سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نوروز خاکستری


دکترعارف پژمان


• پدر را روزگاری پیش
عیدی بود و نوروزی
تو می دیدی، پدر
آن سالها بسیار می خندید! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۷ اسفند ۱٣٨۶ -  ۱۷ مارس ۲۰۰٨


برای فرزندم یگانه



 
پدر را روزگاری پیش
 
عیدی بود و نوروزی
 
تو می دیدی، پدر
 
آن سالها بسیار می خندید!
 
 
 
***
 
پدر با سفرهء نوروز رازی داشت
 
پدر با لیلی چشمت نیازی داشت
 
پدر آن سالهای دور،
 
مردی بود مردستان.
 
 
 
***
 
پدر زود از خیابان خانه بر می گشت
 
بدستش مرغ و ماهی بود
 
گل و نقل و نبات و مهربانی را
 
نثار مقدمت میکرد !
 
پدر، پشتاره ای از خاطرات سبز وا می کرد :
 
بهار قامتت را با شقایق آشنا میکرد
 
تو می دیدی پدر،
 
آن سالها بسیار می خندید.
 
 
 
***
 
کنون ای نوبهار من، بهارم کو؟
 
شنیدم سایه ساری نیست
 
تا غوغا کند مرغی
 
نمیدانم، زبانم لال
 
 ـ و شاید خواب می بینم ـ
 
در شهر و دیار من
 
بهاران،  پیک نوروزی نمی آید
 
شنیدم کودکان کوی دلتنگ اند !
 
چه می دانم،
ــ که دیگر جای کتمان نیست ــ
 
شاید باغ زندانی است ،
 
آفتاب و آب زندانی است .
 
چه گویم دختر خوبم...
 
چه می دانم...
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست