سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

حکومت دین:
بن بست یاس و نا امیدی؟


فیروز نجومی


• ایرانی کنترلی بر زندگی روزانه خود ندارد. جز تحمل چاره ای ندارد. تغییر آنرا خارج از توانایی خود می بیند. به فرض وجود این توانایی، از تصور شکل و چگونگی آینده بی که در پیش روی دارد نا آگاه است. یا فرصت اندیشیدن به آینده را ندارد و یا اصلا آینده ای در پیش خود نمی بیند. او پیوسته در گذشته زندگی میکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۶ دی ۱٣٨۷ -  ۵ ژانويه ۲۰۰۹


زندگی، تحت سلطه دین، برای ایرانی بن بستی است تاریک که از آن گریزی نیست. به رهایی امیدی ندارد و به آنچه میتواند باشد و یا باید باشد اندیشه نمیکند. گذران زندگی روزمره، مجالی به اندیشیدن ندهد. سرگردان و حیران و منتظر است. دردها، رنجها و تلخی های زندگی را به درون خود فرو می برد و روی دل تلنبار میکند. بغض گلویش را گرفته است. اندوهناک و افسرده است. خود را فقیر و ضعیف و ناتوان احساس میکند. علیرغم ادعا و بوق و کرنای رژیم مبنی بر پیشرفتهای شگفت انگیز در علم و صنعت، بویژه فن آوری هسته ای، حالت بیماری را دارد که از بروز ناله خود داری میکند، مبادا که خود را بشکند.

زندگی هرگز باین دشواری نبوده است. ایرانی هرگز آنقدر تنگدست و نیازمند و نگران نبوده است. با این وجود بجای آنکه به سوی رفاه و راحتی و آسایش حرکت کند، عمیقتر در فقر و محنت فرو میرود. حکومت دین چیزی جز دلت و خواری ببار نیاورده است. استثنا البته آیت لله ها و حجت الا سلام ها، طلاب حوزه های علمیه و کارگزاران دیندار آنها هستند که منبر روضه و خطابه را به ابزار قهر و قدرت تبدیل نموده، مردم را به اسارت و بندگی کشانده، از ابتدائی ترین حقوق انسانی محروم شان ساخته و به چپاول و غارت ثروت و منابع ملی پرداخته اند.

برای رفع ابتدایی ترین نیازها، مرد و زن هر دو باید کار کنند. بار دو یا سه شغل را در روز باید بدوش بکشند، باز هم کم دارند. حقوق و دستمزد ماهانه حتی کفاف کرایه خانه را هم نمیدهد. پول فراوان است، ارزشش اما پیوسته در حال نزول است. در حالیکه قیمتها پیوسته در حال صعودند. تورم 50 درصدی بیداد میکند. زندگی چیزی جز تهیه مایحتاج اولیه نیست. مایحتاجی که هر روز دشوارتر برآورده میشود. باید سریع تر و شدیدتر برای امرار معاش بشتابند. لحظه های فراغت کمیاب و نادر است. و اگر هست تنها برای اندیشیدن به گذران زندگی مادی است. لحظه ای کوتاه هم برای اندیشه و تفکر نیست. بیکاری فراگیر و مسکن کمیاب است. اگر هست نه توانایی خرید است و نه توان پرداخت کرایه. جوانان بار سنگینی هستند بر دوش خانواده ها. نه تنها از نداشتن درآمد و نبود استقلال رنج می برند، بلکه عدم توانایی ازدواج و تشکیل خانواده موجبی است جدی برای یاس و نومیدی.

جوان به چه چیز میتواند امیدوار باشد؟ به مشاغل پر درآمدی که در انتظار اوست؟ یا به ازدواج با معشوقی که از دل بستن به او محروم مانده است؟ یا به جهاد و نوشیدن شربت شیرین شهادت و پیوستن به نیستی بامید در آغوش کشیدن حوریان همیشه باکره بهشتی؟ جوان تحصیل کرده محروم از شغل و درآمد، محروم از استقلال و اعتماد به نفس گوشه گیر شده خود را از شرم در خانه پنهان سازد و یا برای گریز از زندگی به مواد تخدیرکننده پناهنده میشود. این یاس و ناامیدی و نیاز به گریز از زندگی است که افزایش مصرف سرسام آور مواد مخدر و اعتیاد و روسپیگری را در سنین جوانی سبب شده است. بیش از چهار میلیون معتاد * و چند میلیون بیشتر بیکار میتواند به سادگی افزایش مصرف مواد مخدره و شیوع فحشا و خود فروشی را توضیح دهد. جوان ایرانی امروز ترجیح میدهد نباشد تا بماند و روح و نیروی سرشارش را در درون خود بدار نابودی بیاویزد. افزایش روز افزون انتحار در میان جوانان اعتراض بزندگی تحت یوغ حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها و حوزه های علمیه ست.

جوان باید امیال و غرایز انسانی را در وجود خود نفی کند. ارتباط و تماس با جنس مخالف ممنوع است. عشق بیرون از عقد و نکاح نه تنها حرام و گناه بلکه جرم است. جوان استعدادها و توانایی های خود را باید تابع ملزومات حکومت دین سازد. اگر مردی و در اداره ها و سازمانهای بویژه دولتی، شاغلی باید که مواظب ته ریش و آستین بلند خود باشی و اگر زنی چه مامور اداره و یا بانک و شرکت های هواپیمایی و یا خانم خانه دار و یا محصّل و دانشجو باشی باید که حجاب عفت را بسر کشی، چه بخواهی چه نخواهی. باید همان باشی و همان نشان دهی که جامعه اسلامی انتظار دارد. جای چند و چون و کم و زیاد نیست. اگر ظاهرت بر خلاف انتظار حاکم، مشکوک بنظر آید با پاسدار دین و تعقیب و دستگیری رودررویی. اگر دهان بسخن گشایی و قلم بدست گیری باید زبان خود را به پایی و هرگز از مرزهای قرمز ممنوعه عبور نکنی. مهم نیست که حرفه ات سخن گفتن است یا نوشتن، خودسانسوری، یک قانون عام است. یعنی که رژیم، رژیم تبعیض نیست هم چنانکه آقای محمدرضا نیکفر در مقاله اخیرش، «رژیم و ایدئولوژی تبعیض» (سایت اخبار روز، بخش دیدگاه) تشریح میکند، بلکه رژیم، رژیم یک رنگی و یگانگی و سیاهی است بر زیر تیغ و تازیانه و حجاب اسلامی. زلف افشان کن و رخ بنما، شیدایی کن و نه بگو، اگر نیستی را آرزومندی. یعنی که رژیم، رژیم فرمانروایی است فرمان برداری.

بعبارت دیگر، فرد پویای جامعه ی کنونی پیوسته با سرکوب دگرزیستی و نوآوری و نواندیشی،روبرو میشود. چه دلیل و موجبی، فرد میتواند برای زندگی بیابد وقتی از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محروم است. حتی مجاز به آرایش و پیرایش خود نیز نمیتواند باشد. در این مورد چنانچه از خودسانسوری اجتناب نموده جسارت بخرج دهد، به رنگی بجز رنگ مجاز درآید، به جرم مدگرایی و شکستن هنجارهای اخلاقی و یا بدحجابی و تهدید امنیت اجتماعی مورد تعقیب قرار میگیرد. اگر در دانشگاه ها به شرایط نامناسب تحصیلی و اخراج استادان گرانمایه و کیفیت غذا و خوابگاه ها و تجاوز و سوء استفاده های مقامات دانشگاهی اعتراض کند شدیدا سرکوب میشود. وای به آنروز که ریاست جمهوری را مورد سوال قرار دهد و هزاران وای دیگر اگر او را دیکتاتور خطاب کند. ستاره دار شود و جایگاه ش در سیاه چال ها و شکنجه گاه های اوین خواهد بود. تنها یک رنگ را پذیرا ست حکومت دین، آنهم رنگی نیست مگر سیاهی.

تحت حکومت دین، ارزش هرچه انسانی و معنوی بوده است پوچ و ناچیز شده است. اگر سقوط ارزش پول به ورشکستگی اقتصادی کشور انجامیده است، سقوط
ارزشهای انسانی به انحطاط و تباهی منجر شده است و فساد روحی. زهد و تقوا بهانه ایست برای زورمندی و زورگویی، برای غنی سازی و فراخ زیستی. تظاهر به دینداری شرط اساسی و اصلی زندگی ست. حلال هر حرامی و تطهیر کننده هر نامشروعی ست. هیچگونه کاری نیست که انجام گیرد بدون ارتشاء و اخاذی و یا رانت خواری. بر تعداد دزدها و باج بگیران رسمی و غیررسمی هر روز افزوده میشود. بی دلیل نیست که فاصله بین غنی و فقیر، زورمند و ضعیف، کارگر و سرمایه دار و کارمند و کارفرما، عمیق تر گردیده است. کمتراند آنان که با ارتشاء و اخاذی غریبه باشند. مستقیم و یا غیرمستقیم تجربه اش میکنند. یا دهنده هستند و یا گیرنده و یا هر دو باهم. اما چاره چیست؟ زندگی هزینه دارد و کمبود، فراوان است. باری ست بر دوش که بر وزن آن روزانه افزوده میشود. فرد زنده، روزانه به غذا و پوشاک و مسکن نیاز دارد. درآمدها بائین هزینه ها بالا. ارتشاء و اخاذی ابزاری ست مناسب برای پُرسازی این شکاف عمیق و یا خود پرواری و خود غنی سازی و یا حل مشکلات اداری و بانکی و حقوقی، اقتصادی و فرهنگی. ارتشاء حلال همه مشکلات است. گریبانت را از دست شیخ و سید بازرس و بازپرس، پاسدار و پاسبان رها سازد. اگر جشن است و پایکوبی و یا عقد است و عروسی، اول باید چند هزاری در جیب کمیته چپان بریزی پنهانی. اگر برای جمع آوری ماهواره ها، حریم خانه ات مورد تجاوز قرار گرفته است باید گوشه اسکناس را به مهاجمان بنمایی. اگر موفق نشوی در این مرحله، باید که در مرحله بعدی خسارت عظیم تری بپردازی. اگر فرزندت به جرم بدحجابی (دختر یا پسر فرقی ندارد) به چنگ پاسداران دین افتاده است بهتر است با جیب پر به مراجع انتظامی و یا دادگاه ها روان شوی. اگر بجرم خلاف رانندگی مجبور به توقف شده ای با اسکناسی در لای تصدیق رانندگی مامور را نرم و خود را خلاص سازی. کلاه برداری و حقه بازی به یک امر عادی و جزیی از زندگی روزمره تبدیل شده است. حمد و ستایش، تحت استبداد دینی بر تملق و چاپلوسی، رفتارهای نهادین نظام استبدادی، افزوده گردیده است.

ایرانی کنترلی بر زندگی روزانه خود ندارد. جز تحمل چاره ای ندارد. تغییر آنرا خارج از توانایی خود می بیند. به فرض وجود این توانایی، از تصور شکل و چگونگی آینده بی که در پیش روی دارد نا آگاه است. یا فرصت اندیشیدن به آینده را ندارد و یا اصلا آینده ای در پیش خود نمی بیند. او پیوسته در گذشته زندگی میکند. رجعت به گذشته است که تبلیغ و ترویج میشود نه حرکت بسوی آینده. درستی و راستی، شکوه و عظمت همه در گذشته است. گذشته است که شکل و طرح حال و آینده را تعیین میکند. اسطوره ها و افسانه های رسالت و امامت است که بر زندگی روزانه سلطه افکنده است. حتی آنان که نیرو و ظرفیت اندیشیدن دارند بخود اجازه طرح موضوع را نمیدهند. یا خود به گذشته رجعت نموده و یا به تغییرناپذیری شرایط، تسلیم میشوند. بسیار نادراند آنان که ندانند هرگونه تغییر و تحولی مسئله مرگ و زندگی ست. از زندگی کیست که دل بشوید حتی اگر زندگی با مردگی یکی باشد. اینست که ایرانی همیشه در حال انتظار است. یا منتظر یک اتفاق سرنوشت ساز است و یا ظهور یک ناجی. او شرایط موجود را نه حاصل عمل خود و نه مسئول آن میداند. همیشه دست دیگری در کار است نه دست خودش. دست خارجی و توطئه های بیگانه شرایط را به نفع خودشان تغییر میدهند. غارت گران منابع و ثروت ملی همیشه بیگانگان هستند. راهزن و غارتگر داخلی وجود ندارد و نیز استعمارگر و یا استثمارگر خانگی. بر این باور است که بیگانگان اگر بخواهند این نظام را برخواهند چید و نظامی دیگری بر جای آن خواهند گذارد. بقای رژیم را بسود قدرت های بزرگ میدانند. این است که خود را مستأصل می بیند و مایوس و نا امید. این است که منتظر و منفعل است. چشم خود را بوقوع معجزه دوخته است. معجزه ایکه او را از این تاریکی و شرایط دشوار و خفقان و خفه گی رهایی بخشد.

ایرانی از اشک ریزی و شیون و زاری، از سوگواری و عزاداری و رجعت دائم به گذشته به منزله راه نجات برای آینده، خسته و بیزار است. عدم شادی و طرب در زندگی، محنت و تنگدستی، بار هزینه ی زندگی مادی، ضعف و ناتوانی در برابر اجحاف و قدرتمداری، عصیان را در او بر می انگیزد و او را عصبی میکند. اما نمیتواند به مسند و مرجعی هم متوسل شود. بخوبی میداند که اعتراض ممنوع است. معترض شدیدا مجازات شود. حبس بدون مدت همراه با زجر و شکنجه. اگر مشکوک و مظنون بنظر آید و در دست ماموران اطلاعاتی گرفتار شود، بازگشت به آزادی معجزه است. ابن است که در درون میریزد. عصبی ست. با کوچکترین تلنگری منفجر میشود و به مشاجره و داد و بیداد و یکی به دو و بگو مگو با دیگران می پردازد.

معترضین معمولا از بینایان هستند و دانایان و گویندگان. ناگهان ناپدید شوند. مدتها سپری شود بی آنکه خانواده هاشان اطلاعی از آنان به دست آرند. در دوران قتل های زنجیره ای جسد لت و پار شده آنها را در کنار خیابان ها میانداختند. اخیرا به خانواده ها خبر میدهند که فرزندشان از شرم دستگیری در زندان دست به خود کشی زده است. وقتی والدین برای تحویل جسد نورچشم خود رجوع میکنند، جسد در زیر خاک دفن گردیده است. آثار جنایت را پوشانده اند. در چنین شرایطی خانواده مقتول به کدام مرجع میتواند پناه ببرد و داد خواهی کند. عواقب خوفناک اعتراض نه تنها نفس اعتراض را در درون احاد ملت زندانی نموده ست، بلکه جرات عقده گشایی راهم از آنها ربوده است. خود سانسوری بخشی از سرشت و شخصیت او گشته است. بیان، آزاد است مشروط بر اینکه معترض نباشد. در نفی و نقد شرایط موجود و نظام فقاهت و ولایت نباشد.

تحت چنین شرایطی ایرانی نمیتواند احساسی جز احساس زبونی و گرفتاری در بن بستی تنک و تاریک داشته باشد. این احساس با دادن شعار و مشت گره از بین نمیرود. روحش را ضعیف و حیران ساخته است. دیگر مطمئن نیست که کیست و چیست. نه بخود اعتماد میکند و نه به دیگری. در پی شناسایی خود بهر سوراخی سر میکشد. نمیداند که ایرانی مسلمان است یا مسلمانی ست ایرانی. یکی از آنها و یا هیچیک از آنان. هرچه بیشتر می جوید کمتر می یابد . نمیداند که هویتش هرگز از هویت حاکم جبار و زورگو جدا نبوده است. هر چقدر حاکم جذاب تر و مقتدرتر بی رحم تر و خونخوارتر، هویت ایرانی ضعیف تر و ناچیز تر. هنوز نمیداند شخصیت پرستی و سینه زنی پای علم امام ها، آیت اله ها و شخصیت ها و رهبران سیاسی، مانع رشد و تکامل هویتش شده است. این است که حیران و سرگردان است. در شعور و آگاهی ش مرز راستی و درستی با دورویی و ریاکاری در هم آمیخته است. به سادگی نمیتواند خوب را از بد و اخلاق را از غیراخلاق تشخیص دهد. هنوز از دین خود دلگیر نشده است. هنوز از ارتباط شرایط موجود و باورهای دینی خود غافل است و شهامت ستیز و خصومت با آن را در خود نمی یابد.

ایرانی در شرایطی زندگی میکند که تضادها محلول یکدیگرند. پستی و رذالت، صداقت و پرهیزکاری است. تسلیم و اطاعت، آزادی و استقلال است. بندگی و اسارت، سرافرازی و افتخار است. بازگشت به گذشته مستلزم ترقی پیشرفت در آینده است. جنگ و خونریزی یک برکت است، برکتی به نظیر، برکت الهی ست. دست یابی به اسلحه نهایی و یا کشتار جمعی نشانی ست بر آشتی پذیری دین الهی با علم بشری. جهاد و شهادت و یا خونریزی تا آخرین قطره خون خود بمنظور تحصیل رضای خدا، عالیترین معیار قهرمانی ست و سزاوار بالاترین پاداش است هم در این دنیا و هم در آن سرای نابودی. شکست در جنگ، پیروزی شگفت انگیز است. تحریم های اقتصادی، پیشرفت است و استقلال و "اعتماد به نفس ملی". دریوزه گی و توطئه در خفا ، تقوا است و پرهیزکاری. لاف و گزاف و دروغ پردازی مشروع است و بخشی از جهاد اسلامی، یعنی اگر در سوی پیمودن راه انبیا باشد و تسلیم به اراده الهی. هدف توجیه گر وسیله، اصلی است اساسی در ایدئولوژی فقاهتی.

در چنین شرایطی ایرانی نمیتواند خود را چیزی جز اسیر و دربند و گرفتار در بن بستی تنک و تاریک ببیند. او بهمان میزان آزاد است که سربازی در یک پادگان نظامی آزاد است. برای آن سرباز امیدی هست که روزی از خدمت اجباری در پادگان رهایی یابد. اما ایرانی ناامید، مایوس و بی تفاوت است. احساس میکند، محکوم است که در پادگان فقاهتی عمر را سپری کند. ایرانی بخوبی آگاه است که همه چیز آزاد است، جز خود آزادی، خودمختاری و اعتراض، مقاومت و سرپیچی و نه گویی. تسلیم میشود و تن میدهد به ظلم و بیداد و ستمگری. چاره ی دیگری نیست برای ایرانی. باید ادامه یابد زندگی.

* آخرین اطلاعات را در مورد افزایش مصرف مواد مخدر را در لینک زیر نگاه کنید.
گسترش مصرف «کراک» در مدارس ابتدایی
www.fardanews.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست