سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

عصر بحرانها
بحران های هویت و هویت بحرانها، قومیت در مقابل ناسیونالیسم (۱)


آراز. م. فنی


• در مقابل این سئوال که هویت قومی بر کدامین ملاکها و شاخص های تقسیم شده ی فوق استوارمی باشد جوابهای گوناگون داده می شود که مبتنی است به خاستگاه پژوهشگران و اینکه بررسی از کجا سفارش داده شده است. باید تاکید کرد که یکی از دلایل پیچیده گی و گنگ بودن درک مفهوم قومیت تداخل این مفهوم با گفتمان هائی چون مذهب، طبقه، نژاد، زبان و محیط جغرافیائی هست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٨ اسفند ۱٣٨۶ -  ۲۷ فوريه ۲۰۰٨


"عبور به دوران (امپراطوری) در حالی اتفاق می افتد که سیستم مستقل سیاسی جوامع مدرن، که با ایجاد دولت های ملی در منطقه ی اروپا شروع شده بود در حال افول است. بر خلاف سامان امپریالیستی، مدل امپراطوری احتیاجی به اشغال سرزمین های جدید، ایجاد مراکز قدرت به نام کشور که استوار بود به مرزهای جغرافیائی مشخص که به نوبه ی خود با کشیدن مرزهای سیاسی مشخص و دیوار های بلند همراه است، ندارد. امپراطوری جدید یک سامان سیاسی اقتصادی و فرهنگی است که سیستم سیاسی و جغرافیائی غیر متمرکز آن قدم به قدم همه ی حوزه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در درون مرزهای باز و گسترده ی خود جذب می کند. این امپراطوری هویت های پیوندی، ساختار های منعطف و واحد های کثیر اجتماعی را توسط سامانی که قابلیت گرفتن فرم های جدید در سیستم های شبکه ای و زنجیره های مختلف تصمیم گیری را دارد، به راحتی اداره می کند. رنگهای گوناگون ملی (بخوان فرهنگهای گوناگون ملی، مترجم) موجود در نقشه های امپریالیستی سابق؛ در رنگین کمان سامان امپراطوری جدید در هم ادغام شده است"
  (ترجمه آزاد نویسنده از کتاب "امپراطوری" نوشته ی میشل هارت و آنتونیو نگری: ص، ۱۴)
   
چ را هلند یک کشور است در حالیکه هانوفر و دوک نشین پارما نیستند؟ (ارنس رنان، ۱٨٨۲)
 
سرآغاز:
  سئوالی که ارنست رنان حدود صدو سی سال پیش مطرح کرد هنوز علیرغم پیش گوئی و یا تحلیل هارت و نگری در نقل قول بالا از شرایط جدید بین المللی و تسلط نظام مورد نظر آنها بنام "امپراطوری"، زنده بوده و تازگی خود را حفظ کرده است. با الهام از سئوال ارنست رنان و در بستر تکامل شرایط جدید بین المللی می توان پرسید:
 
چرا برای مثال، مناطقی چون کردستان و آذربایجان ایران کشور نیستند و کردها و ترک های آذری ملت نیستند؟ چه شرایطی و عواملی بایست فراهم شود تا یک قوم ملت شمرده شود و یک منطقه ی جغرافیائی کشور؟
 
این سئوالها با اعلام استقلال "کووزوان ها" در روز یکشنبه ۰۲/۱٨-۰٨ یک بار دیگر زنده شده و ضرورت و اهمیت بررسی چنین مسئله ای با توجه به شرایطی که در جامعه ی ما می گذراند شرایط راهبردی تازه ای پیدا کرده است.
 
کوزوو استقلال خود را اعلام کرد. از مدتها پیش مقدمات این کار فراهم می شد. نماینده ی فنلاندی جامعه ی ملل و اتحادیه اروپا "اهتصاری" پیشنهاد استقلال تدریجی آن را به اتحادیه ی اروپا و جامعه ی ملل تقریبن یکسال پیش   ارایه کرد. تعدادی از کشورهای دنیا از آن جمله افغانستان، امریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، ایتالیا، نروژ و ... این کشور را به رسمیت شناختند. مسئولین کشور صربستان (باقیمانده ی یوگسلاوی سابق) روسیه و چین به این مسئله اعتراض کرده و آمریکا وسایر کشورهائی که به مسئله استقلال کوزوو دامن می زنند را متهم به بی ثبات کردن امنیت بین المللی نمودند. در بلگراد پایتخت صربستان تظاهر کنندگان ضد استقلال کوزوو بعد از مارش در خیابانهای بلگراد سفارت آمریکا، کشور کروات و آلمان را به آتش کشیدند.
 
جدائی خواهان آبخازی و اوستیای جنوبی در گرجستان تهدید کرده اند که بزودی اعلام استقلال خواهند کرد. به نظر می رسد که تشکیل یک بلوک قدرت جدید سیاسی در حال شکل گرفتن است. ایلات متحده و غرب هر چه بیشتر به حیاط خلوت روسها دست اندازی کرده و منافع سیاسی و اقتصادی باقیمانده ی امپراطوری اسلاوها را تهدید می کنند. بنظر می رسد که رقابت بین این دو قطب با حمایت گروه های قومی سیاسی شده در اعلام استقلال های جدید دور می زند.
 
در کشورهای همسایه ی ما افغانستان و عراق بحرانهائی مشابه بحران بالکان در جریان است. احتمال متلاشی شدن عراق هنوز بطور کامل منتفی نشده است اگرچه خشونت تروریستی و درگیری شیعه ها و سنی ها کاهش داشته است. سپاپ اطمینان و در شیشه ی "پاندورا" باز شده و نیروهای زندانی شده در استبداد صدام حسین رها شده اند. بحران تارپود این جامعه را در بر گفته و احتمال تجزیه ی آن به سه بخش کرد نشین، سنی نشین و منطقه ی نفوذ شیعه ها پدیده ی بعیدی نیست. سناریوی ایجاد جمهوری فدراتیو عراق که مناطق فوق، دارای حق خود مختاری بوده سناریوی سیاسی مترقی هست ولی پیاده شدن آن در شرایط فعلی با نظم بین المللی موجود بعید به نظر می رسد. پروسه ی تکامل شرایط جدید به سامان سیاسی فدراتیو و یا   ثبات سیاسی در آن بعنوان کشور مستقل یکشبه انجام نخواهد گرفت.
 
بنظر پاره ای از قدرت های غربی و کشورهای با نفوذ منطقه عراق تجزیه شده خطرش کمتر از عراق مستقل که توانائی کنترل بر همه ی خاک عراق را دارد هست. از طرف یگر یک دولت کرد مستقل و یا شیعه ی مستقل به ضرر همسایگان شمالی و شرقی (ترکیه و ایران) و حتی همسایگان سنی مذهب جنوب عراق خواهد بود. دولت ترکیه و نظامیان ترکیه حاضر به قبول خود مختاری و یا حتی پذیرش وجود حکومت متشکل و فدراتیو کردها در عراق نیستند. بطوریکه از اخبار بی بی سی بر میاید شب جمعه بیست و یکم فوریه نیروهای ترکیه وارد کردستان عراق شده و برای سرکوپی پی کا کا ده کیلومتر در خاک کردستان پیش روی کرده اند.
 
همین طور هست سیاست ایران در مقابل کردها. از طرفی در مقابل رقیب خود ترکیه از کردهای عراق حمایت کرده و می کند از طرف دیگر این حمایت بدون قید و شرط نیست. کردها بایست هژمونی شیعه ها را بپذیرند. سیاست کشورهای سنی مذهب منطقه ی جنوب عراق در رابطه با خودمختاری و یا حکومت اکثریت شیعه ی عراق راهم می شود سیاستی یک بام و دو هوا ارزیابی کرد. آش شور تر از آن شده است که بتوان قورتش داد. بنظر می رسد که تئوری سیاست تقابل همه در مقابل همه   توماس هابز در عراق صدق می کند. آنارشیسم، سیستم سیستم مسلط در عراق فعلی هست و در این بحران سیاسی، قوم های سیاسی شده از ضعف حکومت های مرکزی و سامان بین المللی دولت های ملی برای سازماندهی خود و اعلام استقلال کشور جدید استفاده می کنند.
 
جامعه ی ایران و تعداد قابل توجهی از اعضای جامعه ی بین المللی از بحرانهای مشابهی رنج می برند. برای مثال می شود از روسیه: که   با بحران جدائی طلبان چچن درگیر است، چین با مشکل قبایل ترک نشین و مسلمان نشین ...،   سودان، سومالی مشکلات مشابه داشته، مسئله ی استقلال فلسطین و اشغال این کشور توسط   اسرائیل، و درگیری های مشابه در اریتره، اتیوپی، هندوستان، اندونزی و غیره نام برد. به این لیست درگیر های اقوام اروپائی که خواهان استقلال هستند را هم باید اضافه کرد. نمونه ی باسک ها، کاتالون ها، ایرلندی ها، نرماندی ها، اسکاتلندی ها، فلاندرها و ...چند مثال گویا هستند از فروپاشی و یا ضعف نظام دولت های ملی. بر طبق تحقیقات روابط بین الملل دانشگاه اپسالا در سوئد،   تعداد درگیری های قومی در درون کشورها در بین سالهای ۱۹٨۵- ۱۹۹۵ به بیش از صد تا می رسد؛ در صورتیکه تعداد جنگها و درگیری های   بین کشورهای عضو سازمان ملل از تعداد انگشتهای دو دست تجاوز نمی کند.
 
 
کسانی که حرکت های سیاسی قبل از انتخابات ریاست جمهوی دوره ی نهم را دنبال می کردند به خاطر دارند که تنشها و درگیری ها در کردستان، منطقه عرب نشین خوزستان و آذربایجان به شکلی به رشد ملی گرائی و خواستهای ملی در کلیت خود رنگ جدیدی داده که احتمال تکامل کیفی آن امربعیدی نیست. اوج گرفتن مطالبات ملی در بلوچستان هم مشهود است. وضعیت جامعه ی ایران علیرغم ثبات نسبی و کنترل مرزهای کشور توسط حکومت آرامش قبل از طوفان را در خاطر زنده می سازد. بحران هویت عمومی جامعه و مردم و مسئله ی حقوق اقلیت ها و همستیزی بین اقوام ساکن در چهارچوب مرزهای کشور با حکومت مرکزی و همچنین احتمال همستیزی در بین اقوام ساکن کشور، هر روز ابعاد جدیدی می گیرد.
 
 
  با توجه به اینکه جامعه ی ایران در اکثر عرصه های اجتماعی بخصوص دموگرافی، نهاد های سیاسی و سیستم اداری بسوی تغییرات دوران سازی می رود وبا علم به اینکه حرکتهای قومی در کلیت خود حرکتهای ضد سیستم هستند و در تکامل خود در تقابل با دولت های ملی شناخته شده ی عضو سازمان ملل و سیستم بین الملل موجود قرار می گیرند توجه بازیگران سیاسی و پژوهشگران علم بین الملل را بخود جلب کرده است. این بحران با توجه به موقعیت جغرافیایی، روابط پرتنش با جامعه ی بین الملل، بزرگی خاک، جمعیت و نفوذ و سابقه ی تاریخی، ابعاد اختلافات قومی و پراکندگی آن و همچنین تنوع و کثرت اقوام جامعه ایران، خود بخود به   مسئله پیچیده گی خاصی می دهد.
 
دلایل و سطوح بحران
 
در رابطه با دلایل بحران هویت سیاسی می توان به علل گوناگونی اشاره کرد. شکست ایدئولوژی های کلاسیک یعنی لیبرالیسم، رئالیسم سیاسی و مارکسیسم/لنینیسم و عدم جایگزینی نظریات مشخص جدید به جای ایدئولوژی های فوق که خود از علایم تسلط دوران پسا –   مدرن است به گمگشتگی احزاب و جریانهای سیاسی، موسات اجتماعی ، نخبگان جامعه و شهروندان جوامعه مدنی در کشورهای صنعتی و نیمه صنعتی منجر گشته است. این بحرانها را در سطوح و حوزه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی زیر می توان تشخیص داد.
تاکید یک نکته البته ضروری به نظر می رسد و آن اینکه سامان مسلط بر روابط بین المللی علیرغم رشد نیروهای فراملی چه در عرصه ی اقتصادی و چه در عرصه جامعه ی مدنی و همچنین حضور حرکتهای ضد سیستم، بیداری هویت قومی و مذهبی در کشورهای گوناگون، سامان استوار بر سیادت دولت های ملی می باشد. ارزیابی از بحران در جامعه ی جهانی حداقل سه پروسه ی سیاسی که جنبه های فرهنگی و اقتصادی را نشان می دهد که بطور موازی و یا در مقابل هم در رشد هستند. این سه پروسه ی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی عبارتند از:
 
۱.   جهانی شدن (سرمایه داری، فرهنگ، علم، سیاست، سامان دموکراتیک غربی و جرم و جنایت)
 
۲.   منطقه گرائی قدیم   وجدید (تشکیل اتحاد های سیاسی و اقتصادی منطقه ای نظیر اتحادیه ی ارو پا، آسیای جنوب شرقی و نفتا "شمال آمریکا")
 
٣. سیستم سیاسی/حقوقی ملت –   دولت و دولت ملی
 
۴. تشکیل ملت های جدید (فرهنگی و قومی شدن دولت های چند ملیتی)
 
پروسه ی اول و سوم حالت ضد سیسستمی دارند اگر چه از دینامیسم موجود در درون سیستم بین المللی استفاده کرده و در زهدان آن رشد عمل می کنند. پروسه ی دوم استمرار وتکامل دهنده ی سامان مسلط فعلی و گذاری است مسالمت آمیزاز روابط بین دولت ها ونظام موجود بین المللی که عمومن با روابط حقوقی استقلال دولتها وخلقها تعریف می شود به یک سامان و پیکربندی سیاسی اقتصادی فراملی. از این پروسه با عنوان منطقه گرائی جدید و مرکانتلیسم جدید هم یاد می کنند.
 
من در این سلسله مقاله ها به برسی پروسه ی سوم که خود موج سوم از رشد حرکتهای ناسیونالیستی هست خواهم پرداخت. موج اول پروسه ی فرم گرفتن هویت های جمعی که توسط دولت ها و الیت جوامع اروپائی هدایت می شد با تشکیل دولت های ملی در اروپا تکامل یافت. موج دوم ناسیونالیسم بین دو جنگ جهانی شکل گرفت و بعد از جنگ جهانی با آزادی کشور های زیر استعمار تداوم پیدا کرد حاصل آن آزادی نسبی سیاسی دولت های افریقائی، هندوستان، پاکستان و... بهمراه داشت و موج سوم ناسیونالیسم قومی که هنوز هم استمرار دارد با فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک شرق همراه شد.
 
”Just these nations figure prominently in the work of Johan Armstrong, whose major volume, Nations before nationalism , combines both versions of perennialism. On the one hand, Armstrong provide matrix of pre-modern long-and medium-term factors leading to the gradual emergence of modern national identity. On the other hand, the body of the book deals not with nations but with the ethnic identities in medieval Islam and Christendom. For Armstrong it would seem that ethnicity and nationhood are identical, that “nations” are recurrent throughout history, and that some of them at least can boast a continuous history of some centuries, if not millennia” (Smith, ۲۰۰۰: ۵۱)
 
سلسله مقالاتی که بعد از این در این نشریه معرفی خواهد شد،   دنباله ی مقالاتی هست که   در رابطه بررسی بامسایل بین الملل در این سایت ارایه شده است. در چند مقاله سعی خواهم کرد به تعریف مفهوم و واژه ی قومیت و قوم گرایی و فرق آن با گفتمان و ایدئولوژی ناسیونالیسم بپردازم. این مهم بدین دلیل هست که تصویر دیگری و یا تازه تری از این گفتمان ارایه شود (تلاش بر این خواهد بود). سعی من در مرور کردن تئوریهای متداول در باره ناسیونالیسم وقومیت متمرکز خواهد شد و هدفش مفهوم سازی و به لحاظ علمی ساختار شکنانه خواهد بود تا تجزیه و تحلیل حوادث روزمره و در گیری های قومی در این کشور و یا آن کشور ویا منطقه ی خاص جغرافیایی. طبیعی هست که برای زنده بودن بحث و همچنین جهت انطباق بحث مجرد و انتزاعی، نیاز به آوردن مثال های مشخص خواهیم داشت.
 
من از ساده سازی تا آنجا که ممکن هست پرهیز خواهم کرد. برای اینکه در خیلی از مواقع ساده سازی به محتوی و عمق آنالیز لطمه می زند. در عین حال سعی خواهد شد که از پیچیده کردن غیر ضروری موضوع هم پرهیز شود. در خیلی از مواقع ساده نویسی و قابل فهم بودن مطالب نشانگر تسلط نویسنده بر موضوع مورد بحث هست و من امیدوارم که این مورد در این نوشته هم صدق کند.
 
اما سئوالاتی که برای من و مقالات مطرح هستند:
 
- مولفه های ناسیونالیسم و قوم گرایی کدام هستند؟ یعنی کدام خصوصیت هویتی می تواند عامل جدایی گروهها از همدیگر باشد و همچنین عوامل اساسی همستیزی گروههای اجتماعی کدام هستند؟
- آیا ملت و ناسیونالیسم پدیده ی تاریخی هستند و یا پدیده هائی مدرن بوده و تاریخ پیدایش آنها به قرون جدید بر می گردد؟
- فرق ناسیونالیسم، قوم گرایی و میهن پرستی [۱] چیست؟
- علت همستیزی ها ی قومی کدام هستند و آیا می شود که به یک یا چند تا عامل مشخص تاکید داشت؟
 
برای بررسی این سئوال ها من مکتب ها و یا نظریه های موجود را به سه جریان مشخص زیر تقسیم می کنم:
 
۱). مکتب مدرنیسم ویا بینش هویت مشارکتی (تفکری که دولت های ملی و ملت گرائی را پدیده ای مدرن می داند) ارنست رنان، الی   کدوری و ارنست گلنر از چهره های شناخته شده ی این جریان هستند. [۲]
“For modernists like Eric Hobsbawm and Ernest Gellner, the nation is not only recent, it is also novel, and a product of process of modernization. They regard the era of the French Revolution as marking the moment when nationalism was introduced into the movement of world history”(Smith, ۱۹۹۹: ۶).
 
۲). جریان پرنیال و یا سنتی (این تفکر که طیف وسیعت تری را شامل می شود اعتقاد دارد که ملت ها ریشه ی تاریخی دارند و دولت های جدید بر شانه ی قومیت های سابق استوار هستند. نظریه پردازان این جریان از امپراطوریهای ایران و   یونان و قوم/ملت یهود، چین و هند نام می برند) آنتونی اسمیت از چهر های بارز این تفکر هست. [٣]
 
”Just these nations figure prominently in the work of Johan Armstrong, whose major volume, Nations before nationalism , combines both versions of perennialism. On the one hand, Armstrong provide matrix of pre-modern long-and medium-term factors leading to the gradual emergence of modern national identity. On the other hand, the body of the book deals not with nations but with the ethnic identities in medieval Islam and Christendom. For Armstrong it would seem that ethnicity and nationhood are identical, that “nations” are recurrent throughout history, and that some of them at least can boast a continuous history of some centuries, if not millennia” (Smith, ۲۰۰۰: ۵۱).
 
٣). پریموردیالیسم (این مکتب که به دو قسمت تقسیم می شود و اعتقاد دارد که ناسیونالیسم امری فرهنگی و تاریخی است) اقوام و فرهنگها د رکلیت خود بستر رشد حرکتهای ناسیونالیستی را تشکیل می دهند. ازنظریه پردازان شناخته شده این منظر فکری می شود از "کلیفورد گی یترز نام برد. [۴]
 
”By primordial attachment is meant one that stems from the ”givens” – or, more precisely, as culture is inevitably involved in such matters, the assumed “givens” – of social existence: immediate contiguity and kin connection mainly, but beyond them the givenness that stems from being born into a particular religious community, speaking a particular language, or even a dialect of a language, and following particular social practices. These congruities of blood, speech, custom, and so on, are seen to have an ineffable, and at times overpowering, coerciveness in and of themselves”. [۵]
 
بر طبق تعریف "گی یرتز" تعلقات گروهی هیچ وقت از پیش "داده شده" طبیعی/ذاتی نبوده و مطلقیت ندارند. یعنی نمی شود از کرد، فارس، آذری و بلوچ بعنوان یک هویت و قومیت مطلق و برای همه ی زمانها صحبت کرد. بر عکس تحقیقات جدید انسان شناس ها و قوم شناسی به نسبی بودن هویت و تعلق قومی و ملی سوی دارد.   لازم به یادآوری هست که بیشتر جمع بست های علم روابط بین الملل در مورد هویت قومی و تعاریف آن، بر داده های علمی جامعه شناسان، قوم شاسان و مردم شناسان استوار است و پژوهشگران این علم بررسی های انسان شناسانه از آن نوع که برای مثال قوم شناسان انجام می دهند مستقلن نمی کنند بلکه از داده های سایر علوم اجتماعی استفاده می کنند. روش مشاهده ی نزدیک روش متداول در علم روابط بین الملل نیست.
 
۴). کانسترکشیونیست ها (نظریه ای که ناسیونالیسم و قومیت سیاسی شده را محصول کار سیاسی الیت و نظریه پردازان سیاسی اقتصادی محسوب می کند) از چهره های مهم این نحله ی فکری می توان از اریک هابسباوم نام برد. [۶] نظریات ساختمانی/اجتماعی بودن قومیت و ملیت را آنتونی اسمیت به شکل زیر خلاصه کرده است:
 
۱. The assumption that nationalism created and continues to create nations, rather than the opposite
۲. A view of nations as social constructs and cultural artifacts deliberately engineered by elites
٣. The idea that nationalists “invent” and “imagine” the nation by representing it to the majority through a variety of cultural media and social rituals
۴. A sense of the suppression of the age of nations along with that modernity in the more globalizing epoch (See Smith, ۲۰۰۰: ۵۲)

مقدمه جامعه شناسانه:
 
  بحثهای اکادمیک و سیاسی پیرامون مفهوم ها و تئوری هائی   که در رابطه با "ملت"، "ملتگرائی"، "دولت ملی"، "قومگرائی" و گروهای "قومی" ارایه شده همچون خود موضوع مورد بحث پیچیده و چند بعدی هستند. کثرت و سردرگمی و گنگی که در تعریف های   عمومی علوم اجتماعی و علوم سیاسی و علم روابط بین الملل مشاهده می شود، شامل حال این گفتمان اجتماعی و تئوریک هم می گردد. آنچه که مسلم است مفاهیم ملتگرائی و قومگرائی بوسیله ی دیسیپلین های گوناگون علوم اجتماعی مورد بحث و آنالیز قرار گرفته است.
 
حوزه ی کار مردم شناسان روی بررسی گروهای اجتماعی قبیله ای و عشیره ای (البته بیشتر گروهای ابتدائی ساکن مناطق باصطلاح "توسعه نیافته" چون افریقا، مناطق دست نخورده ی آمازون و همچنین پاره ای از مناطق آسیائی) دور می زند. تصویری که مردم شناسان از انسانهای این مناطق ارایه نموده اند تصویری عقب افتاده، ارتجائی و همچنین غیر انسانی است. سیاستمداران و دولتمداران کشور های غربی از این بررسی ها برای پیش بردن منافع گروهی خود استفاده کرده اند. جریانهای فمینیستی، پسا- مدرن و پسا کلنیال ضمن انتقاد از افراد و گروه هائی که به مفهوم سازی علمی، کلاسبندی و طبقه بندی کردن علوم دست یازیده اند، ما را از استفاده ی بدون سئوال وانتقاد ازاین کلاس بندی ها و مفاهیم منع کرده، این طبقه بندی و کاتاگوری ها را متعلق به علایق خاص، نژاد خاص (طبقه ی متوسط به بالای سفید پوست و مرد اروپائی) و منطقه ی خاصی می دانند. و معتقد هستند که این تعاریف نمی تواندد جهان شمول باشند چرا که هیچ فرد، طبقه و گروهی خارج از حوزه ی علاقه و طبقاتی خود عمل کند. به بیان ساده تر هر علمی افراد، طبقات و مناطق مشخصی را نمایندگی می کند.
 
مردم و گروهای انسانی مناطق غیر اروپائی اغلب بعنوان انسانهای بی تمدن و یا غیر مدرن محسوب شده و متاسفانه پذیرش این نظرگاهها توسط خلقهای غیر اروپایی موضوع و سبب الینه شدن های فکری و عملی یعنی استثمار جامعه ی غیر غربی را در مقابل فرهنگ غربی امکانپذیر ساخته است.
  قوم شناس ها عمومن به بررسی مادی زندگی فرهنگی گروهای ملی و همچنین گروهای اجتماعی که از کشورهای غیر غربی کنده شده و به دلایل گوناگون در غرب و کشوهای صنعتی زندگی می کنند می پردازند. هماهنگ شدن و پذیرش و یا عدم پذیرش (انتگراسیون) این گروه ها با فرهنگ و زندگی غربی، درجات سازگاری و وهمچنین روابط درونگروهی مهاجرین یکی از موضوع های مطالعاتی قوم شناسان هست.
 
علم روابط بین الملل و علوم سیاسی بطور عموم به بررسی جابجائی و علت های کوچ انسانها، سیاسی شدن گروهای قومی، روابط اقوام با دولتها، اشکال حکومتی و در گیری های قوم ها با حکومت مرکزی که عمومن برای کسب خودمختاری یا استقلال سیاسی و اقتصادی می ستیزند، می پردازند. صلح بین المللی، علت و اشکال جنگها، از دیگر مقوله های مورد پژوهش روابط بین الملل محسوب می شود. سخن کوتاه اقتصاد سیاسی جهانی و برسی پدیده ی قدرت در روابط بین الملل از ویژه ترین شاخه های پژوهشی این علم هست.
 
با توجه به شکست سوسیالیسم دولتی و همچنین عدم موفقیت سیاست های نو لیبرال ها در عرصه ی اقتصاد سیاسی   بین المللی و ملی همچنین تاثیر جهانی شدن زندگی اجتماعی غربی در اغلب حوزه های اجتماعی کشورهای غیر غربی در نهایت مقاومت   پاره ای از کشورها در مقابل فرهنگ برتر غربی بحث حول این مشکلات را و اهمیت ان را جدی تر می کند.     
 
 
: قوم وقوم گرائی Ethnie/Ethnicity
 
تعریف، معرفی موضوع و اهمیت علمی آن
 
قومگرائی بعنوان یک فاکتور سیاسی و قومیت سیاسی شده بعنوان یکی از مباحث دانشگاهی و سیاسی می باشد که امروزه ذهن و فعالیت اکادمیک و عمومی تعداد زیادی از دانشمندان و فعالین سیاسی را به خود مشغول داشته است. می شود گفت که بررسی مشکلی به نام ملیت/قومیت بدلایل زیادی از آن جمله نفوذ تفکرات مارکسیستی در دانشگاه ها و محافل سیاسی روشنفکری و نفی غیر مستقیم این نوع حرکت و تفکر توسط قشر روشنفکر و چپ در مراکز علمی، جامعه شناسی قومی و قومشناسی به معنی امروزین خود، موضوع تحقیقاتی محبوبی بحساب نمی آمد. ولی این روند در سی سال اخیر بدلیل درگیری های قومی که بعضن شدت و وسعت آن صلح جهانی و منطقه ای را بخطر انداخته است دگرگون شده و یکی از پرطرفدارترین رشته های آموزشی دانشگاهی است.
 
  همانطوریکه در مقدمه ی این نوشته خواندید، دولتهای ملی و ادامه ی حیات موسسه ی سیاسی به نام ملت بعنوان یک فاکتور سیاسی در جامعه ی بین المللی زیر علامت سئوال رفته است. و بهمین دلیل بعنوان موضوع تحقیقی   بسیار ضروری و مهم جای خود را باز کرده است. یک مثال می تواند برای اهمیت استدلال کافی باشد. آشنایان به مسایل سیاسی، درگیری در کشور یوگسلاوی سابق و شبه جزیره ی بالکان که امروز با شدت دیگری بدلیل استقلال کوزوو به سطح آمده معرف حضورشان هست. همستیزی قومی در این منطقه و دخالت و اختلاف نیروها و کشورهای اقتدارگرای دنیا چون فرانسه، انگلیس، آلمان، آمریکا، و روسیه و حضور نیروهای نظامی پیمان ناتو در این منطقه صلح بین المللی را با چالش جدی روبرو ساخته بود. هنوز هم که هنوز است جو عمومی در منطقه سنگین بوده و اگر نیروهای نظامی غربی از منطقه خارج شوند احتمال شعله ور شدن جنگ سناریوی بعیدی نیست.
 
تحقیقات روی مسایل قومی یک تحقیقات یک بعدی نیستند. پژوهش روی مسایل قومی بطور طبیعی با مطالعه ی مسایل ملی، تشکیل دولت های ملی و همچنین با بررسی مسایل پناهنگان بطور عمومی، مسئله ی دیاسپورا در کشور دیگر را هم در بر گرفته و یا اینکه موضوع   بررسی همستیزی های قومی و ملی در یک کشور چند ملیتی هدف این چنین تحقیقی باشد. بهر جهت هویت قومی، تکامل و شکل گیری آن، تشکیل دولت های ملی رشد قومیت و قوم ها از جمله ی مفاهیمی هستند که استخوانبندی تحقیقات قومی را شکل می دهد.
 
یکی از مهمترین سئوالهای این نوع پژوهش ها این است که یک قوم چگونه سیاسی می شود و آیا رابطه ای بین همستیزی قومی و توسعه یا عدم توسعه ی اقتصادی وجود دارد. چرا یک گروه قومی بازیگر سیاسی می شود و سیاسی شدن اقوام چه تاثیرات بین المللی و داخلی می تواند بدنبال داشته باشد؟  
   
در رابطه با تعریف قومگرائی و فرق آن با ملیگرایی و همچنین مرزهای یک قوم با قبیله و طایفه می شود از اختلاف حقوقی، فرهنگی و سیاسی این مفاهیم شروع کرد. همانطوریکه من درسایر مقالاتم توضیح داده ام ناسیونالیسم به ایدئولوژی گفته می شود که باور به سیادت هویت و فرهنگ یک ملت در سیاست یک جامعه بزرگتر و همچنین در معیار عومی ترروابط بین المللی را داشته باشد. ناسیونالیسم اروپائی در اجزا و کلیت خود مثال گویائی برای حوزه ای و جهانی شدن این ایدئولوژی غربی در جهان هست.
 
اگر مبنای فرهنگ ملی و ناسیونالیسم یک محدوده ی جغرافیائی مشخص، زبان و فرهنگ مشترک و همچنین تاریخ مشترک باشد همین موارد در مورد قوم هم صدق می کند. یعنی اینکه یک قوم عبارت از گروه اجتماعی هست که افراد آن   دارای تاریخ، زبان و فرهنگ مشترک باشند. در رابطه با مذهب و اعتقادات دینی مشترک [۷] می تواند از مولفه های قومیت محسوب شود ولی ضروری نیست. پذیرش افراد در یک گروه اجتماعی و قومی منوط به یک توافق ضمنی و یا مشخص دو طرفه هست.یک مثال می تواند موضوع را بیشتر روشن کند. یک آذری زمانی یک آذری شمرده می شود که اول این هویت توسط خود آن فرد و همچنین توسط جامعه ی بزرگ آذری ها پذیرفته شود. ولی پذیرش این دو طرف قضیه نمی تواند ملاک ایجاد یک جامعه ی سیاسی توسط آذری ها باشد که جامعه ی بین الملل هم به رسیمت بشناسد. سیستم سیاسی موجود توسط قدرت های غربی در عرصه ای از تکامل جامعه ی انسانی بعنوان نرم بین المللی گذاشته شده و به تصویب جوامع آن دوره هم رسیده است. مبنا و پذیرش یک قوم بعنوان یک ملت آن پروسه ای است که برای مثال کردهای عراق طی می کنند.
 
بدین ترتیب برای درک بهتر مسایل قومی، باید این موضوع را در ارتباط با مسایل ملی و چهارچوب دولت ملی برسی کرد. البته در موارد زیادی هویت مذهبی هم بعنوان عامل پیوند دهنده ی گروههای اجتماعی هست در این صورت از واژه ی امت استفاده می شود بعنوان مثال امت اسلام. از آن جا که اسلام بعنوان یک دین جهانی مطرح می شود، عامل جغرافیائی و مرزهای مشخص سیاسی مسلط در جهان مورد سئوال بوده و این خود یکی از عوامل دیگر تنش در روابط ملی و بین المللی بحساب می آید. البته فراموش نباید کرد که اسلام هم ملی شده و با فرهنگ های مناطق گوناگون سازگاری پیدا کرده است. بدیگر بیان گروهای مختلف بعد از گرویدن به اسلام ( چه داوطلبانه و چه تحت فشار و زور) آن بخش هائی از هویت و ایدئولوژی اسلامی را گرفته و حفظ کرده اند که با آداب و رسوم آنها سازگار بوده است [٨] .
 
ا ما فرق قوم با قبیله و طایفه در چیست؟
 
Ethnicity and nationalism (differences)
“The second major theme is distinction between the concept of ethnic community, or what the French term ethnie, and the nation. Here I define ethnie as a named human population with myth of common ancestry, shared historical memories, one or more elements of shared culture, a link with the homeland, and a measure of solidarity, at least among the elites. While ethnies share with nation elements of common name, myth, and memory, their center of gravity is different: ethnie are defined largely by their ancestry myths and historical memories; nations are defined by the historic territory they occupy and by their mass, public cultures and common laws. A nation must possess its homeland; an ethnie need not – hence, the phenomenon of diaspora ethnies. In the case of nation, a mass public cultures encompasses all the members, whereas in the ethnie it may be confined to elite segments, for whom there may be a separate set of laws and a different type of education. For as we saw, the concept of the nation include both ethnic and civic element: shared myth and memories but also common laws, a single economy, a historic territory, and a mass, public culture” (Smith, ۲۰۰۰:۶۵).
 
بهر جهت باید گفت که مرزهای (انتزاعی و مفهومی)   قومی یک شکل نبوده و چهره های گوناگونی بخود می گیرد. یک شروع منطقی در تعریف قومیت چنین هست که: قومیت یک هویت جمعی و هویت شناسانه هست که توسط شرایط تاریخی، فرهنگی و اجتماعی در یک مرحله، زمان و مکان مشخص تکامل اجتماعی شکل می گیرد. روابط درون قومی و روابط بین المللی در شکل گرفتن هویت قومی تاثیر بسزائی دارند. بدین ترتیب قومیت و تعلقات قومی یک پدیده ی ثابت و ابدی (پری موردیال) [۹] نیست که یک بار و برای همیشه تعین شده باشد. مفهوم "پریموردیال" توسط کلیفورد گی یرتز چنین تعریف شده است:
 
در مقابل این سئوال که هویت قومی بر کدامین ملاکها و شاخص های تقسیم شده ی فوق استوارمی باشد جوابهای گوناگون داده می شود که مبتنی است به خاستگاه پژوهشگران و اینکه بررسی از کجا سفارش داده شده است.   باید تاکید کرد که یکی از دلایل پیچیده گی و گنگ بودن درک مفهوم قومیت تداخل این مفهوم با گفتمان هائی چون مذهب، طبقه، نژاد، زبان و محیط جغرافیائی هست. تعلق به یک ریشه و پایگاه اجتماعی مشترک از ویژگی های هویت قومی است.
 
ادامه دارد
 
 
[۱] - Nationalism, Ethnicity and Patriotism
[۲] - Modernism of voluntarism , Elie Kedourie, Ernest Gellner
[٣] - Perennial
[۴] - Primordialism
[۵] Clifford Geertz, - برای یک بررسی کامل و وسیع در این مورد مراجعه کنید به کلیفورد گی یرتز، ۱۹۶٣
[۶] - Constructivism
[۷]- اغلب   متفکرین اسلامی، هویت اسلامی را وسیع تر از یک ایدئولوژی معنی می نمایند. هویت اسلامی از این منظر هستی شناسی است که بر درک مشخصی از رابطه ی انسان با ماورای طبیت استوار است.
[۹] - Primordial


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست