سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مقدمه ای بر کشتار دگراندیشان در ایران۲
نویسنده: مسعود نقره کار


رضا اغنمی


• شیخ صادق خلخالی که در زمان طلبه‌گی در قم، زمانی که خانه شاگرد مرحوم سیدحسن جاسمی بود (سید حسن جاسمی تبریزی شهرت خلخالی، زمانی هم منشی مخصوص آقای خمینی بود)، به‌گربه‌کشی شهرت داشت، به فرمان آقای خمینی مامور قتل دگراندیشان شد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٨ فروردين ۱٣٨۷ -  ۱۶ آوريل ۲۰۰٨


 
نویسنده: مسعود نقره کار
ناشر: پیام .
مرکز پخش: البرز. فرانکفورت
 
 
 
 
با شروع انقلاب ۵۷، «خشونت» با رنگ‌وبوی اسلامی که تا به آن‌روز ناشناخته بود، به ‌ عنوان پدیده ‌ی   فرهنگی- اجتماعی وارد زندگی مردم شد. شیخ صادق خلخالی که در زمان طلبه ‌ گی در قم، زمانی که خانه شاگرد مرحوم سیدحسن جاسمی (سید حسن جاسمی تبریزی شهرت خلخالی، زمانی هم منشی مخصوص آقای خمینی بود)، به‌گربه‌کشی شهرت داشت، به فرمان آقای خمینی مامور قتل دگراندیشان شد. در اثر فجایع ننگین او در کردستان، آوازه ‌ی خونخواری و جلادی‌اش همه‌جا پیچید. رژِیم اسلامی، از موذن مسجد و واعظ رفته تا معلم و پرفسور و طبیب و تاجر، هرکسی که به‌نظرشان مخالف می‌رسید را بالای دار فرستاد. حتی مراجع تقلید هم از گزند دژخیمان در امان نماندند. آیت‌الله شریعتمداری را محاکمه و آبروباخته‌اش کردند با خلع لباس و مقام، خانه‌نشین و دق‌مرگش کردند. آیت‌الله منتظری تا به امروز، زیر نظر مامورین حفاظتی تحت نظر است. چند تن از علمای برجسته ‌ی مشهدهم همین‌طور!
اجرای قصاص، قانون دوران توحش باستانی، رسمیت پیدا کرد و جایگزین   قوانین رژِیم گذشته شد. این بار خشونت بود که با قدرت ارتجاع سرنوشت مردم را مهار کرده بود.
«چهره‍ی خشن "شریعت" به‌ویژه در سیمای "ولایت فقیه" که عدم تحمل و کشتار دگراندیشان بن‌مایه‍ی اندیشگی و   رفتارش است در سال‌های ۶٣ – ۱٣۶۰ بیش از گذشته خودنمایی کرد. آیت‌الله محمدی گیلانی به‌تقدیس خشونت پرداخت و بارها اعلام کرد "شورشیانی که در خیابان‌ها مجروح می‌شوند باید کارشان را تمام کرد" و "آنها که در تظاهرات علیه جمهوری اسلامی شرکت می‌کنند باید در محل، مقابل دیوار اعدام شوند.»(ص ٨۱)
سعید سلطانپور را از سر سفره ‌ی عقد به‌پای چوبه‌ی دار بردند. خمینی فرمان بشکنید این قلم‌ها را صادر کرد!
نقره‌کار به‌درستی می‌نویسد: «و فرمان او "بشکنید این قلم‌ها را" لکه‍ی ننگینی‌ست در تاریخ میهن‌مان که پاک‌شدنی نیست. براساس همین نوع رهنمودها، آزار و اذیت و کشتار اهل قلم دگراندیش شدت یافت.»(ص ٨۴)
خواننده، در هم‌دلی با درد و اندوهِ نویسنده احساس خفه ‌ گی می‌کند. با بغضِ گره خورده در گلو می‌خواهد فریاد بکشد از این‌همه نگون‌بختی و عقب‌مانده ‌ گی، در زمانه‌ای که قلم در جوامع جهان پیشرفته حرمت و منزلتی دارد، برما چه رفته که به‌چنین نکبتی گرفتار شدیم!
و همان روزهاست که چهره‌های سرشناس دیگری از این سرزمین به‌خاک و خون می‌غلتند: شکرالله پاک‌نژاد و موسی خیابانی ، سعید سلطانپور و پرویز نیکخواه که این آخری، انگار بیش از همه، سرنوشت پایانی را پیش‌بینی کرده بود. یاد و خاطره ‌ی همه‌شان گرامی باد.
  کشتار هم‌چنان ادامه دارد. اهل قلم و اندیشه، هدف اصلی ارتجاع است. ارتجاع از قدرت و نیروی غاییِ قلم آگاه است. می‌داند که سرانجام «قلم» او را به‌زیر می‌کشد. بی‌خود نبود که رهبر انقلاب در همان اوان سلطنت فقها گفت«بشکنید این قلم‌هارا!» همان اخطار کافی بود که ماموران رژِیم، اهل قلم و اندیشه را هدف قرار دهند. به‌سبک و سیاق فاشیست‌ها آدم‌ربایی و کشتار دگراندیشان را اجرا کنند.
  قتل سعیدی سیرجانی ، ابراهیم زالزاده ، احمد میرعلائی ، غفار حسینی ، حمید حاجی‌زاده و فرزند نه‌ساله‌اش کارون و هم‌چنان قتل فروهر ها و محمد مختاری ، محمدجعفر پوینده ، مجید شریف و پیروز دوانی و ده‌ها تن دیگر از اهل اندیشه و هنر، که به‌قتل‌های زنجیره‌ای شهرت پیدا کرد، و کلاً به‌دست رژِیم، توسط جانیان حرفه‌ای و دست‌آموزان مکتب ارتجاع، و در رهگذر این خونریزی‌ها بود که نیاتِ سنت‌گرایان عریان شد و پرده از جنایت‌های باند مخوف آدمکشی علمای دین مبین اسلام به‌کنار رفت.
«دوم تیرماه سال ۱٣٨۲ زهرا کاظمی ، عکاس و هنرمند ایرانی مقیم کانادا، به اتهام "عکسبرداری از منطقه‌ای ممنوع" در اطراف زندان اوین دستگیر شد. زهرا کاظمی بلافاصله مورد شکنجه قرار گرفت و در روز نوزدهم تیرماه بر اثر جراحات وارده در بیمادستان جان داد. قتل این عکاس واکنش‌های گسترده‌ای را در ایران و جهان به‌دنبال داشت.... پس از چندی سعید مرتضوی قاتل زهرا کاظمی معرفی شد، اما شخص دیگری به‌عنوان قاتل زهرا کاظمی به‌دادگاه کشانده شد و پس از محاکمه آزاد گردید.»(صص۶۱ –۶۰) ۱
وقتی قاضی دادگاهِ اسلامی نقش جلادی را برعهده می‌گیرد باید به‌چنین رژِیم و رهبران‌شان تهنیت و تسلیت گفت. تهنیت از بابت خدمت به اسلام فقاهتی و تسلیت از تباهی عدل و داد در دستگاه قضای ایران!  
 
کشتار بهائیان و مسیحیان و تخریب اماکن بهائیان و مساجد اهل سنتِ ایران و دراویش گنابادی،   از جمله اعمال فاشیستی و زشت‌کاری‌هایی‌ست که در پرتو حکومت الله به‌شدت دنبال می‌شود.
با شروع حکومت احمدی‌نژاد ، چهره ‌ی واقعی رژِیم عریان‌تر شد. اگر در گذشته آقای خاتمی با کلمات بزک‌کرده و فریبنده از «گفت ‌وگوی تمدن‌ها» سخن می‌گفت و پرده بر سرکوب و جنایت‌های مستمر حکومت می‌کشید، این‌بار احمدی‌نژاد با همان فرهنگ نازل و کوچه‌بازاری‌اش، آدم‌کش‌هارا به‌مقام وزارت رسانید و با آب توبه ‌ی حکومتی گناهان‌شان را شست‌وشو داد. نقره‌کار این تحولِ خزیده را به‌درستی می‌شکافد: با انتخاب «احمدی‌نژاد به‌ریاست جمهوری اسلامی آمرین و عاملین کشتار دگراندیشان به پست‌های وزارت و مقام‌های کلیدی دولتی ارتقا یافتند. مصطفی پورمحمدی که از آمرین کشتار قتل‌های سال۶۰ و۶۷ است وزیر کشور شد و محسنی اژه‌ای و متکی که در قتل‌های زنحیره‌ای و شکنجه و کشتار دگراندیشان نقش ایفا کردند به‌مقام وزارت اطلاعات و امورخارجه دست یافتند.»(ص ۱۶٨)
 
نقره‌کار، جایی با اشاره به‌روایت تورات که می‌توان گفت بعد از زرتشت از نخستین پایه‌گزاران، قصه‌های بهشت و دوزخ در ادیان به شمار می ‌آید ، و از تورات است که به سایر کتاب‌های ادیان آسمانی نیز رسوخ پیدا می ‌ کند و امروزه با دمیدن به طبل مذهب که چندسالی‌ست از سوی سرمایه‌داری غرب نیز به‌شدت پشتیبانی می‌شود، نکته ‌ی جالبی آورده که یادگاری شوم از سبعیت گذشته را توضیح می‌دهد: «در تورات ، سفر ادیان،۱٣: ۲۰ یکی از ۵ کتاب اصلی تورات و عهد جدید رومیان، خدای انجیل فرمان کشتار همجنسگرایان را می‌دهد: "اگر مردی به جای زنان با   مذکر دیگری همخوابه شود هردوی آن‌ها مرتکب عمل شنیعی شده‌اند و سزاوار مرگ‌اند.»(زیرنویس ص ۱٨٣)
در حکومت اسلامی ماده‌ی ۱۴۱ و ۱۴۲ سزای همجنسگرایان   برای هردو مرگ است.(همان)
«تورق تاریخ ادیان، و نگاهی به‌حاکمیت‌های سیاسی و مذهبی اسرائیل، امریکا و ایران، نشانگر این واقعیت است که هنوز کارنامه مذاهب سرشار از عدم تحمل، نابردباری و جنگ است.»(ص ۱٨۴)
 
مخالفت آقای خمینی با ملیت و ملت‌گرایی و حمله ‌ی چندباره ‌ی او به ملی‌گرایان، از شیفته ‌ گی‌های بی‌حدوحساب او به‌اسلام، این پرسش را پیش می‌کشد که کدام‌یک از پیشوایان مذهبی در کشورهای اسلامی، منکر ملیت خود شده‌اند؟ دیده نشده تا به امروز ملت‌های اسلامی را نمی‌گویم،   فقط ملت‌های عرب جمله ‌ گی زیر پرچم واحدی گرد هم آمده باشند! جنگ هشت ساله ‌ی ایران و عراق، در تبیینِ نفی این فکر پوسیده بهترین گواه است.
آیت‌الله خمینی عمرش کفاف نداد که با طرح همین مسئله، عرب‌ها را هم به‌جان همدیگر بیندازد!
 
نویسنده جان مطلب را   در بخش «چه باید کرد؟» می‌گوید:
«در تاریخ میهن‌مان، سرگذشت هولناک و ناباورانه پوست کندن، قطعه‌قطعه کردن، سربریدن، زبان بریدن، میل کشیدن و کور کردن چشم، شمع آجین کردن، دارزدن، تیرباران کردن و ترور دگراندیشان و دگررفتاران و مخالفان سیاسی و عقیدتی است. تاریخی حیرت‌انگیز که پادشاه "دادگر"ش دگراندیش کُش بود. رجل سیاسی برجسته‌اش امیرکبیر، که خود قربانی دگراندیشی‌اش شد فرمان قتل دگراندیشان را صادر کرد. و پیروان باب، یکی از بزرگترین قربانیان دگراندیشی در ایران، هنگامیکه به دو جناح ازلی و بهائی تبدیل شدند، خون یکدیگر ریختند.»(ص۲۰۱)
  کشتار بابیه به‌زمانه ‌ی امیرکبیر، تازه بخشی از جنایت‌های اوست. بنگرید به‌تاریخ و دوران ولیعهدی ناصرالدین ‌ شاه در تبریز، و مسئولیت‌های مستقیم امیرکبیر در کشتار خیلِ گرسنه ‌ گان و بی‌پناهان آن سامان، تا مردم با چهره ‌ی واقعیِ این جانیِ مصلح آشنا شوند!  
«اینکه ادعا می‌شود تشیع تنها راه حق و صواب است و فقه شیعه و امر اجتهاد را نوآوری جا زدن دروغی بیش نیست.»(ص ۲۰۷)
فیلسوف اسپانیائی عرب، ابن عربی در فصوص‌الحکم سخن نغزی دارد. می‌گوید: «کسی که حق را منحصر به پرستیده‍ی خود می‌داند و دیگران را گمراه می‌خواند نادانی بیش نیست.»(ابن‌عربی ترجمه ‌ی محمدعلی و صمدموحد، ص ۲۴۲، انتشارات کارنامه تهران)
 
بخش نخست کتاب این‌گونه به‌پایان می‌رسد: «تلاش برای یکسان‌سازی عقیدتی انسان‌ها، آبادسازی گورستان‌هاست، کاری که حکومت اسلامی کرده است، و بنا به‌ماهیت ذات اندیشه ‌ گی‌اش خواهد کرد و این‌گونه بوده که:
گورستانی چندان بی مرز
شیار کردند
که بازماندگانش را هنوز
ازچشم خونابه روان است.»(سروده ای از احمد شاملو، ص ۲۱٣)
 
پیوست‌ها و اسناد پیشگفتار
  تصاویر تکان‌دهنده‌ی کشتار مبارزان جانباخته ‌ی کرد، توسط خلخالی   در کردستان، خاطرات تلخ آن سال‌های شوم را در ذهن خواننده بیدار می‌کند. تصویر جانیان بالفطره و قربانیان انقلاب، که   درخون آمال و آرزوهای تباه شده ‌ی خود غلتیده‌اند، انگار که تکرار تاریخ است و فصلِ مستندی از سیمای واقعی این مردم ساده‌دل   درهم‌جوشِ متغیر؛ با تمام ابعاد فرهنگی- اجتماعی‌اش؛ و چه راحت و آسان فریب می‌خورد و طعمه ‌ی نیرنگِ نیرنگ‌بازان می‌شود، تجربه ‌ی مشروطیت و حاصل نهایی‌اش را فراموش میکند! شگفتا! که باز، با پای خود و به‌میل خود، «دام» را برمی‌گزیند و خود را تباه می‌کند!
توضیحاتی که نقره‌کار در این بخش آورده، روایت تازه‌ای نیست، اما تکرارش یادآوریِ کلانی‌ست برای نقد تاریخ فرهنگی و سیاسی، و مهم‌تر، هشداری به جامعه ‌ی تحصیل‌کرده و روشنفکری برای شناختن ذاتِ ارتجاع و قدرتِ کور و تمیز سره از ناسره. بدون شک، بازنگریِ حوادث و تکرارِ صحنه‌های جنایت و ویرانگری اجتماعی، شیپور آماده‌باش است برای بیداری مردم. ارتجاع، از بیداری مردم وحشت می‌کند. از آگاهی جامعه در هراس است. هرگز در تهیه ‌ی وسایل و ابزار خواب و غفلت کوتاه نمی‌آید. بنگرید به علاقه ‌ی دولت‌ها در گسترش شبکه ‌ی سوگواری‌ها و مراسم حاشیه‌ای.
 
تصویر شهدا، سخن می‌گویند. هریک از این چهره‌های جاودان، فصلی از آمال بربادرفته ‌ی آن‌ها را در ذهنِ خواننده زنده می‌کند. با زبانی تلخ اما عبرت‌آموز. غفلت‌هارا یادآور می‌شود. فریاد پنهانِ گره خورده ‌ی نسل‌ها را که مطالبات‌شان زیر خفقان و سانسور استبداد، به‌ناله‌های مستمندانه بدل شده، رود همیشه جاری مردم را تکان می‌دهد. آشوب و غرش طوفانِ توفنده، گسست زنجیرهای طاعت و بندگی را صلا می‌دهد.
 
کتاب بسته می‌شود اما، نه حکایتِ «اسارتِ فکریِ» ما به پایان می‌رسد و نه دردهای ناگفته ‌ مان!
 
برای مطالعه آثاراین نویسنده از وبلاگ های زیر دیدن کنید:
www.ketabsanj.blogspot.com
www.ketabedastan.blogspot.com
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست