سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گلایه های عاشقانه ی مسافر خسته


مزدک دانشور


• سی سال است که مرا به هوای ترانه و شادمانی بیکرانه یک چندی پشت میله ها منتظر گذاشتی، یک چندی هم اینجا و آنجا و آخرش اینهمه سکوت؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۶ دی ۱٣٨۷ -  ۱۵ ژانويه ۲۰۰۹


 
● برای خاله سیمین و تلخی گریه هایش
 
 
یادت هست نازنین؟سی سال از قرارهایمان گذشته است...قراری که با آقایان داشتیم؟ که جمع بشویم از رابطه ی لطیف میخک و تفنگ بگوییم؛ که از بوی تازه ی کاغذ و جوهر اعلا، اعلامیه بسازیم؛ که قبله شان گل سرخ باشد و سجاده شان بوی یاس آفتاب ندیده بدهد؛ که تکه ای از آسمان هم حق ما باشد برای عشقبازی بادبادکها و شادمانی کبوتر...
اصلا از اول قرار بود که جمعمان جمع باشد و حرفمان حرف..مثلا اگر می گوییم ازادی دیگر نگویند اما؛ اگر می گوییم کبوتر دیگر نگویند گره، طناب، خاوران...
یادت هست نازنین؟ که با هم کلی قرار داشتیم؟ ریویرا، چهار راه کالج، خیابان شاهرضا، کافه فرانسه، روبروی دانشگاه، حتی ...حتی طرفهای قلعه؟می نشستیم از گلوله می گفتیم که گل می رویاند؛ از پروانه و سپیدار و سرو؛ از پیچک و دست...یادت هست؟ تا صحبت به دستها می رسید دلمان هوای بوسه و دربند و شقایق می کرد؟ گفتم بوسه یادم آمد که بیست سالی است تمامی نامه هایم را بی تاریخ تمام می کنم و تو حتی دریغت می آید از یک کلام ، از یک تکان لب، از یک چشمک، از یک وعده ی پنهانی بی دریغ! شقایق را هم که لابد گذاشته ای ریشه بدواند در سرانگشتانت...تیستوی سبز انگشتی من! دربند هم که آنقدر سنگ و خاطره و همسفر داری که قیدش را زده ای!
پس حق می دهی که بپرسم قرارمان چه شد از آنهمه سال بدسگال؟ از آنهمه های و هوی و گلوله و میخک؟ فقط می خواستی من بیایم اهلی شقایق و کوه و بوسه بشوم و بعد... بعد...
پس همه ی حرفها و قولها و فال حافظ و نامه ی عاشقانه و اعلامیه داغ و جای خالی رفقا و...و... باید می ایستاد پای چوبه ی کاج و بعد هم...؟
سی سال است که مرا به هوای ترانه و شادمانی بیکرانه یک چندی پشت میله ها منتظر گذاشتی، یک چندی هم اینجا و آنجا و آخرش اینهمه سکوت؟ بی انصاف با خودت نگفتی که آخر سی سال عمر مسیح است، که آن بنده ی خدا فقط یکبار از راه جلجتا با صلیب و تاج خار و تف و نفرین گذشت و من هر سال دو بار آواره ی این راهم؟
حالا که جوابم را نمی دهی من هم بار سفر بسته ام، این بار برادران یوسف همسفران منند. می رویم تا غزه تا سرزمین طور، میگویند آنجا درختان نیز زبان می گشایند.
پس بدرود نازنین خسته ی من
همینجا که هستی خوب بخواب
خاوران از هیاهوی پر مشغله ی تهران پر دور است!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست