سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شرنگ حسادت (۱)
نقد در وجه قالب حسادت و توصیه، همان نقد شخص است تا نقد اندیشه


نیکروز اولاداعظمی


• تا وقتی که جماعت ایرانی از چشم به هم چشمی و حسدورزی به مفهومی که توضیح داده شد دست بر ندارد، که آن نیز از طریق حق انتخاب به دیگری و دست شستن از "روانشناسی کنترل بیرونی" محتمل می گردد، در بروی همان پاشنه خواهد چرخید و هیچ پیشرفتی در زمینه کار مشترک حاصل نمی آید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۵ آبان ۱٣٨۶ -  ۶ نوامبر ۲۰۰۷


مقدمه: در مقالات پیشین در باره "سیاست"، "مدنیت" و دوری مردم از آنها، بعنوان عامل اصلی تطویل پروسه آزادی و دموکراسی در ایران سخن گفتم، در حوزه سیاست دو وجه را می توان مشاهده نمود که دو نوع کارکرد متناقض از یکدیگر دارند، "سیاست"ی که منجر به آن شد تا بشر به نقطه اوجی از "مدنیت" با دستاوردهای خیره کننده در زمینه هایی همچون علم و تکنولوژی و نظام حقوقی دمکراتیک و شهروندی نائل گردد، "سیاست"ی که نقض خشن حقوق بشر، کشتار انسان بدلیل دگر باشی، جنگ و مصیبت را در خود جای داده است و بگونه مشمئزکننده و بی اهمیت از کنار فقر میلیون ها نفر در سراسر گیتی منجمله آفریقا که ناقوس مرگ را مدت هاست به صدا در آورده، می گذرد و این در حالی است که گفته می شود در غرب روزانه چندین هزار تن غذای سالم اضافی بدور ریخته می شود.
خاتمه پارادوکسیکال "سیاست" منوط به تقویت خرد در آن است و این نشدنی ست مگر با سود پرستی بنیادگرایی سوداگران سرمایه و قدرت بی شائبه آن که حتی کره خاکی ما را در نتیجه استفاده بی حد و حصر از مواد آن با خطر واقعی مواجه ساخته، مقابله و کنترل گردد.
پس باید "سیاست" مورد نقد قرار گیرد، برای این منظور می بایست "نظر" را نقد پذیر نمود. برای سلامت این روند اجبارأ خود نگاه به نوع "نقد" مورد مداقه است، زیرا در جوامع در حال گذار نظیر ایران هیچ چیزش سر جایش قرار ندارد، مفاهیم را می توان در قالب سبک هایی تبیین نمود که قابل ارتقاء به سطح های دیگر و سودمند باشند، اما در قالب هایی دیگر متضرر، یکی از این نوع ضررها این است که مفهم "نقد" در وجه قالب "حسادت" و "توصیه" عارض گردد. این مطلب به این نوع مفهوم "نقد" اختصاص دارد.
هیچ کس مجازنیست به بهانه نقد دیدگاه و نظر، شخصیت فرد را مورد ارزیابی و بازی گرفته و به فردیت او (اخلاق، شایستگی ها، اختیار گزینی او، اراده و آراء، و کاربرد فکری و غیره...) دست درازی نماید. متأسفانه در فرهنگ روشنفکری ما در این زمینه هیچ خط و مرزی وجود ندارد، هر کس خود را "کسی" دانسته و فرصت طلبانه به بهانه های گوناگون با توجه به عدم وجود خط و مرزها به نیات شوم خود که همان تخریب تشخص فرد است، ره مقصد می پیمایند. حتی برخی ها که خود را حاملان نظرگاه مدرن و دموکرات معرفی میکنند در این بازار مکاره ها که داد و ستد توصیف شخصیت رواج دارد شرکت می جویند تا به حقانیت کاذب خود رنگ و لعابی بخشند، غافل از اینکه با هزار رشته مرعی و نامرعی در رفتار اجتماعی خود به عادات کهنه گرفتارند و بجای راه چاره برای این گرفتاری
شخصیت دیگران را مورد بی مهری های خود قرار می دهند.
انسان موجودی ست گرفتار عادت ها و سنت های دست و پا گیر، بدین معنا که، با هر موضوع جدید شناخته و ناشناخته از خود واکنش محافظه کارانه نشان می دهد، گرچه حدی از این محافظه کاری نسبت به موضوعات قابل درک است اما مطلق گرایی در آن عنصر معرفت و شناخت به پدیده ها و موضوعات سست می گردد و همچنین روند کسب آگاهی و اطلاعات نسبت به آنها طولانی تر خواهد شد، از این رو و با درک از چنین واقعیتی، انسان می بایست همواره بر کنترل رفتار خود نظارت تام داشته تا به سراشیبی های تلخ ناکارآمدی رفتار نیافتد؛ در این زمینه و در سطح کلانش می توان به تفاوت های فاحشی در درون نظامات با مناسبات سنتی و مدرنیته توجه نمود، فکر می کنم همین حد قابل تفهیم باشد اگر گفته شود، گستردگی و تسریع تحولات اجتماعی در ساختار مدرنیته به هیچ وجه با ساختار ماقبل خود قابل قیاس نیست، و این نشانگر آن است که محافظه کاری رفتار انسان در جوامع با مناسبات سنتی و عقب مانده نسبت به پدیده های جدید بسیار مقوم تر و تحکیم یافته تر از نظام پیشرفته مدرن است.
عمل افراط و تفریط بعنوان فرهنگ رفتاری انسان، پدیده ایست اجتماعی که جامعه نیز می تواند شکل خاصی از آن باشد، مانند جامعه ایران، محافظه کاری ای که بدان صورت تعریف نموده ایم در ارتباط تنگاتگ با پدیده افراط و تفریط می باشد، هنگامیکه رفتار محافظه کارانه مردم راه را بر پیشرفت، ارائه و بازتاب نظر ببندد، همین مردم ناچارأ در یک شرایط وخیم اجتماعی و خفقان سیاسی، طریق دیگری را برای اعتراض به وضع موجود بر می گزینند، شورش ها، قیام ها و همزمان بسط مجدد ساختار قدرت استبداد، نمونه بارزی از افراط و تفریط است که منشأ آن همان محافظه کاری رفتار انسان است.
بر مبانی چنین اندیشه ای (محافظه کارانه) و رابطه ها و عمل ها (به مثابه افراط و تفریط)، نقدِ اندیشه جایگاه واقعی خود را نیافته و یا نقد اندیشه با شخصیت فرد در می آمیزد.
این روز ها ما شاهد برخورد یک چنین رفتاری در جامعه روشنفکری ایران بوده ایم، به جای نقد نظر آقای عباس میلانی (که بخشأ نقد موضع چپ سنتی ایران بوده است) شخصیت ایشان به زیر سئوال رفت و او را به جاهای "مشکوک" مربوط دانسته اند، اما بواقع امر، عجز و ناتوانی خود نسبت به نقد گذشته چپ سنتی را به نمایش گذاشته و محافظه کارانه بر شرایط نوین فکری خط بطلان می کشند.
من خود منتقد جدی دیدگاه ایشان در برخی زمینه های بررسی و پژوهشی در راستای شخصیت سازی و در این میان جلوه گر ساختن و القای خوب و بد از برخی ها می باشم اما، شایسته و صائب نیست که بدون ارائه سند، او را به جاهای مشکوک وصل شده بنمایانیم و نامش را بگذاریم "نقد"، در نگاه محافظه کارانه است که تهمت و افترا بجای نقد سالم می نشیند و همین نگاه دیر پای سنتی به مسائل بود که نام بزرگ شاعر معاصر ایران (احمد شاملو) را در لیست جاسوسان سازمان سیا امریکا (در دوره انقلاب سال ۵۷ ) گنچاندند، و همچنان برخی دیگر را می گنجانند.
علم روانشناسی، تمایز و تطور شخصیت افراد انسانی را به ثبوت رسانیده و آنرا منوط به بسیاری از مسائل تربیتی و آموزشی، چگونگی زندگی جمعی و محیط زیست، و معیشت دانسته و خصوصیات فردی که در طول زمان و مکان کسب می گردد را، شاخصه های هویت انسان در نظر می گیرد، با این توصیف می توان گفت انسان سرشار از رفتارهای متناقض و پیچیده ای است که زشترین و پلیدترین آن به شکل حسدورزیدن بی حد و حصر بروز نموده و پیوندهای بسیار مرعی و نامرعی آن با روح و روان انسان، قدرت کنترل بر رفتار را مختل می سازد و در یک شرایط غیر قابل پیشبینی به رفتار افراط و تفریط منتهی گردد.
حسدورزی در وجه پوشش "نقد" مضحک ترین شکل برخورد با دگراندیشی ست، حسدورزی سیراکوس به داموکلس بود که دستور داد تا داموکلس را به جایی بسته و بالای سرش شمشیری که به موی اسبی بند بود آویزان کنند، بطوری که با کوچکترین تکان و حرکت داموکلس موی اسب پاره شده و شمشیر بر فرق سرش فرود می آمد؛ شمشیر داموکلس که در عالم سیاست از آن سخن به میان است، ریشه اش همین داستان حسدورزانه به داموکلس است که انسانی شجاع و محبوب همگان بود.
تقریبأ همه‍ی آنهایی که (چه نویسنده خارجی و چه ایرانی) تاریخ مشروطه ایران را به طبع رساندند براین موضوع متفق القول بوده اند که شیخ فضل الله نوری بشدت به طباطبایی و بهبهانی بدلیل نفوذ توده ای آنها حسد می ورزید، بدین معنی که، اگر تحولات اجتماعی و اندیشه ای جدید می توانست به نسبت همه را تحت تأثیر قرار دهد، حسدورزی بی حد و اندازه او، او را از این قائده مستثنی نموده و دست آخر به کام مرگ با اندیشه متحجرانه کشاند.
حسدورزی کینه توزانه می تواند تا حد اگویست فردی و با منظری از تکبر و پرتفرعن به موضوعات همراه باشد، اگویست نرون خونخوار روم بود که بر بستر مرگ می گفت: جهان نمی داند که چه انسان با عظمتی را دارد از دست می دهد، او نه تنها مردم روم و کشور خود بلکه مردم سراسر گیتی را در یک سو و خود را در سوی دیگری می پنداشت که گویا به "عظمت" او پی نبرده و نسبت به او بی توجه اند، چنین بیماری های روانی را می توان بگونه های متفاوت در برخی شخصیت های دیگر همانند هیتلر، استالین و خمینی جستجو کرد، جوخه های مرگ این سه تن از برکت همین نقد ناپذیر بودن جایگاهشان بوده و خود را از کمترین نقد از سوی ملت واکسینه کرده بودند.
زنده یاد محمد مختاری در "تمرین مدارا" می نویسد "اگر در پوشیده گویی روند به شبهه افکندن قوی ست در روشن گویی روند رفع شبهه نیرو می گیرد"، بسط روشن گویی به بسط آزادی اندیشه و بیان وابسته است که این خود لازمه بسط تفکر انتقادی است.
در محافل روشنفکری ایران بیشترین بها به "پوشیده گویی" ست تا "روشن گویی"، از این طریق و بدین ترتیب، بهتر و آسانتر می توان رقیب نظری را از میدان بدر کرد زیرا مبهم نشان دادن و تفسیرپذیرکردن نظر، فضا را برای برداشت های کاملأ منفی باز گذاشته و، ای چه بسا تلاش شود تا صاحب نظر را که منظور و مقصودی غیر از آنچه وانمود شده، داشته از صحنه حذف نمایند. یعنی، اندیشه و صاحب اندیشه هر دو یکجا جهت تخطئه شدن مورد بی مهری واقع می شوند. نمونه چنین وهم افکنی را می توان در ماجرای اخیر مربوط به آقای عباس میلانی مشاهده نمود، اینچنین منتقدی، مشکلات و ضعف نظری خود را فرافکنی نیز می کند. اثربخشی نقد هنگامی تعیین کننده می شود که نقد از وجه حسادت بدر آید.
از سوی دیگر و بقول مرحوم محمد مختاری در همان کتاب، "فکر می کردیم که اگر اختلاف نظری را در باره کسی یا اثری که برتری اش را پذیرفته ایم مطرح کنیم، از شأن و اعتبار و اهمیت او کاسته ایم، چون نقد متن را با نقد شخص اشتباه و یا یکی می گرفته ایم". شکل افراط و تفریط مسئله اینجا مشخس است که، یا آگاهانه برای از میدان بدر کردن رقیب نظری ، شخصیت او را (کسی بودن او را) مبهم جلوه داده تا او را از میدان بدر کنیم و یا بقول مختاری برای آنکه شأن و منزلت فردی پایین نیاید از برتری فکری که بدان رسیده ایم، آنرا مطرح نمی کنیم، هر دو حالت متمایز از هم بر پایه مقالطه انطباق نقد شخص و اندیشه صورت می گیرد.
بطورکلی مراد از نقد نظر بر ملا نمودن نقض و عیبی جهت تقویت آن نظر و بسط کاربردی آن بر پایه خرد نظری است، نقد با وجه قالب توصیه گری نمی گنجد و کاملأ با آن مغایر است، توصیه کردن، یعنی کسی را به امری ترغیب نمودن، نقد، یعنی معایبی را از آن امر بر ملا ساختن، دیدگاه نظری را می توان از طریق قالب های اخلاق و یا نقد فرهنگی و ادبی و شکل های دیگر بیان داشت، هیچ معیاری برای ممانعت از این نوع طرح نظر در عالم سیاست موجود نیست، زیرا مهم مضمون نظر و اندیشه است که می بایست قیاس قرار گرفته و نقد شود، نه سبک بیان نوشته و ارائه شده که حاوی قالب هایی ست.
نقد، بخشی از منطق است که از تفاوت ها و اختلافات پرده بر می دارد، بررسی یک اصل یا یک رویداد که در باره اش قضاوت ارزشی مضمونی و نه الزامأ سبکی و یا نقد شخص، انجام می گیرد، در پروسه نقد، نقاد و نقد شونده با طرح موضوع، دیدگاه خود را در معرض قضاوت و سنجش عموم قرار داده و بدین ترتیب در یک رقابت نظری مطلوب واقع می شوند، در این روند آزاد و حق اختیار به مثابه پذیرش و یا عدم پذیرش نظرگاه، نهایتأ ثمره آن، بهینه یک کاربرد نظری را بعنوان شاخص یک رویکرد مور توجه قرار می گیرد، بدین سان سطح ارزش کاربردی نظر، صحت و سقم درستی و نادرستی موضوع در دستور قرار گرفته را بر ملا می سازد، یعنی سره از ناسره تشخیص داده می شود.
یکی از مصداق های نقد شخص بجای اندیشه را می توان در عکس العمل برخی در ارتباط با فرخوان اکبر گنجی مبنی بر سه روز اعتصاب غذا برای آزادی زندانیان سیاسی مشاهده نمود. این دوستان بدلیل شکوه ای که از عملکرد آقای گنجی در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی داشته اند، به بهانه اینکه زیر بیرق گنجی سینه نمی زنیم و یا دنبال رو او نیستیم از اقدام برای آزادی زندانیان سیاسی شانه خالی کردند، این در حالی ست که در مدافعه سرسخت آنها برای آزادی زندانیان سیاسی شک و شبهه ای وجود ندارد، بنابراین بجای بهره بری از این فرصت، دیروز گنجی را خطاب و موضوع را شخصی گرفته اند. انسانها اگر که مرتکب جرمی شوند می توانند در دادگاه وجدان خود محاکمه و جبران مافات کنند، من در باره جرائم گنجی اطلاعی ندارم اما آنچه می دانم او در دادگاه، مجرمین جمهوری اسلامی را به چالش کشاند و افشاگر "شاه کلید قتل های زنجیره ای" بوده است. بنابراین پاسخ مثبت به چنین فراخوان هایی از سوی هر کس که باشد حاجتی ست و برای پیشبرد امر انسانی و سیاست، باید از آن مستقبل شد و نه از طریق پیشداوری آنرا مستقبح نمود.

تبعات تمسخربا نام نقد، عین حسد ورزی است
واقعیت این است که اغلب ما به بیان بسیاری از مسائل توأمان خانوادگی و اجتماعی و مواردی بسیار دیگر که روزانه در ذهن در گشت و گذار است به دلیل نگرانی هایی از طرح و بیان بیرونی آن واهمه داریم، واهمه از این بابت که اهمیت چیزها برای یک فرد، بی اهمیت از سوی فرد دیگر جلوه گر شود و یا حتی فرد مورد تمسخر قرار گیرد، بازی با روان آدمی تحت نام نقد مجال بیان آزاد را می ستاند، در فرهنگ و نظام باورمندی ما که تمسخر تولید ترس و نگرانی می کند، طبیعی است که بسیاری از موضوعات و طرح ها در ذهن باقی مانده و فرصت بیرونی نیابد و مسیر نبوغ و استعدادها مسدود شود. مهمترین معضل جامعه ایران یعنی ممانعت از بیان آزاد اندیشه از سوی قدرتمندان که "روانشناسی کنترل بیرونی" ( واژه "روانشناسی کنترل بیرونی" اقتباس از ویلیام گلاسر در کتاب تئوری انتخاب است) در آن نقش ایفا می کند،است. بدین معنی که همه افراد جامعه موظف به اجرای تکلیف و فرامین قدرتمندان در قدرت می باشند، در واقع به لحاظ روانی نوعی حسادت از بیان عقیده جدید در جامعه وجود دارد که بوسیله ابزار سرکوب و خشونت اِعمال می گردد. همین روشها در سطوحی دیگر وبا ابزار دیگری از نوع خشونت صورت می پذیرد، کارنامه ایرانیان در زمینه های مختلفی از کار جمعی و نقش احساسات حسادت طلبانانه در آن تا مرز خشونت و در گیری های فیزیکی کشیده شده و می شود.
در فرهنگ هایی که ادبیات نقد جایگاه ویژه ای دارد هیچ چیز در خفا باقی نمی ماند، جامعه نقد پذیر جامعه ای ست که طرح مسائل در آن نگرانی آور نیست، زیرا که، آنچه باعث پیشروی و اصلاح جامعه است نقد همه جانبه در همه زمینه هاست اما در جامعه ایرانی برچسب زنی که بار قوی حسادت در آن مشهود است به جای نقد می نشیند ، حرف بر سر آنست که "کسی" کس نشود در حالیکه در جوامع پیشرفته در جستجوی کس شدن از آن بی شائبه حمایت می شود، منشاء خط قرمزی ها از وجود حسادت ناشی میگردد، در جوامعی که از رابطه جنسی تا شغلی گرفته، رابطه والدین با فرزندان، معلمان با دانش آموزان، کارفرما با کارگر، رئیس با کارمند، دولت با شهروندان، "خط قرمزی" هایش از طریق قانون بعنوان مراوده اجتماعی اِعمال میگردد، طبعأ نمی تواند موجبات نگرانی شهروندان بدلیل بازگو شدن مشکلات و طرح نظر از طریق رادیو و تلویزیون، روزنامه ها و اینترنت، را فراهم آورد، امروز دیگر همجنسگرایان مورد آزار اذیت واقع نمی شوند، رابطه طبیعی و نرمال مابین دختران و پسران ملال آور نیست، همه معظلات انسان که قابل عیان شدن باشد در سطح جامعه به بحث و گفتگو گذاشته می شود، فقط از طریق خلاقیت نقد و به همراه آن وجدان اخلاقی می توان بر مشکلات غلبه نمود نه اینکه "کسی" بودن فرد ( فردیت) را به سلاخی برد.
متأسفانه در جامعه ایرانیان طرح هر مسئله و نظر می تواند مورد بی مهری و تمسخر حسادت طلبانه قرار گیرد،ما از موفقیت یکدیگر در هر زمینه ای که باشد ( تحصیل، کار، سیاست......) هراسانیم، تنگ نظری های ما در جهت خفه و از میدان بدر کردن یکدیگر است و در صورت تشخیص نبوغ و ابتکار از سوی "کسی" فورأ او را بی کس جلوه می دهیم.
با تکیه به همین ضعف شخصیتی و خود محوری و از نظر من از خود باختگی ست که اغلب ایرانیان در فعالیت های جمعی در زمینه های پروژه اقتصادی و طرح و برنامه های سیاسی در سوئد، ناکام و عقیم مانده اند، اگر ابتکار و شایستگی ای مورد توجه عموم واقع شود باصطلاح رقبا فورأ نقشه و توطئه از میدان بدر کردن فرد مبتکر را آغاز می کنند و جالب اینکه نامش را هم می گذارند نقد، اگر در روند نقد، نوک تیز حمله به ساحت "کسی" ( فردیت) باشد عین حسد ورزیدن است و نه نقد نظر و اندیشه، همانگونه که به تفصیل توضیع دادم نقد جهت بر ملا ساختن نقص و عیبی جهت ترمیم نظر است نه تشخص فرد را وارونه جلوه دادن و از آن به نفی نظر او رسیدن.
تا وقتی که جماعت ایرانی از چشم به هم چشمی و حسدورزی به مفهومی که توضیح داده شد دست بر ندارد، که آن نیز از طریق حق انتخاب به دیگری و دست شستن از "روانشناسی کنترل بیرونی" محتمل می گردد، در بروی همان پاشنه خواهد چرخید و هیچ پیشرفتی در زمینه کار مشترک حاصل نمی آید.
جملات پایانی بخش نخست این سلسله گفتار را از کتاب "تئوری انتخاب" نوشته ویلیام گلاسر برگزیده ام که می گوید؛ "اگر همه می توانستند یاد بگیرند آنچه برای من درست است لزومی ندارد برای همه درست باشد، آنوقت دنیا پرنشاط تر می شد. "تئوری انتخاب" به همه می آموزد که دنیای مطلوب من هسته مرکزی زندگی من است و هسته مرکزی زندگی هیچ کس دیگری نیست. برای آنان که اهل کنترل بیرونی هستند آموختن این درس مشکل است".
بخش دوم و سوم این گفتار به نام "شرنگ حسادت" خواهد بود که از زوایای گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست