سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

از دامگذاران و صیادان بشر
[چرا آزادی انسان در هیچ دامی، تامین و تضمین نمی شود؟]


آریابرزن زاگرسی


• بشر در پروسه ی به خود آیی و پردازش و بازگستری «تخمه ی وجود خودش» در کنار ایده آلهای انگیزشی و آرمانخواهیهایش از کهنترین ایام تا همین امروز، تلاش کرده است که تا می تواند فقط در مقام «انسان خودمختار و قائم و متّکی به ذات» بماند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۰ آبان ۱٣٨۶ -  ۲۱ نوامبر ۲۰۰۷


۱- پارادُکس ایمان بشری.

بشر در پروسه ی به خود آیی و پردازش و بازگستری « تخمه ی وجود خودش » در کنار ایده آلهای انگیزشی و آرمانخواهیهایش از کهنترین ایام تا همین امروز، تلاش کرده است که تا می تواند فقط در مقام « انسان خودمختار و قائم و متّکی به ذات » بماند و خودش را از تمام طنابها و غُل زنجیرهای اسارت کننده که با خوشنامهای فریبنده ای ای نیز جلوه می کنند و به طور کلّی، تمام آنچه به نام « صراطهای آزادیبخش و رستگار کننده » به شمار می آیند، هر چه زودتر و سریعتر آزاد کند و بگسلاند و مستقل از نفوذ و نقش آن نیروها به متعین کردن سرنوشت خود بر روی زمین بپردازد. دُرُست با همین اراده و آرزوست که « پارادُکس ایمان بشری » نیز زاییده شده است؛ زیرا با پُشت کردن و اهمیت ندادن به آنچه که « معمّایی و اسرار آمیز و انگیزشی و بسیار شایسته ی پُرسش و کنکاویدن » می باشد؛ بلافاصله انسان به چنگال قدرتها و اهرمهای سلطه خواه و زورگو در عرصه ی اجتماع و تاریخ و حکومت و تمدّن و اقتصاد و تکنیک و کذا و کذا درمی غلتد. او با تمام کشمکشهای آزادیخواهانه ی خودش که حتّا به بهای « کُشته شدن و از خود بیگانه گی اش » نیز مختوم می شوند، مجبور است که در تار – و – پود مناسبات اجتماعی و اقتصادی و روانی و روحی و اعتقاداتی و آداب و رسومی و قوانین و شرایع و غیره، اسیر و در بند بماند؛ زیرا پارداُکس انسانی که می خواهد « قائم به ذات خودش » باشد با دو آلترناتیو به ظاهر متفاوت؛ ولی در اصل، « همبسته »، روبرو می شود: ۱- زیستن در فضای اساطیری ۲- زیستن در قانونمندیهای راسیونالیستی / منطقی. در چنین وضعیتی هست که بشر می کوشد در برابر هر آن چیزی که « رنگ و بویی از تصاویر اسطوره ای و قصصی » دارند با شدّت تمام، موضعگیری راسیونالیستی / منطقی کند. ولی برغم تمام موضعگیریهای رادیکال و شدید خود، باز می بیند که در هر گوشه ای، رد پاها و تاثیر و نفوذ عمیق و ریشه ای و کلیدی « تصاویر اسطوره ای و قصصی »، بیشترین کاربُرد را دارند و بسیار با استحکام و متدوام نیز در مغز و روان و روح انسانها، زنده و جاودانه اند. همین مسئله، اثبات می کند که تمام کشمکشهای نظری و پراکتیکی بشر برای به کُرسی نشاندن فقط « گُزینش قانونمندیهای راسیونالیستی / منطقی » تا امروز با شکستهای مفتضحانه ای روبرو شده اند؛ زیرا انسان نمی تواند بدون « تصاویر اسطوره ای و قصص » بزیید و معنایی را برای زندگی و هستی خودش پیدا کند. ناگفته نگذارم که ایمان فقط به حوزه ی « مذاهب و ادیان » میخکوب نیست؛ بلکه دامنه ی مطلق دانش و ایدئولوژیها و غیره را نیز در بر می گیرد. پارادُکس انسان در کائنات، « وجود انتولوژیکی » او نیست؛ بلکه مُعضل مسئولیت او در برابر « معمّای آشکار و گویا و مسلّم = زندگی » می باشد که « ایمان »، تنها کانال پیوند با اوست؛ ولو چنان ایمانی برای استتار خودش، به انواع و اقسام کاغذ دیواریهای مُد روز نیز همچون: آته ایسم، مدرنیسم، پُُست مدرنیسم / سکولاریسم / روشنگری / رنسانس / و غیره آراسته بشود.

۲- کاروان فرهنگ در کجاوه ی خویشاندیشان رادمنش.

گرداننده گان هیچ سیستم حکومتی؛ ولو دمکرات ترین نیز باشند، نمی آیند به مردم بگویند که « معنای زندگی و ارزش آزادیهای فردی » در چیست؟ و چگونه می توان چنان ارزشهایی را به دست آورد؟. فرد آدمیست که بایستی خودش به تنهایی تصمیم بگیرد و برای تصمیمهای خودش نیز، مسئولیت بپذیرد. خیلی از آدمها، به دنیا می آیند و شیره ی وجودشان در همان قالبهایی شکل می گیرند که از پیش در بستر سنن و رسوم و آداب و شرایع غیره ، حاضر و آماده شده اند؛ طوری که انسانها به نوع شکل داده شده ها نیز، کم کم، خو می گیرند. بحث من امّا در باره ی آن انسانهاییست که از چنان قالبها و خوگریها، ذلّه شده اند و در سمت و سوی تجربه ی افقهای دیگر و چشم اندازهای بدیع، خیال انگیز و آرمانجو هستند. خیلی از آدمهای عادتواره پذیرفته اند که به هر چه روزگار و زندگی دورانشان هست، گردن بنهند و با اوضاه روزگار، کژ دار و مریز رفتار کنند تا جایی از پا در آیند و بمیرند. ولی بسیاری از انسانها نیز هستند که به این جهان می آیند و نه تنها چنان وضعیتهای خوگرانه و عادتخواره را می بینند و تجربه می کنند و خیلی خوب می نیز شناسند و از آنها به شدّت گریزانند؛ بلکه بر آنند که « پرنسیپهای گوهری » خود را شالوده ی زایش فردیت و استقلال شخصیت و اندیشیدن و نوع زیستن و منش خود بکنند. چنین انسانهایی همواره درگیر با تمام آن چیزها و سیستمها و حکومتها و فضای حاکم بر ذهنیتها می شوند که « عادتواره گی چشمهای فهم و عادتخواره گی مغزهای منجمد و مقلّد » را می ستایند و مراقب و محافظ قراولی آن هستند. بالطّبع انسانی که می خواهد بدانسان بزیید که دوست می دارد و آرزو می کند، بایستی دلیر باشد در پذیرش بسیاری از شکستها و ناکامیها و بد بیاریها و حسادتها و آزارها و غیره؛ زیرا بر آنست که دیگر سان بزیید و بر خلاف جریان آب عادی و معمول شده در بین انسانها، بزیید و رفتار کند. بدترین مرض و آفت فرهنگ یک اجتماع، « عادتخواره گی و سنّتهای زنگار گرفته و تحجّری » می باشند. از این رو، دوام و نفوذ مذاهب و اقتدار متشرّعان در هر اجتماعی به این منوط است که بفهمیم افراد آن اجتماع، چقدر عادتخواره هستند. بدبختی ما ملّت در این است که واقعیت اجتماعمان، سرشار از نیروی جوان می باشد؛ ولی تفکّر غالب بر اجتماع، از کهنسالی بسیار محافظه کار رفتارها و پوسیده و گندیده گی اعتقادات خبر می دهند؛ یعنی تضاد هول افکنی که به بهای کشمکشهای خونین و مالین و قهقرایی و لت و پار شدن رشد و بالنده گی مناسبات اجتماعی و فرهنگی تا امروز تمام شده است. ما برای زایشی دیگر از مناسبات باهمستان ایرانی به انسانهایی محتاجیم که دلیر و خویشاندیش باشند. قافله ی فرهنگ پویا و نو زاینده را همواره، تکروها و استثناها و نامتعارفها هستند که به پیش می برند.

٣- توتالیتر خواهی به بهای نابودی ملّت.

« حکومت »، یک ایده است و من بارها به صراحت، استدلال آورده ام که ایده ی « حکومت ایرانی » بایستی « فراسوی مجموعه ی تضادها »، ملکه ی اذهان و واقعیت رفتاری گرایشهای متنوّع باشد تا بتوان امیدی به همپذیری و همکاری و همآزمایی و همعزمی و همفکری آنها در « دامنه ی دولت » داشت. این بدین معناست که گرایشهای سیاسی مختلف العقیده و مرام و مسلک و نگرش و غیره و ذالک فقط می توانند در دامنه ی دولت (= همایش ملّی = مجلس رایزنی ) به سهیم شدن در ساختار دولت از راه رقابتهای سالم و انتخاباتی دخیل شوند و اگر در بین گرایشهای مختلف، گروهی دارای بیشترین آرا شد، هرگز محقّ و مجاز نیست که حکومت ایرانزمین را متعین و اتکیت بندی مطلق بکند؛ بلکه فقط می تواند کرسیها و وزارتهای بیشتری را به خودش در عرصه ی دولت و ارگانهای دولتی و کشور داری اختصاص دهد؛ آنهم برای مدّتی مشخص که بتوانند برنامه های خود را بیازمایند. برای اینکه مسئله ی حکومت و دولت را گویاتر، روشن کنم، یک مثال ساده می آورم. نیک می دانیم که حکومت آلمان را « جمهوری فدراتیو » می نامند؛ ولی دولت حاکم بر آن، فعلا در دست سوسیال مسیحیها می باشد. قبلا نیز در دست سوسیال دمکراتها بود. یعنی چی؟. یعنی اینکه سوسیال دمکراتها، پس از کسب بیشترین آرا، هرگز نیامدند بگویند که حکومت آلمان، سوسیال دمکراتیک می باشد. یا همین سوسیال مسیحیها هرگز نگفته اند که حکومت آلمان، سوسیال مسیحی می باشد؛ بلکه اینها در دامنه ی دولت فقط برنامه ها و روشهای خودشان را در گلاویز شدن با مسائل مردم برای دوره ای مشخّص به محک می زنند. اگر روشها و سیاستهایشان، موفقیت آمیز بود، این شانس را دارند که در دور بعدی انتخابات، دوباره برگزیده شوند. اگر برنامه ها و سیاستهایشان در جهت خوشیها و خورسندیها و منافع و آسایش و آرامش مردم نبود، در دور بعدی انتخابات، بسیاری از آرا مردم را از دست می دهند.

در میهن ما می بینیم که حکومتها تا امروز، قیم مطلق ملّت بوده اند و آخوندها نیز اساسا خودشان را حکومت مطلقه ی اینجهانی و آنجهانی می دانند؛ یعنی اینکه ما در ایرانزمین، نه دولت داریم. نه قانون اساسی داریم. نه مجلس رایزنی. نه انتخابات. ما در باتلاقی فرو افتاده ایم که نامش « ولایت مطلقه ی فقیه » می باشد به توان و قوه ی گیوتین و شمشیر الهی و ترور و شکنجه و کُشتارهای جمعی و غارتگریهای وحشتناک و توصیف نشدنی و آزار و آزار و آزار و ستیز با هر چیزی که بویی و نشانه ای از زندگی داشته باشد. ساختار فقاهتی را بایستی تمام آنانی که از صمیم قلب، ایران و ایرانی را دوست می دارند و به تاریخ و فرهنگ آن، عشق می ورزند و خود را از سلاله ی فرزندان « فردوسیها و خیامها و رازیها و حافظها و مولویها و سناییها و عطّارها و مزدکها و بابکها و نادر شاه افشارها و امیر کبیره و مصدّقها و بختیارها و فروهرها و امثال این نامداران می دانند » و می شمارند، دست در دست یکدیگر، برای متلاشی و سر به نیست کردن این سیستم مخوف، پیکار کنند و ایران را در یک همآزمایی و هماندیشی و همعزمی و همدردی به آن جایگاه شایسته ای بنشانند که « بُنمایه های فرهنگ جهان آرایش ( = مهر و داد و راستی و خدشه ناپذیری جان و زندگی ) » می باشد . ما تا نیاییم دست در دست همّتهای یکدیگر، نفوذ و اقتدار اشرار الهی را خنثا و از کار نیندازیم، محال است بتوانیم در آینده ای نزددیک به واقعیت پذیری آن آرزوها و آرمانهایی بپردازیم که هزاره هاست در تبعید و اسارت مانده اند. خواسته های آدمی با رویاهای آدمی، پیوند دارند. رویاهای انسان، رنگین کمان زندگی و پرنسیپ گزند ناپذیری واقعیت شکوهمند آن در تمام ابعادش می باشند. برای من ایرانی، آنانی که نگهبان و پرورنده ی جان و زندگی هستند، اینهمانی با آن خدایی( = سیمرغ گسترده پر ) دارند که گوهرش و واقعیتش، « مهر ورزیدن و نگاهبانی » از تمام جلوه های نامتعارف هستی می باشد.

۴- گلیم تا شده.

« پای خود را به اندازه ی گلیم خویش دراز کردن »، مستلزم آنست که ما گلیم و درازی پاهای خود را بشناسیم و بدانیم. ولی کثیری از ما ایرانیها تا امروز، گلیم خود را همواره تا کرده و آن را در زیر بغلمان حمل می کنیم. به همین دلیل است که پاهایمان را در گلیم گسترده ی دیگران، دراز و به حقوق آنها تجاوز می کنیم. مسئله ی « گلیم و اندازه ی پا » به سائقه ی خودخواهیهای آدمی بازنمی گردد؛ بلکه به میزان گسترده شدن گلیم فهم و شعور و آموخته های فردی انسانها منوط می باشد. اجتماع ما ایرانیان به گره خوردن پاهایمان در حریم یکدیگر مبتلاست؛ زیرا گلیمهایمان را هنوز نگسترده ایم تا اندازه ی پاها و عرض و طول گلیممان را بسنجیم و برآورد کنیم، اینست که پاهای دراز قدرت طلبی و توتالیتر خواهی را بدون سنجش اندازه ی گلیممان به حلقوم همدیگر آویخته ایم.

۵- حقیقتگویی و دلاوری.

گاهی مواقع در گفتن بسیاری از حقایق تلخ و کارساز بایستی به دامن کژ راهه ها و به در گفتنها و قصّه سازیها و تئاتر بازیها و امثالهم آویخت تا بتوان به نتایج مثمر ثمری نیز رسید. گاهی اوقات نیز بایستی دلیر بود و حقایق تلخ را مستقیم و با رادمنشی بر زبان راند. اینکه ما کجا دلیر باشیم و کجا بیراهه برویم، به این بازبسته است که مخاطبان ما کیانند و ما در فکر کدامین اهداف هستیم. گاهی آن جایی که نباید مستقیم سخن بگوییم، سخنانی را بر زبان می رانیم که نتیجه ای کاملا معکوس از اهداف و نیتهای ما می دهند. گاهی نیز آن جایی که مستقیم سخن می گوییم، دلاوریهای ما، نتایج باژگونه دارند؛ نه سخنهای ما. دشواری « حقیقتگویی » در گستره ی « کژ راهه ها و دلاوریها »، به زیرکی خاصّی نیاز دارد که انسانهای معدودی، استعداد کاربست آن را دارند.

۶- « خیر و شرّ » یا تار – و – پود مذاهب.

ما در جهانی می زییم که مملوّ از ناهمگونه گیها و تضادها و دگرسانیها و پدیده های راز آمیز می باشد. از این رو، انسانها در گستره ی تجربیات بی واسطه ی خود از پدیده ها می کوشند که تصوّرات خویش را در یک رده بندی هماهنگ شده و نتیجه بخش، همبسته و در قالبی مشخّص، آنها را میخکوب و متمرکز کنند. مُعضل بزرگ و رنج آور بسیاری از گرایشهای مذهب - ستیز اینست که نمی دانند « مذهب » را نمی توان سر به نیست و ریشه کن کرد؛ زیرا در تار – و – پود مذاهب، تجربیاتی بنیانی از ابناء بشر، نهفته است که انسانها حاضر نیستند برغم گریز و نفرت از عارضه های آزارنده ی مذاهب به آن « تجربیات بی واسطه » نیز پشت کنند و از آنها چشم بپوشند. به همین علّت نمی توان جامعه ای را متصوّر شد که هیچ نشانه ای از مذاهب در آن نباشد و انسانها با آگاهی و گشوده فکری و میل خاطر به تبعیت و تایید نظریه ای آته ایستی یا راسیونال - ساینسی محض رو آورند و در تمام مجامع و مناسبات باهمزیستی خود به وجود چنان نظریه ای ابراز علاقه نیز کنند و در زندگی پراکتیکی خود از آن، استقبال کنند. فراموش نباید کرد که گردن نهادن به « آته ایسم و ساینسگرایی » نیز می تواند جایگزینی برای « مذاهب ایمانخواه » باشد. البته واقعیت پذیری چنین چیزی، یک تصوّر محال می باشد؛ زیرا آته ایسم، نوعی نفی است و « نفی » نیز فاقد « بقاء و گوهر پایدار » می باشد. نفی را زمانی می توان معنا دار شمرد که در موضع مقابل چیزی که « بقاء و هستی » دارد، در نظر گرفته شود. آته ایسم را تنها در بُعدی بسیار محدود و جزئی می توان برایش معنا پیدا کرد؛ ولا غیر. ناگفته نماند که در جهان مذاهب، تمام سمبلها دارای معنا می باشند و چیزهای دروغی نیستند. حتّا روایتها و افسانه ها و حکایتها و احادیث نیز از « رد پاهای حقیقت »، هرگز خالی نمی باشند؛ بلکه بایستی با چشمی بسیار ژرفنگر و تیز بین به کنکاش در خروارها آت و اشغال چسبیده به پیکر مذاهب رو آورد تا « افکار و ایده های اساسی » را از بطنآنها استخراج و تصفیه کرد که می توانند برای جنبش فراتر کاوی و دانشهای مایه دار بشرس، بسیار بهره مند نیز باشند. از این رو، « معنویات و پرورشگاه منشهای ارزشمند افراد اجتماع » را فقط می توان در کارگاه « سنجشگری مذاهب و ایدئولوژیهای برآمده از آنها » تولید و پرداخت کرد.

۷- مالک و صاحب زندگی من، خود من هستم و بس.

پذیرفتن و زیر بار وعده و وعیدهای دیگران رفتن و امید بستن به خوش قولیهای آنان به معنای آنست که ما خویشتن را « وابسته و دنباله رو و مطیع » آنان کرده ایم. هزاران موسسه تعلیم و تدریسی و دانشگاه و دانشکده و آموزشگاه و حوزه و سمینار و جلسه و امثالهم ایجاد می شوند تا از ما، چیزی را به غارت ببرند که نامش « استقلال در اندیشیدن و آزادزیستی و تلاش برای واقعیت پذیری و شکوفایی ایده آلهای زندگی فردی » می باشد. هیچکس در فکر آن نیست که تک، تک ما، انسانهایی مستقل باشیم؛ زیرا استقلال گرایی انسانها به معنای « تخته کردن دکّان غارتگران و چپاولگران و تحمیقگران » می باشد. در اجتماع نیز هزاران چاه و سدّ و موانع آزارنده می سازند تا فقط و فقط « استقلال انسانها » را به غُل و زنجیر بکشند و از آنان، انسانهایی مطیع و وابسته و محتاج و آویزونی و التماسی بار آورند. هیچکس در فکر « آزادی فردی » ما نیست؛ سوای فردیت اندیشنده و گستاخ و مسئولیت پذیر تک، تک ما. بزرگترین ستمگران و زور گویان را می توان در آن مکانهایی دید که عدّه ای شیاد و دغلباز می خواهند به دیگران تفهیم و تلقین کنند که « متخصّص و خُبره ی مشکل گشاینده ی مسائل ما » می باشند. در حالیکه تنها خود انسان هست که می داند چه می خواهد و چه چیزهایی بر خوشیها و آرامشها و شادکامیهای او می افزایند یا می کاهند. تا زمانی که بیشینه شمار ما ایرانیان نیاموخته ایم، سرنوشت زندگی فردی خود را با دستان و مغز خویش، راهبر باشیم، بی گمان از انواع نجات دهنده گان خوش رقص و خوش خط و خال ما نیز هرگز کاسته نخواهد شد و ما پیوسته، قربانی اغراض و مقاصد و اهداف پلید و قدرتخواه و منفعت پرست آنها خواهیم ماند. از این رو، بیاموزیم و یقین داشته باشیم که تنها « مالک و صاحب زندگی فردی تک، تک ما » فقط « خود تک، تک ما » هستیم و لاغیر.

٨- هَرویسپِ ترا فرازنده با تنقیحِ مناط ِدویچمگوئیکِ پرتومی در حسیکِ ناموسان پیکاری:

[ .... در تعریف امّت گویند: امّت، جماعتی هستند که در لفظ، واحد و در معنی، جمع و جنسی از حیوان هم، جزوء امّت به شمار می رود ..... ]

کتاب: « تاریخ انبیاء و قصص قرآن از آدم تا خاتم » / حسین عماد زاده / انتشارات اسلام / تهران / ۱٣۷٨ / ص. ۶۱

حاشیه ی آریا: « راستش را بخواهید من داشتم فکر می کردم آن بخش از امّت مسلمین که در توحّش و بربریت و ددّخویی، مانند ندارند، بایستی بی شک از سلاله ی « حیوانات درّنده » باشند که قاطی امّت شده اند و اسلامیت آورده اند!. مثل: آخوندها و مراجع تقلید و فقها و سپاه پاسداران و اطّلاعاتچیها و شکنجه گران و مفتّشان و ماموران نهی از منکر و امر به معروف و دیگر حیوانات ریزی مثل احمدی نژاد و دُرُشتهایی مثل قرائتی و از این دست. دیگه برای رسول الله، افتخاری بهتر از این نصیبش نمیشه که حیوانات نیز جزوء امّتش به حساب آیند!. »

- حُکما گویند: « دولت جاهل ( = ولایت فقاهتی ) »، مایه ی عبرت عاقل است. [ من می پرسم، کی ما عاقل میشیم!؟. ]
- حکیمی در حال احتضار بود. برادرش کنار او نشسته و به شدّت می گریست. حکیم گفت: « ای برادر! آرام بگیر؛ زیرا به زودی در مجلسی که از من، یاد آوری می شود، خواهی خندید! ».
- بُهلول و علیان مجنون به اتّفاق یکدیگر به در بار « هارون الرّشید » رفتند. هارون با آنها سخن گفت. نامبرده گان در پاسخ او جواب غلط اظهار داشتند. هارون دستور داد که شمشیر و نطع (= پوستی که زیر پای مقتول می اندازند. ) حاضر کنند. علیان، رو به بُهلول کرد و گفت: « ما تا به حال، دو تَن دیوانه بودیم، اینک سوّمین دیوانه هم به ما پیوست! ».
- همه ی آدمها، یک زیر زمینی در مغز و روانشان دارند که مملوّ از خرت و پرتهای اسرار آمیز می باشند.
- در سرزمینی که احمقها حاکم شوند، کفّاره ی اقدامها و کارها و حرفهای ابلهانه ی آنها را بایستی مردم بپردازند!.

- عقب، عقب از پلکان بالا رفتن:

- هر آخوندی، تمام لک و پیس اغراضش را زیر ریشهایش، پنهان می کند و شمشیرش را زیر عبایش!.
- قدرتخواهی و سیاسیگری: = کاربست اسب تروا برای ساقط کردن رقیب از حکومت!.
- آدم عاقل: = دیوانه ی بی آزار!
- کهنه گی نفرت: = کینه توزی معصومانه!
- مبارزه ی سیاسی از طریق اینترنت: = نبرد گلادیاتورها در قرارگاه مایکروسافت!

۹- اعتماد در گستره ی کشور آرایی / سیاست / پولیتیک.

بدون اعتماد نمی توان در کنار یکدیگر ایستاد و به روبرو شدن و گلاویزی با مشکلها و مُعضلات باهمستان مردم سرزمین خود رو آورد. ولی اعتماد را زمانی می توان به دست آورد که بخشی گسترده از شیوه ی « اندیشیدن و گفتار و کردار » آدمی برای دیگران، بدون هیچ نقابی، آشکار و ملموس باشد تا دیگران بدانند که چگونه « دنده های چرخ دگراندیشی و دگر برنامه ای » خود را با چرخ دنده های آنانی، همسو و همتراز کنند که برای همزمان روبرو شدن و حلّ و فصل کردن مسائل کشوری، عزمی راسخ دارند. معمّای ناگشوده و پیچیده و آزارنده ی کثیری از فعّالین گستره ی « پولیتیک » - ( مهم نیست کجا مقیم باشند ) - در اینست که هیچ گرایشی در آنچه می اندیشد و می گوید و رفتار می کند، نه تنها « صمیمی و رادمنش » نیست و چرخ دنده هایش نیز کلّا سابیده شده اند؛ بلکه فقط در جست – و – جوی تاکتیکهای تخریبی و از همپاشی هر نوع گردهمایی و همایش و تردیدگستری و مسمومیت اذهان مردم می باشد برای تضعیف و آسیب زدن به هر نوع شگلکیری « اپوزیسیونی ارزشمند و کارساز » در سمت و سوی متلاشی و واژگون کردن ولایت کانیبالیستی فقها. تا زمانی که ما در چنبره ی « تئوری توطئه و تارهای عنکبوتی مظنون بودن و تخریبکاری » نسبت به تلاشهای یکدیگر اسیریم، بی گمان نمی توان به پا گرفتن ریشه ای و کار آفرین « اپوزیسیون برحقّ » امیدوار بود. آنچه ما امروز به آن بیش از هر چیز دیگری محتاجیم، همان اعتماد به یکدیگر در حین « هوشیاری و ژرفنگری و دقّت سختگیر و سنجشگر و بیداری و استواری و پایبندی به پرنسیپها » می باشد.

۱۰- همه ی خوبیها برای من؛ ولی تمام رنجها و مصیبتها و بدیها برای تو.

خودخواهی را تا زمانی بایستی ستود و شایان ارزش دانست که هر انسانی، آن فهم و شعور و دانایی و فرزانه گی را داشته باشد که « خوبی » را از پیامدهای کنترل و خنثا کردن اهرمهای نفوذی « سائقه ی شرّ » در وجود خودش بداند. نمی توان تمام « خوبیهای جهان » را برای خود آرزومند بود؛ ولی ولنگاری و گسیخته گی سوائق شرّ گستر در وجود خویش را، هیچ افسار و دهنه ای نبست که نبست. دریاچه ی خوبیهای ما را در جایی می توان تجربه کرد که صخره های یخسان شرّ در وجود ما، آب شده باشند و در کوره ی « فرزانه گیها و دانشها و فرهیحته گهای ما »، تفته و پرداخته و زیبا آراسته شده باشند. در هیچ کجای جهان نمی توان، تمام خوبیها را یکجا مالک شد و سراسر مصیبتها را به شانه ها و دامن دیگران انداخت. ما « اجتماع بدیها و شرّها » شده ایم؛ زیرا خوبیهایمان، یخ بسته اند و در کوره ی آتشین آزمونها، روان و پرداخته نمی شوند. « نیکی »، فروزه ایست فراعقیدتی و مذهبی و ایدئولوژیکی و برای پدیدار شدنش به هیچ امریه ای محتاج و ملزوم نیست. چرا ما « پهلوان شاه » نمی شویم؟. چرا؟.

۱۱- چرا اقتدار حُکّام مستبد و خونریز و جانستان و بی لیاقت در ایرانزمین دوام می آورد؟.

مسئله این نیست که یکا یک ما در کجا ایستاده ایم و خاستگاه خانواده گی و میزان تحصیلات و وسعت خزانه ی ثروتها و املاکمان و سوابق فرهنگیمان چیست؛ بلکه مسئله اینست که ما « چقدر می فهمیم و آن چیزهایی را که می گوییم و در باره شان می نویسیم، چقدر از گوهر وجودی و تجربی و تامّلاتی ما، ریشه گرفته اند ». انسانی می آید و در باره ی چیزی نظر می دهد. من می آیم و نظرات او را می خوانم و دیدگاه فردی خودم را در باره ی نظرات او می نویسم. من نه به شخصیت آن انسان کار دارم. نه به شجره نامه ی او توجّه ای دارم. نه به اینکه زندگی خصوصی او، چیست و چگونه روزگارش طی می شود. برای من، اصل اینست که چه سخنهایی را بر زبان و قلم، رانده است و تکلیف خود می دانم که فقط « گفتارهای او را » بر شالوده ی نیروی فهم و شعور و دریافتها و تامّلات فردی ام، داوری کنم و با داوری و سنجشگری گفتارهای او هرگز بر آن نیستم که بهانه ای به دست خاصمان او بدهم که بخواهند بد پوزیها در حقّ او روا دارند یا از ارزش خدمات فرهنگی / انسانی / کشوری / دانشگاهی او بکاهند و به تمسخر او رو آورند. همچنین بر آن نیستم که با سنجشگری به خوارداشت او رو آورم؛ بلکه فقط برآنم که دیدگاه و تجربیات فردی خودم را در برابر نظرات او بگذارم و نه تنها او را به بازاندیشی و فراترکاوی بیانگیزانم؛ بلکه دیگرانی را نیز که ممکن است هم، نظرات او را و هم دیدگاه مرا بخوانند، به اندیشیدن در باره ی مسئله ی بحث، ترغیب و تشویق کنم.

پرسش من اکنون اینست که ما به راستی برای چی می نویسیم و منظور و اهدافمان از نوشتن و سنجشگری چیست؟. اگر من برخطا هستم، چرا آنانی که خود را پیشکسوت فرهنگ و آگاهی و شعور و دانش و سوابق عظیم فرهنگی می دانند، منّت بر من نمی گذارند و نمی کوشند که مرا از « خطایی » که به آن مبتلا هستم با استدلالهای ژرف و تکاندهنده ی خود به در آورند؟. آیا نشانه ی فرهیخته گی و فرزانه گی و شعور و درایت و زیرکی دیگران در این نیست که با تمییز و تشخیص دادن حرف حساب به صحت آن، گواهی دهند و گشوده فکری و دلاوری خود را پاس بدارند و به بازگستری دامنه ی فهم و آگاهی دیگران از این راه بیفزایند؟. آیا سنجشگری؛ سوای آن است که ما بخواهیم به « آرایش منش و ژرفاروی فهم یکدیگر » بکوشیم از بهر آفرینش و دوام مناسباتی زیبا و خجسته در کنار یکدیگر؟. آیا سکوت به معنای « مغرض بودن » نمی باشد؟. آیا بی توجهی و اهمیت ندادن به معنای تایید و تصدیق حقّانیت گفتارها و استدلالهای آن شخص سنجشگری نیست که در گفتارهایش به استدلالها و برهانهای فردی خودش استناد کرده است؟. چرا ما به خود تحمیل و تلقین می کنیم که « سنجشگری »؛ یعنی توهین و تحقیر و آبرو ریزی دیگران؟. اشتباه نکنیم. من از « سنجشگری » سخن می گویم؛ نه از آنانی که به مرض بد پوزی و لیچاربافی و بد دهنیهای مشمئز کننده و چندش آور مبتلایند و انسان، اگر هزاران سال نیز اراجیف آنها را بشنود، هیچگاه چیزی از آنها نمی آموزد.

می پرسم اگر من در نگرشها و دیدگاههایم و تامّلاتم بر خطا هستم، چرا سکوت می کنید و در حقّم جنایت؟. آیا همین سکوت کردنها نبود که حماقتها و نادانیها و سطحی نگریهای ایرانیان را به شیوع تیفوس و طاعون ۱٣۵۷ تبدیل کرد؟. چرا ما بایستی اینهمه، رعایت انسانها و چیزهایی را بکنیم که هیچ ربطی به « رعایت و احترامگزاری » ندارند؛ بلکه تحقیر و توهین غیر مستقیم می باشند. انسانها را با قصد و عمد در خطاهای خود، مستدام گذاشتند، خیانت آشکار است به آدمیگری و فرهنگ. آیا همین پشت گوش اندازیها نیست که « استبدادگری ضحّاکان فقاهتی و شمشیر خونریز الهی را » تا همین امروز بر شاهرگ حیاتی ایرانزمین و ایرانیان، فعّال مایشاء، میخکوب کرده است؟. ما با اینهمه دفتر و دستک رسانه های عجیب و غریب خود که بسان « جهیزه ی عروسهای خاورمیانه ای؛ آنهم از نوع ایرانی اش » می باشند، می خواهیم به یکدیگر چه چیزهایی را تفهیم کنیم و آموزش دهیم و چه چیزهایی را از یکدیگر بیاموزیم و از چه چیزهایی نیز پرهیز کنیم؟. چرا نمی خواهیم بیاموزیم که ارجمندی انسان را از کارمایه دار بودن افکار و دیدگاههایش، تفکیک کنیم و حرمت انسان را پاس بداریم؛ ولی افکار و ایده ها و دیدگاههایش را برسنجیم؟. چرا؟. ما تا در این باره با دلیری نیندیشیم و پاسخ فردی خود را با رادمنشی بر زبان نرانیم، مطمئن باشید که گردش چرخ فلاکتها و بدبختیها و خباثتها و جهالتها و ویرانیها در ایرانزمین، هیچگاه به انتهای خود نخواهد رسید و انواع و اقسام « ولایت فقیها » بر ما حاکم قهّار و مستبد خواهند ماند.

۱۲- سود خواهی و قدرتپرستی با لعاب مومن متّقی.

ایمان به هر چیزی، زمانی ایمان هست که از « وارسته گیها و شور و اشتیاق جوینده گی و پرسنده گی آدمی و حسرت آمیخته شدن به چیزی بسیار خجسته و با شکوه و ستودنی و شایسته ی مهر ورزی » ریشه بگیرد. از این رو، ایمان اگر ایمانی اصیل و زایشی و پیدایشی باشد، هیچگاه به « قدرتگرایی و منفعتخواهی » متمایل نمی شود؛ زیرا « منفعت و قدرت » در تنش و تضاد شدید با پرنسیپ ایمان جویشی می باشند و آن را از درون می پوسانند و تخریب می کنند. تاریخ ایمان حبل المتینی به الاهان فراکائناتی و نوری را بایستی به کردار « تاریخ اضمحلال و فساد ایمان جویشی بشری » دریافت و فهمید؛ زیرا ایمانی که بر دیگران، مقتدر و آمر و مفتّش شود، ایمانیست منفعتی و قدرتپرست که لعاب و ماسک « حقیقت الهی » را بر چهره ی کریه خود می آویزد تا مردم را فریب دهد. سود پرسترین و قدرت طلب ترین انسانها را فقط می توان در میان مومنان به الاهان فراکائناتی و نوری کشف کرد و شناخت.

۱٣- « در آن شب .... »

در آن شبی که
تمام در و پیکر خانه ی مرا
طوفان در هم شکست،
از میان آوار شده ها
« تو » بر من،
میهمان آمدی و
حضور « تو » را
من اندر نیافتم؛
زیرا چراغ خانه ام خاموش بود،
و گرداگردم را
تاریکی فرو اوباریده بود.
میان تلی از گرد و غبار،
در آن تاریکی شب و غرّش طوفان،
استغاثه کنان،
به خاک افتاده بودم من.
با دستهایی به سوی آسمان،
فریاد رس خواستم.
انتظار و انتظار و انتظار می کشیدم؛
ولی نمی دانستم که
هجوم طوفان،
درفش بر افراخته ی « تو » بود.
آفتاب که بر آمد،
« تو » را دیدم،
بر فرار خانه ی ویران شده ام
ایستاده
در گستره ای تهی.

« رابیندرانات تاگور ( ۱٨۶۱ – ۱۹۴۱ م. ) / مجموعه ی اشعار / متن انگلیسی / چاپ لندن.

۱۴- ستمی که آلامد می شود.

ستمگری در هیچ انسانی و سیستمی و نوع حکومتی خاصّ، بیتوته ی ابدی ندارد؛ بلکه عارضه ایست که شدّت و ضعف آن به تلاطمهای اجتماعی منوط است و از کرد – و - کار انسانهای دخیل در مسائل کشور داری و جا به جایی فرد از موضعی به موضع دیگر، ریشه می گیرد. اینکه چگونه می توان عده ای را « ستمگر تمام عیار » نامید و عده ای را « فرشته ی مهر »، خطابینی خود را نبایستی از ستمی نتیجه گرفت که قربانی آن شده ایم؛ بلکه از فقدان و نداشتن « بینش و دانش ژرفنگر و کاونده و سنجشگر » در وجود خودمان. محکوم کردن شرارت دیگران و ستودن خوبیهای خود، ساده است؛ ولی « دادگزاری در حقّ خود و دیگران » کاریست پهلوانی. ستمگری، هیچگاه در جوامع بشری، ریشه کن نخواهد نشد؛ بلکه شدّت و ضعف پیدا خواهد کرد و واریاسیونهای شدّت و ضعف ستمگری نیز به « جابجا شدن انسانها از موقعیتهای تثبیتی و حاکمی در پروسه ی تحوّلات اجتماعی و کشوری و جهانی » وابسته می باشد.

۱۵- فهمیدن انگیزشی.

...... زیر کُرسی، لم داده بود و کشمش داربستی را در سینی نقره ای، جلوی خودش گذاشته بود و می گفت که: « بیا و اگه دم دستت، « شاهنامه یا آثار عطّار یا مولوی یا نمیدونم دیوان شاعرانی مثه نظامی و عبید زاکانی و فخرالدّین اسعد گرگانی و امثال اینا و همینطور آثار نویسنده گان و شاعران عصر مشروطه » هست، یه نگاه ساده بنداز ببین چقدر ساده و گویا در زبان حیوونات و پرنده ها و قصّه های ابتکاری و غیره و ذالک، تلاش کرده ان که حقیقتهایی سترگ را به ما ملّت، تفهیم کنند. ولی من از تو می پرسم، چرا آنهمه ساده نویسی بسیار پر مغز و ژرف نتونست بر ذهنیت ما ملّت - مخصوصا طیف تحصیل کرده گان - تاثیر گذار باشه؟. بذار دلیلش را برایت بگم. بحث بر سر ساده نویسی یا مثلا به قول خودت دشوار فهم نویسی نیست. ما در همین مملکت گل و بلبل، اگه یه نگاهی به تولیدات کتاب در دنیای ایرانیهای عزیز ترگل و ورگل بیندازی، می بینی که نه تنها « هگل و کانت و ارسطو و افلاطون و هایدگر و نیتچه » و دیگران را فوت آبند و آثار و شیوه ی تفکّرشون را مثل موم لای انگشتان دستای خودشون می دونند؛ بلکه کسرِ شان خود می دونند به « سطحیات و اراجیفی!؟ مثل ادبیات کلاسیک فارسی » رو کنند. من، صمیمانه به تو بگویم ای دوست عزیز!. بحث اصلا به گرداگرد « دشوار نویسی یا ساده نویسی » نمی چرخه بالام جان؛ بلکه بحث بر سر « فهمیدن » است. ما ملّت، - مخصوصا تحصیل کرده گانمان -، مشکل فهمیدن دارند؛ نه مشکل خواندن و یاد نگرفتن. انسانی که بخواد تلاش کنه، چیزی را جدّا و عمقا بفهمه، در اجتماع ما بسیار نایابه. ما دوست داریم بر سر تمام مسائل و مطالب بسُریم؛ نه اینکه به عمق آنها وارد شویم. ما دوست داریم هر نوشته ای، حکم سُرسُره بازی بچه ها را داشته باشه. برا همینم هست که اگر صدها سال از صبح تا شب از اینگونه مطالب سَرسَری بخونیم و بنویسیم و منتشر کنیم به جایی نمی رسیم و کاری را نیز از پیش نمی بریم و به تریج قبای هیچ کدوممون نیز برنمی خوره، حتّا گیوتین چیهای معمّم و مالک الکائنات!. برا همینه که مدام مثل شتر عصّار خونه به گرد خودمون می چرخیم. من استدلالم اینه که یه مطلبی چنانچه به نظر دشوار میاد، ولی دارای « محتوا و مغزه و پیام » می باشه، حتّا اگر از لحاظ نگارشی، ایرادهای اساسی داشته باشه، ارزش بسیار زیادی دارد؛ زیرا ذهن ما را مشتعل می کنه و به تفکّر می انگیزونه. برا همینم، خدمت پسر خوبی که تو باشی، باید عرض کنم در این کشمکشهای خروار خروار کاغذ سیاه کردن روزانه و آلوده کردن فضای نت!، متوجّه شده ام که بحث بر سر « دشواری میراث فرهنگی و فکری ایرانزمین » نیست؛ بلکه بحث بر سر تلاش نکردن و احساس مسئولیت نداشتن در جهت « فهمیدن و انگیخته شدن از افکار و ایده ها و مایه های فکری بزرگان فرهنگی » مردم سیاهبخت این آب و خاک می باشه جانم. »


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست