سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نگاهی به پرسه در دیار غربت


رضا اغنمی


• نویسنده ی کتاب، پرویز اوصیاء است. ازآنجائیکه انتشار کتاب مقارن با فتوای آیت الله خمینی در باره ی سلمان رشدی، به علت نوشتن ونشرکتاب آیه های شیطانی تکفیر و محکوم به قتل شده بود، به شرط احتیاط ومصون ماندن ازگزند سربازان گمنام امام زمان، این کتاب را نیزمانند اثرقبلی اش «زندان توحیدی » با همین نام – ا. پایا - که در سال ۱۳۶۸ درآلمان چاپ و توزیع شده بود، منتشر کرد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۹ بهمن ۱٣٨۶ -  ۱٨ فوريه ۲۰۰٨


نویسنده : الف پایا
ناشر : عصرجدید، سوئد
چاپ اول" بهار 1371 سوئد
 
نویسنده‍ی کتاب،   پرویز اوصیاء است. ازآنجائیکه انتشار کتاب مقارن با فتوای آیت الله خمینی در باره‍ی سلمان رشدی، به علت نوشتن ونشرکتاب آیه های شیطانی تکفیر و محکوم به قتل شده بود، به شرط احتیاط ومصون ماندن ازگزند سربازان گمنام امام زمان، این کتاب را نیزمانند اثرقبلی اش «زندان توحیدی » با همین نام – ا. پایا -   که در سال 1368 درآلمان چاپ و توزیع شده بود، منتشر کرد.
پرویز اوصیاء ازحقوقدانان برجسته که تحصیلاتش را دردانشگاه های معتبرفرانسه   وانگلیس گذرانده بود.   
آشنائی من با ایشان در اوایل ورودم به لندن درخانه خانم تآییدی و به نژاد بود. فرزانه خانم با مهر وعلاقه‍ی همیشگی با زبان خاص خود گفت: آقای دکتر پرویزاوصیاء جنتلمن و شیک را میبینی چقدرماهه! و بهمدیگرمعرفی شدیم. قبلا ازغلامحسین درباره‍ی رفتارهای انسانی اوشنیده بودم.   میگفت: بعد از رهائی از زندان ساواک، مدتی او را درویلالی شمالی مهمان کرده بود. بعدها نیز درپاریس، ازنشرنامه ها وگزارش درالفبا چیزهایی گفته بودکه کم و بیش خلقیات نیک اوصیاء را روشن میکرد. بااین سابقه‍ی ذهنی درآن لحظه‍ی معرفی به هم،   وقتی سکوت مرا دید دقیق شد به صورتم وبا لبخندی مهربان پرسید: چیزی از من شنیده ای؟   و من بدون مقدمه هرآنچه درباره او میدانستم   برزبانم جاری شد .   گفت: دوستی ما شروع شد. گفتم: از مدتها پیش شروع شده بود!  
 
اولین کتابش «زندان توحیدی» ("قصر دربهارآزادی!") را وقتی خواندم از تحلیل های روانکاوانه او درباره زندان و زندانی   وزندانبانٍ، به وسعت اطلاعاتش پی بردم. فهمیدم که این مرد فروتن نه تنها یک حقوقدان برجسته، بل که یک روانکاوی آگاه و تحلیلگر مسائل اجتماعی پرتوانیست که در پس آن قیافه‍ی آرام و طبع حساس، نگاه تیزبینش مقولات زندگی را زیرنظردارد.
 
فهرست کتاب نشان میدهد که بعد از«سرآغاز»   و «دردکینه» سه بخش اصلی از :
«چیرگی و فرهنگ
عشق و ستیز
دایره ای باز» تشکیل شده است.
دراین بررسی چکیده ای ازاین سه فصل اصلی مورد نظرمیباشد   و چنانچه در تشریح   نظرات نویسنده ناهمخوانی ویا تناقضی مشاهده شود، بطورقطع، تفاوت نگاهها و برداشتهاست.   فرق دارد عکاسی که ازصحنه ای عکس میگیرد، باتماشاگرهمان عکس، هراندازه که دقیق باشد. کم نبوده که، گهگاهی درنقد وبررسی آثارهنری، سلیقه ها و برداشت های منقد، افق های تازه و روشنی گشوده که   درک و تمیز مفاهیم را گسترده تر توضیح داده است.
«پرسه در دیارغربت» نه قصه است نه رمان و نه یک اثر پژوهشی. اما درکلیت، دربرگیرنده‍ی اجزا وسلول های متشکله‍ی : قصه و رمان و اثرپژوهشی ست که به دقت درهم تنیده شده . با اشاره و نشانه ها که کم هم نیست، میتوان رگه های یک رمان اجتماعی –   فرهنگی –   سیاسی پرمحتوا،   با زبانی پاکیزه و گاهی فلسفی، با مفاهیم یکدست را به دست آورد. وبه مجموعه ای ازپیامد دگرگونی سال های 1357 که فصل دیگری در تاریخ ایران را ورق زده، دسترسی پیدا کرد.  
 
این اثر:   گفتگوئی ست که نویسنده   درخلوت خود، با "من خود"،   با دلی پردرد   بخشی ازاوضاع زمانه را روایت کرده . قصه‍ی سیاه اندیشی و فضای خشونت مسلط   و بازتاب اسارت های فکری   دیرینه‍ی مردم را یادآور شده.   مردمی که تا دیروزدراسارت استبداد آمرانه‍ی   تجدد بودند، امروزه در چنگال حکومت مذهبی، به غل و زنجیر ارتجاع به بند افتاده اند. جامعه‍ی کهنسالی که بامدنیت خود بیگانه وهنوزدرکشف هویت به هر دری میزند. یکی زرتشت و کوروش و فردوسی را شاخص هویت ملی میداند و آن دیگری اسلام شیعی و امام علی را.
شگفتا! که جنبش مشروطه خواهی با تمام مظاهر مترقیانه ش وتحولات جهان متمدن، آن چنانچه بایسته بود، بنیادفکری جامعه راتغییر نداد. وقتی مردم مزه‍ی مطبوعش راچشیدند. فکربدوی، از سر دشمنی با نوخواهی، علاقه به حفظ   سنت ها را استحکام بخشید.   قدرت مبانی مذهبی و باورهای دیرینه، زمانی پرده ازغفلتهای ملی برداشت که آقای خمینی ازبارگاه امام علی فریاد واشریعتا سر داد.    بلندگوها وتبلیغات جهانی به ناگهان نام ایشان را بر سرزبانها انداختند   و پرآوازه اش کردند. تظاهرات گسترده‍ی مردم، رژِیم سلطنتی را به زیر کشید. سلطنت فقهای اسلام از نوع شیعی جایگزین نظام سلطنتی پهلوی شد، که با تمام فشارهایش، رو به جهان متمدن داشت؛ خلاف جمهوری اسلامی که آبشخور فکری ونظری اش، روی فرهنگ عرب بدوی دوران صدر اسلام متمرکزشده! آن هم درست، زمانی که   مردم کوچه بازار با ابزار تجدد آشنا شده بودند. اقبال عمومی درشرف گسترش بود و پذیرشش در جامعه با استقبال نسل های نواندیش، پیش میرفت. اما، یکسویه. یکسویه پیش میرفت. اصلاحات و عمران و آبادی کشور با تصویب و فرامین، و بی توجهی به مخالفان چشمگیربود. هرگز نشد درآن دوران 57 ساله سلطنت، درد دل مخالفی شکافته شود. رسیدگی شود. فرد وحقوق فردی، درآئین تجددی   که ازغرب وارد کشورشده بود محترم بود و مجاز، ولی درحریم نامحدود و بی قانون استبداد، محلی ازاعراب نداشت.   نظر"فرد" هرگز،مورد توجه دولتمردی قرارنگرفت. "ملت"، همان بود که امروزه "امت" نامیده میشود. اما بی انصافی ست   که تفاوتهای بنیادی هر دو رژیم که   دربالا اشاره رفت؛ نادیده گرفته شود.
درآن موقعیت استثنائی بود، که مردم پیام های شدید و اعتراض آمیز پیرمرد را ازبارگاه نجف شنیدند. چپ و راست با شنیدن سخنان فریبنده‍ی او که با ظاهری مترقیانه و خلاف ملایان سنتی حرف میزد، متوجه این مرد روحانی شدند که پانزده سال پیش از کشور تبعید شده بود.   موج انزجاراز رژِیم   پادشاهی و فضای مغرضانه و آلوده اجتماعی -   سیاسی کشور و سرو صداهای   تبلیغاتی خارجی ها ، تسهیلات لازم را برای تغییر رژیم آماده ساخت.
طولی نکشید که مردم به نیرنگ این روحانی پیرو کینه توز پی برد. اما دیگر دیر شده بود. همان هفته‍ی اول درپشت بام مدرسه رفاه، وقتیکه درتاریکی شبانه، چند تن ازمقامات ارتشی را تیرباران کردند،   مردم به خود آمدند. هرگز ندیده بودند، نشنیده بودند که درمدرسه، به حکم شریعت میتوان کسی را تیرباران کرد.   ازمنظرعام، مسجد و مدرسه   مکان مقدسی ست. قدیم ترین مدرسه های کشور مکتب ها بود در مساجد ، با همان قداست، که احترام ش   سینه به سینه به ارث رسیده بود. آن حرکت بیسابقه‍ی حکومت نوپای اسلامی درآن شب هولناک ، خشونت مذهبی و ابعاد خونین و فاجعه آمیز آینده، را درپشت بام مدرسه‍ی رفاه به صدا درآورد.   فریاد جنایت و خفقان عریان استبداد مذهبی درسراسر وطن   پیچید و همگان را درحیرت فرو برد.
 
نویسنده با انتخاب اسم کتاب، به عمد، دردغریبی در" دیار غریب" را به ذهن خواننده القا میکند. با تلنگری یادآورمیشود که رژیم اسلامی بامعارف بدوی، جامعه را به "پرسه زدن دردیارغریب"   نقل مکان داده است.   فرهنگ بیگانه و غریب، با حاملان خودی، که حاکمان نوپا هستند. با استفاده از باورهای ایمانی مردم، این بار تمام عیار، دروازه های سیاه بختی را به روی مردم گشودند.   با پیامهایی که نه غریب   و نامانوس بلکه درتعریفی تازه، با زنده کردن احکام فراموش شده سنن بیگانه‍ی دوران گذشته، جامعه را به صدراسلام رجعت میداد. چنین تغییرات خود خواسته یا تحمیلی   دهشتناک، درآستانه‍ی تحولات بنیادی و ملموس، رنگ و لعاب ازسطح نازل اندیشه‍ی اجتماعی - فرهنگی ما زدود.   پرده از تبلیغات باد کرده‍ی مرسوم   برداشت.   صلا داد که نه تنها "هنرنزد ایرانیان" نیست، بلکه، فکر اینکه مقدرات خود را خود به دست بگیرند، هنوزپیش این مردم جایی ندارد!   هنوز "انسان"، به عنوان "فرد"ی   مستقل، به ذات انسانی خود آشنا نیست."   زن"، یعنی مادران جهان دراین جامعه هنوزبه کمال نرسیده - "زن" ی که جهانی را در دامن پرعطوفت خود تربیت کرده، بارآورده، بنیاد بشری   را پی ریخته. - نیمه انسان است.   دراین دایره‍ی هستی، "زن" محجور، یعنی سفیه وکم عقل است.   نیازبه قیم دارد. زن، درچنین سیستم فکری به قیم   وار زیستن محکوم شده. حکم ازلی ست لایتغیر. اما این قیمومیت کل امت اسلامی راشامل شده است.  
این دردها را نویسنده، "پرسه در دیار غریب " با مخاطبین ش درمیان گذاشته است.
اوصیاء، با اندوه، حاصل این در"قیمومیت زیستن" را پیش چشم های مخاطبین ش میگشاید. واقعیت های تلخ را به شریان ها تزریق میکند؛   درحالیکه از گستره‍ی درد   و غم روایت هایش رنج میبرد،   درگشت و گذاری   در تاریکترین دوران خشونتبار وطن، با شنیدن فریادهایی که :
«دختران دیروز و فردا درآن اتاقک تنگ "حلال" میشدند»   مکث میکند . میگذرد. میرسد   به گورستانی پرضجه :
«گورستانی برسرراهم. از کنار دیوار خرابه ای که نشسته   ام طرحی مغشوش از خطوط مشبک نرده های آهنی گورستانی را در پائین تپه ای می بینم. جایی دورافتاده وپرت که نه میتوان دره ای میان کوههایش خواند و نه چاله ای میان تپه ها. ...     ...    ...   پاها را میان گورها میکشانم. نیمه های راه نوحه ای خفیف به گوشم میرسد. صدایی که ازنهایت خفقان میآید. زنجموره ای دلمه بسته   درگلو. می ایستم و به اطرافم مینگرم. چیزی نمیبینم. اما صدا در گوشم طنین   دارد:
بچه ام! بچه ام ...  
بچه ام دیشب درآن اتاقک تنگ حلال شده بود.
واین بامداد بار دیگر. سپیده دم شاهد پایان خونریزی تو بود. دخترم. دختری.   دختری که میشناختم و هنوز میشناسم...    ...    دریک سوی راه،انتهای یک باریکه‍ی خاکی. سوسویی از شعله ای کوچک میبینم. صدا از شعله‍ی لرزان است. خیره میشوم     تا تصویری ثابت ازمیان لرزش نگاه بیابم. طرحی از چادری سیاه، طرحی از سری برهنه میان یقه ها. نزدیک میشوم صداها قطع میشود. ومردی وحشت زده میگوید: "نه آقا! نه آقا! به هیچکس نمیگیم!فقط میخاسیم شمعی روشن بکنیم که دلمون روشن بشه.   زنم الان هفت شبانه روزه که نخابیده. میگه تا بچه اش رو نبینه، نمیتونه بخابه. نصف شبی منو راه انداخت که: مرد! پسرته، یچته؛   مگه بچتو نمیخاسی؟ حالا چطور میتونی وسط بیابون ولش کنی و احوالی ازش نپرسی؟ اومدیم فقط یه شمع روشن بکنیم، یه شمع، آقا! والله آقا، به هیچکس نمیگیم ...   بذارین یه کم دیگه بنشینیم پیش ازاینکه هوا روشن بشه و بقیه مآمورا بیان میریم.   یه کمی دیگه آقا!   یه کم دیگه...     زنی نشسته مثل آونگ تاب میخورد.   ...   بچه ام بچه ام.   
گفتم آقا سرتون سلامت باشه من مآمور نیسم . داشتم رد میشدم. اومدم فاتحه بخونم. تازه، مآمورا چکاردارن! قبرستون دیگه قدغن نیس ...    نشستم و فاتحه ای خواندم. مرد اطمینان یافت وادامه داد:
چرا آقا، قدغنه، به ما گفتن که حق نداریم بیاییم سرقبربچه مون، حق نداریم ختم بگیریم. حق نداریم گریه کنیم   به درو همسایه بگیم، حق نداریم.   ...   اون شبی که جوالش را آوردن و انداختن در خونه تاصبح من جلوی دهن این زنو گرفتم که شیون نکنه. نبش قبر حرومه، آقا حرومه.   قبر هیچ سگ و کافری رو   هم وا نمیکنن اما بچه مون، آقا ...   هیژده سال هم نداش...    داش درس میخوند. دلمون خوش بود   که امسال دیپلمش رو میگیره   ...   افتاد تو شلوغیا یه روز گرفتنش و اعدامش کردن   ... رفتیم نعشش رو بگیریم ندادن. گفتن ما خودمون چال میکنیم. ...   »   ص 21- 24
میگوید: پول 17 گلوله را از پدر ومادر تیره بخت گرفته و حسابداری "دایره آدمکشان" رسید داده است. پدرومادر جنازه را درقبرستانی دفن میکنند. .ولی برادران اموراموات به جرم اینکه در قبرستان مکتبی ها دفن شده،   با نبش قبر جنازه را درآورده درخانه پدرومادر برده اند.   سرانجام، جنازه جگرگوشه درلعنت آباد درگورهای دستجمعی به خاک سپرده میشود، اما باتحمیل چه حقارت و بی حرمتی ها!
 
درهمین گشت وگذاراست که ازاعدام های دستجمعی، صحنه‍ی   دیگری گشوده میشود که خواننده از وسعت فاجعه برخود میلرزد.  
حکم شریعت صادر شده ...   اعدام! اعدام! اعدام!
« ...    صف بی توقف، ازبرابر میزحاکم به سوی دربیرون میرود.    برف میبارد. نگهبانان   صف را به پیش میرانند. شانه های برخی لخت است، شلوار برخی کرباس، پاهای برخی برهنه. خطی ازخون درجاهای درهم پاها درچاله های برف میماند.   در انتهای حیاط دیواری سفید، به انتظار دسته‍ی مرگ، سینه صاف کرده است.      ...   ...   ...      فرمانی ار سرنگهبان زندانیان را پای دیوار ردیف میکند.
"پشت به دیوار! دستها بالای سر!"
... ...   فرمانده دسته به زندانیان مینگرد، به نگهبانان مینگرد، از نظم دوصف راضی میشود و فرمانی را، ورد گونه و جادویی، در دو واژه پیوسته، فریاد میکشد .
شعله و دود  
آتش ازلوله ها بیرون میجهد، خون ازسینه ها.   خط زندانیان تا میشود. خط نگهبانان باز میشود. چند کلاغ، وحشتزده از گوشه و کنار پر میزنند وچند پیکره بالای دیوار، پای دیوار، پرپر. صدای وحشت کلاغان و ناله‍ی قربانیان درهم میآمیزد. دونگهبان کلت های خود را درمیآورند وهریک اریک انهای صف فروریخته تیرهای خلاص را در جمجمه های اجساد فرو افتاده خالی میکنند. میانه صف به هم میرسند. دوپیکر خمیده، میان رشته‍ی خون و مرگ ...
...   سرنگهبان میگوید:
"این آشغالا رو جمع کنین!"
نگهبانان به طرف جسدهای خونالود میروند. دونفر به دونفر دست و پای جسدی را میگیرند و   مثل کیسه های سنگین زباله،   با تابی   برای شتاب دادن به وزن، رو به بالا و میان بارخانه میاندازند ...   سرنگهبان به طرف راننده فریاد میزند:
"لعنت آباد، چاله‍ی دسته جمعی. تلفن کردم، حاضره.» ص 4 - 96
 
زمانی، درباره جنایت های هیتلرو کوره های آدمسوزی نازیها، وقتی که یهودیان را زنده زنده میسوزاندند، سخنان باورنکردنی ازوسعت وحشیگری، بر سرزبانها بود.   درآن دوران ابعاد فاجعه برای همنسلان من چندان روشن نبود، بیشتر به تبلیغات جنگی تعبیر و تفسیر میشد.   بعدها با انتشاراسناد و خاطره ها، مشاهده‍ی چند فیلم هولناک، و نقل و قول های بازماندگان آن جنایت بیسابقه   در تاریخ بشری، آثار توهم را ازاذهان زدود وابعاد فاجعه گسترده ترشد. وحشیگریهای هیتلر نفرت جهانی را برانگیخت. آن جنایت غیر قابل تصور هیتلری که چون کابوسی براذهان سایه انداخته بود با ظهور آقای خمینی درایران، با آغاز سلطنت فقها واقعیت پیدا کرد   نیروی ویرانگر "قدرت" با تمام تباهی خونین پنهان و آشکارش، ذات نهفته‍ی خود را به نمایش گذاشت.
 
روایت ها، نه، کلمه ها، حادثه ها را که پشت سرهم رخ میدهد، و کینه توزیها که بی حرمتی به انسانیت را عریان کرده، شرح میدهد. جنایت های مخفیانه رژیم اسلامی و فضای آن روزگاران سیاه که زندانیان سیاسی، به فرمان خمینی به طور دسته جمعی بدون محاکمه، قتل عام شدند، و جنازه ها درگورهای دستجمعی درلعنت آبادهای گسترده‍ی کشور، زیر خاک پنهان کردند را   روایت میکند. خواننده گیج و مبهوت از قساوت قلب و خوی ددمنشانه پیرمردی پا به گور درکسوت روحانی با نشانی از پیامبر اسلام، دچار حیرت میشود تا مرز انکاربه هرچه تا به امروز وفادار مانده و ایمان داشته به عدالت و رستاخیز الهی!   این همه خونخواهی برای چه؟   با چه   هدف   و منظوری؟ آیا ظهورهیتلری ازتبار اسلام، در ایران، برای گشودن جبهه های تازه در مناطق اسلامی مورد   نظر بوده :
جنگ هشت ساله‍ی ایران و عراق، ظهور طالبان درافغانستان خونین، حضور نظامی آمریکا در خلیج   فارس، حمله‍ی عراق به کویت فروپاشی صدام وجنگ های ویرانگردرعراق و افغان با تباهی و کشتارهای روزافزون، برنامه و تدارکات ازپیش تعیین شده با اهداف مشخص بوده که ملت های
خوابرفته وغافل منطقه، به دنبال آزادی و دموکراسی در دام این فریب ها به گیر افتادند!
 
نویسنده، دربحران دردها که برهستی او چیره شده، ومصیبت های زمانه   برجانش چنگ انداخته، پس از عبور از گذرگاه اعدام، به ناگهان از پشت گرد وغبار تارهای ذهن ش، سایه‍ی "روجا" را میبیند. روجا شکل میگیرد. روجا ظاهرمیشود. به روجا جان میدهد. روجا را میآفریند. با روجا به درد ودل مینشیند. این روجا کیست که اوصیاء با او گفتگو میکند؟ معشوقی خیالی یا چهره ای از زیبائی ، یادمانده ای ازخاطره های دوران جوانی. روجا در سراسر «پرسه دردیار غریب» حضور دارد.   با هوش قوی و عواطف زنانه اش در ذهن خواننده جا میگیرد. تا اینکه   ...
« ... ازتپشم تا تن او فاصله ای بود که واقعیت را قلب میکرد. آن چنان نزدیک که نمیتوانستم برجستگی پستانهایش را درحیطه‍ی نگاه بیاورم وآن چنان دور که مرا به ستاره ای درکهکشان می برد.» ص 99
ذهن کنجکاووسیال نویسنده، پیوسته درگشودن افق های تازه است. با خلاقیت، دراوج غم و اندوه،   نقبی میزند به زیبائی های هستی   تا ازاستمرار حیات بگوید.   پایداری رود همیشه جاری   زندگی را باهمه گردابهای هولناکش یادآورشود. امید را زنده وشاداب نگهدارد. عشق را بستاید. درامتزاج غم وشادی، با رجا   و زیبائی های پژمرده شده‍ی او، از قصه‍ی عاشقانه مردمی بگوید که دراثر شلیک   از " ... لوله‍ی دودهانه آر پی جی 7" برباد میشود. تباهی زندگی ها را یادآور شود که با آرزوهای   نشکفته‍ی مردم، نیرنگ های قدرت غالب؛ جهل را مقدس میشمارد.   
«روجا، درآن گوشه، زیر سرپناه خانه‍ی متروک، تک برکنده‍ی   درختی نشسته است پشمینه پوش. دستان، درهم بافته. گیسو، در زیرپوشش سرنهفته، دانه های برف، درنخستین روشنایی بی رنک فلق، خال های روان برچهره‍ی مات. تصویر برگردان. چهره ای سایه زده، چهره های مخطط ازهاشور سفید بارش.
روجا برخیز تاتیرگی را بشکافیم .ازدرون سحر به قلب شهر درآئیم. برخیز تا مردمان رابنگریم. برخیز تا شب را سفید   کنیم ...     روجا زنگ خنده ات دلم را میلرزاند.    ...   ...   روجا   چه آسان میخندی وبی پروا! تازیانه درانتظارت خواهد بود.   خنده گناهی ست عظیم.   فرشتگان موعود حکومت نمی خندند.   "گریه کنید، فرزندان آدم، گریه، که گریه را ثوابی است عظیم!" خنده‍ی تو رامشگر برگهای عشق است. "عشق ار فساد میخیزد و فساد میانگیزد!"   عشق و خنده را باید کورکرد و چشمه های شادمانی را باید گل گرفت. باید مدام، درسیاه جامه‍ی عزا نسشت. نه عزای عزیزان نزدیک؛ عزای پهلوانان گرد گرفته‍ی تاریخ. عزای گلوی دریده‍ی قرنهای فراموش شده‍ی پیشین. ...   ...   بیهوده میخندی روجا! جان را بیهوده، برسر خنده ای بیهوده میبازی! کنار من همپای من، چه میکنی؛ دلدار من؟   حکومت امر میکند که ازکنار گریزنده ای چون من بگریزی.   راه بسته است روجا.   ... ... ...
روجا و من درساعت   بی عقربه‍ی ذهن خود میخزیم.   لحظه ها را میشمریم. ازورای حائلی که دنیارا دگرگون کرده است، چشمی برنگهبانی داریم که لوله‍ی دو دهانه‍ی ای   آر. پی. جی. 7 را بر دوش محکم میکند چشمی برهدف دارد.    ...    سرنوشت در کارخانه های اسلحه سازی. در دست های قدرت.   درخودکامگی. شکل مرگ میگیرد. سرنوشت آسمان را نیز ما، در روی زمین، شکل میدهیم. آیا خدا خواهد بود؟ خواهد ماند؟ ...  
شلیک!
شعله های آتش از دهانه‍ی پسین، و پس پشت شانه‍ی نگهبان، بیرون میزند. ازدهانه‍ی پیشین حفره ای بزرگ   دردهانه‍ی پنجره ای ازساختمان و ستونهای اطراف بازمیشود ...   ...     ساختمان، با حفره هایی چند مستانه گژ مژ میشود. آواری برسرپا مانده.   صدا در گلوی ساختمان میبرد.   ...   ...    پیش رفتن دزدانه‍ی نگهبانان.   بیرون آمدن چندتن گردآلود و خونگرفته از تیمارستان. فریادهای "مردند" و "کشتند"   ...   ...   بچه ای درآغوش زنی و دودوی نگاه. ...   تکه های استخوان و جسدهای پاره. پیروزی . آمبولانس. آژیر ...   ...    ...   آرام ! روجا، آرام بگیر؛ روجا!   ...   ...   آه روجا! من ترا درخواب آفریده ام. درخوابی که زندگی است. درزندگیی   که خواب است. واقعیات ما است که خواب مینماید، درابعاد مسخ شده. خواب ما واقعیت روز است.» صص119- 100
قلم، به فرمان ذهن کنجکاو، دنیای بدخیم قدرت حکومتی و آثار شوم وخونین ش رامیشکافد . ثبت میکند.   پیش میرود تا وجدان بشریت را، از ظلم و ستمی که براین مردم ساده اندیش تحمیل شده است بیدار کند. اوصیاء به درستی آگاه است که دنیای سیاست امروز را اقتصاد میچرخاند.   کارتل های نفتی و کارخانه داران اسلحه سازی، سرنوشت مرگ و میر ساکنان   کره‍ی خاکی را به دست دارند. برای آزمایش آخرین سلاح های مدرن، ساده ترین امکان، سازماندهی جنگ های محلی ست که دولتمردانش در شبکه های پیچیده‍ی بین المللی به ظاهرمستقل، با شرکتها و نهادهای با نام و بی نام ولی قانونی   مشارکت دارند. بیجا نیست که مینویسد :
«سرنوشت درکارخانه های اسلحه سازی. در دستهای قدرت.   درخودکامگی. شکل مرگ میگیرد. سرنوشت آسمان را نیز ما، در روی زمین، شکل میدهیم. آیا خدا خواهد بود؟ خواهد ماند؟ ... »، دقیقا، اهداف " قدرت" غالب جهان امروزی را میشکافد.   "سرمایه"   را جای خدا مینشاند. سرمایه است که پای آدم رابه کهکشانها کشانده. سرمایه است که خدایان را ازآسمانها به کره خاکی کشانده. درخودکامگی سرمایه، آسمان، زمینی شد. خدا هم که آفریده‍ی   بشربود، خاکی و زمینی شد . میداند این طعنه‍ی گزنده را شریعت برنمیتابد.   میداند کفراست، اما میگوید. رک و رو راست. به صراحت میگوید: دراین که «آیا خدا خواهد بود؟ خواهد ماند؟ »، خدایی ست که ابزار شده در دست ارباب قدرت برای وحشت عوام. اهل عمائم، با این ابزار دیرینه‍ی موروثی با چپاول ثروت های ملی، کشوررا درمنظر جهانیان بی آبرو کردند. حرمت و تقدس ازلی "خدائی" را شکاندند.   خدا را در اندیشه‍ی باستانی مردم بی اعتبار کردند.   با بالا بردن حس " تشکیک"، بیداری درجامعه را که خلاف میل شان بود، به چالش گرفتند. سانسور وخفقان، بگیر و ببندها و پرشدن زندانها از مردم، برنامه‍ی حوزوی کردن دانشگاه ها، کشتار پنهانی معترضین دانشگاهها، کارگران و معلمین و ...    ...    گویاترین عکس العمل حکومت به بالا گرفتن موج شک وتردید از باورهای بنیادی ست که بیم وهراس ملایان را برملا میکند. اوصیاء دودهه پیش، این حادثه‍ی پیش بینی نشده‍ی دولت چپاولگران را درپیشانی اثرش یادآور میشود.
 
دربخش «چیرگی   و فرهنگ» نیزبا گشودن حوادث آغازین رژیم، قدرت نوپارا با دید انتقادی زیر ذره بین میبرد . برنامه فرهنگی کشور که از طرف ملایان تصویب شده را، از جزئیات شروع میکند.   صحنه‍ی بازرسی شرکت کنندگان درجلسه راشرح میدهد.
«حضرت مستطاب اسلحه‍ی شخصی خودرا تحویل میدهد. نگهبانی، با این معذرت، دستار ازسرش میگشاید. سری طاس، سری پینه بسته، بیشتر سرها موی کوتاه شده با ماشین   نمره چهار ...   آنگاه اطراف ران و روی برجستگی های کپل ومیان پاچه ها را دست میکشد و وقتی به نعلین میرسد متواضعانه میگوید خواهش میکنم بفرمائید.   ...   »   ص 126
سخنان وزیران که جملگی ازاحادیث اسلامیست باهمان گویش منبری درجلسه مطرح میشود.   بیشتر موعظه ها و پیشنهادات، درباره‍ی ارشاد جامعه به یک امت اسلامی دور میزند، و درست همان احکامی ست که بعدها درزمان حکومت طالبان درافغانستان به اجرا درآمد   و مردم تیره روز افعان را به خاک سیاه نشاند. زن هارا ازرفتن به حمام محروم کردند. به جرم تحصیل یا بهانه‍ی لبخندی سنگسار شدند.   سرو صدای وحشیگری طالبان جهان را به فکرانداخت. به دست قدرت های نظامی آمریکا و دول دیگر، سقوط کرد. آن وقت بود که گفته شد طالبان، دست پرورده‍ی آمریکا وعربستان دولت حامی او درمنطقه بوده و فرمانده کل اسامه بن لادن ازسرمایه داران اصلی بزرگ عرب تبعه‍ی سعودی یا یمن که برای مبارزه با قوای شوروی درافغان، ازطرف امریکا برای نجات اسلام اعزام   شده بود.   نتیجه‍ی این حمایت آمریکا از"اسلام" ، به ویرانی و نابودی بخش بزرگی ازکشور و نیروهای بالقوه‍ی   افغانستان انجامید که تا به امروز ادامه دارد.   خوفم ازاین است که روزی و روزگاری که شاید چندان دورنباشد، خبرگزاریها یا مثلا   روزنامه ها، همان برنامه‍ی حمایت طالبان را، در شکل دیگری به امام نسبت بدهند! بگذریم که خدا آن روز را نیارد؛ خیلی شیرتو شیرمیشه!
دنباله دارد.
 
 
برای مطالعه آثار این نویسنده از وبلاگ های زیر دیدن کنید:
www.ketabsanj.blogspot.com
www.ketabedastan.blogspot.com
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست