سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تحقق دموکراسی و
نقش سمبل ها و قرارداد ها بعنوان پیش شرط و زمینه ی گفتگو بین ملل!


آراز. م. فنی


• سئوال این است که: هویت ملی ایرانی، حفظ تمامیت ارضی و مرزهای فعلی و سمبل های ملی که قابل تغییر نیستند با توجه به تئوری های سیالیت اجتماعی و کوچ گری "دلوز" و "گواتاری" چگونه قابل بررسی هستند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٨ آذر ۱٣٨۶ -  ۲۹ نوامبر ۲۰۰۷


یکی از بزرگان فلسفه وعلوم اجتماعی معاصر "جیلز دلوز" با همکاری روانشناس انقلابی بنام "فلیکس گوآتاری" نوشته هائی زیادی در رابطه با توضیح حرکت های مردم، هویت انسان ها، ساختار اجتماعی، مسایل سیاسی، روان پارگی و کاپیتالیسم وهمچنین فرد و خیل (توده ی مردم)، تدوین کرده و انتشار داده اند که من از روح عمومی حاکم   بر نوشته های این دو نفر در نوشتن این مقاله الهام گرفته ام.
  یکی از محورهای تئوریک و فلسفه ی سیاسی "دلوز" که، شاید یکی از مطرح ترین و جالب ترین نظریه ها در نوع خود هم هست؛ نگاه خاص او به ساختار اجتماعی جوامع و تکامل اجتماعات انسانی است. "دلوز" متاثر از "نیچه" و "برگسون" به فلسفه ی دیالکتیکی که "اختلاف" [۱] را به   هویت (مخصوصن اختلاف در زمان را) ربط می دهد، انتقاد می کند. بدین ترتیب "دلوز" بطور مشخص به اختلافات انسانی اهمیت کمتری قایل بوده و به نقاط مشترک اهمیت بیشتری می دهد. او اعتقاد دارد که توده ی مردم در زندگی اجتماعی خود حرکت نمادی دارند. یعنی کوچ کرده و تعلقات هویتی و جغرافیائی سیالی دارند. [۲]
 
بعد از سالهای ۱۹۶٨ "دلوز" به بررسی هوس – خواستن (در ناخود آگاه انسان) و رابطه ی آن با قدرت (قدرت سیاسی) پرداخت. این آنالیز با بحث و جدل در باره ی، رابطه ی بین مارکسیسم (آنالیز از سرمایه داری) و آنالیز روانشناسانه که بیشتر از "نیچه" تاثیر گرفته، همراه بود. "دلوز" در زندگی و آثار خود هیچ وقت به "کارل مارکس" پشت نکرد ولی نگرش وآنالیز جدیدی از تفکر"مارکس" ارایه داد.
 
"دلوز" از انسان، بعنوان موجودی سیال و متحرک نام برده و از کلمه ی نماد (کوچ گر) برای توضیح حرکت و ساختار اجتماعی خیل مردم استفاده می کند. به نظر من تئوری های "دلوز"، بدون اینکه بخواهم این تفکرات را بطور دترمینیستی در چهارچوب خاصی قرار دهم   به گونه ای در جغرافیای مکتب فرا- ساختارگرایان می گنجد. بنظر "دلوز" قدرت واستفاده ی غلط از قدرت تنها توسط ساختارهای توتالیتر انجام نمی گیرد بلکه در پس کله ی هر کدام از ما نیز، یک فاشیست خوابیده است. او ارتباطات و حرکت انسان ها را با رشد و تکامل ریشه ی درختان مقایسه می کند. [٣]
 
در اینجا در صدد این نیستم که صرفن   به معرفی نظریات "دلوز" و "گوآتاری" بپردازم بلکه می خواستم از تئوری سیالیت ساختاری گروه های اجتماعی برای توضیح دادن مسئله ی قومیت، ملیت و نقش سمبل ها در کاهش ستیزه جوئی بین افراد و گروه ها استفاده کنم. اگر برداشتم از نظریات "دلوز" که در بالا آورده ام، درست باشد؛ هویت افراد با رشد تکنیکی، اجتماعی و موسسه ای هر جامعه ای تغییر پیدا می کند. بدین ترتیب با تغییرات در شرایط زیست محیطی و سیاسی هر جامعه ای، افراد هویت های گوناگون می گیرند. پاره ای به این تغییر و تحولات – بیشتر – درونی خود آگاهی دارند و هستند دیگرانی که از کنار این شخصیت های مختلف درون خود و کنشگری مشخص در مقابل حالت های جدید بی تفاوت می گذرند و یا از تغییرات فکری خود بی اطلاع هستند. بدیگر بیان انسان ها آگاهانه و یا ناآگاهانه مثل آفتاب پرست رنگ عوض می کنند و تغییر هویت می دهند. "مایکل هارد"   و "آنتونیو نگری" در کتاب مشهور خود "امپراطوری" که به فارسی هم ترجمه شده از نظریات "دلوز" و "گوآتاری" در توضیح دگرگشت پذیری جوامع و کنشگری بین فرد - گروه با هم دیگر و با سیستم سیاسی مسلط، که آنها نام امپراطوری بر آن نهاده اند، استفاده کرده اند. دراین تحلیل ها، فرد آگاه، فعال بعنوان یک نمونه ی ایده آل پرورش داده می شود. من در این نوشته سعی خواهم کرد با برداشتی از این نظریات به بررسی مسئله ی هویت و روابط نیروهای جامعه ی ایران بپردازم، اگر چه این تاثیر پذیری ضمنی و یا از منظر جامعه شناختی خواهد بود. [۴]
 
جبهه ی دموکراسی و جناح تمامیت طلب:
شرایط سیاسی،-   اقتصادی، امنیتی -   فرهنگی منطقه خاورمیانه، از جمله کشور ما ایران، اصلن شرایط ایده آل، نه حتی قابل درک و یا تحمل   نیست. ولی می تواند دوران ساز باشد. وضعیت امنیت بین المللی هم، چندان ایده آل نیست. امیدهای خوش بینانه لیبرالی   خیلی از متفکرین و سیاستمداران برای ایجاد یک آینده ی دموکراتیک جهانی (نظم نوین جهانی) که می بایست   با رشد موزون بعد از فروپاشی نظام دو قطبی و فروپاشی نظام سوسیالیستی موجود آن زمان، که استوار بود به گسترش تجارت و سامان بازار آزاد، نقش بر آب شد.
 
اما آنچه که در ایران می گذرد بخشن نتیجه ی این شکست است و مهمتر از آن نتیجه ی تلمبار شدن مشکلات سیاسی - اقتصادی حل نشده ی دوره شاه و افزوده شدن کمپلکسی بنام جمهوری اسلامی به این مشکلات می باشد. سسیتم سیاسی موجود در ایران اگر با یک اصطلاح ملایم، بیان شود؛ کیفیتی، توتالیتر داشته که در آن خواستها، مطالبات ابتدائی مردم اعم از سیاسی، اقتصادی و فرهنگی سرکوب شده و دولتی که بیش از ٨۰ % از اقتصاد و ثروت کشور را مستقیمن در مالکیت خود داشته و روی بقیه ی حرکات اقتصادی هم کنترل دارد، امکان زندگی انسانی، امن و آزاد را از اکثریت مردم سلب کرده است. این سیاست در روحیات مردم؛ رفتار اجتماعی و تعهدات ما، نسبت به سرنوشت حال و آینده ی ما تاثیرات تخریب کننده داشته و خواهد داشت. مردم ایران هیچ وقت باندازه امروز سردرگم، پراکنده و ناامید نبوده اند و سامان سیاسی جهانی در طول پنجاه سال اخیر هم هیچ وقت این چنین آبستن حوادث ناگوار نبوده است.
 
سیاست خارجی رژیم با پرخاشگری، جنگ طلبی و نظامی کردن منطقه بیش از بیش به ناامنی جهانی افزوده است، بطوریکه سیاست ایران و سویه ی تقابل علنی آن با سیاست حاکم در جهان می تواند – بنا به تفسیر بعضی از منتقدین – حتی به جنگ جهانی سوم بیانجامد. درگیری ایدئولوژیک رژیم حاکم بر ایران با سامان سیاسی غربی در قسمتهائی از خاورمیانه از جمله فلسطین اشغالی، لبنان، عراق و افغانستان و حتی پاره ای نقاط دیگر... ، به بی ثباتی منطقه دامن زده است. از طرف دیگر بقول پاره ای از مفسرین علم روابط بین الملل، ایران در شرایط فعلی به یک قدرت جهانی تبدیل شده و توانائی حل بخشی از مشکلات ناشی از بحران را دارد. برای اثبات این ادعا از کاهش نسبی خشونت در عراق و به نوعی افغانستان نام برده می شود. این در حالی است که؛ دخالتگری سیاسی و ایدئولوژیک اسلامی، نظام و سردمداران جمهوری اسلامی   ایران در این دو کشور با فاکتورهای بیشماری قابل بر شمردن است!
 
این امر با نفوذی که روی اقلیت های شیعه در منطقه دارد و حمایت کشورهای قدرتمندی چون روسیه و چین عملی شده است. با توجه به نیاز چین به مواد نفتی و بازار ایران و نیاز روسیه که هم به   سیاستهای چین پهلو زند و هم به یک متفق سیاسی که جای خالی عراق و احتمالن سوریه ی تضعیف شده را پر می کند؛ بلوک جدیدی از قدرت های نظامی و سیاسی در مقابل جهانی شدن سیستم نولیبرالیسم شکل گرفته است. بلوکی که در شرایط فعلی به روابط بین الملل حالت پات داده است. این بلوک با شکست بالقوه ی آمریکا در عراق و بن بست ناتو و سازمان ملل در افغانستان و ناآرامی های موجود در فلسطین اشغالی و لبنان،   شرایطی بوجود آورده که با دخالت سایر نیروها در منطقه می تواند به عملی شدن این پیش بینی نزدیک کند. به این پازل اگر درگیری دولت ترکیه با کردهای پ.ک.ک در سرحدات عراق و ایران واحتمال دخالت اسرائیل صهیونیسم در مسایل اتمی ایران را اضافه کنیم ،می توان پیش بینی کرد که آینده ی این بحران برای نیروهای سیاسی و مردم منطقه نشانه های خوبی نخواهد داشت.
 
اصرار حاکمیت ایران در استمرار تکامل و استفاده از فنآوری انرژی هسته ای، شرایط بحرانی در پاکستان ومناطق مسلمان نشین هندوستان، کمک های نظامی و مالی آمریکا به بنیادگرایان و نظامیان در پاکستان و احتمال مداخله نظامی آمریکا و اسرائیل صهیونیسم بر کشورایران، بحران را عینی تر و نزدیکتر کرده و نیروهای سیاسی ایرانی خارج از کشور و جریانهای اپوزیسیون درون کشور را با معضل خاصی روبرو کرده است. دونیروی بزرگ به گونه ای در مقابل هم صف آرائی کرده اند. جریانها وافرادی با دخالت آمریکا و سایر کشورها در ایران مخالفتی ندارند و بلکه برعکس این عمل را به نفع مردم ایران و پیشروی مبارزات نیروهای سیاسی   درون کشور ارزیابی می کنند. [۵] از اینرو پاره ای ازسلطنت طلبها بطور علنی، بخش دیگر بطور پاسیو، همراه با جناح راست نیروهای ملی وبخشی از سوسیال دموکراسی وطنی به این دخالت امید بسته و لزوم ایجاد این پروسه را در رهائی جامعه از چنگال رژیم ج. اسلامی ضروری ارزیابی می کنند.
 
نیروی کمی قابل توجه ای در داخل و خارج از کشور، به این "دموکراسی صادراتی" باور نداشته و چنین دخالتی را بر خلاف قوانین جاری بین المللی و استقلال ملی ارزیابی کرده و اعتقاد دارند که تغییر رژیم در ایران بایست به دست   خلقهای ایران صورت گیرد. در این میان از یکسو؛ با توجه به رشد ناسیونالیسم در مناطق غیرفارس و مقابله ی جمهوری اسلامی با خواستهای مردم تحت ستم این مناطق که از مسایل بسیار ساده تا خواستهای پیچیده را در برمی گیرد واز سوی دیگر؛ حمایت و عدم حمایت نیروهای سیاسی از این خواستها یا تقابل با مسئله ی ملی دراین مقطع و متضاد دیدن این خواستها با خواستهای دموکراتیک در حمایت از این یا آن جبهه سیاسی، موضع گیری منفی می کنند.
 
دراین حوزه هستند نیروهائی که جدائی بخش هائی از ایران را در پروسه ی تضعیف حکومت مرکزی امر محتملی می دانند. بهر صورت در جبهه ی دموکراسی و حقوق بشر نیروهای سیاسی قرار دارند که اعتقاد به آزادی انتخاب سرنوشت سیاسی اقلیت های موجود را پایه و اساس هر اتحادی به حساب آورده و به آتونومی خلقها و یا ملیت های ایرانی چون کردها، ترکها و عربها ... باور داشته و معتقد هستند که حل دموکراتیک و یا برخورد دموکراتیک به این مسئله می تواند به اتحاد همه ی مردم ایران منجر شود. بدین ترتیب دو یا سه گرایش و جبهه ی عمل در تبئین این   بحث،   قابل تشخیص می باشد.
 
در بحث های بین گروه های سیاسی ایرانی و برخورد تئوریک پیرامون آن ها، بین این سه پروسه یا گرایش و جبهه سیاسی مشخص و خرده گرایشات چندی تقسیم شده و حسیاسیت هایی را بوجود آورده است. به گونه ای که پذیرش یا عدم پذیرش این یا آن نظر، پایه ی همکاری و اتحاد بین گروه ها و جریانهای سیاسی را بدنبال داشته و شک در ضرورت حضور این دو مورد و یا   رد آنها بعنوان زیربنای یک کار سیاسی؛ به اختلاف و یا تضاد دامن زده است. یکی از این موضوع های مورد اختلاف انتزاعی است و بر می گردد به نگرش مشخص به روابط بین الملل؛ دیگری   به فرهنگ و تاریخ فرهنگی جامعه برمی گردد؛ وسومی   مادی است وبه جغرافیای سیاسی تعلق دارد.   بدین ترتیب می توان این گروه ها وبحث ها را به شکل زیر خلاصه کرد:
 
۱) – در جبهه ی اول کسانی قرار دارند که ارزیابی مثبت وعملی از دخالت نیروهای نظامی غربی (آمریکائی) در امور ایران داشته و از آن حمایت می کنند. یادآوری این نکته بجا خواهد بود که گرایشی با ادعای حفظ   تمامیت ارضی کشور با مشخصه داریوش همایون، از حزب مشروطه ایران و با نگرش ناسیونالسیم افراطی – اعلام داشته است که -   در شرایط تهاجم احتمالی سرمایه داری جهانی   به سرکردگی ایالات متحده آمریکا به ایران، خود را در کنار جمهوری اسلامی می بیند تا از کیان میهن دفاع نماید.
۲)   در مقابل این فکر،   افراد ونیروها و مخالفین این نوع دخالتها قرار دارند که در دراز مدت به امکان تغییر سیاسی- اقتصادی و فرهنگی جامعه ی ایران توسط نیروهای مردمی و مردم ایران باور دارند. این حرکت بدیل، ساختار سامان جدید را با   تقویت مشارکت مردم (جامعه ی مدنی) و دخالتگری آنان در امور سیاسی و نهادی کردن دموکراسی و رعایت حقوق بشر قابل اجراء می شناسد.
 
٣) – گروه بعدی نیروهائی که به حل دموکراتیک مسئله ی گزینه ی سیاسی بعد از جمهوری اسلامی با پذیرش فدرالیسم و حق انتخاب آزاد برای ملیت های ایرانی تاکید می کنند.
 
۴) –   نیرو ها وجریانهائی که پا را فراتر می گذارند و از به رسمیت شناختن حق خودمختاری، حق جدائی و استقلال ملیتها پیش می روند. این گرایش بر آنست که: مسئله ملی، مسائله ای است که مشخصن به قلمرو دمکراسی سیاسی تعلق دارد. به عبارت دیگر تعیین سرنوشت ملی وجهی تفکیک ناپذیر از حق حاکمیت مردم است. این گرایش همواره به مردم این حق را می دهد که با اعلام رفراندوم آزاد، تصمیم خود را در باره جدایی و باقی ماندن در چهارچوب کشور بعنوان شهروندان متساوی الحقوق و برابر؛ آزادانه در تکامل جامعه شرکت کنند. این همراهی و همزیستی تنها و تنها در چهارچوب انتخابی آزاد، برابر، داوطلبانه و وحدت طلبانه محترم شمرده می شود. در شرایط موجود کشور ایران و جهان – آنجا که ستم ملی معنی می یابد.
  در این طیف نیروهای ملیت های سازمانیافته ی ساکن ایران چون ترک ها، بخشی از جنبش دموکراتیک کردستان، سازمانهای بلوچ و اعراب و ترکمن ها قرار دارند.
۵) – در مقابل این گرایش، افراد و نیروهائی قرار دارند که تاکید روی حفظ تمامیت ارضی ایران بهر قیمت ولو این امر به جنگ داخلی منجر شود، پیش شرط هر همکاری و برنامه ی سیاسی می دانند و بطور صریح در مقابل هر تحرک ملی جبهه گیری دارند.
 
۶) گرایش دیگری که از ابتداء منصور حکمت تبیین کننده آن بود و امروز جریانات منتج از این   حزب (حزب کمونیست کارگری) هر کدام جداگانه نیز بدانگونه می اندیشند، بر آنند: "وجود ستم ملی فی النفسه مبنایی برای برسمیت شناختن حقوق ملی نیست؛ پاسخ نهایی کمونیسم، پایان دادن همیشگی به ستم ملی از طریق از میان بردن سرمایه داری و تقسیم طبقاتی بطور کلی است".
                              ( انترناسیونال شماره ۱۱ و ۱۲ ، بهمن ۱٣۷۲ برابر فوریه ۱۹۹۴)
منصور حکمت می افزاید: "شعار حق تعیین سرنوشت فرمولی برای مقابله کمونیستها با یک واقعیت تلخ تاریخی و تضمین کم مشقت ترین راه پشت سر گذاشتن آن در مسیر مبارزه برای رهایی و آزادی انسان است و این واقعیت تلخ، ستم ملی است که از قضا فرمول حق تعیین سرنوشت حتی اشاره ای به آن ندارد".
( همان ماخذ ، ص ۴ ، بهمن ۱٣۷۲)
  بدین ترتیب این نگاه به ظاهر چپ، به همان نتیجه ای می رسد که طرفداران راست در رد حق انتخابات آزاد و به رسمیت شناخته شده حقوق دمکراتیک اکثریت عظیم ملیت های جامعه ما در برابر طرفداران تمامیت ارضی و سرکوبگران به مبانی حق تعین سرنوشت ملل تحت ستم اعلام می دارد.
 
۷) – جمهوری اسلامی و نیروهائی که در ایران از این یا آن سیاست حمایت می کنند برای خود کاتگوری های جداگانه ای را تشکیل می دهند که بررسی آن در قدرت من و این مقاله نمی گنجد.
 
  سئوال این است که: هویت ملی ایرانی، حفظ تمامیت ارضی و مرزهای فعلی و سمبل های ملی که قابل تغییر نیستند با توجه به تئوری های سیالیت اجتماعی و کوچ گری "دلوز" و "گواتاری" چگونه قابل بررسی هستند؟
 
در مقاله ی بعدی سعی خواهد شد به این مسئله پرداخته شود.
araz.fanni@gmail.com
 
 
 [۱] – Gileze Deleuze; Différence et répétition , ۱۹۶٨
- لازم به یادآوری می دانم که تعداد قابل توجهی از حرکت گروه های "آنتی گلوبالیزشیون " از نظریات دلوز و گوآتاری استفاده می کنند. مراجعه کنید به اثر سلاوی زیزک در کتاب "ارگان ها بدون بدن" [۲] Slavoj Zizwk, Organs without Bodies, ۲۰۰۴
[٣]   – Rhizome
[۴] – A thousan d plateaus, Capitalism and schizophrenia; G. Deleuze & F. Guattari, ۱۹۹۲
[۵] – Interventionists


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست