سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

داستان ساده ی اکبر و رویای فتح پنجره


اکبر کرمی


• ملی کردن حق گفت و شنود و تصمیم گیری در مورد "قلمرو تن" و نیز ملی کردن حق گفت و شنود در مورد جستجوی "سبک زندگی" و انتخاب "راه های نیل به سعادت" پیش نیاز "حق حاکمیت بر سرنوشت خویش" و نیز گام نخست ملی کردن هر پهنه و عرصه ی دیگری است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٣ تير ۱٣٨۷ -  ۱٣ ژوئيه ۲۰۰٨


نوشته ی اخیر اکبر گنجی در دفاع از حقوق اقلیت های جنسی، گامی است ستایش انگیز در گسترش، تنقیه و نهادینه شدن اندیشه ی حقوق بشر در ایران. هر چند، حضرت وی راه پر پیچ و خمی را برای استدلال های خود بر گزیده است، با این وجود، نام گنجی و سابقه و صداقت وی آنقدر سنگین هست، که با پرداختن به موضوعی، بتواند آن موضوع را به گفتمانی زنده و سرشار تبدیل کند. در کمال تاسف اما، برخی از متفکران نواندیش و مدعی وفاداری به گفتمان حقوق بشر، با دلایلی که سخت قابل مناقشه است، بر وی تاخته اند و با اتهام های نخ نمای "بی توجهی به الویت ها" خورده گرفته و خواسته اند، که "در این زمانه ی ناامیدی و بی هدفی" "به مسائل روز ایران بپردازد". می گویند "ما از گنجی انتظار ماندلا شدن داریم نه تبدیل شدن به فلان منتقد پر سر و صدای ادبی". "کسی مثل اکبر گنجی که در نبود فعالان سیاسی مورد قبول مردم می تواند در اشل جهانی برای به دست آوردن حقوق عمومی انسان ایرانی موثر باشد نباید، به فرعیات بپردازد. به ذهنیت مردم از موضوع همجنسگرایی و مدافعان آن کاری ندارم، که طرح همین مسئله توسط نقض کنندگان حقوق بشر کافی ست تا خیلی ها باور کنند تلاش امثال گنجی در جهت همجنسگرا کردن بچه های آن هاست!"
اول: برای درک اهمیت کار طاقت فرسای کسانی چون اکبر گنجی که در برابر استبداد موذی و پنهان برآمده از پوپولیزم کرنش نمی کنند و با دفاع از حقوق اقلیت های جنسی، تلاش دارند، از هزینه های فعالیت های سیاسی و فرهنگی در جامعه بکاهند و نیز کسانی که با پرداختن به گفتمان جنسیت تلاش دارند، جنبش دمکراسی خواهی و حقوق بشر طلبی را در گردنه ی صعب العبور سنت ایرانی به پیش ببرند، علاوه بر ارجاع دادن به مقالاتی که پیشتر از همین قلم منتشر شده است و نیز نوشته های بسیار وزین محمد رضا نیکفر، لازم می دانم یادآوری کنم که ماشین ترور جنسی، یکی از پرکارترین ماشین های ترور استبداد است و فعالان سیاسی بسیاری به تیر جفای این حقه از پای درآمده اند. به اضافه، نباید فراموش کرد که گفتمان جنسیت، پاشنه ی آشیل حکومت دینی و نیز چشم اسفندیار ویترین خالی اخلاقی آن است. از این رو، به باور من، بدون دامن زدن به یک گفتمان خلاق، سالم و شکوفا در پهنه ی جنسیت و نهادینه کردن "حق مالکیت و ولایت بر کالبد خویش" نه تنها امکان عبور از آستانه ی مدرنیته، برای جامعه ی ایرانی فراهم نخواهد بود، که هر گونه تلاشی را برای نهادینه کردن آزادی و برابری ناکام خواهد گذاشت. در تایید این پندار کافی است به بسامد مسایل مربوط به جنسیت و
اخلاق جنسی در تریبون های رسمی و غیر رسمی و نیز هزینه های سنگینی که حکومت دینی برای استقرار سبک زندگی جنسی مطلوب خود، می پردازد نگاه کنیم. گنجی در دفاع از حقوق اقلیت های دینی و جنسی به نیکی یادآوری می کند که استبداد سیاسی، ریشه های عمیق تری نیز دارد که گاهی از یادها می رود.
دوم: در جایی گفته ام که واقعی ترین و اصیل ترین جنبش مدنی ایران، در یکصد ساله ی اخیر، جنبش زنان است و بر این باورم که بدون پیروزی در این پهنه، امکان پیروزی های واقعی و پایدار در دیگر پهنه ها سخت و ناممکن به نظر می رسد. به عبارت دیگر استقرار دمکراسی و نهادینه شدن حقوق بشر در ایران بدون به رسمیت شناختن "برابری جنسی" ممکن نیست و نیز برابری جنسی در ایران به رسمیت شناخته نخواهد شد، مگر با حل و فصل پایدار مسایل سکس در ایران؛ در این چشم انداز، به نظر می رسد سکسوالیزم و لیبرالیزم به یکدیگر پیوند خورده اند، یعنی آزادی جنسی، مقدمه ی هر آزادی دیگری است. اگر چه چنین پنداری قابل مناقشه به نظر می رسد، اما این واقعیت که زنده ترین، پویاترین و پیوسته ترین جنبش اجتماعی و مدنی ایران جنبش زنان است، کمتر مناقشه انگیز است. یک سر این طیف در محافظه کارانه ترین لایه های اجتماعی حتا تا تریبون های رسمی حکومت دینی نیز سرایت کرده و گاه و بی گاه از ضرورت تغییر در این پهنه یاد می کند و سر دیگر طیف، در جریان های سکولار به ضرورت آزادی جنسی در جامعه ای همچون ایران به عنوان پیش نیاز آزادی و برابری حقوقی زنان و صد البته آزادی و برابری تمامی شهروندان ایرانی تاکید می گذارد. جنبش زنان فراگیر ترین حرکت آزادی بخش مدنی ایران نیز هست، که با در نظر گرفتن حجم نافرمانی های مدنی رایج و پیش رونده مربوط به آن، می توان امیدوار بود که اولین شکاف جدی در دیوار بلند و ستبر استبداد دینی در این پهنه آشکار شود. با این همه، از آن جا که همه گیری فقر اندیشه، در گفتمان جنسیت در ایران وخیم تر از هر پهنه ی دیگری است، ضرورت پرداختن به آن و بستر سازی برای گفت و شنودی بالنده و ملی در این زمینه، دو چندان است. ملی کردن حق گفت و شنود و تصمیم گیری در مورد "قلمرو تن" و نیز ملی کردن حق گفت و شنود در مورد جستجوی "سبک زندگی" و انتخاب "راه های نیل به سعادت" پیش نیاز "حق حاکمیت بر سرنوشت خویش" و نیز گام نخست ملی کردن هر پهنه و عرصه ی دیگری است. به باور من این که ایرانیان سال هاست از مشروطه، ملی کردن، حق حاکمیت بر سرنوشت خویش، آزادی و برابری و دمکراسی یاد و فریاد می کنند، اما همچنان در خم یک کوچه مانده اند، بیشتر از هر چیز، نتیجه ی بی توجهی به حق حاکمیت بر قلمرو تن است؛ و مگر می شود در جامعه ای که شهربندان آن نمی توانند و حق ندارند در مورد کالبد و جسم خود تصمیم بگیرند، بتوان از حق حاکمیت بر سرنوشت خویش سخن گفت؟ و به حاکمیت ملی رسید؟ و مگر می شود در زندانی که برای تن آدمی ساخته اند، اندیشه را آزاد خواست؟ و
از آزادی بیان دفاع کرد؟ و مگر می شود فاصله ی شهربندی و شهروندی را به طرفه العینی طی کرد؟ جایی که هنوز اندیشمندانش در برابر این حق ساده چون و چرا می کنند، چگونه می توان از دمکراسی گفت و به ادعای حقوق بشر دل بست؟!
امضا نهادن بر بیانیه ی مطالبه ی آزادی و برابری جنسی - که لازم ملزوم یکدیگرند و به عنوان پیشنیازهایی حقوقی برای در آمدن به جامعه ای دمکراتیک، انسانی، سالم و شکوفا حیاتی اند- شرط ضروری دمکراسی خواهی و حقوق بشر طلبی است.
سوم: دفاع از حقوق بشر، در واقع دفاع از حقوق اقلیت هاست. اقلیت ها هر چقدر آسیب پذیرتر باشند، دفاع از حقوق آن ها حیاتی تر و ضرورت پرداختن به آن ها جدی تر است. از آن جا که اقلیت های جنسی و دینی و نیز زندانیان، در جامعه ی ایرانی آسیب پذیرترین اقلیت های اجتماعی اند، بدون دفاع جانانه از حقوق آن ها و تلاش برای به رسمیت شناختنشان، نه تنها گفتمان حقوق بشر ناتمام خواهد ماند، که در بهترین حالت، به فرض پیشبرد مطالبات سیاسی، این امکان را به استبداد خواهد داد که برای ترور مخالفین سیاسی خود، ابتدا آن ها را به اقلیت های جنسی و دینی مربوط کند و سپس آن ها را در زندان هایی که هیچ پنجره ای به جامعه ندارد از سر راه بردارد. هر گونه اولویت بندی سیاسی و ایدیولوژیک در دفاع از حقوق بشر و قربانیان استبداد، به نهادینه شدن حقوق بشر، آسیب خوهد زد و با ریختن آب به آسیاب استبداد به رقم خوردن فاجعه ای دیگر می انجامد. داستان حقوق بشر، داستان ساده ای است: همه با هم برابرند. هیچ کس و هیچ گروهی نمی تواند، حتا با قانون گذاری، یا اولویت گذاری از این اصل طلایی عبور کند. این داستان ساده زمانی فراگیر و تاثیر گذار خواهد شد که با اشکال گوناگون و با صداهای مختلف و در موقعیت های رنگارنگ تکرار و تشدید شود. اولویت بندی در پهنه ی حقوق بشر، از کج فهمی در گفتمان حقوق بشر آب می خورد و در بهترین حالت، سنگر آخر را به ناقضان حقوق بشر نشان می دهد. اگر قرار است گنجی ماندلا یا گاندی شود، باید پای این داستان ساده بایستد و از ریشخند دوستان نادان و دشمنان دانا خم به ابرو نیاورد و به هیچ بهانه و بهایی به حقوق بشر اما و اگر نزند. ما از این که ماندلا یا گاندی نداریم، البته رنج می بریم، اما بیشتر، از آن رنج می بریم که کسانی همچون خاتمی، که قرار بود ماندلا یا گاندی باشند، داستانی را که برای مردم بازگو کردند، به آسانی فراموش و تهی کردند.
چهارم: در کمال تاسف به نظر می رسد، میراث روشنفکر ستیزی چپ ها در ایران، ماترک پایدار و ریشه داری است و به این سادگی دست از سر این مردم بر نمی دارد. درست است که روشنفکران خطاهای بی شماری را رقم زده اند، درست است که روشنفکران در کاسه ی خرد خویش مصالح آدمیان را سبک سنگین می کنند و خرد آدمی و محصولاتش نسبی اند، اما مگر آدمیان می توانند از خطا کردن بگذرند و بگریزند؟! اما مگر آدمیان در غیبت روشن فکری، عصای دیگری دارند که بتوانند به آن تکیه زنند؟! ردپای روشنفکر ستیزی در گفتمان جنسیت البته بیشتر از هر جای دیگری استخوان سوز و مردافکن است. از رسوبات روشنفکر ستیزی است که به ما امکان می دهد، اندیشمندی آزاده و جان پاکی هم چون گنجی را با وجود خطاهایی که ممکن است تجربه کند، به روشنفکری دلمشغول گرفتن جایزه نوبل، فروکاهیم و مورد ملامت قرار دهیم. این نوع برخوردها هم جفا به گنجی است و هم جفا به روشنفکری. اگر کسی همچون گنجی با وجود هزینه های گزافی که در پای افکار و عقایدش پرداخته است، نتواند از آنچه که به باورش اهمیت دارد، گفت و گو کند و با انگ ها و رنگ های مختلف روبرو گرد، کدام روشن فکری می تواند از این دام بگریزد؟
مخاطب واقعی گنجی و روشفکران دیگر – به ویژه در این گفتمان خطر خیز و مین گذاری شده – البته مردم عادی نیستند و ضرورتی هم وجود ندارد که کسانی چون گنجی برای قهرمان شدن، داستان خود را آن چنان تهی کنند که همه را راضی کند؛ کافی است به ذهن مخاطبان فرهیخته تلنگر زده شود. اگر مخاطبان فرهیخته اغنا شوند و تغییر کنند، البته در آبشار گفتمان رنگارنگی که در دامنه ی هرم اجتماعی به راه خواهد افتاد، کالاهای لازم برای مصرف قاعده ی هرم تولید خواهد شد. به باور من کسانی که با اشاره به مردم کوچه و بازار به روشنفکران نهیب می زنند که حرف آنها، حرف مردم نیست، یا حرف آن ها را مردمان کوچه و بازار نمی فهمند، در واقع خوشان با روشنفکری مشکل دارند و دغدغه های آن ها را درک نمی کنند و از این رو به گونه ای پنهان و آشکار به خود سانسوری، سرکوب و سکوت دامن می زنند. اینان همان کسانی هستند که اگر قافیه تنگ شود به مردم کوچه و بازار هم رحم نمی کنند و در سرکوب "سبک های دیگر زندگی" با استبداد هم آوا می شوند و از بیداد "لمپنیزم" داد می زنند. آخر، در جامعه ای که به شدت اروتیک شده است، همه چیز به نمادهای جنسی تبدیل و تقلیل داده شده است، تمام بلند گوهای رسمی و غیر رسمی از بی بندوباری صحبت می کنند، پلیس دایم به جوانان
متعرض می شود، گاه و بی گاه خبری دال بر قتل های ناموسی و خفاشان شب شنیده می شود، آدم های بسیاری به واسطه ی رفتارهای جنسی متفاوت شان سرکوب و وادار به سانسور می شوند، اعتراف های جنسی اپیزود ثابت سناریوهای تیم های بازجویی اند، سرکوب جنسی، به سطحی شدن روابط انسانی و لاجرم سکسی شدن روابط منجر می شود، زهرا بنی یعقوب به گونه ای باور نکردنی قربانی می شود، خبرنگاران خارجی از انقلاب ریملی صحبت می کنند و حکومت حتا به ساده ترین مسایل شخصی شهربندان خود هم گیر می دهد، خواست خود را به آنان تحمیل می کند و تلاش بسیار دارد که جوانان و خانواده های آن ها
را مرعوب کند، چگونه می توان بر این تصور بود که آزادی های شخصی و جنسی اهمیت زیادی ندارند و هنوز هنگامه ی گفت و گو از آن ها نیست!
پنجم: کیستی یا چیستی؟ نمی دانم/ تنها می دانم که دوستت دارم/ چرا/ که هستی/ حتا وقتی پرندگان نمی خوانند/ شب های سرد زمستان/ که هیچ کس/ رویای فتح پنجره ای را نمی پزد/ با آن پرندگان مهاجر به جانب جنوب چه کردی؟/ که یک صدا می گفتند: کیستی؟ یا چیستی؟/ نمی دانیم/ تنها می دانیم که دوستت داریم/ چرا؟/ که هستی/ نستوه و استوار/ چون نخل ها/ در دشستان های جنوب.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست