سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

افت و خیزهای سرزمین ایران به سوی جامعه مدنی ایران
بخش اول: از انقلاب مشروطه تا پایان دوره رضاشاه


ب. بی نیاز (داریوش)


• جامعه مدنی ایران در آینده در بسیار جهات با جامعه مدنی اروپا مشترک خواهد بود ولی دارای ویژگی‌ها و ظرافت‌های خاص خود است که این نیز از تاریخ ما سرچشمه می‌گیرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۶ آبان ۱٣٨۶ -  ۷ نوامبر ۲۰۰۷


مقدمه
همان گونه که خواننده متوجه شده است عنوان مقاله، حرکت سرزمین ایران به سوی جامعه مدنی «ایران» است و نه جامعه مدنی به طور کلی، یعنی نمونه اروپایی آن مد نظر نیست و نمی‌تواند هم باشد. علی‌رغم این که معتقدم در آینده‌ی بسیار بسیار دور، یک روز همه مرزهای ملی برداشته خواهند شد و به اصطلاح همان بلایی بر سر این دهکده جهانی خواهد آمد که روزی بر سر کشورهای کوچک یونکرنشین سرزمین‌های آلمان و ولایات خانشین ایران آمده است. ما امروز نیز شاهد روند اتحاد کشورهای اروپایی هستیم که پس از شش سال مذاکره، ۲۷ کشور عضو آن به قرارداد سه هزار صفحه‌ای دست یافتند که روند «همسان‌سازی جوامع مدنی اروپایی» را در یک جامعه بزرگتر (اتحادیه اروپا) متحقق خواهد کرد. این قرارداد خود نشان می‌دهد که حتا مدنی بودن جوامع اروپایی یکسان نیست. با تمام وجوه مشترک تاریخی‌شان. جامعه مدنی ایران در آینده در بسیار جهات با جامعه مدنی اروپا مشترک خواهد بود ولی دارای ویژگی‌ها و ظرافت‌های خاص خود است که این نیز از تاریخ ما سرچشمه می‌گیرد. و اتفاقاً تلاش ما باید در تشخیص همین موارد ظریف جداکننده باشد تا بتوانیم با درک ویژگی‌های خود در جامعه جهانی امروز به منافع مردم ایران پاسخ صحیح داده باشیم. و باید یک بار و برای همیشه با این تفکر وداع کنیم که الگوهای جوامع دیگر به قواره جامعه ما نمی‌خورد.

در ضمن همه نقل‌قول‌های این مقاله از کتابِ «ایران بین دو انقلاب» اثر بسیار ارزشمند آقای یرواند آبراهامیان ، ترجمه‌ی آقایان احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی می‌باشد. این کتاب جزو نادر کتاب‌ها درباره تاریخ ایران است که با اتکاء به منابع عظیمی از شواهد و مدارک که در دسترس می‌باشد، به رشته تحریر در آمده است. این اثر برای روشنفکران ایرانی به اصطلاح یک «باید» است.

پس از مرگ کریم خان زند در سال ۱۷۷۹ در شیراز، ایران وارد یک دوره‌ی طولانی هرج و مرج قبیله‌ای یا به اصطلاح فترت اجتماعی شد. قبایل و ایل‌های ساکن ایران در همه نقاط ایران سر به شورش و طغیان گذاشتند و هر خانی مدعی سلطنت شد. آقا محمد خان از قبیله قاجار و ایل اشاقه‌باش توانست پس از ۱٨ سال (تا سال مرکش ۱۷۹۷) با روحیه یک خان سنگ‌دل و بی‌رحم تمام قبایل و ایل‌های رقیب را در مهمترین مناطق ایران سرکوب کند و برتری ایل اشاقه‌باش را در جنگ‌ها نشان دهد و سرانجام سلسله قاجاریه را تثبیت نماید. این سلسله که خود از دل مناسبات قبیله‌ای بیرون آمده بود تا زمان اضمحلالش توسط انقلاب مشروطه به سنت‌های قبیله‌ای پایبند بود و مناسبات ایلی را در ایران به اشکال و انحاء گوناگون تولید و بازتولید می‌کرد.
با نگاهی کوتاه به کشور ایران در زمان فتعلی‌شاه (۱۷۹٨-۱٨۴۴) می‌توانیم تا اندازه‌ای اوضاع آن زمان ایران را تصور کنیم. از آن جا که در ایرانِ آن زمان مردم فاقد شناسنامه بودند طبعاً پدیده‌ای به نام آمار و سرشماری هم نمی‌توانست وجود داشته باشد. به همین دلیل مجبوریم خود را به تخمین‌های کارشناسان و محققین اروپایی محدود کنیم. طبق آخرین آماری که ژنرال شیندلر در سال ۱٨٨٨ از جمعیت ایران بیرون داد با احتساب مرگ و میری ناشی از شیوع بیماری وبا و قحطی، جمعیت ایران را حدود ٨ میلیون نفر تخمین زد که حدود بیست درصد آن در شهرها زندگی می‌کردند. به واسطه شرایط جغرافیایی نامساعد مثل رشته کوه‌‌های طولانی و نبود امکانات فنی چیزی به نام ارتباط بین بخش‌های مختلف ساکنان ایران وجود نداشت. ایران تشکیل شده بود از قبایل و اقوام گوناگون که آن‌ها به ایل‌های مختلف تقسیم می‌شدند. ایل‌ها و اقوام ایران عبارت بودند از: بختیاری‌، کرد، لر، بلوچ، عرب، گیلک، تالشی و بخش ترک‌زبان تشکیل شده بود از آذری، قاجار، قشقایی، شاهسون، ترکمن، افشار، تیموری. این ایلات یا به صورت عشایر زندگی می‌کردند (تقریباً ۲۵%) یا در روستاها اسکان گزیده بودند (۵۵%). ساختار اجتماعی روستاها عملاً هیچ فرقی با ساختار ایلات در حال حرکت نداشت. مشخصه بارز این اوضاع جنگ‌های پایان‌ناپذیر قبیله‌ای و ایلی بود که عمدتا بر سر چراگاه‌ها، آب و زمین‌های مزروعی صورت می‌گرفت. در روستاها نیز همان سلسله‌مراتب ایلی استوار بود. برای به دست آوردن تصویر نسبتاً روشن‌تری از مناسبات قبیله‌ای و ایلی در ایران ابتدا لازم است که ما تمام تصاویر خود را از شیوه‌ی زندگی قبیله‌ای سرزمین‌های دیگر مثل مغولستان، عربستان و یا قبایل سرخپوست آمریکا کنار بگذاریم و مناسبات ایلی در ایران را بر بستر تاریخ تطور جامعه ایران بررسی کنیم. تطور و شکل‌گیری قبایل و ایل‌ها و اختلاط آن‌ها با یکدیگر به دلیل تسلط اعراب (با از بین رفتن ساسانیان) و دویست سال سلطه مغول‌ها بر ایران یکی از پیچیده‌ترین مباحث اجتماعی ایران است (پاورقی، الف). این پیچیدگی به ویژه با تسلط مغول به اوج خود رسید که اثرات آن تا به امروز باقی مانده است. مناسبات ایلی در ایران همواره توأم بوده با اسکان تدریجی این ایلات در شهرها و روستاها. زیرا بر خلاف قبایل بدوی و چادرنشین، که فاقد شهر و روستا بودند، فرهنگ و شیوه‌ی شهر نشینی و روستا نشینی از ایران عهد قدیم به جا مانده بود و همین باعث جذب قبایل کوچ‌کننده می‌شد. ایجاد یا رونق شهرها عمدتاً محصول قدرت گرفتن این یا آن ایل در محدوده جغرافیایی خود بوده است که رئیس قبیله یا ایل، مرکز قدرت خود را در آن بنا می‌کرد و به مرور زمان در اطراف و اکناف آن روستاها شکل می‌گرفتند. این شرایط در کنار شرایط نامساعد اقلیمی ایران، بسیاری از قبایلِ در حال حرکت را مجبور می‌کرد، که به محض یافتن آب، چراگاه مناسب و وضعیت جغرافیایی مناسب که بتوان در مقابل ایل‌های رقیب مقاومت کرد (و بسیاری عوامل دیگر)، به تدریج اسکان گزینند و روستاها را تشکیل دهند. ولی این شهرها و روستاها، وابسته به ایل‌های گوناگون بود که در رأس آن یک خان یا ایلخان قرار داشت. و همین سلسله مراتب در شبکه‌های ایلی روستاها نیز عمل می‌کرد. مناسبات ایلی ایران دو وجه مرئی و نامرئی داشت. وجه مرئی آن، قبایل در حال حرکت بودند (عشایر) و وجه نامرعی آن، عبارت بود از مناسبات اجتماعی و فرهنگی که عملا فرقی با قبایل در حال حرکت نداشت و در روستاها و شهرها نیز کارکردهای اجتماعی خود را به خوبی انجام می‌داد. مثلا قبیله بختیاری از دو ایل بزرگ چهارلنگ و هفت‌لنگ تشکیل می‌شد که مجموعاً به ۵۵ ایل تقسیم می‌‌شدند. با این که بسیاری از بختیاری‌ها در روستاها و شهرها زندگی می‌کردند ولی سلسله‌مراتب ایلی در همه جا به خوبی به مرحله اجرا در می‌آمد. مثلاً خوانین بختیاری از نیروهای انسانی (نفرات ایل خود) استفاده می‌کردند تا از راه‌ها، کاروان‌های نفت و یا مخازن نفت انگلیسی‌ها محافظت کنند. یا آن‌ها ، کارگران شرکت نفت انگلیس را از میان نفرات ایل خود تأمین می‌کردند. همان گونه که می‌بینیم شهرنشینی، روستانشینی و گره خوردن زندگی ایلاتی با کشاورزی و «صنعت» یک پدیده منحصر به فردی بوجود آورده بود که شناخت آن را بسیار دشوار می‌کرد. همین مناسبات نامرئی بودند که جامعه‌شناسان و مورخین غربی را به انواع و اقسام تئوری‌های ناقص سوق می‌داد. بنابراین وقتی در این جا از مناسبات ایلی صحبت می‌شود وجه مرئی آن یعنی عشایر مورد نظر نیست. روشن‌تر گفته شود، در مناسبات ایلی نه طبقه وجود دارد و نه قشر؛ آن‌ها که مشغول کشاورزی هستند نه رعیت هستند و نه موژیک و نه دهقان. آن‌ها نفرات و عضو خانواده بزرگ ایل می‌باشند. یکی از علل فقدان شورش‌های دهقانی در ایران همین است. نفرات یک ایل هیچ‌گاه علیه خان خود برنمی‌خیزند. این واقعه همان قدر نادر است که اعضای یک خانواده همگی تصمیم بگیرند که پدر خانواده را به قتل برساند. چنین واقعه‌ای اتفاق می‌افتد ولی استثناء است و جنبه عمومی ندارد. ما در تاریخ ایران شاهد یاغی‌های زیادی بودیم که علیه خوانین دست به حرکاتی زدند ولی این عکس‌العمل‌ها مثل بسیاری از روابط پسر و پدر است که می‌تواند اتفاق بیفتد. و اتفاقاً همین تناقضات مرئی و نامرئی بوده که مورخین و جامعه‌شناسان را سردرگم کرده بود. جامعه‌شناسان اروپایی که عمدتاً تکامل مناسبات اجتماعی- اقتصادی اروپا را مورد بررسی قرار داده و الگوهای خود را از آن گرفته بودند نمی‌توانستند این نوع مناسبات را به درستی درک کنند. البته عدم درک این مسئله دلایل منطقی خود را دارد. زیرا دانش جامعه‌شناسی مورخین اروپایی بر مبنای تحلیل مدارک و شواهد عینی جوامع اروپایی بوده و به همین دلیل نمی‌توانست جهان‌شمول باشند (ب) .
باری، شهرهای ایران، به جز شهرهایی که زمانی پایتخت بودند، وضع بسیار اسفناکی داشتند. ولی در مجموع، شهرها تشکیل شده بودند از پیشه‌وران و صنعتگران، کسبه بازاری، تجار، کارگران فصلی و نهادهایی مانند قهوه‌خانه‌ها، حمام، مساجد، مکتب‌خانه و دیگر نهادهای ابتدایی یک جامعه شهری اولیه.
اولین سوآلی که ذهن پرسش‌گر مطرح می‌کند این است که بدون احتساب «عوامل خارجی» چقدر طول خواهد کشید که در یک چنین کشوری انباشت سرمایه صورت گیرد و به یک جامعه سرمایه‌داری تبدیل شود؟
از اواسط قرن نوزدهم، سرمایه‌داری در غرب به سبب انباشت سرمایه (سرمایه مالی) و انقلابات صنعتی وارد مرحله جدیدی از توانایی «سرمایه» شد. خصلت گسترش‌پذیری سرمایه، این ضرورت را به صاحبان سرمایه تحمیل کرد که نمی‌توان در مرزهای ملی در جا زد و باید فراملی عمل نمود. سرمایه روس عمدتا در صنایع فلزی و ریخته‌گری متمرکز شده بود و روس‌ها توانستند بر همین بستر به سلاح‌ها و توپ‌های جدید دست یابند و اولین موفقیت‌های خود را در جنگ‌هایشان علیه ایران کسب نمایند. معاهده گلستان (۱٨۱٣) و ترکمانچای (۱٨۲٨) نمونه‌های بارز آن هستند. از سوی دیگر انگلیسی‌‌ها چشم به بازار وسیع هند و آب‌های گرم خلیج فارس دوخته بودند. آن‌ها می‌خواستند از طریق افغانستان و ایران یعنی با کمک خوانین افغان و ایرانی خوانین هند را که مقاومت می‌کردند سرکوب کنند. و فرانسوی‌ها که در رقابت با انگلیس‌ها بودند نیز می‌خواستند که از طریق ایران به هند دست یابند. به عبارتی سلطنت فتعلی‌شاه مصادف شد با گسترش‌طلبی سرمایه غرب و کشاندن ایران به داخل مناسبات بین‌المللی.
از نظر اقتصادی، ایران تا اوایل قرن نوزدهم تقریباً هیچ رابطه‌ای با کشورهای غربی نداشت. ولی از سال ۱٨٣۰ تا ۱۹۰۰ واردات از دو میلیون پوند به پنج میلیون پوند و صادرات از دو میلیون پوند به سه میلیون هشتصد هزار پوند افزایش یافت. ولی ارتباط بین‌المللی ایران نمی‌توانست تنها به روابط اقتصادی و جنگ‌ها ختم شود. مناسبات فرهنگی و تبادلات علمی و صنعتی یکی دیگر از عوارض وارد شدن به این «ارگانیسم» بزرگ‌تر بود.
نخستین گروه از ایرانیان که به اروپا اعزام شد توسط عباس میرزا (ولیعد) والی آذربایجان صورت گرفت. این دانش‌جویان برای تحصیل علوم نظامی، مهندسی، پزشکی و چاپ و فراگیری زبان به خارج فرستاده شدند. در میان قاجارها، عباس میرزا اولین کسی بود که با علاقه و اعتقاد در پی تحصیل دست‌آوردهای غرب بود. البته این تلاش‌های عباس میرزا در لابلای چرخ‌های مناسبات ایلی با شکست مواجه شد و نتوانست پیگیرانه دنبال شود. بعدها همین تلاش‌ها یک بار دیگر توسط امیرکبیر (میرزا تقی خان فرهانی) در زمان سلطنت ناصرالدین شاه (۱٨۹۵-۱٨۴٨) از سر گرفته شد. مهم‌ترین اصلاحات او عبارت بودند از: احیاء ارتش منظم، ساخت کارخانه توپ‌سازی، تفنگ‌سازی، ریخته‌گری و فلزات و ... انتشار اولین روزنامه کشور (وقایع اتفاقیه) و اولین مدرسه عالی (دارالفنون) که پلی تکنیک به سبک اروپایی بود و رشته‌های زبان خارجی، علوم سیاسی، مهندسی، کشاورزی، معدن، پزشکی، دام‌پزشکی و علوم نظامی را در بر می‌گرفت. امیر کبیر با این اصلاحات همه‌ کسانی را که با چنگ و دندان به ساختارهای کهنه ایران چسبیده بودند به وحشت انداخت و همین باعث عزل او (۱٨۵۱) و سپس قتلش شد. بر بستر همین ارتباطات با جهان دیگر، افکار سیاسی و اجتماعی بورژوایی و سوسیال‌دموکراسی وارد ایران شد. این افکار سیاسی ابتدا توسط افرادی مانند سید جمال‌الدین و میرزا ملکم و سپس توسط دیگر روشنفکران وارد ایران شد.
ببینیم در آستانه انقلاب مشروطه شرایط عینی و ذهنی در کجا قرار داشت.
۱- هشتاد در صد مردم ایران در ساختارهای ایلی زندگی می‌کردند که یا در روستاها مستقر بودند یا به صورت عشایر زندگی می‌کردند.
۲- شهرنشیان به جز تعداد انگشت‌شماری که با سواد بودند مابقی بی‌سواد بودند. این شهرها تشکیل شده بودند از پیشه‌وران، صنعتگران، کسبه‌بازار، تجار، کارگران فصلی و اندکی کارگران ثابت. شهرها به محلات گوناگون تقسیم شده بودند: مانند فرقه‌های مذهبی متخاصم حیدری و نعمتی، متشرعه، شیخی و ... یا این تقسیم‌بندی‌ها بر اساس خانواده‌های ایلی بود. یکی از مشغولیات اصلی مردم این محلات، جنگ و ستیز دائم بود که به خصوص در روزهای عزا و اعیاد اسلامی به اوج خود می‌رسید. تجار و کسبه‌بازار هسته اصلی این جمعیت شهری را تشکیل می‌داد که خود منبع ارتزاق روحانیون محلی بود.
٣- تعداد انگشت‌شماری از روشنفکران مدرن که هنوز حتا به یک قشر اجتماعی تبدیل نشده بودند. آن‌ها تحت تأثیر افکار بورژوایی و سوسیال دموکراسی روس قرار داشتند و در شهرهای بزرگ ایران مانند تهران، تبریز، رشت، اصفهان، شیراز و ... متمرکز بودند.
۴- فشار بیش از حد اقتصادی توسط نمایندگان شرکت‌های روسی و انگلیسی به تجار و بازاریان ایران. به ویژه مالیات‌های چند برابری که تجار ایرانی برای جنس ایرانی می‌بایستی پرداخت می‌کردند در صورتی که تجار روسی و انگلیسی یا از پرداخت مالیات معاف بودند یا کمتر از نصف آن را می‌پرداختند.
۵- بذل و بخشش امتیازها توسط شاهان قاجار.
۶- رشد بی‌سابقه سوسیال دموکراسی در روسیه که سرانجام به انقلاب بورژوایی ۱۹۰۵ در آن کشور منجر شد.
۷- اصلاحات بورژوایی در ترکیه عثمانی که به «دوره تنظیمات» (۱٨٣۹-۱٨۷۹) شهرت دارد که تصویت یک سلسله قوانین مدنی (۱٨۶۹) و قانون اساسی (۱٨۷۶) با هدف ایجاد مجلس ملی را به دنبال داشت. همین موارد در کشور همسایه، بسیاری از روشن‌فکران ایرانی را جذب خود کرده بود.

جنبش تنباکو (۱٨۹۲-۱٨۹۱) اولین نقطه عطف و کیفی در روند انقلاب مشروطه بود. در این جا برای اولین بار به واسطه وجود فناوری ارتباطی یعنی تلگراف و چاپ، کشور ایران از حالت یک محدوده‌ی جغرافیایی پراکنده خارج شد و به مثابه یک «جامعه» که آحاد مردم آن (عمدتاً شهری) یک یا چند هدف مشترک را دنبال می‌کنند وارد عمل شد. این جنبش نشان داد که می‌توان با استفاده از صنایع جدید که دست‌آورد همان «امپریالیسم خونخوار» است به گونه‌ی سراسری و همگانی عمل کرد. این دست‌آور یعنی حرکت سراسری اجتماعی که مولود فناوری جدید ارتباطی بود، بعدها تا انقلاب مشروطه (۱۹۰۶) در حرکت‌های سیاسی و اجتماعی معمول و متعارف شده بود و «روح جامعه» را در سرزمین شقه شقه شده و فاقد ارتباط ایران دمید. فشارهای اقتصادی بعدی و به ویژه جنگ روسیه و ژاپن، افزایش قیمت بی‌سابقه مواد غذایی مانند شکر، قند و گندم راه را برای اعتراضات پی در پی باز کرد تا سرانجام مظفرالدین شاه با تشکیل مجلس شورای ملی موافقت کرد.
تازه پس از «پیروزی» معلوم شد که هر گروه و دسته‌ای درک کاملاً متفاوتی از این انقلاب دارد. ابتدا گروه‌های روشنفکری بورژوایی و سوسیال دموکراسی: حتا در خوش‌بینانه‌ترین حالت اگر تصور کنیم (البته من این تصور را ندارم) که روشنفکران آن دوره آن چه را که فرا گرفته بودند به درستی فهمیدند، با این وجود به لحاظ عینی فاقد هر گونه پایگاه اجتماعی بودند. همان گونه که گفته شد، جمعیت شهری عمدتاً به محلات متخاصم تقسیم شده و شدیداً تحت نفوذ روحانیون بود. اتفاقاً همین‌ جمعیت شهری از مخالفان سرسخت مشروطه از آب در آمد. و آن هشتاد درصد روستائیان و عشایر که جای خود داشتند. برای آن‌ها مهم بود که رئیس ایل (خان) چه دستوری می‌دهد: به دنبال «انقلاب» بیفتند یا سر بچه‌ی ایلِ رقیب را از تن جدا کنند. ولی یک پدیده اجتماعی را باید به مثابه یک ارگانیسم که از ارگانیسم‌های کوچک‌تر تشکیل شده و همه در یک ارگانیسم بزرگ‌تری زیست می‌کنند، نگریست. وگرنه انسان یا دچار توهم می‌شود یا خشم یا هر احساس دیگری. انقلاب مشروطه در مجموع خود اولین ضربه سیاسی را به رأس مناسبات ایلی وارد آورد ولی بدنه آن را نتوانست مورد حمله قرار دهد. و البته نمی‌توانست هم مورد حمله قرار دهد. با چه نیروی اجتماعی؟ ادامه روند مشروطه نشان داد که مناسبات ایلی ایران تا چه اندازه نیرومند است.
هنگامی که در پایتخت بر سر چگونگی مشروطه جنگ و ستیز جاری بود، در اقصی نقاط ایران اعتشاشات قبیله‌ای به اوج خود رسید: ترکمن‌های شمال خراسان، شاهسون‌های آذربایجان، کردهای لرستان، قشقایی‌ها و بویراحمدی‌ها، اعراب، پنچ ایل متحده شده که به خمسه شهرت داشتند و کهگیلویه‌ای‌ها. هر خانی در گوشه‌ای برای خود دم و دستکی راه انداخته بود. و بختیاری‌های در قدرت سیاسی، وابستگان و خویشاوندان خود را در بر مناطق اصفهان، خوزستان، یزد، کرمان، بروجرد، بهبهان و سلطان‌آباد منصوب می‌کردند. «خوانین بختیاری وزارتخانه‌ها را «غنیمت ایلاتی» خود می‌دانستند، آن‌ها « در مورد دولت مرکزی هم مطابق سنت تقسیم و تسهیم ثروت قبیله‌‌ای عمل می‌کردند و تصمیمات اصلی در شوراهای خانوادگی گرفته می‌شد. همچنین، هنگامی که یکی از اعضای خانواده ایلخانی صاحب مقام و منصبی می‌شد، یکی دیگر از اعضای خانواده حاج ایلخانی نیز پنهانی با او همدست می‌شد تا از این خوان یغما بی‌نصیب نماند.» (آبراهامیان، ص ۱٣٨)
انقلاب مشروطه حرکتی را آغاز کرد که توان به فرجام رساندن آن را نداشت: یعنی از بین بردن مناسبات ایلی و خرد کردن قدرت روحانیت و بر اساس آن توسعه جامعه مدنی و سرانجام ادغام کشور در جامعه جهانی. جوامع قبیله‌ای و ایلی از ساختارهای خشک خانوادگی سلسله‌مراتبی و آهنین برخوردارند که با فکر انسان مدرن اندکی تصور ناپذیر است. رئیس قبیله یا ایل در رأس و مابقی از بالا تا قاعده‌ی هرم مانند یک خانواده بزرگ در این هرم قرار گرفته‌اند. ماده قرمزِ وصل کننده‌ی اعضای قبیله در این سلسله‌مراتبِ هرمی، ازدواج‌های فامیلی (خونی) است. تنها قانونی که حاکم است اطاعت محض و مطلق کوچک‌تر از بزرگ‌تر و پائین‌تر از بالاتر است. این قانون خدشه‌ناپذیر قبیله‌ای است. رئیس ایل (خان) بالاترین مرجع است. اطاعت از قوانین اجتماعی و مدنی در مخیله این انسان‌های «نو سنگی» نمی‌گنجد و هر کوششی در این راه را به مثابه «اعلام جنگ» درک می‌کنند. فقط در شکست نظامی است که یک قبیله می‌پذیرد ضعیف‌تر است و باید به سرنوشت خود گردن نهند. در واقع انقلاب مشروطه برای موفقیت نهایی خود راهی نداشت جز سرکوب سازش‌ناپذیرانه نظامی قبایل موجود در ایران. شرکت فعالانه خوانین بختیاری در انقلاب مشروطه همان گونه که بعدها مشخص شد، فقط برای کسب قدرت بیشتر بود، با این هدف که جای شاهان ایل قاجار را بگیرند. و یک بخش از اغتشاشات ایلی در روند انقلاب مشروطه از رقابت خوانین دیگر با رقبای تازه به قدرت رسیده بختیاری نشأت می‌گرفت. برای به فرجام رساندن این انقلاب یعنی بقای «جامعه» تازه متولد شده ایران، محو و سرکوب ایلات ایران ضرورت عاجل بود. و برای تحقق این امر مهم فقط و فقط یک راه حل وجود داشت: راه حل نظامی. و این می‌بایستی توسط کسی صورت بگیرد که از یک سو نظامی باشد، از سوی دیگر فاقد هر گونه تعلقات ایلی، که سرانجام در فردی مانند رضا خان تجلی یافت.
نتیجه‌گیری این بخش: انقلاب مشروطه،
۱- اولین ضربه سیاسی را بر رأس مناسبات ایلی ایران وارد آورد.
۲- راه داخل شدن ایران به مناسبات بین‌المللی را برای همیشه تثبیت کرد (توسط قانون اساسی).
٣- نشان داد که مناسبات کهن ایلی در تار و پود ساختار اجتماعی ایران تنیده شده‌اند.
۴- آغاز یک فرهنگ کپی‌برداری، وارداتی و ساده‌نگرانه در عرصه سیاسی و اجتماعی و صنعتی بدون توجه به جزئیات و مشخصات جامعه ایران.
۵- نشان داد که جامعه ایران در برخورد با سرمایه جهانی از امکانات علمی (به ویژه اقتصادی و حقوقی) برخوردار نیست که بتواند در این نظم نوین به منافع جامعه ایران پاسخ‌گو باشد.

دوره رضا شاه
این دوره از تاریخ ایران، سنگ بنای ایران امروز است. به همین دلیل مکث من در این جا قدری بیشتر است. زیرا بدون درک و شناخت صحیح از این دوره، قادر نخواهیم بود دوره‌های متعاقب آن را به درستی بشناسیم و از پس مسایل جاری امروزی خود برآئیم.
رضا در دهکدهٌ آلاشت از توابع سواد کوه در استان مازندران به دنیا آمد. پدرش، عباسعلی پالانی، در خدمت فوج سواد‌کوه بود. رضا، فرزند عباسعلی و همسر دومش نوش‌آفرین است که در سال ۱٨۷۷ متولد شد. پس از تولد رضا (سه تا شش ماه) عباسعلی درگذشت. به سبب اختلافات خانوادگی بین زن اول و دوم، نوش‌آفرین به همراه فرزندش آلاشت را ترک کرد و به تهران رفت. رضا در دامان مادرش و بدون پدر بزرگ شد و زندگی سخت و پرمشقتی را پشت سر نهاد. به واسطه فقر شدید به تشویق دائی‌اش، ابوالقاسم، که خود عضو فوج قزاق بود، رضا در سن پانزده سالگی به قزاقخانه پیوست. بیشتر داوطلبان قزاقخانه از خانوادهای فقیر بودند. رضاخان مانند بسیاری از رهبران و پیشوایان بزرگ به اصطلاح «پسر مامان» بوده و بدون پدر: مانند چنگیزخان، ناپلئون، استالین، هیتلر و خمینی. مشخصه روحی مشترک این مردان، پیگیری، قاطعیت و سنگدلی است که روانشناسان درباره این افراد کتاب‌های زیادی نوشته‌اند.
باری، اولین بار رضاخان در سال ۱۹۱۱ تحت فرماندهی فرمانفرما در نبردهایی علیه سالارالدوله شرکت کرد. او سربازی بسیار باانضباط و شجاع بود و به اصطلاح در لباس نظامی احساس راحتی مطلق داشت. در سال ۱۹۱۵ به مقام سرهنگی نایل آمد. تازه در سال ۱۹۱۷ بود که سرهنگ رضاخان، مورد توجه مقامات بلند‌پایه حکومت و سفارت انگلیس قرار گرفت. او که افسری جاه طلب و قدرت‌پسندی بود و استعداد خود را بارها و بارها در سرکوب یاغی‌ها و جدائی‌طلب‌های شمال ایران نشان داده بود، برای افسران انگلیسی محرز شده بود که چه انرژی عظمیی در او نهفته است. به ویژه خصومت او با بلشویسم و قزاق‌های روسی. از سال ۱۹۱۹ ارتباط افسران ارشد انگلیسی مانند ژنرال دیکسن با او فشرده‌تر شد که سرانجام در ارتباط با ژنرال ادموند آیرن‌ساید، فرمانده نیروهای انگلیسی در ایران، قرار گرفت. همین ژنرال بود که به ابتکار شخصی خود، کودتای ۱۹۲۱ را طرح‌ریزی و سازماندهی کرد.
ما امروز می‌توانیم طبق اسناد و مدارک تاریخی تمام پروسه کودتای ۱۹۲۱ را بازسازی کنیم. و همه می‌دانند که کودتا « ... ریشه و حمایت انگلیسی دارد ...» (برای درک بهتر این دوره می‌توان به کتاب باارزشِ «ایران، برآمدن رضاخان»، اثر دکتر سیروس غنی، مترجم حسن کامشاد، مراجعه کرد)
پس از انقلاب مشروطه (۱۹۰۶)، مبارزه برای تکوین و تثبیت مشروطیت آغاز می‌شود. این دشوارترین و تعیین‌کننده‌ترین دوره تاریخ نوین ایران است. ببینیم اوضاع ایران در این دوره کوتاه از چه قرار است. « در اواسط ۱۹۱۰، نمایندگان مجلس به دو دستهٌ رقیب تقسیم شده بودند که هواداران مسلح آنها می‌خواستند خیابانهای تهران را به میدان نبرد خونین تبدیل کنند. در اواسط سال ۱۹۱۱، ایالات دچار جنگ‌های قومی و طایفه‌ای شده بودند و در نتیجه، دولت مرکزی ضعیف‌تر می‌شد. در اواخر سال ۱۹۱۱، نیروهای انگلیسی و روسی به سوی شهرهای جنوبی و شمالی در حرکت بودند. در سال ۱۹۱۵، نیروهای عثمانی به نواحی غرب حمله کردند و عوامل آلمانی هم مشغول قاچاق اسلحه برای طوایف جنوب بودند. بنا به گفته وزیر مختار انگلیس «دولت مرکزی» در بیرون از پایتخت وجود خارجی نداشت. اوضاع هم رفته رفته وخیم‌تر می‌شد. در سال ۱۹۲۰، در آذربایجان و گیلان حکومتهای خودمختار برقرار شده بود؛ روسای ایلات بیشتر مناطق کردستان، خوزستان و بلوچستان را در دست داشتند؛ نیروهای انگلیس برای «نجات» برخی «قسمتهای ثروتمند» جنوب در حرکت بودند؛ شاه، جواهرات سلطنتی را بسته‌بندی کرده و برای فرار به اصفهان آماده شده بود ... » (آبراهامیان، ص ۱۲۹)
این اوضاع عمومی جامعه ایران در آستانه کودتای ۱۹۲۱ بود. علت اصلی این هرج و مرج عمومی اجتماعی تنها «توطئه»‌ی «عوامل خارجی» نبود. ابتدا باید شرایط عینی برای این توطئه‌ها فراهم باشد وگرنه توطئه‌‌ای نمی‌تواند صورت بگیرد (یا اگر صورت بگیرند استثناء هستند و فاقد پیوستگی) . علت اصلی این هرج و مرج، ساختارهای ایلی به جا مانده از دوران نو سنگی بود که تار و پود جامعه ایران را مانند یک غده سرطانی بدخیم تسخیر کرده بود. به طوری که بقایای این فرهنگ ایلی هنوز تا هنوز در ایران در اشکال متنوع نمایان است. فقط با از بین بردن این مناسبات کهن بود که می‌شد راه اصلاحات اجتماعی و اقتصادی را برای نیازهای سرمایه، که دیگر جزئی – هر چند کوچک – از جامعه ایران شده بود هموار کرد. برای متحقق کردن «ایده‌ها» و به فرجام رساندن ضروریات تاریخی، نیاز به انسان‌های ویژه است. همان گونه که گفته شد، رضاخان این نوع انسان ویژه بود که تمام شرایط لازم را برای به فرجام رساندن یک ضرورت تاریخی داشت: فرد منظم نظامی، شجاع، فاقد احساسات انسان معمولی، فاقد تعلقات ایلی، ضد بلشویک و سرانجام فردی که بدون پدر بزرگ شده بود و به اصطلاح روانشناسان آنچه را که نداشت (پدر) می‌خواست به یک ملت بدهد، یعنی نقش پدر را برای ملتش داشته باشد! (و پدرها همیشه دیکتاتورند!).
رضاشاه در فوریه ۱۹۲۱ با عنوان جدید سردار سپه وارد کابینه شد و در ماه مه ۱۹۲۱ با کنار زدن مسعود خان کیهان وزارت جنگ را در اختیار گرفت. او پس از سرکوب سرگرد لاهوتی و بقایای نهضت خیابانی و فرونشاندن آشوب کلنل محمد تقی خان پسیان (حکومت ایالتی خراسان) و سرانجام سرکوب جنش جنگل، توانست موقعیت نظامی و سیاسی خود را تثبیت کند. او هم چنین موفق شد که « در سال ۱٣۰۱ کردهای آذربایجان غربی، شاهسون‌های آذربایجان شرقی و لرهای کهگیلویه، در سال ۱٣۰۲ کردهای سنجابی کرمانشاه؛ در سال ۱٣۰۲ بلوچ‌های جنوب شرقی و لرهای جنوب غربی، در سال ۱٣۰٣ ترکمن‌های مازندران، کردهای خراسان و اعراب طرفدار شیخ خزئل در محمره (خرمشهر)» (آبراهامیان، ص ۱۴۹) را سرکوب کند. در ابتدا رضاشاه فقط به دلایل تاکتیکی ایل‌های بختیاری را مورد حمله قرار نداد. یکی به دلیل این که ایل‌های بختیاری قدرتمند بودند دوم این که به نیروی آن‌ها نیاز داشت. ولی « از سال ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۷ که ارتش در جنگ در با اعراب، لرها، بلوچ‌ها و قشقایی‌ها بود به بختیاری‌ها نیاز داشت، حکومت مرکزی، وزارت جنگ و استانداری خراسان را به جعفرقلی خان سردار اسعد، از اعضاء برجسته خانواده ایلخانی و از پسران سردار اسعد معروف انقلاب مشروطه داد. مقام ایل بیگی را به امیر جنگ برادر کوچکتر سردار اسعد و مقام ایلخانی را به سردار محتشم رئیس خانواده حاج ایلخانی رقیب واگذار کرد. ولی از سال ۱۹۲۷ تا ۱۹۲۹ که ارتش دیگر به همکاری نیروهای بختیاری نیاز نداشت، رضاشاه با متحدان پیشین خود به مخالفت برخاست.» (آبراهامیان، ص ۱۷۶) به هر صورت رضاشاه ابتدا دو ایل بختیاری یعنی چهارلنگ و هفت لنگ را به جان هم انداخت و بعد با چهارلنگ علیه هفت لنگ متحد شد. همه سران ایل هفت لنگ را خلع سلاح و به زندان انداخت و اموالشان را مصادره کرد و بلاخره نوبت چهارلنگ رسید و آنها را هم خلع سلاح و مطیع کرد. در سال ۱۹٣۱ همه القاب ایلاتی را نیز لغو کرد.
بر بستر همین پاک‌سازی اجتماعی و «شیمی‌درمانی» بود که رضاشاه توانست اصلاحات اجتماعی و اقتصادی را متحقق سازد. اگر انقلاب مشروطه فقط به رأس مناسبات قبیله‌ای ایران ضربه وارد آورد، رضاشاه ضربه اصلی و کاری را بر پیکره سرطانی آن وارد آورد.
قبل از این که به اصلاحات و نوآوری‌های این دوره بپردازیم ببینیم که اوضاع عمومی ایران و جهان (به ویژه همسایگانش) در آستانه قدرت گیری رضاشاه ۱۹۲۵ (۱٣۰۴) چگونه بوده است:
- شرایط عینی یعنی مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران از سال ۱۹۰۶ تا ۱۹۲۵ یعنی طی این نوزده سال تغییر کیفی‌ای نداشته است و نمی‌توانست داشته باشد. ولی شرایط بین‌المللی و به ویژه همسایگان ایران یعنی روسیه و ترکیه بسیار تغییر کرده بود. دو سال قبل از آن یعنی در سال ۱۹۲۲ جمهوری شوراها در روسیه اعلام شد به عبارت دقیق‌تر خطر بازگشت به عقب، رفع گردید و عملاً شوروی سوسیالیسی پا به عرصه زندگی گذاشت و به یک واقعیت تبدیل گردید. یک سال قبل از قدرت گیری رضاشاه یعنی در ۱۹۲٣ ترک‌های جوان توانستند با کمک نیروهای خود در ارتش، جمهوری اعلام کنند. این نمای بسیار کلی‌ای است از آن زمان.

ببینیم که شرایط ذهنی سیاسی جامعه که در احزاب و گروه‌های آن متجلی می‌شود، چگونه است. احزاب سیاسی کلاً به اردوگاه بزرگ تقسیم می‌شدند: ۱- طرفداران بستن درها به روی سرمایه (امپریالیسم) و ۲- طرفداران بسط و توسعه سرمایه. گروه اول مانند گروه دوم از طیف‌ها و رنگ‌های متنوعی تشکیل می‌شد. طرفداران بستن درها به روی سرمایه اساساً همه‌ی احزاب و گروه‌هایی را در بر می‌گرفت که تحت تأثیر سوسیال دموکراسی روسیه و بعدها بلشویک بودند. منبع ارتزاق روحی و فکری آن‌ها روسیه انقلابی بود. از نظر این طیف رضاشاه «عامل و دست‌نشانده امپریالیسم» بود و به همین دلیل زیر علامت سوآل بزرگی قرار می‌گرفت. البته باید یادآور شد تا زمانی که شوروی نسبت به رضاشاه موضع «مساعد» داشت، احزاب و افراد طرفدار شوروی، رضاشاه را به مثابه «خرده‌بورژوازی ضد امپریالیست» ارزیابی می‌کردند. طرفداران سرمایه عمدتاً تحت تأثیر اصلاحات ترکیه بودند و برای آن‌ها (مثلاً حزب تجدد) ترکیه معیار و سرمشق شده بود. عدم آشنایی مختصر با تاریخ ترکیه (از روشن‌فکران صدر مشروطه گرفته تا حزب تجدد) باعث شد که روشن‌فکران ما تلاش کنند ضروریات جامعه ترکیه را به هر نحوی که شده در پیکر جامعه ایران تزریق کنند. و البته خود رضاشاه نیز شدیداً تحت تأثیر روند اصلاح‌طلبی ارتشیان ترک بود. (پاورقی، ‌ج)
آن چه که به لحاظ تفکری در میان روشنفکران ایرانی جا افتاد، نقش انگلیسی‌ها در کودتا بود و به همین دلیل، «دست‌نشانده» بودن رضاشاه در تحلیل‌ها و ارزیابی‌ها نقش اساسی ایفا می‌کرد. ولی این که رضاشاه عامل انگلیسی‌ها یا مریخی‌ها بوده هنوز هیچ پاسخی به این پرسش نمی‌دهد که آیا رضاشاه متناسب با ضرورت‌های تاریخی و نیازهای جامعه ایران عمل کرده است یا خیر؟ اگر چنین نبوده پس چه ضروریاتی وجود داشته که باید پاسخ داده می‌شد؟ بدون درک ضروریات تاریخی، راه به گم‌راهی ختم می‌شود. می‌توان گفت رضاشاه آدم سنگ‌دل، پول دوست، قدرت‌طلب، نادان، آدم کش بوده و بسیاری صفات ناپسند دیگر به او نسبت داد و برای هر یک از این صفات شواهد و مدارک معتبر ارائه داد ولی باز به این پرسش اصلی پاسخ نمی‌دهد. از منظر ایرانیان، چنگیز خان مغول، انسانی به غایت وحشی و ویران‌گر بوده (پاورقی، د) . از نگاه بی‌غرضانه تاریخی، چنگیزخان پاسخ‌گوی ضروریات سرزمین مغولستان بود. او توانست همه قبایل مغول را که پیوسته در ستیز با یکدیگر بودند طی جنگ‌های طولانی تحت سیطره خود در آورد و سپس دست به جهان‌گشایی بزند و در همین راستا در مغولستان شهرسازی کند، سیستم آبیاری ایجاد کند، هنر و صنعت و .... را رواج دهد و سرانجام مردم مغولستان را صاحب خط و تاریخ مکتوب کند. ما یا تاریخ را باید از جنبه منافع شخصی و گروهی بنگریم یا به دنبال کشف ضرورت‌های تاریخی باشیم. تا کنون مورخین غربی و شرقی برای ایرانیان تاریخ نوشتند و ایرانیانی هم که تاریخ تحلیلی نوشتند الگوهای غربی و شرقی را سرمشق خود قرار دادند: شیوه تولید آسیایی، فئودالی، استبداد شرقی، پدرسالاری، و ده‌ها نام دیگر و سر آخر هم معلوم نبود و نیست که باید از کجا آغازید. باید چه چیز را خراب کرد که بتوان چیزی دیگر بر آن ساخت یا چه چیز را باید رشد داد که ضد آن تضعیف شود. این فرهنگ کپی‌برداری که آدم را یاد دانش‌آموز تنبلی می‌اندازد که فقط یاد گرفته از روی ورقه بغل‌دستی‌اش بنویسد، از جنبه‌های بسیار منفی‌ای بوده که با انقلاب مشروطه در جامعه ایران تثبیت شد. و متأسفانه طی صد سال اخیر، تا انقلاب اسلامی ۱۹۷۹، این فرهنگ کپی‌برداری و به شدت غیر انتقادی، فرهنگ مسلط بر جامعه ایران بود. در جای خود به این مسئله دقیق‌تر می‌پردازم.
رضاشاه پس از سرکوب خوانین و ضربه اساسی بر پیکر مناسبات ایلی توانست دست به یک سلسله اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بزند که عبارت بودند از:
- مبارزه با قدرت روحانیت
- الغای امتیازات و برتری‌های حقوقی خارجی نسبت به ایرانیان
- اصلاحات مدنی
- توسعه اقتصادی و صنعتی
مبارزه‌ی رضاشاه علیه روحانیت (که یکی از وظایف انقلاب مشروطه بود) شدیداً تحت تأثیر مدرن‌سازی آتاتورک بود. او می‌خواست آن چه که ترک‌های جوانِ جمهوری‌خواه‌ ترکیه انجام داده بودند در ایران نیز پیاده کند. این نوع «کپی‌برداری» چه در «واقعه مسجد گوهرشاد» مشهد و چه در بسیار جاهای دیگر با «عقب نشینی» یا بهتر بگوئیم با شکست مواجه شد. یکی دیگر از این موارد افراطی (باز هم کپی‌برداری از آتاتورک) عدم صدور روادید به کسانی بود که قصد داشتند به زیارت مکه، مدینه، نجف یا کربلا بروند. ولی به هر صورت رضاشاه در محدود کردن قدرت روحانیت دست به یک رشته اصلاحات زد، مانند گرفتن حق قضاوت از روحانیون و واگذاری آن به وزارت دادگستری، کاهش حضور روحانیون در مجلس، ممنوعیت بست‌نشینی در اماکن مقدس، ممنوعیت زنجیر زنی در ماه محرم، آزاد کردن کالبد شکافی برای دانشکده‌های پزشکی، تصرف املاک و زمین‌های وقفی و ...
مبارزه با امتیازات و برتری حقوقی خارجی‌ها نسبت به ایرانیان: لغو مصونیت قضایی اروپائیان (بقایای سده نوزدهم)، عزل مقامات اروپایی از مشاغل مهم مانند خزانه‌داری کل کشور، پست و تلگراف، انتقال حق چاپ اسکناس از بانک شاهی انگلیس به بانک ملی ایران. منوط کردن فعالیت اقتصادی، فرهنگی و رفت و آمد خارجیان با کسب مجوز از نهادهای دولتی.
اصلاحات مدنی مانند باز کردن درهای همه نهادهای اجتماعی به روی زنان، کشف حجاب اجباری (از موارد افراطی او و باز هم کپی‌برداری ناشیانه از آتاتورک)، رشد و گسترش بی‌سابقه مدارس ابتدایی، دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها و اعزام دانش‌جو به خارج، محو تدریجی مدارس دینی و سنتی. به طوری که شمار دانش‌آموزان مدارس ابتدایی و متوسط بین ۱۹۲۵ تا ۱۹٣۹ افزایشی برابر با ۱٣۰۰ درصد داشت و ...
پایه ریزی شالوده اقتصادی مانند راه‌ها، راه آهن و بنادر. در سال ۱۹۲۵ راه‌های ایران ٣۲۰۰ کیلومتر بودند و در سال ۱۹۴۱ به ۲۲۴۷۰ کیلومتر افزایش یافت. ارتباط شهرهای مهم ایران توسط راه آهن که یکی از پروژه‌های مهم بوده است.
توسعه صنعتی: تا سال ۱۹۴۱ تعداد ۶۴ کارخانه دولتی صنعتی ایجاد شد که ۵۰ درصد از تولید و اشتغال صنعتی غیر نفتی را در برمی‌گرفت. تعداد کارخانه‌های صنعتی مدرن که بیش از پنجاه کارگر داشتند در سال ۱۹۲۵ فقط بیست فقره بود. در سال ۱۹۴۱ تعداد کارگران ایران به رقمی معادل ۱۷۰۰۰۰ نفر رسید که چهار درصد کل نیروی کار را تشکیل می‌داد. خوانده توجه داشته باشد که در سال ۱۹۴۱ یعنی پس از آن همه اصلاحات اقتصادی، طبقه کارگر ایران هنوز چهار درصد کل نیروی کار را تشکیل می‌داد. تصور می‌کنید در سال ۱۹۰۶، یعنی ٣۵ سال پیش از آن، در آستانه انقلاب مشروطه طبقه کارگر ایران از چه کمیت و کیفیتی برخوردار بوده است؟ همین آمار کوچک نشان می‌دهد که درک سوسیالیست‌های ایرانی از سوسیالیسم همان قدر بوده که «اتمیست‌های» یونان قدیم از جهان ذره‌ای (Nano Space) که امروز ما می‌شناسیم.
نتیجه این که رضاشاه در مجموع به وظایف تاریخی خود به درستی عمل کرده و به ضروریات عاجل جامعه ایران پاسخ گفت. قبل از این که به انحرافات اساسی اجتماعی‌ و سیاسی‌اش که منجر به ایجاد یک نیروی قدرت‌مند ترمز کننده‌ی تاریخی در جامعه ایران شد، بپردازم، لازم است به یک نکته دیگر اشاره کنم، یعنی مسئله دموکراسی. در زمان به قدرت رسیدن رضاشاه، دموکراسی ضرورت جامعه ایران نبود و نمی‌توانست باشد. به این دلیل که ابتدا باید از یک سو ایلات و مشخصاً خوانین به طریق نظامی سرکوب می‌شدند و از سوی دیگر بر پیکر روحانیت که به ویژه روح و نبض شهرها را در دست داشت، ضربه زده می‌شد. خود همین عملیات نظامی علیه بخش بزرگی از جامعه با دموکراسی در تناقض است و آن هم تناقضی لاینحل. درست مثل این است که قانون حکومت نظامی و قانون تجمعات و تظاهرات هم‌زمان معتبر باشند.
رضاشاه یک فرد نظامی بود که از دانش سیاسی مدرن برخوردار نبود. اگرچه او فردی تیزهوش بود ولی تیزهوشی او در عمل‌گرایی‌اش خلاصه می‌شد. پس از سرکوب خوانین و آغاز اصلاحات اجتماعی و اقتصادی، به تدریج یک ترکیب اجتماعی جدید رو به تکوین نهاد. یک طبقه متوسط سنتی با اندیشه‌های دینی، یک طبقه متوسط جدید و یک طبقه کارگر کوچک که در شهرها متمرکز بودند. جمعیت عمده هنوز در روستاها زندگی می‌کرد. پس از سرکوب خوانین به تدریج یک قشر روستایی خرده مالک نیز شکل گرفت. ولی اساسی‌ترین مسئله‌ای که در این جا رخ داد مسکوت نهادن اصلاحات ارضی بود که متعاقب آن، رضاشاه، زمین‌داران و خوانین شکست‌خورده را ترغیب کرد که می‌توانند زمین‌هایشان را به ثبت برسانند. همین حرکت سیاسی او به تدریج منجر به رشد یک طبقه زمین‌دار شد که عمدتاً از اشراف و خوانین شکست‌خورده تشکیل می‌شد. این طبقه زمین‌دار جدید (که با فئودال‌های کلاسیک اروپا متفاوت بود) به تدریج به پایگاه اجتماعی رضاشاه تبدیل شد به عبارتی او پایگاه اجتماعی خود را با مغلوبین جنگ‌هایش بنا کرد. این سران قبایل دیروزی و اشراف و زمین‌دار امروزی به واسطه روحیه ایلی‌شان، رضاشاه را مانند «خان بزرگ» می‌نگریستند و همان رفتاری که رعایا و نفرات ایل‌شان در مقابل آن‌ها داشتند، آن‌ها نیز در مقابل این «خان بزرگ» داشتند. رضاشاه طی حکومت خود اشراف و زمین‌داران را در مقام‌های مهم مجلس، کابینه، هیئت دیپلماتیک و کارخانه‌های تازه تأسیس دولتی گمارد. «مثلاً در حالی که ٨ درصد از نمایندگان مجلس اول و ۱۲ درصد از نمایندگان مجلس چهارم را زمین‌داران تشکیل می‌دادند، این نسبت در مجلس دوازدهم به ۲۶ درصد رسید.» (آبراهامیان، ص ۱٨۶) و یا این که: «از دی ماه ۱٣۰۴ تا شهریور ۱٣۲۰، از پنجاه وزیری که به ۹٨ مقام وزارتی در ده کابینه منصوب شدند، ٣۷ تن در خانواد‌های دولتی لقب‌دار و اشرافی متولد شده بودند.» (آبراهامیان، ص ۱٨۶) به عبارتی رضاشاه از یک سو مناسبات ایلی را در هم شکست و از سوی دیگر بر ویرانه‌های آن برای خود یک تکیه‌گاه اجتماعی- سیاسی ایجاد کرد. بدین ترتیب در ایران یک طبقه زمین‌دار نوع جدید شکل می‌گیرد که به اشکال و انحاء گوناگون با سرمایه‌ی گسترش‌یابنده در ایران گره خورده بود. و او همین طبقه جدید را برای فرزندش، محمد رضا، برای تکیه‌گاه اجتماعی و سیاسی‌اش به ارث گذاشت.
با این وجود، رضاشاه وظیفه عاجل اجتماعی و سیاسی انقلاب مشروطه را که ضربه وارد کردن به مناسبات ایلی و روحانیت شهری بود به فرجام رساند. ولی نه ظرفیت سیاسی خود او و نه ظرفیت سیاسی کل جامعه ایران این امکان را می‌داد که رضاشاه بتواند بورژوایی کردن جامعه ایران را تا به آخر ادامه دهد. مسئله «جمهوری خواهی» نشان داد که اولاً وضعیت سیاسی عمومی ایران چگونه بود و ثانیاً این قبای عثمانی به تن جامعه ایران اصلاً نمی‌خورد. البته فریادهای شخصیت‌های سیاسی مانند مصدق طبعاً نمی‌توانست به جایی برسد. این اندیشمند سیاسی که نه عقده مرداویجی (پاورقی، ه) داشت و نه شیفته جمهوری تقلبی بود، تمام تلاش خود را برای یافتن اهرم‌های سیاسی و حقوقی‌ای نهاد که مانع دیکتاتوری سیاسی در ایران گردد. زیرا او به خوبی می‌دانست که دیکتارتوی سیاسی ضرورتاً، دیر یا زود، به نیروهای واپس‌گرای اجتماعی تکیه خواهد زد.

(الف) – بدون بررسی دقیق تاریخی اقوام و ایل‌ها یعنی ظهور، تغییرات، اضمحلال و ادغام آن‌ها با یکدیگر و تکامل‌شان تا اشکال امروزی، نمی‌توان به مسئله این اقوام ایرانی که تا به امروز توانستند از افت و خیزهای تاریخی جان سالم بدر ببرند و اکنون به ارگانیسم‌های اجتماعی‌ای تبدیل شده‌اند که در دل ارگانیسم بزرگتر (جامعه ایران) قرار دارند، پاسخ صحیح داد. هر بررسی غیرتاریخی، جانبدارانه و متعصابه منجر به ضربات و زخم‌هایی خواهد شد که متوجه هر دو ارگانیسم خواهد شد و زخم‌های آن برای مردم، نه سال‌ها که نسل‌ها باقی خواهد ماند. نگاهی اجمالی به تاریخ اقوام ایرانی نشان می‌دهد که تا چه اندازه انسجام، ساختارهای درونی و تنیدگی‌های آن‌ها در ارگانیسم جامعه ایران با یک دیگر متفاوت است. بنابراین اگر ما نخواهیم الگو‌های جوامع دیگر را به عاریه بگیریم، ضروری است قبل از ارائه هر طرح یا نقشه‌ای به بررسی همه جانبه این تاریخ (ها) بپردازیم.   

(ب): مثلاً نقش تاریخی مثبت مسیحیت، به ویژه کلیسای کاتولیک رومی که شدیداً متأثر از فرهنگ یونانی (هلنی) و رومی بوده و در اضمحلال خانواده‌های بزرگ (Clan) اروپایی سهم بسزایی داشته مورد بررسی دقیق و همه جانبه جامعه‌شناسان غربی در روند جامعه مدنی اروپا قرار نگرفته است. مسیحیت در زوال و محو این خانواده‌های بزرگ که پیش شرط جامعه مدنی است سهم بسیار بزرگی دارد. طبق قوانین انجیلی (انجیل عهد عتیق) ازدواج‌های هم‌خونی حرام است. ولی کلیسای کاتولیک رومی این ممنوعت را بر بستر فرهنگ رومی و یونانی تا ممنوعیت ازدواج‌های خویشاوندان درجه دوم (در بعضی موارد تا درجه هفتم) بسط داده بود. یعنی ازدواج‌ را نه تنها بین خاله-‌، عمه-، دایی- و عموزاده‌ها ممنوع کرد بلکه آن را به سطوح بسیار دوری نیز تعمیم داد. همین مقررات اجتماعی- دینی، بر مناسبات خانوادگی در اروپا ضربات شدیدی وارد آورد و باعثِ رشد و تثبیت ازدواج‌های برون همسری (Exogamy) بر مبنای دین مشترک (مسیحیت) گردید. قضیه «ازدواج هامراشتاین» (Hammerstein Ehe) یکی از موارد برجسته تاریخی رابطه مسیحیت با ازدواج خویشاوندی را نشان می‌دهد که در اوایل قرن یازدهم میلادی رخ داد. ازدواج اوتو هامراشتاین (Otto Hammerstein) با ایرمینگارد فون وردون (Irmingard von Verdun) اشراف‌زادگانی که با هم خویشاوند بودند از سوی اسقف اعظم شهر ماینتس (در آلمان) ممنوع اعلام شد و او تأکید می‌کرد که این ازدواج «هم‌خونی» است و باید ملغا شود زیرا با اصول همسرگزینی مسیحیت مطابقت ندارد. سرانجام این جنگ دینی – حقوقی نزد پاپ بندیکت هشتم (Benedikt VIII) برده شد و این قضیه سال‌ها ادامه پیدا کرد. بگذریم، همین اختلاف ظاهراً کوچک، در تأثیرات دین بر ساختارهای اجتماعی غربِ مسیحی و شرقِ اسلامی، را می‌توان تا به امروز دید. اسلام با «حلال» کردن ازدواج‌های خویشاوندی درجه اول تبدیل به حافظ و نگهدارنده ساختارهای قبیله‌ای، ایلی و خانواده بزرگ گردید و به مانع بزرگی بر سر راه شکل‌گیری طبقات اجتماعی کلاسیک و به تبع آن جامعه مدنی بورژوایی شد.

(ج) – امپراطوری عثمانی در سال ۱۲۹۹ توسط یکی از قبایل ترک (عثمانی) توسط عثمان اول پایه‌گذاری شد. به عبارتی تا اواخر قرن سیزدهم میلادی کشوری به نام ترکیه یا عثمانی وجود نداشت. تا قرن چهارم میلادی آناتولی (آسیای کوچک) ابتدا محل اسکان اقوام ساحل نشین (اژه‌ای) و سپس یونانی بود. از قرن چهارم میلادی امپراطوری روم شرقی (بیزانس) توسط کنستانتین آغاز شد تا سرانجام پس از جنگ‌های پی در پی در سال ۱۲۹۹ امپراطوری عثمانی شکل گرفت. ترکان سلجوقی از زمان قدرت‌گیری‌شان در ایران (اوایل قرن یازدهم میلادی) بخش‌هایی از آسیای کوچک را تصرف کردند. پس از حمله مغول، به ویژه دوره‌ی ایلخانان و فتح بغداد (۱۲۰٨)، قبایل ترک یک بار دیگر فرصت یافتند که به مناطق آسیای کوچک که تحت سیطره امپراطوری روم شرقی بود حمله برند. بنابراین مسیر تاریخی امپراطوری عثمانی کاملاً با ایران فرق داشته و به همین دلیل نیز ساختار اجتماعی- اقتصادی و سیاسی آن در خطوط کلی خود بیشتر شبیه اروپا بود تا مشرق زمین. مثلاً زمین‌داران دوره عثمانی بیشتر به فئودال‌های اروپایی نزدیک بودند تا به خوانین ایرانی، و یا ارتش منظم عثمانی دارای ساختارهای اروپایی بوده تا ایرانی که عمدتاً از سوی خوانین (ایل‌ها) تأمین می‌شد. به هر صورت تاریخ ترکیه، روندی کاملاً متفاوت با تاریخ ما داشته و وجوه مشترک‌مان بسیار ناچیز است.

(د) - البته عامل اصلی حمله چنگیزخان مغول، محمد خوارزمشاه بود که نه تنها حاضر نشد قاتلانِ سفیران صلح چنگیز را تحویل دهد بلکه حتا به فرمان او فرستادگان دور دوم چنگیز نیز به قتل رسیدند. این عمل خودسرانه، متکبرانه و به شدت غیردیپلماتیک محمد خوارزمشاه باعث شد که ۶۱۴ سال بعد از حمله اعراب، مغول‌ها به ایران هجوم بیاورند. رفتار محمد خوارزمشاه همان اندازه متکبرانه، نژادپرستانه و بی‌مسئولانه بود که رفتار یزدگرد سوم با فرستادگان اعراب مسلمان. رفتار تحقیرآمیز و بسیار غیر دیپلماتیک یزدگرد سوم و درباریان فاسدش با فرستادگان اعراب منجر به حمله‌ی اعراب به ایران شد. پیروزی اعراب یک تو دهنی تحقیرآمیز به این متکبرین بود ولی بار سنگین مشقت و رنجش به دوش مردم ایران افتاد. به هر صورت ما ایرانیان در تاریخ‌مان در مقابل بیگانگان دو بار دو لاف بزرگ آمدیم و هر دوبار هم «تودهنی» تحقیرآمیز نصیب‌‌مان شد.

(ه) – مردوایج از دیالمه آل زیار بود که هنوز پس از سیصد سال که از انقراض ساسانیان گذشته بود در آرزوی احیای آن دوره بود. او به مراسم و آداب ایرانِ قدیم و زردشتی سخت پایبند بود و سعی می‌کرد ادای پادشاهان ساسانی را در آورد و به همین منظور تاج انوشیروانی بر سر می‌نهاد. او با تمام وجودش از اعراب و ترکان متنفر بود و سرانجام در سال ٣۲٣ هجری (۹٣۵ میلادی) به دست غلامان ترک‌اش کشته شد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست