سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ببخشید خانم شما خوشبختید؟


سپیده سلامی


• به جای خالیش نگاه کردم این بار انگارچشماش اومد جلوم و گفت: - ببخشید خانم شما خوشبختید؟ سرم را به تائید تکون دادم. گفت: - پس به جای من هم فریاد بزنید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲ تير ۱٣٨۷ -  ۲۲ ژوئن ۲۰۰٨


اولین بار نبود که دیدمش, روزهای قبل هم می دیدمش, همونجا دم کنار ترازوش نشسته بود و یک چشمش به مشقش بود و یک چشمش به عابرها, با چشماش میگفت خودتون را وزن کنید و یک پولی هم به من بدهید.
- تا دیروز احساسی بهش نداشتم. ازکنارش رد میشدم, برام مثل خیلی از بچه های خیابونی دیگه بود ,دلم براش میسوخت که با یک ترازو سعی میکرد گلیم زندگیش را از آب بیرون بکشه, اما دیروز, نمی دونم چی شد رفتم سراغش, نمیخواستم خودم را وزن کنم میخواستم بهش کمکی کرده باشم, رو ترازوش ایستادم و بهش نگاه کردم و لبخند زدم, زیرچشمی به کفشها و شلوارم نگاه کرد, بعد پرسید:
- ”ببخشید خانم شما خوشبختید؟”
-ماندم چی بگم. سختی های زندگی خودم و خانواده مون از جلوی چشام رد شد. چشمهای مادر که وقتی ازش سراغ دائی را می گرفتیم, چیزی نمیگفت, تصویر خواهرم که ۹ ماه قبل موقع خروج از دانشکده گرفتنش و بعد هم بهش محرومیت دادن. تصویر رییس حراست دانشکده, که صدام زده بود خط و نشون میکشید, قیاقه تکیده پدرم که دو شیفته کار میکرد تا امورات ما بگذره, تصویر خاله اعظم که شب عید با خانواده دانشجوهای دیگه پشت در اوین سفره هفت سین انداخت و هنوز خبری از دخترش فاطمه نداره, این صحنه ها مث فیلم داشت جلوی چشام رد میشد که صدای نحیف دخترک دوباره منو بخودم آورد,
- ببخشیدخانم, ناراحت شدید؟ پرسیدم شما خوشبختید؟
- نشستم, تو چشاش نگاه کردم و طوری که دلخورنشه پرسیدم برای چی این سئوال را میکنی؟ با خجالت سرش را زیر انداخت و گفت
- آخه رنگ جورابتون به رنگ لباستون میخوره.
- وقتی ازش دورشدم هنوز نمیتونستم جواب سئوالش را بدم. راستی من خوشبخت بودم؟ تاحالا به این سئوال فکر نکرده بودم. به زندگیم فکر کردم. از وقتی دست چپ و راستم را شناختم داخل خونه مشکلات مالی, بخاطر اخراج پدر از اداره اش. بعد هم وضعیت دائی که معلوم نشد, بعدش دق کردن مادر بزرگ بخاطر اون.
- بیرون خونه هم درگیری با بسیج محله, یا مدرسه, بعد دانشگاه و اعتصاب. خیابان و نیروی انتظامی و دعوای روسری و لباس, تظاهرات و اعتصاب برای آزادی دوستان, خلاصه دعوای همیشگی برای آزادی. از خوشبختی خبری نمی دیدم.
- این روزها هم که دیگه دعوا نیست جنگه, فریادهایی که تو دانشگاهها میزنیم: دانشجو می میرد ذلت نمی پذیرد... ما زن و مرد جنگیم بجنگ تا بجنگیم... جنبش دانشجویی آماده قیام است...
وقتی این شعارها یادم اومد چشمای معصوم پسرک با ترازو و مشق نیمه نوشته جلوم ظاهر شد, یک دفعه دیدم من خیلی خوشبختم که میتونم با دوستام بازو در بازو بکنم و فریاد بزنم..., اما اون پسر... احساس کردم فریادش را از گلوش دزدیدن, برگشتم تا جواب سئوالش را بدم. بهش بگم من خوشبختم تو هم میتونی خوشبخت بشی, اما وقتی رسیدم دیدم مثل اینکه دیر رسیدم. رفته بود یا برده بودندنش, نمیدونم. به جای خالیش نگاه کردم این بار انگارچشماش اومد جلوم و گفت:
- ببخشید خانم شما خوشبختید؟
- سرم را به تائید تکون دادم. گفت:
- پس به جای من هم فریاد بزنید.

۱٨تیر روز همبستگی با دانشجویان را گرامی بداریم

منبع: ما با هم برابریم
http://mabahambarabarim.blogfa.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست