سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

به احترام هیات منصفه


اکبر کرمی


• تلاش برای در انداختن یک گفتمان سالم و انتقادی در مورد ایران و ایرانی که پیشنیاز هر گونه "خودشناسی انتقادی" است به مذاق برخی از وطن پرستان پرحرارت ما نمی نشیند، هم چنان که تلاش اصلاح طلبان صادق و روشن ضمیر مذهبی برای نجات مملکت از فروپاشی کامل مورد پسند صاحبان قدرت نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۰ آبان ۱٣٨۷ -  ۲۰ نوامبر ۲۰۰٨


در سال ٨۶ در نوشته ای با عنوان "در پرگویی ما ایرانی ها، فرهنگ فاربی و مشکل زبان (۱)" همچون پسرک گستاخ اندرسن به نقد (گزین گویانه) زبان و تاریخ ایران پرداخته و از بی تاریخی و بی زبانی ایرانیان، همچون بخشی از اتیولوژی (علت شناسی) پرگویی و توسعه نایافتگی ایران عزیز و ایرانیان عزیزتر یاد کرده ام:
...

در چرایی پرحرفی ایرانیان، می توان به دلایل تاریخی نیز اشاره کرد. البته با طرح این پرسش سهمگین و ویرانگر که، آیا ما ایرانی ها – که خود را تاریخی ترین مردم دنیا می دانیم- به واقع تاریخی داریم؟
اگر منظورمان از تاریخ پشت سرمان باشد، روشن است که پشت سر ما خلاء نبوده است و دیروزها خالی نگذشته اند و بر ایرانیان نیز مانند دیگر قوم ها، ملت ها و تمدن حوادثی گذشته است و ایرانیان نیز مانند دیگر قوم ها، ملت ها و تمدن ها به هر حال تاریخی داشته اند. اما اگر منظورمان از تاریخ، دیدن پشت سرمان باشد و شناختن و گزارش دادن آنچه بر ما گذشته است و به زبان آوردن دیروزها، پاسخ هر چه که باشد قابل مناقشه است و صد البته، تاریخ اندیشه مناقشه انگیز تر.
تاریخ در نگره ی دوم چیزی شبیه مفهوم توسعه است، بنابرین قابل اندازه گیری و ارزیابی است. برای مثال می توان با طراحی شاخص هایی گفت برخی از ملت ها تاریخ دارند (توسعه یافته اند)، برخی دیگر در حال تاریخ دار شدن هستند (در حال توسعه اند) و برخی تاریخ ندارند (توسعه نایافته اند). از طرفی تاریخ در برش دوم نیز مثل توسعه می تواند درون زا یا برون زا باشد، از این منظر اهتمام اندیشمندان، باستان شناسان و دانشمندان کشورهای توسعه یافته در تاباندن نور به پشت سر کشورهای توسعه نایافته و در حال توسعه قابل درک و قدردانی است، همان طور که نقش دانشمندان و نخبگان علمی و فنی کشورهای توسعه یافته در تولید و توزیع کالاهای صنعتی، تکنولوژی و اطلاعات.
نه تنها تاریخ، بلکه زبان هم چیزی شبیه و از جنس توسعه است، بنا بر این می توان از زبان های توسعه یافته، در حال توسعه و توسعه نایافته سخن گفت. با این تعبیر، تا زمانی که زبان یک جامعه توسعه یافته نباشد، گفت و گو در آن جامعه سخت، پر هزینه، پرشاخ و برگ، طولانی و کم نتیجه خواهد بود. زبان هم مثل جامعه، اگر توسعه یافته باشد، هم ارگانیزه می شود و هم مینیاتوریزه. یعنی واژه ها در یک زبان توسعه یافته، تمایز و تشخص پیدا می کنند و تخصصی می شوند، بنابر این روده درازی و حرافی در زبان ها و جوامع توسعه یافته مقرون به صرفه نخواهد بود.
از این رو، به نظر می رسد جامعه ی ما برای درمان این پرحرفی فرهنگی و پرگویی تاریخی راهی ندارد، جز توسعه زبان، و این راز اهتمام جدی روشنفکران دوره ی مشروطه بر تحول زبان و تغییر خط فارسی بود که گاهی از یادها می رود.
عارضه ی پرگویی و حرافی که مثل سرطان به بن فرهنگ و زبان ما نشسته است، هیچ ضرری که نداشته باشد این ضرر بزرگ را با خود دارد که امر را بر ما مشتبه می کند و آن وقت خودمان ممکن است فکر کنیم – اگر در اصل امکان فکر کردن باقی مانده باشد- چیزی برای گفتن و عرضه کردن داریم.
...

این گستاخی البته، هرگز بر لایه هایی از ناسیونالیست های غیور وطنی خوش نیامد و بر سبیل سنت ایرانی، به "گفته" و تحلیل توجه نشد، بلکه همه ی توجه ها به "گوینده" و نتیجه گیری ختم گردید؛ و در نتیجه رگ گردن یکی از آن محترم ها، کلفت شد و با درشت گویی و نامهربانی پشت یک ماسک و نام مستعار (الف، ع ، خ) هرچه در زنبیل داشت نثار ما کرد. وجه تراژیک قضیه دشنام هایی نبود که به نویسنده ی "در پرگویی ایرانی ها ..." هدیه شد، بلکه تصور و تصویری بود که در پشت آن توهین ها و دشنام ها بود! چه، بسیاری از ملی گراهای بر این باورند که دلبستگی به ایران مساوی است با ستایش همواره ی ایران و ایرانی!
به باور آن منتقد "رشد جمعیت"، "گسترش شهرنشینی"، "گسترش ارتباطات و تبادل هر چه بیشتر آگاهی ها در عرصه جهان و فراوانی حجم و تراکم آن ها در جامعه بی نظم و بسته ای چون ایران، انسان ساکن در جامعه بسته و بی نظم ایرانی، یا ایرانی ساکن در فضای پیچیده تر خارج را چنان به آشفتگی روانی کشانده که قدرت تفکیک موضوع و تحلیل را از او گرفته است" و در نتیجه او "دچار لغزش های معنایی فراوان" و "تحلیل های انکارگرایانه" می شود. اهمیت این نقد در آن است که جان مایه ی تمام اتهام های همه ی جریان های ماقبل مدرن به جریان های مدرن تر – در هر گروه و دسته ای که باشند – را یک کاسه کرده است: خودت و فکرت را انکار کن، نه دریافت مردگان و هویت تحمیلی ات را!
تلاش برای در انداختن یک گفتمان سالم و انتقادی در مورد ایران و ایرانی که پیشنیاز هر گونه "خودشناسی انتقادی" است به مذاق برخی از وطن پرستان پرحرارت ما نمی نشیند، هم چنان که تلاش اصلاح طلبان صادق و روشن ضمیر مذهبی برای نجات مملکت از فروپاشی کامل مورد پسند صاحبان قدرت نیست، مجاهدت روشنفکران مذهبی برای نجات مذهب، به دل مذهبی های ارتودکس و سنتی نمی نشیند و نیز تاکید به جای لایه های مدرن بر سکولاریسم، به دندان برخی از جریان های اصلاح طلب مذهبی گیر نمی کند!
شاید این تصور وجود داشته باشد که اختلاف و گونه گونی از ویژگی های هر جامعه زنده و پویایی است و ایران نیز از این امر مستثنا نیست، اما من بر این باورم که اختلافات فرهنگی، تاریخی و مذهبی ما به علت سیطره ی طولانی سکوت، سانسور و سرکوب و نیز کمبود ابزارهای لازم برای حل و فصل مسالمت آمیز آن ها، از آستانه ی تحمل جامعه گذشته است. آنچه تاسف انگیزتر است، این که، مسئولیت چنین پدیده ای تنها بر دوش حاکمیت، سنگینی نمی کند و فرهیختگان، اندیشمندان، سیاست مدران و مردمان مان نیز در دامن زدن به فرآیند عفن طرد، توهین و ترور ید طولایی دارند.
در نبود انگاره های انسجام آفرین و وحدت بخش (گفتمان آزادی و برابری)، در غیبت مهربانی و آشتی و در فروپاشی سرمایه های اجتماعی، جامعه ی ما، بیش و پیش از همیشه نیازمند اندیشمندان صلح طلب، اندیشه های سبز و سازوکارهای موثر حل و فصل مناقشه ها است. یکی از وجوه تمایز جدی جوامع و اذهان توسعه یافته در هیمن نقطه است و به همین نکته باز می گردد: در نظام دانایی مدرن، به آزادی و برابری هم چون یک فرصت، نگاه می شود و با کاربست آن ها در مناسبات قانونی و ترتیبات اجتماعی، عمیق ترین و موثرترین سازوکارهای کنترل و انسجام اجتماعی بازتولید می شود، در حالی که در نظام های دانایی ماقبل مدرن، با وجود پرگویی ها و وراجی های فراون در مورد آزادی و برابری، به آزادی و برابری هم چون یک تهدید نگاه می شود و درنتیجه با گسترش سکوت، سانسور و سرکوب، جدی ترین و خطیرترین مانع در برابر هم گرایی ملی (اجتماعی، سیاسی و تاریخی) نهادینه می شود.         
به نظر می رسد، ماندن در وضعیت حاشیه ای و جا خوش کردن ایران در میان کشورهای توسعه نایافته و عقب مانده، در این سه دهه و به لطف مدیریت ارتجاعی حاکم، خطر تازه ای به جان ایرانیان انداخته است. جابه جایی (شیفت) روانژندی ملی به روانپریشی ملی خطر است دم دری، که اگر جدی گرفته نشود به درون خانه خواهد آمد. گسیختگی ملی، اپیدمی پرخاشگری، هم گیری سوءظن، خودبزرگ بینی، خودمداری، پرگویی و بی اعتمادی عمیق ایرانیان به دیگری (و یکدیگر) از تظاهرات و نشانگان این وضعیت تازه و اسکیزو فرنیک است!
من بر این باورم که جان و جهان عارضی ما، جهانی و جانی سخت آنتروپیک و پلورال است و تسلط و سلطه بر این آنتروپی سه گانه (درسطح وجود شناسی، پدیدار شناسی و زبان شناسی) و بسترسازی برای تفاهم و ارتباط تنها و تنها در گرو یک زبان توسعه یافته و جاندار است. فاجعه آن جاست که باب گفت و گو که تنها راه گسترش زبان و باز شدن به جان و جهان دیگری است در ایران دیروز و امروز در سیطره ی ویروس توهین و طرد و ترور تعطیل یا نیمه تعطیل شده است! فاجعه آن جاست که خودمداری قومی و خودمداری فردی در ایران دست به دست هم داده اند و باعث شده اند، همه خود را ابرمرد ایران و جهان تلقی کنیم و به هیچ روی خود را محتاج گفت و گو با دیگری و یکدیگر نپنداریم و به راحتی چشم به هم زدنی، همدیگر و دیگری را طرد و ترور کنیم. همین پندار خطرناک بود که به منتقد "در پرگویی ایرانی ها ..." امکان نداد بتواند تصور کند، نویسنده آن مقاله هم ممکن است ایران را - دست کم کمی - دوست داشته باشد و حرفی برای گفتن!
عنوان نقد آن دوست ناشناس "پسرک گستاخ و قصه ی کشف حقارت ایرانیان" بود که در سایت گویا درج گردید. هر چند همان زمان، تلاش کردم در مقاله ای با عنوان "از آن همه هیچ و این تاریخ سترون (۲)" ادعای گزین گویانه ی خویش را به ویژه در طرح احساس توامان "حقارت و خودشیفتگی" به عنوان بخشی از روانشناسی ایرانیان بسط و تحلیل کنم، اما اهمیت این انکشاف شخصی در سمت و سو دادن به باورها و داوری های من آن چنان بود و هست که هنوز نتوانسته ام از آن بگذرم.
ماه ها پس از آن، استاد عزیز داریوش آشوری با هدیه ی"زبان باز" به پهنه ی اندیشه ی ایرانی، بر آن درد مزمن و مشترک انگشت گذاشت و از اقتصاد زبان (٣) گفت.
به تازگی نیز جناب آجودانی عزیز در سخنرانی ای با عنوان "فردیت و حافظه تاریخی" که در مراسمی به مناسبت انتشار کتاب خاطرات زندان عفت ماهباز، ایراد داشته اند در اشاره به نوشته های زنده یادان باستانی پاریزی (۴) و مجتبی مینویی (۵)، هنرمندانه به بی تاریخی ما ایرانیان اشاره می کند.
"ما ملتی تاریخی بودیم که در غیبت تاریخ خودمان زندگی می کردیم و نه تنها در غیبت تاریخ خودمان، بلکه در غیبت تاریخی زندگی می کردیم".
این دو رویداد میمون باعث گردید من یکیار دیگر به مقاله ی "در پرگویی ما ایرانیان و مشکل زبان فاربی" بازگردم تا شاید بتوانم بر حافظه ی تاریخی برخی از منتقدان تلنگری بزنم و هیات منصفه ی ایران در حاشیه را به قضاوت بطلبم.

bozorgkarami@gmail.com
bozorgkarami@yahoo.com

پاورقی
۱-    این مقاله در برخی از سایت های فارسی زبان، از جمله "اخبار روز" و "گویا نیوز" درج شده است.
۲-    همان.
٣-    در سال ٨۶ گردهمایی به مناسبت سالگرد ترور سعید حجاریان و با عنوان "صلح برای صلح" در جبهه ی مشارکت برگزار شد، من در سخنرانی ای با عنوان "دمکراسی، خانواده و انگاره ی دوستی" به "اقتصاد زبان" پرداختم و تاکید کردم: وقتی کار به جایی می رسد که آن ها که روزی سیبل اصلاحات بودند به پرچم دار اصلاحات تبدیل می شوند، باید پذیرفت که اقتصاد زبان در این جامعه فلج شده است!
۴-    "باستانی پاریزی در مطلبی که در مورد مشیرالدوله پیرنیا که تاریخ ایران باستان را نوشته می گوید باید توجه داشته باشیم که ما امروز صحبت از تاریخی می کنیم که مربوط به دو هزار و پانصد سال پیش از این است و متاسفانه تا چهل سال پیش برای ما مجهول و نامعلوم بود."
۵-    "برای این که با فردوسی و شعر او آشنا شویم به مقدمات احتیاج داریم. قبل از همه باید بدانیم که ما ایرانیان گویا دو تاریخ مکتوب داریم یکی تاریخ واقعی و دیگری تاریخ اساطیری. تاریخ واقعی ما تا صد و بیست سال پیش بر ما به کلی مجهول بود. و محققین اروپا آن را از روی کتاب های تاریخی یونان و روم و کتیبه ها و منابع دیگر کشف کردند و ما آن را از اروپاییان یاد گرفتیم. پیش از آن فقط تاریخ اساطیری خود را می دانسیتم و آن را تاریخ واقعی تصور می کردیم و هنوز هم عامه ایرانیان بیشتر به تاریخ اساطیری واقفند تا به تاریخ واقعی."


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست