سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نقد نظر یا بُهتان به تشخص


نیکروز اولاداعظمی


• تفاوت ها و برداشتهای نظری نمی بایست موجب تشتت و بهتان زنی در میان ما گردد آنجا که مدعی دموکراسی و آزادی بی قید و شرط عرفی برای جامعه هستیم، اما با این وجود دو نوع برداشت و قرائت از حکومت در دوره اخیر موجب جو بُهتان زنی شده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۴ خرداد ۱٣٨۷ -  ٣ ژوئن ۲۰۰٨


نقد از نظر کانت یعنی: "یک آزمون آزاد و عام را گویند که هیچ تصدیقی را نپذیرد پیش از اینکه بپرسد ارزش این تصدیق چگونه است، خواه از نظر محتوا (نقد درونی) خواه از نظر ریشه (نقد بیرونی)

از نظر رامین جهانبگلو "نقد کردن به معنای تفکیک کردن میان عناصر و امور است و هر گونه نقد و تفکیکی خود است. این بحران، بحرانی معنایی و مفهومی است و روشنفکر به منزله فردی که crisis حرکت در جهت ایجاد بحران نقاد است بحران مفهومی می آفریند و هنجارها، و ارزش ها و معیارهای جامعه را به پرسش می کشد."
نقد در کلیت و مضمون خود آشکار ساختن معایب به قصد وقوع محاسن که بخشأ حقیقت نامطلق است می باشد. هنگامی که حقیقت نمودار گشت مجددأ مورد ارزیابی و نقد قرار می گیرد تا حقیقت دیگری به منصه ظهور رسد زیرا حقیقت پدیده ای نامتناهی است، بی دلیل نبود که بزرگمهر گفت: همه چیز را همگان دانند همگان هنوز از مادر نزاده اند، معنای ساده این عبارت این است: وقتی که همگانی از مادر زاده شوند حقیقت مسلم همگان پیشین را پرسش کرده و حقیقت جدیدی را می آفرینند بنابر ان حقیقت نامتناهی است زیرا زاده شدن همگان نامتناهی ست.
کار روشنفکر نقاد بررسی امورات به منظور کشف حقیقت است، شایسته ترین و برگزیده ترین نظر که به حقیقت نزدیکی داشته باشد از میان نقد نظر گاها امکانپذیر می گردد، در عصر رُنسانس و روشنگری حقیقت شیوه جدید زندگی اجتماعی بواسطه نقد همه جانبه و بررسی مسائل موضوعه تحقق یافت.
جهانبگلو در سخنرانی دانشگاه تورنتو می گوید؛ "حقیقت جویی روشنفکر به معنای انتقام جویی نیست، آنجا که حس کینه و نفرت و انتقام به فکر و اندیشه مسلط می شود، روسنفکری تبدیل به لمپنیسم می شود و جایی برای پروژه روشنفکری باقی نخواهد ماند". با این توصیف به جای نقد نظر "لاشه تعفن" خواندن دیگران به صرف ابراز نظر در نقد نظر دیگر نه اینکه روشنفکری و روشنگری نیست بلکه عین لمپنیسم است، لمپنیسمی که در میان برخی از آدم ها و گروه های سیاسی خانه کرده است و نمی توانند بفهمند که در دموکراسی های موجود امکان فضای نقد نظر است که منجر به دیالوگ و گفتمان های متعدد می گردد نه تهمت و افترا که نوعی خشونت کلامی است، ارائه و بیان آزاد نظر و نقد آن است که منجر به شکوفایی نظر و اندیشه و نیز سایر عرصه های دیگر فعالیت ها میگردد، در نقطه مقابل مطلق جلوه دادن حقیقت (نظر و اندیشه) و در اختیار داشتن انحصاری آن است که شرایط بُهتان مهیا می گردد. "لابی" خواندن دیگران به صرف ارائه نقطه نظر بسیار ساده تر خواهد بود تا بررسی و نقد منصفانه آن و بی پرنسیب تر از آن اینست که وقیحانه ارائه کننده نظر مخالف خود را "لاشه تعفن" آنهم از جایگاه مدعی پایبندی به دموکراسی و آزادی خطاب کنیم.
ریشه یابی این خشنود کلامی که ارتباط تنگاتنگ با صدمه دیدگی روح و روان فردی و اجتماعی دارد و تحمیل شده شرایط است، آنست که در درجه نخست هرکسی آموخت تا از ظن خویش حقیقت را بداند و به آن دست یابد نه بواسطه و در میان نظرات مطرح گوناگون، زیرا در مناسبات فرهنگی استبداد- دینی انسان از موقعیت بیان نظر و تضمین بعد از آن بر خوردار نیست، از این رو آموختنی ها در جهت حکم ثابت حقیقت انحصاری شده دور زده و به عادات سنتی مبدل می شوند و وقتی تبدیل به عادت رفتاری کهنه شد به شکل حقیقت مطلق جلوه گر می شود.
با چنین جلوه گری ای است که امروز در میان برخی از ایرانیان تکثر فکر و اندیشه چندان ارج و قربی ندارد و اگر نظر ارائه شده ای با حقیقت مطلق انحصاری شده در نزد جزم گریان قرابتی نداشته باشد چماق تکفیر و تعزیر بر فرق سر نشانه می رود و برچسب زنی به شخصیت و کسی بودن فرد آغاز می شود، این سمبل بقایای همان فرهنگی است که نقدناپذیر بودن قدرت در آن نهادینه شده است، در همین نوع ساختار نقد ناپذیر قدرت در جامعه است که مردم به تنگ آمده از جور ناکسان و جباران به خشونت از نوع شورش، قیام و انقلاب خونین روی می آورند و بعد هم بقول رامین جهانبگلو "تودها در ابتدا با انقلاب ها و انقلابیون همراه هستند و بعد به آن پشت می کنند و موجب سقوط انقلاب ها می شود."
این شکل خشونتها ناشی از نقدناپذیری قدرت، تبدیل به انحصار حقیقت مطلق بشکل فرهنگ مسلط در میان ایرانیان شده است، خشونت کلامی و نوشتاری میدان داده شده در جمع ایرانیان از همین منشأ سرچشمه می گیرد. وقتی زبان نقد بریده شود خشنود کلامی معرکه میدان می گردد.
بعد از جریانات مشروطه و بیداری ایرانیان گرچه فضای نقد و نقدپذیرکردن مراکز قدرت تحولی را پشت سر نهاد و عبور از خط قرمزی های نامیمون و تورهای محافظتی حیطه صاحبان قدرت ارتجاعی-سنتی سهل تر شده اما بقایای فرهنگ خشونت و سایه شوم آن بر زندگی روزمره و مناسبات ایرانیان خاصه در مجادلات سیاسی، مجرای هر منفذی را جهت بیرون آمدن از فضای دگم های کلیشه ای (نظیر شعار غیرکارکردی سرنگونی) سد کرده و مجال زایش اندیشه و تفکر نوین را که بنای آینده دموکراسی عرفی در ایران بر آن استوار خواهد بود، را سد کرده است.
از نظر جهانبگلو "روشنفکر برای نقد هنجارهای اجتماعی و تغییر در ساختار آن احتیاج به نابودی دیگران ندارد، زیرا برای او تغییر و تحول جامعه به شکلی فرهنگی و از طریق آموزش ایده های جدید صورت می گیرد." اما در میان بسیاری از باصطلاح روشنفکران مدعی گفتمان دموکراسی از این ابتدایی ترین آگاهی و دانش سیاسی مرتبط با ایده های جدید و تلفیق سیاست با آن نه آنکه در میان خودشان نشانی نیست چه رسد به آنکه بخواهند آن ایده جدید را از طریق آموزش به میان مردم ببرند. تحولات فکری این دسته از "روشنفکران" و "سیاسی کارها" همچنان در همان چهارچوب های دگم های پیشین ولیکن با ظاهری آراسته به رنگ و لعاب واژگانی همچون لائیک و سکولاریسم خلط شده در دموکراسی و آزادی می باشد، بدون آنکه بدانند مهمترین رُکن مضمون این واژگان فراهم نمودن فضای بروز ایده های جدید بر مبنای برخوردهای نظری مسالمت آمیز و دوری جستن از هر نوع بُهتان به قصد تخطئه ایده افراد، می باشد. با نقد فرهنگ دینی عملأ میانه خوشی ندارند، زیرا در آنصورت به نقد رفتار خود خواهند رسید و این یعنی پنبه شدن ایدهایی که "حقیقت مطلق" و "غیر قابل تغییر" را برای خود به تصویر کشیده اند، در واقع رفتار محافظه کاری در پروسه تحول فکری مهمترین مانع آنها از در آمدن از پیله ایده های غیرکارکردی و غیرکابردی شان است.
در پروسه تحول فکر و اندیشه که قطعأ با نقد و نقادی همراه خواهد بود شخصیت ها و افرادی از سوی مُفتریان مشکوک معرفی می گردند که نقد خردگرانه و انطباق سیاست با اندیشه را پیش زمینه زدودن فرهنگ خشنوت کلامی دانسته و از تخطئه نظر دوری می جویند، در واقع این گفته ولتر مصداق آنها می گردد که می گوید "من حاضرم جانم را بدهم تا تو آزاد باشی" زیرا آزادی یعنی آزادی مخالفان، بنابران وقتی مخالف، نظر را ارائه نمود باید از بُهتان در امان باشد.
معنای روشنفکر آنست که روشنفکر چون روشن است شرایط موجود را نمی پذیرد و خواهان تغییر آن است به همین منظور می بایست شرایط و موضوعات را بشکافد و صدق قطعی و صحت و سقم امورات را مورد شک قرار دهد و پرسش کند تا شرایط نمایان ساختن نقصانها عیان گشته و حقیقت جدیدی آفریده شود، از این رو فضای سالم و غیرخشونت کلامی موجب زایش و آفرینش اندیشه های نو بر بستر مدارا و تداوم آن با درآمیزی موضوع سیاست امکان گفتمان های مسالمت را ممکن می سازد.
دیگر همگان فهمیده اند که شعار سرنگونی یعنی اعلان جنگ علیه حکومت و این مصداق خشونت است، زیرا هیچ حکومت مستبدی بدون مقاومت به سرنگونی خود تن نمی دهد، در بطن این مقاومت خشنوت خوابیده است قلع و قم گروهای سرنگونی طلب در دوران استقرار جمهوری اسلامی به اندازه کافی گویای این موضوع ست و این یعنی دور شدن از مبارزه سیاسی مدنی، آیا نقد این موضع سیاسی معنایش سزاوار دانستن افراد و شخصیت ها به اتهامی نظیر "لابی جمهوری اسلامی"، و مربوط دانستن آنها به "مشارکتی ها" و از آن بدتر استفاده از واژه هایی همچون "لاشه تعفن" و آلوده کردن خود بدان، است؟
روشنفکران هوادار شعار سرنگونی معمولأ نقد افراد می کنند تا نقد نظر و اندیشه، این همان عادات کهنه و دیرینه ای است که ارتباط تنگاتنگ با فرهنگ به حاشیه راندن مخالفان نظری دارد که پای لنگ شان گیر در خشنونت کلامی است، و نمی خواهند و یا قادر نیستند تا با بازخوانی رفتاری، خود را از این معرکه به جا مانده از سنت های استبداد-دینی رهانیده و وارد میدان سیاست پیشه گی مدنی شوند.
برخی از این ها جهت پنهان ماندن پای لنگ شان (که همان برنتافتن نقد خردگریانه است) موضوع توجیح بُهتان زدن به نظرگاه مخالف خود را به آرایشی از سبک کلام ادیبانه آذین کرده و در واقع با خلط موضوع به گونه ی ادیبانه-بهتان معجونی ساخته تا گوهره ی خمیره آن به گونه ای عمل آید که مخاطبان عادی شان هیچ سر در نیاورده و اگر هم کسی خواست جویای موضوع شود با مشکل تفکیکی عناصر مخلوط شده در آن خمیره مواجه گردد.
اما موضوعات، ضرورت ها و انتخاب ها در راستای گفتمان های دموکراسی، تکثرگرایی و سکولاریسم در جامعه از منشأ آرا و برخوردهای نظری به دور از هوچیگری ها و فرافکنی های رایچ در میان ایرانیان و با هدف رسمیت دادن نظرگاه های گوناگون به مثابه انتخاب بهینه ای در خدمت جامعه و پیشرفتهای آن حائز اهمیت در شرایط گذار از مناسبات استبدادی به دموکراسی است، یعنی مداراجویی و نقد خردمندانه به جهت تحول در اندیشه از نکات ضروری دوران گذار است. آنچه حقیقتأ می بایست بدان توجه وافر نمود و عمل کرد، زودودن جو مسموم بُهتان و دوری جستن از برخوردهای مشوش کلامی است تا از این طریق فضای برخورد نظری سالم جهت رسمیت یافتن ابراز نظر مهیا گردد.

معیارهای نقد خردمندانه
رامین جهانبگلو در همان سخنرانی در دانشگاه تورنتو می گوید: روشنفکر فردی متعهد و مسئول است و روشنفکری همزمان تعهدی اخلاقی و مسئولیتی اجتماعی است، تعهد اخلاقی روشنفکر در قبال پرسش انتقادی است که او از خود و جامعه اش می کند.
بطورکلی تلاش برای نقدپذیری همه ی نهادهای جامعه و مراکز قدرت، تلاشی است در جهت شناسایی و رسمیت یافتن حق بیان نظر و تقویت تکثر گرایی در جامعه، اولین معیار خردگرانه ی نظر دوری جستن از توهین و افترا به مخالفین نظر است، بقول جهانبگلو "تعهد اخلاقی روشنفکر در قبال پرسش انتقادی است که او از خود و جامعه اش می کند". بنابراین همانگونه که می دانیم نقد هر پدیده ای جهت بر ملا ساختن معایب و کمبودها به مثابه فاز دیگری از شناخت پدیده و خصلت کاربردی آنست، ایا این روش می بایست سزاور توهین باشد؟ آیا نباید به خود آییم و آگاه باشیم دموکراسی ای را که قرار است به مردم هدیه کنیم صرفأ از طریق روش مداراجویان و پاسخ نقد نظر را با نقد خردمندانه دادن می گذرد؟
رکن رکین دموکراسی با نقدپذیری تفکر و اندیشه جامعه، باپاسخگو کردن مراکز قدرت و پرسش کردن همیشگی امورات، با دست شستن از خشونت فیزیکی و کلامی، با بهاء دادن به حق ابراز نظر و دیدگاه های متنوع ممکن می گردد نه با خشنونت از نوع فیزیکی اش که در حکومت های استبدادی نسبت به مخالفین روا داده می شود و نه از نوع کلامی اش که هم از سوی حکومت و هم از سوی مخالفین حکومت برای خنثی کردن بیان آزاد مخالفان نظری دنبال می شود.
هردو نوع این خشونت که ریشه در فرهنگ استبداد-دینی دارد مانند شمشیر داموکلس بر فرق سر مُصلحان خرد پیشه نقد و نقادی سنگینی می کند.

تفاوت ها و برداشتهای گوناگون نظری
تفاوت ها و برداشتهای نظری نمی بایست موجب تشتت و بهتان زنی در میان ما گردد آنجا که مدعی دموکراسی و آزادی بی قید و شرط عرفی برای جامعه هستیم، اما با این وجود دو نوع برداشت و قرائت از حکومت در دوره اخیر موجب جو بُهتان زنی شده که البته این نیز زائده های همان فرهنگ سنت-خشونت پیشینیان است.
این دو نوع برداشت یکی از طریق برپایی انقلاب توجه به قدرت حکومتی دارد و دیگری از طریق اصلاحات تدریجی و در آمیزی تجربه عملی مردم در قبال تحقق خواست ها و چگونگی راه حل های سازمانگرانه تلاش می ورزند. انقلابیون هر نوع تحول مسالمت جویانه در هرم حاکمیت و پیرامون آنرا توطئه پنداشته و آنرا تخطئه می نمایند، اصلاح طلبان تحول بنیادین جامعه با نقد خردمندانه از وضعیت موجود (از جمله نقد منطقی به سیاست اصلاح طلبان حکومت) تلاش برای فاز جدیدی از اصلاحات را مد نظر می گیرند.
انقلابیون نارضایتی و ناخرسندی مردم در قبال استبداد و بیدادگری حکومت را به سمت و سوی هرج و مرج سوق داده تا در یک شرایط متشنج و نابالغ به هدف کسب قدرت سیاسی دست یازند، اصلاح طلبان ایرانی موقعیت ناخشنودی مردم را برای دستیابی به خواستهایشان از طریق شکل سازمانگرانه در چهارچوب تقویت جامعه مدنی بعنوان اصلی ترین رکن تداوم و گسترش دموکراسی، ارزیابی می نمایند.
در حالیکه انقلابیون هر تحول مسالمت آمیز در حاکمیت و پیرامون آنرا توطئه از جانب حکومت برای تداوم حکومت خود، ارزیابی می کنند، طبیعی خواهد بود که در توجه به توطئه هر نشانی از تحول تخطئه شود و دقیقأ از همین منظر است که از نقد خردگرانه دوری جسته و بُهتان را به هر آنچه که در چهارچوب فکری شان قرار نگیرد جزء سیاست خود کرده اند.
بنابراین ریشه اتهام زدن ها از ضعفی صورت می گیرد که با قطعیت بخشیدن به نظر خود و عدم تحمل نظر دیگری، راه را برای شرایط جو مسموم باز کرده و خشونت کلامی را می آفریند.   

در نظر بازی ما بی خبران حیرانند\"
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند"
   
niki_olad@hotmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست