سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اگر نوبل نمی گرفتم - ۲


دوریس لسینگ - مترجم: رباب محب


• من از کتاب هائی سخن می گویم که هرگز نوشته نشد، از نویسندگانی که موفق به یافتن ناشری نشده اند. صداهای به گوش نرسیده. نمی توان ابعاد هدر رفتن استعدادها و امکانات را تخمین زد، چرا که پیش فرضیه ی کتاب شدن یک متن، ناشر، مساعده و تشویق است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۵ آذر ۱٣٨۶ -  ۱۶ دسامبر ۲۰۰۷


اما این ما نیستیم که تنها انسان های جهانیم. همین چند روز پیش بود که دوستی به من زنگ زد واز سفرش به زیمباوه گفت، از روستائی که مردمش سه شبانه روز غذا نخورده بودند اما از کتاب، تهیه کتاب و سواد آموزی حرف می زدند.
من عضو سازمانی هستم که هدف تأسیس شدنش تهیه و فرستادن کتاب به روستاهای افریقاست. پایه گزاران این سازمان گروهی هستند که برای مأموریت دیگری به زیمبابوه رفته بودند. گزارش های این گروه - برخلاف دیگرگزارش ها موج می زند از روستائیان روشنفکر، آموزگاران باز نشسته ، معلمان در حال ِ مرخصی و کودکان در تعطیلات مدرسه و کهنسلان. من خود شخصأ دست به تحقیق کوچکی در باره ی علایق مردم به کتاب و اینکه آن ها چگونه کتابی می خواند زده ام. نتیجه تحقیقاتم همانی شد که قبلا در یک پژوهش سوئدی آمده بود و من از آن اطلاعی نداشتم.
مردم همان کتاب هائی را می خواستند که اروپائیان، همه گونه رومان ، رومان های جنائی ، شعر، درام، شکسپیر، در حالی که کتاب های راهنما از قبیل ِ « چگونه می توان حساب بانکی گشود» در پائین لیست قرارمی گرفت.آنها حتا نام همه ی آثار شکسپیررا می دانستند.
مشکل اساسی این است که آنهااز کتاب های موجود اطلاعی ندارند و نمی دانند که چه کتاب هائی می توانند تقاضا کنند . آنها اغلب نام " شهردار کاستربریج " کتاب درسی را می آورند چون می دانند به آنها داده خواهد شد. " مزرعه حیوانات " دومین کتاب مورد علاقه مردم است.

سازمان کوچک ما تا آنجا که می شد در تهیه کتاب می کوشید، اما به خاطر داشته باشید که قیمت یک کتاب جیبی ِ خوب برابر با یک ماه حقوق آنها بود. وناگفته نماند که این مسئله مربوط به دوران پیش از ترور موگابه است و با بحران و تورم مالی امروز قیمت کتاب ها می توانست برابر با حقوق سالانه مردم باشد. فرموش نشود که هنگام حمل کارتون کتاب به روستا ها ما بایستی به مسئله کمبود بنزین هم می اندیشیدیم ، چون روستائیان بنزین را با اشک شادی می پذیرفتند.

کتابخانه قطعه چوبی پهنی بود برروی یک چهارپایه زیر یک درخت. و طی یک هفته کلاس آموزش کتاب خواندن ترتیب داده شد. آن ها که سواد خواندن داشتند به بی سوادان درس می دادند – تدریس شهروندی – واز انجائیکه کتاب به زبان تونگائی وجود نداشت، دریک روستای دور افتاده چند پسر شروع به نوشتن رومان ها به این زبان کردند. در کشور زیمبابوه شش زبان یا شاید بیشتر وجود دارد والبته رومان به همه زبان ها یافت می شوند ، رومان هائی سرشار از خشونت وقتل و خون ریزی و زنا.

سازمان ما ابتدا از جانب کشور نروژ و آنگاه کشور سوئد مورد حمایت قرار گرفت. بدون این کمک ها کتاب رسانی ما متوقف می شدو با این کمک ها بود که رومان های چاپ زیمبابوه و کتاب های راهنما به سوی مردمی که تشنه کتاب بودند روانه شد.

گفته می شود که مردم یک کشورصاحب دولتی می شوند که لیاقتش را دارند ، اما این در مورد مردم زیمبابوه صادق نیست. و ما باید به خاطر داشته باشیم که عطش و احترام ِ مردم به کتاب ربطی به دولت موگابه ندارد، بلکه به دولت قبلی - سفید ها مربوط می شود. از کنیا گرفته تا تنگه « امید بزرگ»، عطش ِ کتاب پدیده ای گسترده و همه گیر است.

به یاد خاطر می آورم که من نیز در خانه ای گلی با سقف کاهی بزرگ شدم. اینگونه خانه ها هر جا که نی و علف و گِل مناسب و دیرک جهت دیوارساختن وجود داشت، ساخته می شد.بطور مثال در انگلستان ساکسون. خانه ای که من درآن بزرگ شدم چهار اتاقه بود و پُراز کتاب. هنگام سفرازانگلستان به آفریقا پدر و مادرم با خودشان کتاب آورده بودند. از آن گذشته مادر بزرگم مرتبأ برای ما کتاب می فرستاد: بسته های بزرگ قهوه ای رنگ ِ حاوی کتاب بزرگترین شادی دوران کودکی ام. خانه ای گلی با انبوه کتاب.

پیش می آید که نامه ای از روستای دور بی آب و برق (درست مثل خانه گلی بزرگ ما که برق و آب نداشت) دریافت کنم : " من هم می خواهم نویسنده شوم، زیرا که خانه من درست به اندازه خانه شماست."
اما آیا این مشکل ماست ؟ نه.
نویسندگی و نویسنده از اندازه وشکل خانه ها بوجود نمی آید، بلکه این کتاب ها هستند که آنها را می آفریند.
شکاف اینجاست. مشکل ما اینجاست.

من به سخنرانی چند تن از آخرین برندگان جایزه نوبل گوش داده ام ، از آن میان به پاموک بزرگ. او می گوید که پدر بزرگش هزارو پانصدجلد کتاب داشته است. استعداد و زکاوت او ازهیچ بیرون نیامده است و به این سنت و رسم کهن بر می گردد.
به وِ اس نی پل بنگریم. او می گوید که وداهای هندی لحظه ای از حافظه ی خویشاوندان او پاک نشده وپدرش او را تشویق به نوشتن کرده است و چون به انگلستان آمد کتابخانه بریتانیا جایش شد: به این ترتیب او به راه و رسم و سنت قدیم متعلق است.

به سراغ جان کوتزی برویم. او نه فقط به راه و رسم و سنت قدیم تعلق دارد که او خود ِ سنت است: او در شهر کاپ ادبیات تدریس کرده است. و من بسیار متأسفم که هرگز شانس شرکت در کلاس درس او و استفاده از دانش عظیم و شهامت او را نداشته ام.
خلاصه اینکه پیش فرضیه ی نوشتن و خلق آثار ادبی ، وجود کتابخانه ها ، کتاب ها و سنت کتابخوانی است.
دوستی زیمبابوه ای دارم که دست بر قضا نویسنده و سیاهپوست است. او خواندن را از روی قوطی های مربا و کنسرو آموخته است. دوستم در منقطه ای سیاه نشین، جائی که من بارها با ماشین ازان عبور کرده ام، بزرگ شده است. خاک این منقطه شنی است وُ اینجا و آنجا چند بوته در آن سبز شده است. کلبه ها زشت و خالی اند و ابدأ شبیه کلبه های بزرگ و پاکیزه برگزیدگان نیستند. مدرسه ای – شبیه همان مدرسه ای که من وصفش را پیشتر آوردم وجود دارد. اودر این منقطه بر روی تپه آشغالی دایره المعارفی یافته ، خوانده و علم اندوخته است.

سال ۱۹٨۰ سال استقلال، گروهی نویسنده خوب زیمبابوه ای قد علم کردند،.زیمبابوه شد مکانی برای عرض وجود.این نویسندگان شاگردان « سیدر رُده سیا » مدارس خوب سفید پوستان بودند. و از آن تاریخ به بعد در زیمبابوه دیگر نویسنده ای سبز نشده. و نه حتا در دوران موگابه.

همه نویسندگان زیمبابوه ای مسیر سخت و دشوار سواد آموزی را پیموده اند. و من به یقین می توانم بگویم که برچسب قوطی های مربا و دایره المعارف های از رده خارج شده امری غیر معمول نیست. واینجا سخن ما بر سر کسانی است که تشنه ی اموختن و تحصیل بیشتر بودند. آنچه برای آنها وجود داشت کلبه ای با چند بچه ، مادری خسته از کار و مبارزه برای کسب غذا و لباس بود.
اما علیرغم همه ی دشواری ها نویسندگان آفریده شدندو این امر دیگری را به یاد ما می اندازد. و ان زیمبابوه ای است که خاکش کمتر از صد سال پیش به تصرف بیگانان در امده بود. شاید که پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها قصه گویان قبیله خود بوده اند: فرهنگ شفاهی. قصه ها از نسلی به نسلی منتقل شده و تاآنزمان که امکان چاپ آنها فراهم آمد و قصه ها به چاپ رسیده اند. چه شاهکاری.

کتاب هائی که از روی تپه های آشغال و فاضلاب هاتوسط سیاهان دستچین می شد ، متعلق به مردان سفید بود.
می توان یک مشت کاغذ (نه متن ماشین شده – که کتابی است ) داشت، اما این به ناشری خوش پرداخت نیاز دارد که مزد می دهد و کتاب ها را پخش و توزیع می کند. گزارش های بسیاری از شرایط چاپ و عرضه کتاب در آفریقا به دست من رسیده است. حتا در افریقای شمالی که برگزیدگانی زندگی می کنندکه سنت کتابخوانی دارند، چاپ کتاب تنها یک آرزوست.
من از کتاب هائی سخن می گویم که هرگز نوشته نشد، از نویسندگانی که موفق به یافتن ناشری نشده اند. صداهای به گوش نرسیده. نمی توان ابعاد هدر رفتن استعدادها و امکانات را تخمین زد، چرا که پیش فرضیه ی کتاب شدن یک متن، ناشر، مساعده و تشویق است.

ادامه دارد.
پانزدهم دسامبر دوهزارو هفت
استکهلم

-----------------------------------------------------------
متن سخنرانی خانم دوریس لسینگ در روزنامه ای صبج سوئد به چاپ رسیده است و ترجمه بالا از متن سخنرانی که روزنامه سونکا داگ بلادت هشتم دسامبر دوهزار و هفت – بخش فرهنگی صفحه ده تا سیزده به چاپ رسیده است، صورت گرفته.
- دوریس لسینگ برنده جایزه نوبل سال ۲۰۰۷ ۲۲ اکتبر ۱۹۱۹ در شهر کرمانشاه در ایران متولدشد.
اسامی :
Zimbabwe - Mugabe – Kenya – Pamuk – V S Naipaul - British Library – John Coetzee – Kapsatden – Sydrhodesia -


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست