سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ناصر خسرو بلخی، شیوه شاعری ونگرش


دکترعارف پژمان


• شعر ناصر، یکسره در گرو جهانبینی ویژه اوست. شعر ناصر از نظر شکل و مضمون، سرشار از تازگی و شگفتی است. التفات به تنوع اوزان شاعرانه، یعنی کاربرد بحور مطبوع و نامطبوع در کنار هم، و ایجاد آهنگهای ناب و نادر در شعر و در همه حال نگهداشت متانت سخن از مختصات کلام اوست. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۴ بهمن ۱٣٨۶ -  ۱٣ فوريه ۲۰۰٨


تو گویی که چون و چرا را نگویم :
همین است نزدیک من مذهب خر !
  « ناصر خسرو»

ناصر خسرو ظاهرا در پاییز سال ۳۸۲هجری خورشیدی در پنجمین سال سلطنت یمین ا لدوله محمود غزنوی ، در شهر کوچک قبادیان ( از توابع بلخ )، در دودمانی محتشم وخداوند « ضیاع وعقار » دیده به دنیا گشود ؛ وی به گمان غالب در سال ۴۶۵ ( یا ۴۷۰) در زمانه ملکشاه سلجوقی ، ودر دژ یمگان، از توابع بدخشان، درگذشت .
هانری کربن در مقدمه جامع الحکمتین سال مرگ شاعر را ، ۴۶۵ میداند، اما استاد ذبیح الله صفا ، وفات حکیم را ، ۴۸۱ ذکر میکند . واپسین تاریخ با نگاشته حاجی خلیفه در تقویم التواریخ نیز همخوانی دارد ؛ هرچند تذ کره نگا ران با سنوات عجیبی که برای مرگ ناصر تراشیده اند ، عمر وی را به ۱۴۰ سال بالا میبرند !
ناصر در سفرنامه ( که انتساب آن به شاعر قطعی نیست)، خودرا قبادیانی مروزی ، دانسته است ، بهر حال قبادیان از ملحقات بلخ بامی است وحکیم ،سرزمین بلخ را از بهشت کمتر نمیداند :
ازین را تو به بلخ چون بهشتی
وزینم من به یمگان مانده مسجون ( ص ۲۳۰ دیوان )

خاندان و نزدیکان ناصر متمکن بلخ بوده اند و درین دیار ، ضیاع و عقار داشته اند. به احتمال قوی ، حکیم ،پس از عودت ازسفر حج ، وتا گاه متواری گشتن ، باشنده بلخ بوده است ؛ اما مرو زی ازان روست که نیاکان او از مرو بوده اند وخود نیز دیر زمانی همانجا رحل اقامت افگنده بود .
اسمش ناصر ، پدرش ، خسرو وجدش، حارث بوده است ، کنیه شاعر را ابومعین ، دانسته اند. عنوان حکیم د ر پی اسم او ازان است که به اندیشه و فلسفه ی ارسطو ، افلاتون ، ابن سینا و فارابی به نکویی ، آشنایی داشته است .
گویا لقب « حجت » به  ناصر بوسیله هشتمین خلیفه فاطمی ، المستنصر با لله، ( ۴۲۷ ــ۴۸۷) در آوان سفر و بود وباش شاعر در مصر ،  داده شده و ناصر یکی از « حجج دهگانه » فاطمی بوده است. حکیم ناصر از آنرو که برای « دعوت » در ماورا ء ا لنهر و ایران گماشته شده بود ، گاه خویشتن را « حجت خراسان »« سفیر » یا « امین » .... نامیده است. شاعر ، پیش از سفر حج ( ۴۳ ساله گی ) بقل خودش ، « دبیر پیشه و متصرف به احوال و اعمال سلطانی بوده » وبه امور دبیری و دیوانی می پرداخته است .
از دیوان شاعر بر می آید ، نزد شاهان و دولتمردان ، اعتباری داشته تا بدان حد که شاه ویرا « خواجه خطیر » میخوانده است ۱»
شاید ناصر در اواخر دوره سلطان مسعود غزنوی وارد مشغله دیوانی شده و سالیان متمادی را با همین پیشه سر آورده است . دستگاه مرکزی دولت غزنوی در زمانه مسعود ، مشتمل بوده است بر :
دیوان عرض ، رسالت ، استیفا ، برید ، اشراف ، قضاء ، احتساب و دیوان اوقاف.
دیوان رسالت که ناصر از کارمندان آن بوده ، در واقع دا رالانشای دولت ( دبیرخانه سلطنت) بوده است.
به گمان غالب ناصر با شاهانی چون سلطان محمود ومسعود غزنوی ، طغرل و الپ ارسلان سلجوقی معاصر بوده است وهمیگونه با وزیرانی چون عبد المک کندری ، وخواجه نظام ا لملک ؛ وگویا اندیشه ورزانی صاحبنام همانند ابن سینا ، ابوریحان و ابن مسکویه .
حکیم ناصر خسرو ، با ادیبان و سخنورانی چون ابوا لفضل بیهقی ، ابونصر مشکان ، ابومنصور ثعالبی ، امیر معزی ، مسعود سعد ،وفخرگرگانی، همدوره بوده و شاید واپسین سالهای فردوسی وکسایی را نیز دریافته باشد .
ناصر ، از دانش  زمانه خویش بهره ای تمام داشت.
« در آن زمان بویژه در علم حساب ونجوم وکلام وحکمت ، تبحر یافته بود ؛ در علم ملل ونحل وکسب اطلاع بر مذاهب نیز تلاش زیاد به کار بسته بود؛ اما آگهی او ازین آیینها با اشتباهاتی توام است ،چنانکه تورات را کتاب « روسیان »و انجیل را کتاب « رومیان » می خواند و درکتاب وجه دین ، میگوید « مجوس را کتاب نیست که بدان کار کنند ، چنانکه تر سایان و یهود راست ...۲»
عشق ناصر به کتاب چندان بود که در سفری دور و دراز به مصر وحجاز ، شتری با خویشتن داشت بارکرده از کتاب و قرطاس وخود پیاده به دنبال آن می رفت . گویا سفری به هندستان داشته است ودیداری از سند وملتان وترکستان ودشت ( شاید قبل از مسافرت هفت ساله ) . جوانی حکیم ظاهرا به رسم همگنان زمانه اش ، به باده گساری و شادخواری ومدحح وغزل سپری شده وسالیانی نیز میان اهل رداء وعمامه بسر آورده است ، اما ازین مجامع طرفی نه بسته است و سر انجام در پی رویای که دیده است ، با برادر کهتر در جستجوی « حقیقت» روانه شده است .
به گفته پژوهنده ای ، حکیم درین سیر آفاق با شبکه سری اسماعیلیان که در خراسان و ماورا ء النهر فعالیت داشته ، در تماس شده وشاید سفر دور و دراز او نیز به توصیه همین شبکه بوده است ۳»
اما خود شاعر به چنین رویدادی ، اشاره نکرده ، در سفر نامه منسوب به ناصر آمده است : « ... پس از آنجا به جوزجان شدم ، قریب یکماه به بودم، وشراب ، پیوسته خوردمی . پیغمبر (ص) میفرماید : « قولو الحق ولو علی انفسکم » شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی ، چند خواهی خوردن ازین شراب که خرد از مردم ، زایل کند؛ اگر بهوش باشی بهتر ! من جواب گفتم که حکما جز این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ، کم کند . جواب داد، که در بیخودی و بیهوشی ، راحتی نباشد. حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهوشی ، رهنمون باشد ، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید . گفتم که من ، این از کجا آ رم ؟ گفت ، جوینده ، یابنده باشد ؛ پس سوی قبله اشارت کرد ودیگر سخن نگفت .
چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود . برمن کار کرد . با خود گفتم که از خواب دوشین ، بیدار شدم ، اکنون باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار شوم ، اندیشیدم ، تا همه افعال و اعمال خود ، بدل نکنم ، فرج نیابم ۴»
چنانکه باز گفتیم ، یک انگیزه نیرومند درونی ، ناصر را به سفری هفت ساله واداشت . وی درین هجرت ، لحظاتی نادر بدست اورده بود تا ورای ظواهر و اسامی ، به تامل اندر شود وراز های نهفته بالاتر از فهم جهانگردان عادی را، دریابد. ظواهر شریعت و تقلید های میمون وار نیز در دیدگاه او ، سبک و حقیر افتاد . « حکمت باطنیان » ظاهرا طبع نارام ویرا ، به خویش فرا خواند ، اما در محیطی تعصب آلود ، مردی بیگانه از خویش و دیگران ، چه طرفی خواهد بست؟ . ناصر تن به مرارت هجرت داد. گویا شاعر شوریده ، ۲۲۲۰ فرسنگ را پیاده پیمود و از ارمنستان ، آسیای صغیر ، حلب ، طرابلس ، سوریه ، مصر ،فلسطین ، حجاز ، سودان و یمن و.. دیدار کرد . این جهانگردی اثراتی استوار بر جهان تفکر او نهاد . گویا چندین بار به زیارت خانه خدا پرداخت و در گاه اقامت در مصر ، به کیش باطنیان درآمد واز سوی امام فاطی وقت ، لقب « حجت خراسان » گرفت . ناصر با لقب ورسم وراه تازه به میهن بازگشت وشاید درین آوان پنجاه ساله بود. درین بازگشت ، روشن نیست در کدام محل ، رحل اقامت افگند. تبلیغ ناصر برای دین تازه ، گویا موجب برافروخته گی عالمان و مسند نشینان خراسان ، شد . ناصر با شاه سلجوقی درگیر گشت ، و اورا « یاجوج وماجوج » نامید ! شریعت نشینان بلخ ، ظاهرا ناصر را « قرمطی »  و« ملحد » نام کردند و ویرا از دیار خویش راندند. حکیم تبعیدی در یمگان بدخشان پناه گرفت . ظاهرا بدخشان ، مرکز امیران اسماعیلی بود وحاکم آنجا درین هنگام شمس الدین ابوالمعالی بن اسد ، بود. گفته شده ، ر وزگاران تبعید ناصر در یمگان بیست سال بوده که اکر واقعی باشد ، مدت زمان حبس مسعود سعد را بیاد می دهد .
ناصر درین غربتکده ، امید وار بوده ، روزی ، روز گاری ، آیین مورد علاقه او ، که آنرا « دین حق » می انگارد ، غلبه خواهد یافت ودرفش عباسیان واژگون خواهد شد. دریغا که ناصر نمی خواسته بداند ، خلیفه همه جا خلیفه است و « ظاهر » ! بقول دکتر زرین کوب ، گویا اگر برایش توقف بیشتری در مصر دست می داد، دیده حقیقتجوی اورا بیشتر می گشود ؛ در آن صورت نه آن تعصب وخشونت « باطن نگری » در وجود او باقی می ماند ونه آن سرنوشت بد ۵»

شیوه شاعری حکیم ناصر خسرو

شعر ناصر ، یکسره در گرو جهانبینی ویژه اوست . شعر ناصر از نظر شکل ومضمون ، سرشار از تازگی و شگفتی است . التفات به تنوع اوزان شاعرانه ، یعنی کاربرد بحور مطبوع و نا مطبوع در کنار هم ، وایجاد آهنگهای ناب ونادر در شعر و در همه حال نگهداشت متانت سخن از مختصات کلام اوست.
پیام شاعر از نظر محتوا ، عمیق است و انسانی وکمنظیر.
ستایش شیفته وار عقل و بزرگداشت دین و دانش از ملازمت های دیگر شاعرانه اوست. ستایش عدل و نکوهش بیداد در کلام او اوج و موجی مکرر دارد. جانبداری از استدلال در جدل و تحقیر شاهان و امیران ؛ درهمانحال بیگانه گی و دوری از ابتذال نیز ، گستره آفرینش ناصر را می سازد.
حکیم قبادیان از آنجا که دردوران ظلم و ظلمت می زیسته ، خوارداشت عیش ولذت جسمانی و سبکداشت دنیا پرستان و تاکید بر بی اعتباری جهان نیز ، گوشه ای از عوالم شاعرانه ویرا تشکیل میدهد. البته این مضامین ، ریشه ء عمیق در کشتزار شعر معاصران ناصر نیز دارد.
ابیاتی ازین دست آورده میشود :
. دنیا ، روسپی ای است که هر آن ، خویشتن را به رنگی می آراید :
این شوی کش سلیطه ، هرروزی
بنگر که چگونه روی بنگارد !
***
دنیا ، ستمباره ایست که حتا بر جان فرزندان خویش ، رحمت نمی آرد :
نجوید جز که شیرین جان فرزندانش ، این
ندارد سود با تیغش نه جوشنها نه خفتانها
زندگانی گذرنده است ، اتکا و اعتبار را نشاید :
دشمن تست ای پسر این روزگار
نیست بتو در طمعش جز به جان
کوت فریدون و کجا کیقباد
کوت خجسته علم کاویان
سام نریمان کو و رستم کجاست !
پیشرو لشکر مازندران ؟
این همه با خیل و حشم رفته اند :
نه رمه ماندست کنون نه شبان !

  ( دیوان ص ۳۱۷)

گیتی ، فرومایه گان را گرامی میدارد ، اما را د مردان را هرگز!:
باشگونه کرده عالم ، پوستین
رادمردان ، بند گان را گشته رام !

***

خلق را چرخ فرو ریخت ، نه بینی
خس بماندست بر سر پرویزن !

  ( دیوان ، ص ۲۹۹ و۳۱۰ )

بزرگداشت عقل ، گوشه ای از جهان بینی ناصر را میسازد :
خرد را عنان ساز و اندیشه را زین
بر اسپ زمان اندرین پهن میدان
 خرد هدیه اوست برما ، که مارا
به فرمان اوشد ، خرد جفت با جان !
***
آباد به عقل گشت گردون
آزاد به عقل گشت ، لقمان

  ( دیوان ص ۳۱۹ )

از عقل یکی سپر کن ار خواهی
 کت دهر به تیغ خویش نگزارد !

  ( ص۱۱۱)

بدون چون وچرا ، سر تسلیم نهادن و همه چیز را با چشم بسته پزیرفتن ، نشانه کودنی است :
جهان را بنا کرد از بهر دانش
خدای جهاندار بی یار ویاور
تو گویی که چون و چرا را نگویم
همین است نزدیک من مذهب خر !

  ( دیوان ص ۱۶۹)

 چون و چرا بجوی که بر جاهل
 گیتی چو حلقه تنگ ازینجا شد !

  ( دیوان ص۱۴۰ )

داد و دهش ، آدمی را اعتبار و احتشام میدهد :
 به داد و دهش جوی حشمت که مرد
 به دین در تواند شدن معتبر
ز آغاز بودش ، به داد آفرید :
 خدای این جهان را زکتم عدم

  ( دیوان ص ۲۶۳)

هر چند ناصر بخاطر داشتن رسالت دینی ، شاهنامه و اساطیر مارا  خوار میدارد ، یادکرد او از برخی آدم های  دوران اساطیر وشاهان پیش از اسلام و جانبداری او از« داد ودهش» که از ترکیب های دلخواه فردوسی است،  به اضافه ستایش عقل وعدل که در شاهنامه نیز شایع است ، فراگیری واشتهار اثر جاودانه فردوسی خراسانی را حتا در زمانه آفرینش این شهکار ، نشان میدهد .
عدل ، سرچشمه نکویی و خوشنامی است ، نام نیک انوشیروان ازان است :
عدل است اصل خیر که نو شروان
اندر جهان به عدل مسما شد !

  (ص۱۴۰ دیوان )

مردم دوستی و نگهداشت کرامت انسان :
خلق ، یکسره ، نها ل خدایند :
 هیچ نه برکن تو زین نهال ونه بشکن!

  ( ص ۳۰ دیوان )

سرزنش امیران و شاهان :
حقیر است اگر اردشیر است زی من
 امیری که من بر دل او حقیرم !
 ستایش سخن نیز در دیوان ناصر ، درخشش چشمگیر دارد، چنان که این خصیصه در کلام همگنان و معاصران حکیم نیز نگریسته میشود :
ای به خراسان در سیمرغوار
نام تو پیدا وتن تو نهان
در سپه علم حقیقت ترا
تیر کلام است و زبانت ، کمان
روز و شب از بهر سخن ، همچنین
درهمی جوی وهمی بر فشان
تا زتو میراث بماند سخن
چون بروی زی سفر جاودان

  ( دیوان ص۳۱۸ )

پیشتر گفتم که سخن ناصر ، نگرش فلسفی وحکمی سایر فرزانه گان و سخنوران پیشکسوت و همدوره اورا بیاد میدهد ، ازین مشترکات فکری و لفظی نیز ، گوشه ای را نقل میکنم :
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن ، همیشه گی نه سزاست
زیر خاک اندرونت باید خفت
 گرچه اکنونت ، خواب بر د یباست !
  ( رودکی)

 « فصلی خوانم ازین دنیای فریبنده ، یک دست شکر پاشنده وبر دست د یگر زهر کشنده ، گروهی را به محنت ، آزموده وگروهی را پیراهن نعمت پوشانیده ؛ تا خردمندان را مقرر گردد که دل نهادن بر نعمت دنیا محال است ...»
  ( ابو ا لفضل بیهقی )

کجا آن سر و تاج شاهنشهان
کجا آن بزرگان و فرخ مهان !
کجا آن که سودی سرش را بر ابر
کجا آنکه بودی شکارش هژبر
همه خاک دارند بالین وخشت
خنک آن که جز تخم نیکی ، نکشت !
  (  فردوسی )

درین گیتی سراسر گر بگردی
خرد مندی نیابی ، شادمانه !
  ( شهید بلخی )

یکی مرد بینی که با دستگاه
رسیده کلاهش به ابر سیاه
که او دست چپ را نداند زراست !
ز بخشش فزونی نداند زکاست !
یک از گردش آسمان بلند
ستاره ، بگوید که چونست وچند :
فلک رهنمونش به سختی بود
همه بهر او، شور بختی بود !
  ( فردوسی )

فریدون فرخ فرشته نبود
زمشک و زعنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نکویی
تو داد و دهش کن ، فریدو ن تویی !
  (   فردوسی )

 « .... و مقرر گردد که هرکس ، خرد او قویتر ، زبانها د ر ستایش او گشاده تر ؛ وهر که خرد او اندکتر ، به چشم مردمان ، سبکتر »
  (   تاریخ بیهقی )

 مشخصات منابع :
۱ ــ دیوان قصاید و مقطعات ناصر خسرو ( با مقدمه تقی زا ده ) به اهتمام مجتبی مینوی ، تهران ، مطبعه مجلس
۲ــ برخی بررسیها درباره جهان بینیها وجنبشهای اجتماعی ایران ، احسان طبری، چاپ کابل ، ۱۳۴۷
۳ همان ماخذ
 ۴ـ سفرنامه ناصرخسرو ، بکوشش دبیر سیاقی ، چاپ طهوری
۵ـ با کاروان حله ، چاپ تهران


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست