سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

آیا سکولاریته را باید از غرب، وام کرد؟
انسان، زیباست؛ زیستن، هنر زیبا ساختن گیتی است


منوچهر جمالی


• انسان باید انسانها را بکاود تا این سرچشمه را، از زیر گل و خاشاک و خاکروبه سنت ها و آموخته ها و «آنچه مقدسات خوانده میشود»، پاک گردد، تا چشمه از نو، زایا گرد، تا این زیبائی آفریننده در بُن هر انسانی چشمگیر گردد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٣۰ دی ۱٣٨۶ -  ۲۰ ژانويه ۲۰۰٨


نام جمشید دراوستا ، «جمشید زیبا » است . وارونه الهیات زرتشتی که کیومرث را نخستین انسان میشمرد ، جمشید ( جم و جما ) در فرهنگ زنخدائی ایران ( = سیمرغی )، نخستین انسان بوده است ، طبعا زیبائی ، فطرت جمشید است، که بُن همه انسانها ست . انسان درفرهنگ ایران ، زیباست ، چون چهار نیروی ضمیرش ، باهم همآهنگند . و این همآهنگی ، اصل آفریننده است . اینست که انسان ، میتواند گیتی ( = دنیا ) را زیبا ، یا همآهنگ سازد و سامان بدهد . این نیروی همآهنگسازنده درون انسان را که میتوانست گیتی را زیباسازد ، « نرسی » خوانده میشد ،که به اندازه ای زیبا بود که همه زنان ، دلباخته او میشدند ، وویژگی این زیبائی ، برهنگی اوست . با این نیروی زیبائی درهماهنگی بوده است که کیانیان ، جهان را میآرایند . انسان ، زیباست ، چون میتواند گیتی را زیبا سازد . این زیبا بودن تصویر نخستین انسان در فرهنگ زنخدائی ایران ، درشاهنامه ، بدین شیوه نمودارمیشود که ، جمشید ، ابتکار ساختن خانه و گرمابه ، ابتکار یافتن سنگهای قیمتی زیبا ، ابتکار یافتن خوشبویه ها ، ابتکار کشف پزشکی برای رهائی از درد و تندرستی ، ابتکار بافتن پارچه و جامه های زیبا را دارد . فطرت انسان ، جستن و یافتن زیبائی از درون شکم طبیعت است . خرد او ، کلید زایانیدن زیبائیها از طبیعت است . و این زیبائیها ، همه نماد لطافت حواس هستند . خوارزمیها ، بنا بر مقدمه الادب ، حواس را « اندام دانائی » میخواندند . خود واژه « اندام » ، به معنای « نظم و ترتیب » است . ولی در داستان جمشید در شاهنامه دیده میشود که حواس ، درواقع « اندام های شناخت زیبائی و بیرون آوردن زیبائی ها » از طبیعت هستند. هر حسی ، زیبائی ویژه ای را درگیتی کشف میکند، تا همه ازآن شاد شوند . این پیوند حواس ، با « شناخت زیبائی در گیتی » ، بنیاد مفهوم « مدنیت » در فرهنگ ایرانیست . اساسا ، واژه « مدینه و مدنیت » ، دراصل ، واژه « مدونات » بوده است که به معنای « ماه نی نواز» است ، چون ماه که یک نامش « خشتره» بوده است ، معربش همان « شهر » است، که درست همین معنای مدینه و مدنیت را هنوز نگاه داشته است . ایرانیها ، به شهر، ماه میگفته اند، و« ماد» که همان ماه باشد ، نام نخستین سلسله شاهان درایرانست . جمشید که نخستین انسان ایرانی است ، سازنده شهر و حکومت یا آفریننده مدنیت است . کسی است که نخستین بار« خشت » را که بُن مدنیت است ، اختراع میکند ( خشت و خشتره = شهرو حکومت وحاکم). برعکس آدم و حوا ، که از بهشت عدن که از آن یهوه یا الله است ، رانده میشوند ، نخستین انسان ایرانی ، بهشت و جایگاه جشن و شادی را خودش با خشت درگیتی ، میسازد . این پدید آوردن زیبائیها از طبیعت ، تا حواس ازآن شاد شوند ، بیان « مفهوم خاصی از زندگی » است ، که فرهنگ ایران از انسان زیبا داشته است . گیتی ، معدن و زهدان زیبائیها ست ، که انسان میتواند یکایک آنهارا با خرد و حواسش ، کشف کند ، چون حواس انسان ، تشنه زیبائیهاست . این تشنگی حواس برای کشف زیبائی ها در گیتی ، پیوند تنگاتنگ ایرانیان را با طبیعت و گیتی ، و ارجمند شمردن حواس   نشان میدهد . در فرهنگ ایران ، انسان میخواهد که حواسش از درک زیبائی ها مست و سرشارشوند . در گزیده های زاداسپرم میتوان دید که ، یزش یا نیایش گیتی ، پروردن و آباد کردن آنست ( انسان باید گیتی را نیایش کند) . اساسا « روان انسان »، اینهمانی با زنخدا رام دارد، که متناظر با افرودیت یونانی و ونوس رومی و زِهره درعربی است . با این تفاوت که رام ، هم خدای شعر و موسیقی و رقص ، و هم خدای شناخت است . خدای زیبائی وشعرو رقص و موسیقی ، تبدیل به روان هرانسانی میشود . اینست که ایرانی، نیروی دیگر ضمیر را که « دین » خوانده میشد ، اصل همه زیبائی ها میدانست که انسان باید با چشمش ببیند ، واز دیدن آن مات و مبهوت شود . دین در فرهنگ ایران ، مفهومی بود که هزاران فرسنگ از مفهوم متداول دین در ادیان ابراهیمی ، فاصله داشت . دین در فرهنگ ایران ، همان « تخم زنخدا سیمرغ » است که در درونه هرانسانی است . این دین که نیروی زایش بینش از فرد است ، در شادیها ، در شنیدن موسیقی و شعر و در رقص واندیشیدن .. از انسان ، زاده میشود . وبا دیدن این زنخدا ( که همان دین است ) است که انسان مات و مبهوت و مست میشود، و سراپا عاشق زیبائی او میشود ، چون نمیتواند باورکند که چنین زیبائی ، که همچند همه زیبایان جهان زیباست ، در درون او بوده است . به عبارت دیگر ، اصل آفریننده زیبائی و بینش در درون خود انسانست ، و نیازی به پیامبری و رسولی و واسطه ای و ... ندارد . درواقع آئین زیبائی شناسی ، و شادی و شنگولی حواس ، از دریافت زیبائیهای درون انسانها ، دین شمرده میشود . بزبان امروزه این هنر زیبائی شناسی و زیبائی یابیست که دین بوده است . دین ، چیزی غیر از هنر زیباشاسی و زیبا دوستی و زایانیدن زیبائی از بطن خود و مردمان و طبیعت ، نیست . دین ربطی با امر ونهی و حکومت خلیفه و آخوند و فقیه و موبد نداشته است . دین ، مست شدن از شادی درک زیبائیها درخود و درگیتی و درهرانسانی بوده است . مسئله فرهنگ ایران ، کشف هنر زیستن در گیتی است . بهشت ، چیزی جز جستجو و یافتن زیبائیهای نهفته درطبیعت و پروردن آن نیست . چشم نیز برای آن اهمیت فوق العاده درفرهنگ ایران داشت ، چون ابزار « چشیدن » گیتی بود ، وبهترین گواه خود واژه چشم است . مفهومی که امروزه ما از دیدن داریم بکلی این برآیند را فراموش کرده است . برای آنها چشم ، حسی بود که زیبائی را که شیره و افشره چیزهاست ، میچشید و میمزید . دیدن خدا ، مزیدن و مکیدن و چشیدن خدا بود . اینست که ما درجدائی حکومت از دین ، فقط مفهوم ادیان ابراهیمی را از دین بکار میبریم ، و این مفهوم ، به کلی در تضاد با مفهوم دین در فرهنگ ایرانست. مشتبه ساختن این دو باهم ، ویران ساختن فرهنگ ایران است . در فرهنگ ایران ، این دین که بینش زایشی ( یعنی بیواسطه ) از فرد فرد انسانهاست ، زاینده حکومت و نظام است. چون جهان آرائی و شهرآرائی و کشور آرائی که درایران به « سیاست » گفته میشود، به معنای نظمیست که گوهرش زیبائیست ( آراستن = زیبائی و نظم ) .


چرا فرهنگ اصیل ِ ایران ،
نیاز به جنبش سکولاریته ندارد ؟
جنبش سکولاریته ،
در جامعه های مسیحی و یهودی و مسلمان، ضروری است
درفرهنگ ایران ،خدا دوستی ، چیزی جز « دنیا دوستی یا گیتی دوستی » نیست . چون خدا ، خودش ، گیتی میشود .« یزِش» یا پرستش طبیعت ، یزش و پرستش خداست . پروردن طبیعت ، پروردن گیتی ، آباد کردن گیتی ، شادساختن گیتی ، پرستش خداست . پرستاری کردن از گیتی ، پرستش خدا است . پرستاری از انسانها که شادساختن انسانها باشد، پرستش خود خداست. پرستیدن ، به معنای « شادساختن » بوده است ( درهزوارش، یونکر ) . اینها نه بطور تشبیهی ، بلکه به طور واقعی فهمیده میشود . بطور تشبیهی و مجازی ، پرورش گیتی ، پرستش خدا نیست ، بلکه بطور واقعی ، پرورش گیتی ، پرستش خداست . در ادیان ابراهیمی ( جامعه های مسیحی + یهودی + اسلامی ) ، اِلاه ( یهوه و پدرآسمانی و الله ) ، غیر از دنیا بود . آنها باهم ، همگوهر نیستند . و دوستی دنیا ، غیر از دوستی اِلاه است . حتا دوستی ِ الاه ، با دوستی دنیا در تنش و کشمکش باهم هستند. الاه ، در هیچ چیزی ، تحمل شریک نمیکند . فقط باید اورا دوست داشت ، و دوستیهای دیگر، باید تحت اراده او باشد . عشق در این ادیان ، تابع ایمان است . برای دوستی الاه ، باید ار دوستی دنیا گذشت ، و پشت به آن کرد، و آنرا خوارو بیمقدارشمرد . ولی درفرهنگ ایران ، خدا ، برابر با گیتی و« درگیتی» و معنای گیتی است، و « بیخدائی ، و ضد خدائی و غیر خدائی » معنائی ندارد. خدا ، خوشه ایست که تخمه هایش ، نهفته درهرجانی و بُن هرجانی است ، و معنا و« نیروی زاینده و آفریننده و بهم پیوند دهنده » ، در درون همه چیزها درگیتی است. نفی خدا ، نفی گیتی است . یا باید خدا و گیتی را باهم پذیرفت، یا باید باهم نفی کرد ، چون گیتی ، رویش تخم خدا است . فرهنگ ایران ، الله و یهوه و پدرآسمانی را ، که وجودشان ، بریده از گیتی و فراسوی گیتی وغیر ازگیتی است ، « خدا » نمیشمرد ، وبهتراست که برای تمایز ، آنها را « الاه » بنامیم . « خدا » ، تصویریست بکلی متضاد ، با تصویر الله و یهوه و پدرآسمانی ( الاهان) . آنهارا نمیشود ، به « خدا » ترجمه کرد . در فرهنگ ایران ، نیازی به جنبش سکولاریته نیست ، چون حکومت الله و حکومت پدرآسمانی و حکومت یهوه ، معنائی ندارد . « خدا » ، برعکس الاه ( یهوه + پدرآسمانی + الله ) معنا و مینو و نیروی آفریننده و پیوند دهنده ، نهفته درمیان هرچیزی و بُن هرچیزیست . آباد کردن گیتی ، درگیتی خوب زیستن ، گیتی را دوست داشتن ، گیتی را با ابتکار و خرد انسانی آراستن ، برضد خداپرستی و خدا دوستی نیست ، و پرستش دنیا که همان پرستاری کردن از دنیا باشد ، عین خدا پرستی و شادساختن خداست . چون خدا و دنیا ، دوچیز جداگانه و متفاوت باهم نیستند . وشه خردهای انسانها باهم ، خرد خداست . خدا درانسان و با انسان میاندیشد . این تضاد در ادیان ابراهیمیست ، که ایجاب پیدایش جنبش سکولاریته را میکند . ولی این تضاد در فرهنگ ایران ، وجود ندارد . آمیختن دین و حکومت باهم ، کار ساسانیان بود که یک حکومت زرتشتی بود، و بکلی درتضاد بافرهنگ ایران بود . اندیشه آمیزش دین با حکومت درشاهنامه ، ربطی به فرهنگ ایران ندارد ، بلکه بازتاب تئوری زرتشتیگریست که در دوره ساسانیان ، به مردم و فرهنگ ایران ، تحمیل شده بود .
با اردشیر بابکان که بنیادگذارحکومت ساسانیست این بهم بافتگی دین و شهریاری ( موبدی + شهریاری ) تاءسیس میگردد . چنانکه در شاهنامه اردشیر بابکان به پسرش شاپور میسپرد که :
چو بردین کند شهریار آفرین   برادرشود پادشاهی و دین
نه بی تخت شاهی بود ، دین بپای    نه بی دین بود شهریاری بجای
دوبنیاد یک بردگر بافته      برآورده پیش خرد تافته
نه از پادشا ، بی نیازست دین    نه بی دین بود شاه را آفرین
چنین پاسبانان یکدیگراند    تو گوئی که در زیر یکچادرند
نه آن زین ، نه این زان ، بود بی نیاز    دوانباز دیدم شان نیکساز
اکثریت ملت ایران که سیمرغیان (= خرمدینان = که زرتشتیان آنها را عوام مینامیدند) بودند ، برضد این تئوری بودند ، و چهارصد سال برای رهائی از این اندیشه ضد فرهنگی ، با آنها جنگیدند، و همیشه درپی براندازی حکومت ساسانی بودند تا ازسر آزادی ادیان و برابری مردمان را برقرارکنند . اینست که از همان آغازتاءسیس، این بی اعتمادی و تنش میان حکومت ساسانی و عوام ، که همان خرمدینان یا سیمرغیان باشد ، موجوداست ،چنانکه خود اردشیر بابکان در وصیت به پسرش شاپور میگوید :
مجو از دل عامیان راستی      کزآن جست و جو آیدت کاستی
وزایشان ترا گربد آید خبر      تو مشنو زبدگوی و انده مخور
نه خسرو پرست و نه یزدان پرست    اگرپای گیری سرآید بدست
چنین است اندازه عام شهر      ترا از جاودان ازخرد باد بهر
مزدک هم خرمدین بود ( الفهرست ) . نام زنش ، خرمه بود ( سیاست نامه ). جنبش مزدک ، یکی از جنبشهای خرمدینان بود که از همان زمان اردشیر بابکان شروع شد . این خرمدینان بودند که پشتبان فرهنگ اصیل ایران بودند نه زرتشتیان که روایتی بسیار تنگ و یکسویه از فرهنگ ایران داشتند و برضد فرهنگ ایران میجنگیدند . برای سیمرغیان(=خرمدینان ) ، دنیا دوستی ، خدا دوستی است . خدا ، زیباست و در گیتی این اصل زیبائی ، شکفته میشود ، و هزاران هزارگونه زیبائی میشود ، و انسان ، عاشق زیبائیهایش میشود . دوست داشتن این زیبائیها ، مهرورزی با خداست، و انسان دراین مهرورزی به گیتی و انسانهاست ، که این اصل زیبائی را از همه چیزها و ازهمه انسانها در گیتی میزایاند . به گفته مولوی :
بهرطرف نگری ، صورت مرا بینی
اگربه خود نگری یا بسوی آن شر و شور
زاحولی بگریز و دوچشم نیکو بین
که چشم بد بود آنروز از جمالم دور
انسان، درگیتی (= دنیا ) وطبیعت، تماشای روی خدا را میکند ( نه به معنای تشبیهی ، بلکه بطور واقعی) .غیرازاینگونه دیدن ، کفروجهلست
کفر دان در طریقت ، جهل دان درحقیقت
جزتماشای رویت ، پیشه و کار دیگر
تا تو آن رخ نمودی ، عقل و ایمان ربودی
هست منصورجان را هر طرف دار دیگر
خدا ، چهره ایست ( چهره = گوهر) که میروید و درهرچیزی ، چهره(=صورت ) دیگر میشود . جداسازی و پاره سازی خدا از گیتی ، کار ادیان ابراهیمی بود و هست . دراین ادیان ، ما با مفهوم « الاه » کار داریم ، نه با مفهوم « خدا » . دراین ادیان ، خدائی که همگوهرو همسرشت گیتی باشد ، انکار میگردد . آنها ، الهی ، بریده از دنیا و فراسوی دنیا و « جدا گوهر از دنیا » میپذیرند . درواقع ، خدارا از گیتی ، تبعید و طرد کرده اند . با خدا بودن ، در این ادیان، معنای تشبیهی دارد نه واقعی . این خدای از گیتی بیرون رانده ، که همیشه تشنه حاکمیت بر دنیاست ، الاه ( یهوه + الله + پدرآسمانی ) است . اگر دقت شود ، ماتریالیسم و اتئیسم Atheiism، برعکس آنچه در ادیان ابراهیمی گفته میشود ، « امتداد خود همان کاریست که این ادیان کرده اند » . ماتریالیسم و اتئیسم ، در همان راستا وسو که که این ادیان گام برداشته اند ، گامی دیگر برمیدارند ، و این الاه ِ ناهگوهر با گیتی را، به کلی انکارمیکنند . این ادیان ، خدا را از جهان ، پاره و دور میسازند . و درواقع ، دنیا را بی خدا ، بی معنا ، بی اصل آفریننده ، بی نیروی ابتکار میسازند . آنها، معنی را ، نیروی زاینده و آفریننده را ، اصالت را ، از ماده و جسم ( دنیا ) جدا میسازند ، و درشخصی یا قدرتی ، فراسوی آن ،قرار میدهند . ازاین پس ، انسان ، نیاز به فراسو ، به غیب ، به آخرت ، به سعادت ملکوتی ، به شفیع و نجات دهنده پیدا میکند . مفهوم « خالق » ، جانشین « بُن و ارکه در هرچیزی و جانی و انسانی » میگردد . پس از آنکه خالقی ، جداگوهر از محلوق ( جسم و دنیا ) ساختند ، آنگاه ، « ایمان به این تنها نیروی آفریننده ، تنها اصل معنی دهنده و ارزش دهنده » ازمردمان میخواهند . درفرهنگ ایران ، اصطلاح « ایمان » نبود ، چون خدا ، بُن هرچیزی و هر انسانی بود . انسان ، بجای آنکه زیبائی را در « بُن خود و بُن چیزها » بجوید ، باید « ایمان به غیب و آخرت و سعادت ملکوتی و منجی ازگناه » بیاورد. ماتریالیسم و اتئیسم ، فقط درهمین راستا، در راستای ادیان ابراهیمی ، یک گام فراتر میگذارد، و منکر چنین وجودی و جهانی و معنائی میشود که « خارج از دنیا » است . آنها منکر این « الاه » میشوند که درجهان و آمیخته با جهان نیست . آنها نمیخواهند که الله و یهوه و پدرآسمانی را باز به جهان برگردانند . الله و پدرآسمانی و یهوه را با هزاران من سریشم نمیشود به گیتی و جسم و ماده چسبانید . خدا ، تصویری دیگر بود ، و الاه ، تصویری دیگراست . ماتریالیسم و اتئیسم درواقع میکوشند ، ازسر ، معنی و نیروی آفریننده و ابتکار و پیوند دهنده را ازسر به دنیا برگردانند ، و با آن بیامیزند و با آن ، اینهمانی بدهند . آن تصویر الاهی را که گوهرش فراسوی دنیاست ، دور میاندازند ، و معنا و آفرینندگی و ابتکار و نوآوری و پیوند دهی را جدا ناپذیر از گوهر خود دنیا و ماده میدانند . خود « مادّه matter» است که « مادرmother = مادینه » ، یعنی اصل زاینده و آفریننده هست . کاری را که این ادیان کردند ، درواقع ، بیخدا سازی دنیا بود . ماتریالیستها و اتئیست ها ، از بیگانگی خدا از دنیا ، از پاره شدن خدا و معنا و آفرینندگی از دنیا ، رنج میبرند . الله و یهوه و پدرآسمانی ، نماد ، ازخود بیگانه شدن دنیا و طبیعت و انسان هستند . آنها میکوشند که آفرینندگی و معنی زائی، و نیروی ابتکار را، از سر، به گیتی برگردانند ، و دیگر ، خواهان آن نیستند که نام « الاه » ، به این « اصالت در گیتی» بدهند . آنها هنوز ازاین الاه میترسند . به هرحال ، ماتریالیسم و اتئیسم ، برعکس آنچه انگاشته میشود ، برضد یهوه و پدرآسمانی و الله نیستند ، بلکه گامی را که آنها برداشته اند ، اینها گامی دیگر درهمان راستا و سو، برآن میافزایند . و دراین امتداد یابیست که ناگهان ، به ورطه « بی معنائی ، بی ارزشی » کشیده میشوند . خدا ، مینوی مینو ( مینو= مانا = معنا ) هرجانیست و با انکار الله و یهوه و پدرآسمانی ، اگر انکار خدا شود ، گیتی و ماده و جان و انسان ، بی معنا و بی ارزش میشود. درفرهنگ ایران ، چنین خطری نیست .درفرهنگ ایران ، برترین ارزش ، زیبائی و مهر بود . برترین چیز، آن چیزیست که با زیبائیش ، همه را بدان میانگیزد که به او مهر بورزند . برترین ارزش ، زیبائیست که همه را جذب کند و بسوی خود بکشد . این بود که خدا ، در همه چیزها ، در هرانسانی ، پدیدار میشد ( چهره میشد )تا با زیبائیهای خود ، مردمان را شیدای خود سازد . درادیان ابراهیمی ، برترین چیز وجودیست که همه مردمان را میترساند، و به وحشت میانگیزد ، تا همه ازاو اطاعت کنند . حتا عشق را در راستای همان اطاعت میفهمد . هرکس ازمن اطاعت کند، به من محبت میکند ! این بود که خدای ایران ، زیبائی خودرا در هرچیزی پدیدار میساخت . ولی الاهان ادیان ابراهیمی ، از پیدایش درصورت ( صورت شدن ) میترسیدند ، چون وحشت انگیزبودند . ووحشت انگیزنده ، زشت است . اساسا واژه « زشت » درفرهنگ ایران به معنای وحشت انگیزو نفرت انگیزو چندش آور است . دراین ادیان ، تقوی و ایمان و اطاعت ، اساسا برپایه خوف و خشیت و ترس و بیم از یهوه و الله استوار است . و این درفرهنگ ایران ، بیان آنست که این الاهان ، فوق العاده زشت هستند . ازاین رو ، هرچند که این الاهان ، بی صورت بودن خودرا، بیان علو و تنزیه خود میدانند ، ولی ، به علت آنست که صورت دهشتناک آنها، قابل تحمل نیست . ازآنجا که تقوی و اطاعت ، پیآیند ترس و خشیت و خوف از الله است ، صورت الله ، دهشتناک و ووحشت انگیز وطبعا زشت است . ازاین رو بود که قیافه خودرا، فقط در قیامت ( یوم الدین )نشان میدهد که مردم از وحشتناکی آن ، دیگر نمیتوانند سرپایشان بایستند .
اینست که معیارعمل و گفته و اندیشه ، در فرهنگ ایران ، زیبائی است و در اسلام ، ترس از الله است . ازاین رو گفتارو کردار و اندیشه نیک ، هنرخوانده مبشود . هنر در اصل سانسکریتش سوندرا sundara است که به معنای زیبا و قشنگ است . یک عمل و گفته و اندیشه نیک ، زیباست ، چون گیتی را ، مردم را ، جامعه را زیبا میکند . «خوبی» ، همین معنای « زیبائی » را دارد . درکردی ، هونر( هونه ر ) ، از ریشه « هونه » میباشد ، و به معنای بافنده یا به رشته کشنده ، و کنایه از شاعر است . چون « هونه » به معنای بهم بافته و به رشته کشیده و شعر است . هنر، کاریست که به هم می پیوندد و ایجاد مهر میکند .
درحالیکه « تقوی » پرهیزکاری در اثر ترس از الله است . درکتابهای لغت میآید که تقوی ، دوری کردن از عقوبت الله بواسطه انجام اطاعت از الله است . تقوی ، در مرتبه اول ، ترسیدن از الله است و اطاعت دراثر این ترس است . « تقی « به معنای ترسنده از الله است و مجازا به معنای پرهیزکاراست ( غیاث اللغات ) . نام محمد و لقب امام حسن و امام نهم ، تقی است . افغانها به قرآن ، « زور خدا » میگویند. مسلمان از ترس ، تقوی دارد ، ونزد مردم ، کسی باید برتر و افضل بشد که تقوی دارد ( بیتشر ازالله بترسد. این آیه قرآن است ) ولی ایرانی ، هنردارد ، چون کاری و اندیشه ای میکند که دنیارا زیبا کند، تا زیبائی خدا را در گیتی ، در مردم ،پدیدارسازد ، تا خدا را در انسانها و طبیعت ، دوست بدارد . یکی هنرمند میشود، و دیگری متقی . اساسا طبق قرآن ، الله ، انبیاء خودرا در رتبه اول ، میفرستد تام مردم را بترسانند . نخستین وحی به محمد این بود که « یا ایها المدثر، قم فانذر» ، برخیز ومردم را بترسان . و بسیاری ازآیات قرآنی ، گواه براینند . « ولقد ارسلنا فیهم منذرین – سوره الصافات » ، « ولو شئنا لبعثنا فی کل قریه نذیرا ، سوره الفرقان » ، « و لتنذر ام القری و من حولها سوره الانعام » ، ، و مانرسل الایات الا تخویفا ، سوره الاسراء . واذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه ، سوره الاعراف . اینست که الله و یهوه ، مجبورند صورت خودرا ننمایند ، چون مخوف بودن و عبوس بودن و ترساننده و خشمناک بودن ( غضبناک بودن ) ، ایجاد زشتی میکند ، طبعا باید این زشتی را در زیر نقاب « بیصورت بودن الله » بپوشانند . الله را ، یهوه را ... نمیشود تصویر کرد ، چون بی صورتند و فراسوی صورت هستند. ولی کسی که انذار میکند و مخوفست و وحشت میاندازد ، زشت هست ، ولو آنکه خود را زیبا ( با جمال ) بخواند . هم خوفناک و منذرو غضبناک ، و همزمان با آن زیبا و نیکو جمال بودن ، یک تناقض منطقی است . در فرهنگ ایران ، زشت به معنای مخوف و ترسناک و چندش آوراست ( بارتولومه ) . بدینسان است که خدا در ذهن ایرانی ، نمیتواند ترس آورو تهدید کننده و منذرو خشمناک و قهار و جبار و ... باشد ، چون دراین صورت ، برای تجربیات ایرانی ، خدا ، زشت خواهد بود، و ایرانی از خدای زشت روی برمیگرداند . ازاینرو ، چگونه ایرانیان توانسته اند ، برضد این بدیهیات تجربی خود ، تسلیم الله بشوند که الاه وحشت انگیز و منذر و مخوفست ، یک مسئله حل ناشدنی در تاریخست ! برای اینکه چنین الهی را بپذیرند ، باید آنچه را مخوفست با نقابی ، زیبا سازند ( با ساختن اسلامهای راستین ) ، ولی تا تجربه زشتی ، در زبان ایرانی ، اینهمانی با مخوف و نفرت انگیز داشت ، چنین کاری ممکن نبوده است . ایرانی خدای زیبا داشت ، چون طالب « آزادی جامعه از هرکونه ترس و هراس و خوف و انذارو خشیت بود » . حتا خدا هم نباید بترساند و مخوف باشد . ایرانیان به زیبا ، سری و سریره میگفتند . مثلا عارف مشهور ، سری سقطی نام دارد . البته ، سریره وسریر ، نام خود سیمرغ بوده است ، چون « سریر» نام رنگین کمانست ، که اینهمانی با سیمرغ دارد . و « جمشید سریره » که به جمشید زیبا ترجمه میشود ، دراصل به معنای « جمشید ، فرزند سیمرغ یا خدا » است . جمشید ، روئیده از اصل زیبائیست . درواقع ، سریره ، به معنای « سه نای » است ، چوی سری همان سرو ، شاخ یا نای است و ایره ( هیره ) ، هنوز در کردی ، معنای سه دارد . وسه نای ، همان سئنا است . هنوز به نی خوشبوی نهاوندی « زریره » میگویند که همین سریره است و « زر= زل » نیز نام نای بوده است ،و هنوز درکردی « زل » ، نی است . و چون از این ریشه ، واژه خندیدن و خندان و تبسم را ساخته اند ( درهرزندیsereste سریستن ، در تاتی ، خندیدن serestenدر تالشی سرو ونیه   seruvniye خنداندن است ، سره sera ، تبسم است ، سره sereخندیدن است ). پس زیبائی خدا و طبعا زیبائی همه انسانها که ازخوشه اویند ، اینهمانی با خنده و تبسم دارد خدا زیباست ، چون خندان است. چنانکه بهمن ( اصل اصل جهان ) با اندیشه اش با هرکه آمیخت ، اورا فطرتا خندان میکند . خدا ، زیبا بود چون میخندید ، چون میخنداند . نام دیگر سیمرغ ، شوخ بوده است ، و شوخ ، هنوز در کردی به معنای زیبا و آدم شوخ طبع ، و همچنین درخت سپیداریا سپندار است . شوخی ، به معنای زیبائی و دلربائی و مزاح است . سپندار ، که درخت سپنتا باشد ، درخت سیمرغ است ( سپنتا مینو ) . پس زیبائی ، در فرهنگ ایران ، با آهنگ موسیقی ونای ( باجشن )و با خنده و شادی اینهمانی داشته است ، و با الله عبوسی که نمیتواند بخندد و نمیتواند مطرب باشد ، تا برای ایرانی ، زیبا باشد ، باید چه نقابها ، با اسلامهای راستین بسازند ، که عاشق جمال الله بشوند . الله ترسناکی که همیشه روبروی انسان ایستاده است و دیدن جبرئیلش ، رسول الله را از ترس ، دچارصرع و وحشت میکرد، و نزدیکتر به حبل ورید است ، برای ایرانی ، بیشترازصد دوزخ ، عذاب آوراست . در آثار عطار، برخ اسود که هرروز خدا را سه بار میخنداند ، و خضر خندان ، چهره های این خدای ایرانند . همیشه باید بیاد آورد که درفرهنگ ایران ، خدا ، بُن جهان و انسانست ، به عبارت دیگر آنچه در خدا هست ، درانسان میبالد و میشکوفد و پدیدار میشود . اگر درخدا زیبائی هست که همه عاشق آن میشوند ، در طبیعت و انسان نیز، زیبائی هست که همه را خندان و شاد میسازد . آنچه درخداهست ، در انسان و گیتی نیز این ویژگی هست . ازاینرو هست که « شاد » و « خرّم » و « فرّخ » ، همه نام های سیمرغ هستند . او چون شاد و خرّم و فرّخ هست ، نخستین تابش او درپیدایش ، نمودار گوهر اوست . اینست که درسنگ نبشته های هخامنشی دیده میشود که خدا ، ازجمله نخستین چیزهائی که میآفریند ، زمین و شادی است . او شادی را با زمین و برای گیتی و با گیتی میآفریند . فرهنگ ایران ، جشن را درگیتی میخواست . شهر باید جشن همگانی باشد ، و این همان آرمانیست که در شعار« جامعه مدنی » بیان میشود. در اندیشه سکولاریته ، کوشیده مبشود ،جشن به آسمان ویا فراسوی گیتی ( جنت و سعادت ملکوتی ) که خلق آن فقط در دست قدرت الله یا پدرآسمانیست ، افکنده نشود . خدا ، در فرهنگ ایران ، شاد یا خرّم نامیده میشود ، چون درگیتی شدن ، شادی و خرّمی که گوهریست خدائی ، گوهر و بُن گیتی و انسان میشود .


انسان، سرچشمه پیدایش بینش و اخلاق و قانون
جستجوی بُن ، بجای « رجوع به کتاب مقدس »
توخویش ، قفل گمان برده ای ،   کلیدستی    مولوی


ما امروزه ، برای رسیدن به بینش ، به اخلاق ، به دین ، یا به قانون ، سراغش را درکتاب مقدسی ، یا در آثار فیلسوفی میگیریم ، یا به سراغ سنت ها و پیشینه ها میرویم . می پنداریم که اخلاق، یا بینش، یا قانون را ، ازتفسیر یا تاءویل این کتاب مقدس ، یا آن مکتب فلسفی ، یا حکم و امثال رایج میان مردم ، میتوانیم استخراج کنیم .
فرهنگ ایران ، همه این راهها را نادرست میدانست ، چون همه این راهها ، منکر اصالت انسان ، و اصالت گیتی و اصالت زمان میشوند . فرهنگ ایران ، یقین داشت که بینش را ، اخلاق را ، دین را ، قانون ونظام را ، باید ، درجستجوی همیشگی بُن ها، یافت . این جستجوئیست که همیشه باید ازسر گرفته شود . « بُن انسان ، بُن زمان ، بن زندگی » ، برغم همه کاوشها ، همیشه لبریز و سرشار و طبعا ناشناختنی میماند .
ادیان ابراهیمی ، برای هرکاری ، مراجعه به کتاب مقدس خود میکنند . فرهنگ ایران ، برای هرکاری ، به جستجوی بُن آن میپرداخت . جستجوی بُن، اصل کار بود ، نه رجوع به یک کتاب مقدس ، یا سنت و پیشینه و آموخته ها . در فرهنگ ایران ، زمان ، بُنی داشت . گیتی ، ُبنی داشت . انسان ها ، بنی داشتند . ولی همه این بُن ها ، باهم یکی بودند ، و باهم اینهمانی داشتند . انسان ، در بُن خود ، بُن گیتی و بُن زمان را هم داشت . جستن بُن خود ، و جستن بُن انسانها ، وجستن بُن زمان ، و جستن بُن گیتی ، همه ، هم ارزش، و شناخت همه ضروری بود . نه اینکه ، انسان فقط دربُن خودش فرورود و آنرا دریابد ، بلکه ، به جستجوی بُن زمان رفتن ، و به جستجوی بُن گیتی رفتن ، چهره های گوناگون ِ جستجوی بُن بودند . فرهنگ ایران ، استوار براین بود که ، اخلاق و قانون ، از خود بُن انسان ، پیدایش می یابد . امروزه موءمنان به این دین و آن ایدئولوژی ، می پندارند که با پیروی مو به مو،از احکام و آموزه اشان ، مسائل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ، حل میشوند . اخلاق ، رفتاری نیست که طبق اندرزها و وموعظه ها و نصیحت ها ، یا در اطاعت از کتاب مقدسی ، کرده شود ، و طبق اینها نیز در واقعیت ، کسی عمل نکند ، و فقط پرده ایست برای دنبال کردن اغراض خود . همه انسانها ، دو اخلاقه اند . اخلاق ، رفتاریست که در رویکرد به بُن خود انسان وهمچنین انسانها ، انجام داده شود . اخلاق و قانون و حکومت ، نیاز به شناخت بُن انسانها دارد . انسان باید خودش ، برای دست یابی به اخلاق و قانون و حکومت ، شیوه پیدایش آنها را از انسان بجوید و بیابد . اخلاق ، نیاز به شناخت بن انسان دارد . این را در عصر ما میگویند   GENEALOGY OF MORAL . بجای رجوع به کتاب مقدس قرآن ، بجای گوش فرادادن به اندرزهای سعدی و حافظ و فردوسی ، بجای گوش دادن به اندرزهای بزرگمهر، که حتا فردوسی از تکرار آن ملول میشود ، باید انسان ، خودش به بُن انسانها بنگرد، و آنهارا بکاود و با چشم خود شیوه پیدایش آن را بچوید و ببیند . اخلاق چگونه پیدایش می یابد ؟ سرچشمه اخلاق زنده ، بُن انسانهاست . سرچشمه اخلاق زنده ، قرآن و انجیل و حافظ و سعدی و مارکس و کانت ... نیست . این اصطلاح را به غلط ،به « تبارشناسی اخلاق » ترجمه کرده اند . این اصطلاح در واقع ، این مسئله را بیان میکند که شیوه پیدایش و زایش اخلاق از خود انسانها ، وشیوه شناخت خود انسانها از این پیدایش ، چیست . به همین سان ، شیوه پیدایش و زایش سیاست ، حکومت و نظام و قانون و بینش از خود انسان ، و همچنین شیوه شناخت خود انسان ، از این شیوه پیدایش ، چیست . این ، سرآغاز سکولاریته است . جامعه ، باید در پی شناخت اخلاق ، و شناخت قانون ، و شناخت حکومت ، و شناخت بینش در پیدایش آنها از خود انسانها برود تا سکولاریته ، واقعیت بیابد . هنگامی همه مردمان دراجتماع ، به انسان ، به کردار اصل اخلاق و قانون و بینش و سیاست ارج گذاشتند ، بنیاد محکم سکولاریته گذاشته شده است . کلید سکولاریته ، آنست که ما درپی اصل اخلاق و اصل قانون و اصل بینش درخودمان برویم . فردوسی ، خرد انسان را ، کلید همه بندها میداند . مولوی میگوید که ، تو خودت ، کلید حل همه مسائلی ، و هنگامی که « جمال فطرت یا بُن خود » را ببینی ، شناخت این جمال پنهانی ، کلید همه قفل ها هست . تو، تا زمانی که نمیدانی که در درون تو ، دربُن تو ، چه غنائی از زیبائی هست ، فقط قفل و بند هستی . از این رو همیشه در آرزوی رونوشت برداری و تقلید ازغیری . همیشه منتظر حجت الله برروی زمین ، منتظر سوشیانت ، منتظر مهدی ، منتظر یک رهبر، منتظر امریکا ،منتظر یافتن« چه باید کرد» از یک کتاب مقدس ، و بالاخره منتظر از غیری . همه اینها ، غیرند :
تو هرچه هستی ، میباش و ، یک سخن بشنو
اگرچه میوه حکمت ، بسی بچیدستی
حدیث جان تو است این و ، گفت من ، چو صداست
اگر تو شیخ شیوخی ، وگر مریدستی
تو خویش درد گمان برده ای و ، درمانی
تو خویش قفل گمان برده ای ، کلیدستی
اگر زوصف تو دزدم ، تو « شحنه عقلی »
و گرتمام بگویم ، ابایزیدستی
دریغ ازتو که در آرزوی غیری تو
جمال خویش ندیدی ، که بی ندیدستی
همیشه در پی تقلید ازاین آخوند و آن موبد ، همیشه درپی تقلید ازعرب ویا از غرب ، همیشه بدنبال مدرنیسم و پسا مدرنیسم دویدن، همیشه در پی اطاعت از احکام قرآن رفتن ، اینها هیچکدام ، کلید برای حل مسائل تو ومن و دیگران ، نیستند . تو باید جمال نهفته خودت را ببینی . تو باید بُن بینش و اخلاق و قانون را در زیبائی نهفته درخودت بجوئی و بیابی . این بکلی مسئله مراقبت صوفیان ( CONTEMPLATION ) یا درخود فرورفتن و در خود خزیدن و گوشه گیری نیست ، بلکه درک اینست که اخلاق و بینش و قانون و بینش سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ، از بُن خود انسان پیدایش می یابند ، واین خود انسانها هستند که میتوانند ، این پیدایش را بشناسند و بکار بندند . انسان خودش ، سرچشمه بینش و اخلاق و قانون و حکومت، و سرچشمه شناخت آنهاست . انسان باید انسانها را بکاود تا این سرچشمه را ، از زیر گل و خاشاک و خاکروبه سنت ها و آموخته ها و « آنچه مقدسات خوانده میشود » ، پاک گردد ، تا چشمه ازنو ، زایا گرد ، تا این زیبائی آفریننده دربُن هرانسانی چشمگیرگردد .
ولی دریغ که:
توخویش را قفل گمان برده ای ،
ونمیدانی که
کلیدستی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست