره ی ۲۵۶ ؛ مردادماه ۱٣٨٣
روزنامه ی همشهری ؛ ۲٣ اردی بهشت ۱٣۷٨
وبلاگ ایران زمین
 
 
 
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست