سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

از واقعیت زمینی «اُمّت سَمِعنا وَ اطعنا»


آریابرزن زاگرسی


• نزدیکترین فرد به من، خود من هستم. آنچه فراسوی هستی من در مفاهیم و نامها و تصاویر واتابیده می شود، آن چیز، « ایده آل » من هست؛ نه خود من. از این رو، پیام آور هر فردی که « یقین » از گوهرش بجوشد، خود فرد می باشد؛ نه کسی که خودش را « رسول » ایده آلهای من می نامد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱٣ مهر ۱٣٨۶ -  ۵ اکتبر ۲۰۰۷


( « ژان لارتگی » در کتاب « روادید برای ایرانزمین » می نویسد:
« .... مملکتی که حقیقت در آن جا، مانند مُهره ی نرد، شش قیافه ی گوناگون دارد و هرگز به صورت واقعی خود، نمایان نمی شود و حتّا همواره به شکلی کُلّی، مضحک و نوظهور و احیانا وحشتناک و تراژیک جلوه گر می باشد به طوری که جنبه های مضحک و گریه آور مسائل از یک طرف با علاقمندی شدید و از طرف دیگر با نفرتی کامل و بی مبالاتی افسار گسیخته، دست در دست یکدیگر و شانه به شانه ی هم در خیابانهای تهران در حال افت و خیز هستند. ..... ». )
کتاب: [ خُلقیات ما ایرانیان ] – محّمد علی جمالزاده – ص. ۱۱۵ - چاپ آمریکا

۱- گذشتن از مرزها.

انسان در بطن هر چیزی که می زیید، آن چیز، آنقدر او را در محیط پیرامون خودش غرق می کند و برای انسان، وجودش بدیهی جلوه می کند که شاید هیچگاه به حضور ملموس و عینی آن نیز آگاه و متوجّه نشود. ولی با فاصله گرفتن از همان چیز است که انسان، کم کم تعلّق خود را به آن چیز می شناسد و عظمت آن را کشف می کند. مهاجرت اجباری از وطن به سان فرود آمدن از دامنه و چکاد کوه به روی سطح زمین می باشد و هر چقدر که انسان از کوه، دورتر می شود و فاصله ی بیشتر می گیرد به همانسان نیز کوهها، سر به فلک کشیده تر و عظیم تر و پر صلابت تر و بلندتر و بزرگتر بر دیدگان آدمی پدیدار می شوند. تفکّر و ایده آفرینی همان فرود آمدن از کوههای عقیدتی و ایمانی و مرام و مسلکی و ایدئولوژیکی و امثالهم می باشد. تلاشی در سمت و سوی برگذشتن از مرزها می باشد برای « کشف و شناخت و آفرینش فردیت و شخصیت نامتعارف خود ». برگذشتن از مرز وطن. از مرز ملتها. از مرز مذاهب و ایدئولوژیها و اعتقادات و نظریه ها. از مرز زبانها. از مرز سنّتها و آداب و رسوم و شرایع و میراث دست و پاگیر دار گذشته گان. برگذشتن از مرز رویدادهای جهانی و از تمام آن چیزهایی که قید و بندی محدود و دریچه هایی تنگ و خفقان آور در برابر روح آزاد و جوینده ی آدمی می سازند. در جهانی که من بتوانم از تمام مرزهای اجباری و تصنّعی آن برگذرم، جهانیست که به من تعلّق خواهد داشت و مرا با تمام هستی ام، مادر وار پذیرا خواهد شد. تفکّر فردی، هنریست تکرو برای رفتن و برگذشتن از هر گونه مرزی از بهر جهان و کهکشانها را در تمامیت وجود خویشتن اندیشیدن و همپای با آن، خود را اندیشیدن در جهان گشوده فکری.

۲- نیمزاویه ها.

هر کدام از ما انسانها در زاویه ای که ایستاده ایم، فقط گوشه ای از آن واقعیتی را در شُعاع حسیات خود می فهمیم که در منطقه ی زاویه ی ما گسترده است؛ یعنی اینکه زاویه های دید ما نسبت به سراسر آن چیزهایی که می شنویم و می بینیم و احساس می کنیم و بو می کنیم و حدس می زنیم و تصوّر می کنیم، فقط نیمزاویه ای هستند که در شُعاع نیمزاویه های دیگران به آفرینش شکلی ایده آلی می انجامند که محصول مشترک همه ی ماست و نه تنها به تک، تک ما متعلق هست؛ بلکه از تملّک انحصاری تک، تک ما نیز، مستقل می باشد. میهن / وطن / کشوری به نام ایرانزمین از تکه، تکه ی نیمزاویه ای قبیله ها و قومها و ایلها و اقلیتها و نژادها و امثالهم به وجود آمده است و نه تنها زیستن در چنین سرزمینی، حقّ مسلّم تمام آنانیست که در آفرینش چنان زوایایی سهیم می باشند؛ بلکه گسستن از آن نیز به معنای نیمزاویه ای شدن می باشد که فقط گوشه ای از واقعیت را انعکاس می دهد. از این رو، آنانی که فقط بخشی ( = اسلامگرایان ) از واقعیت را در اختیار دارند، تمام حقیقت باهمستان یک ملّت را هرگز ندارند. برای ساختن و آباد کردن ایرانی نو، ما به تمام نیمزاویه های « پازل ایرانزمین » محتاج هستیم و چنین ضرورتی بایستی فراسوی « اعتقادات و مذاهب و ایدئولوژیها و گرایشهای عقیدتی و مرام و مسلکی تمام آن نیمزاویه ها »، واقعیت پیدا کند تا ما بتوانیم « حقیقت باهمستان خود » را به کمک یکدیگر و در کنار یکدیگر بیافرینیم.

٣- تناقضی که زاییده ی دگرگشتها می باشد.

ما بیش از هر چیز دیگری به « فهمیدن و دریافتن » محتاجیم تا تاکید مبرم داشتن بر « دانش – انباری بودن و علّامه و پروفسور و دکتر و مهندس شدن ». فهم آدمی آنقدر که در راهگشایی مسائل می تواند عصای دست و آموزگار شفیق آدمی باشد، دانش آدمی چه بسا، سدّی بزرگ در برابر راه ما باشد. ما برای آبادانی میهن و باهمستان خود به « تفاهم و فهمیدن جهان یکدیگر » بیشتر محتاجیم تا به تصدیق و تحکیم و تثبیت « حقیقتهای یکدیگر » . زندگی در هر چهره ای که به خود می گیرد و پدیدار می شود، تحوّلی را ایجاد می کند که ما در عمق آن، شناور می باشیم. درست مثل دریایی که ما در میان آن باشیم و آب آن، پیوسته موج در موج و طوفانهای مختلفی را از پی یکدیگر به همراه داشته باشد. افکار و ایده های آدمی از اندیشیدن ممتد در باره ی همین دگرگشتهای آن به آن اجتماعی می باشد که تناقض و تنشهای رفتاری و گفتاری را در کنشها و واکنشهای آدمیان ایجاد می کنند. از این رو، زندگی را زمانی می توان یکدست دید و انسانها را همگونه ساخت که هیچ تحوّلی در زندگی رُخ ندهد و هر چیزی همانسان بماند که از ازل بوده است. ولی حقیقت گوشمال دهنده و واقعیت جبری اینست که با جهان متغیر بایستی همپا و همسو شد تا « رقص انسان و جهان » به زیبایی و رنگارنگی لحظه ها بیانجامد؛ نه اینکه با تکیه به اعتقادات خشک و کهنه و زمخت و متحجّر خود بر آن باشیم که ستیزی کور و خصمانه را با زندگی و واقعیتها ایجاد کنیم و خود را دائم فریب دهیم و دلخوش باشیم که با تصوّر همگونه گی و همشکل سازی انسانها می توان بر هر گونه تغییر و تحوّلی چیره شد و ظفر یافت.

۴- ما، خوبترین خوبانیم.

انسان بسیاری از آنچه را که در آموخته ها و رویاها و آرزوها و ایده آلها و خواسته هایش جستجو می کند با پا نهادن به آزمودن واقعیتهای زندگیست که می تواند چند و چون آنها را ارزیابی کند و برسنجد. آن اعتقادات و ایده ها و نظریات و تفکّراتی که آزموده نشوند، باری خواهند شد که روح آدمی را نه تنها سنگین و زنگار زده می کنند؛ بلکه بر تشویش روان و سنگسان شدگی مغز آدمی نیز خواهند افزود. آنچه ما تا امروز می توانیم از جمعبندی تاریخ درد آور و فاجعه بار میهن خود برآورد کنیم، تلاشهایی نافرجام و ناپیوسته بوده اند که پیامد آنها فقط فلاکت و ویرانی و مصیبت و آوارگی و حقارت و بر باد رفتن تمام امکانها و ثروتهای مادّی و معنوی را به دنبال داشته اند. در فجایعی که بیش از چهار نسل تا امروز سوخته اند و خاکستر شده اند آنانی که خود را از « سلاله ی خوبان و گُلهای سر سبد میهن » می دانند، بی تقصیر نبوده و نیستند؛ زیرا خوبانند که به پایداری و دوام آنچه نکبت و پلشتیست، امکان می دهند. خوبان مدّعی فهم و شعور هستند که تلاش نمی کنند بدون آنکه بخواهند همعقیده و هم مرام یکدیگر بشوند، از بهر بهزیستی و خوشزیستی و شادزیستی مردم و سرفرازی میهنمان با یکدیگر کنار بیایند و در فکر مسائل و معضلات مردم و سرزمین خود باشند.

خوبانند که امکانهای استبداد های دراز مدت و خشن و زمخت و خونریز را مهیّا می کنند. خوبانند که تمام رویاها و آرزوها و ایده آلهای مردم خود را به بازی می گیرند و ضدّ رقیبان خود می کوشند تا آنجایی که در امکانات و توانائیهای مالی و تبلیغاتیشان می باشد از بهر ربایش قدرت به هر کاری دست بزنند و حاکمیت خود را استقرار ابدی بدهند. خوبانند که تمام نکبتها و رنجها و بدبختهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را برای مردم خود با حرص و جوش زدنهای شبانه روزی به ارمغان می آورند. خوبان حقّ به جانب هستند که در تحقیر و تمسخر تاریخ و فرهنگ مردم خود از یکدیگر گوی سبقت را می ربایند؛ زیرا آنچه برایشان اصل می باشد همانا سیطره یافتن بر مردم و دوام و امتداد قدرتخواهی خودشان است. خوبانند که با رفتارها و گفتارها و کردارها و نوشته هایشان آنچنان شرایطی را مهیّا می کنند که طیف پلشتها و زشتها و جان آزاران و خبیثان زندگی سوز بتوانند بدون دغدغه و مشکل حادّی به مراد دلهایشان برسند و مردم و میهن را به خاک سیاه بنشانند. خوبانند که در حرف و ادّعا از همدیگر پیشی می گیرند ولی در پراکتیک اجتماعی از آنانی که در شمار زشتها و پلشتها و خباثتها قلمداد می شوند، هیچ دست کمی ندارند.

خوبانند که از هر فرصتی استفاده می کنند تا به جای اندیشیدن در باره ی آنچه هستیم و می توانیم باشیم فقط تمام امکانهای مادّی و معنوی خود را در راستای حقّانیت مطلق شمردن و قانونی و حقوقی نامیدن بی چون و چرای ادعاهایشان خرج کنند. خوبانند که هر آنچه را بدی می نامند از خود به دور می دانند و آن را از خصایل دیگرانی می شمارند که جزو خوبانند نیستند. خوبانند که به جای پر و بال دادن به آنچه بوئی از اندیشیدن و ایده ها می دهد و زائیده ی مغزهای جوینده و اندیشنده و مسئول و کاوشگر می باشند با جهالتی توصیف نشدنی، از آفرینندگان چنان ایده هایی روی برمی تابند و به دنبال مجیزگویان و مدّاحان و قلم بدستان اجیر می گردند. خوبانند که با کوچکترین سختیها و ممانعتها و ناهمخوانیها و ناسازگاریها و کمبودهای اجتماعی و کشوری در هر فرصت مناسبی که دست دهد پا به فرار می گذارند و ملّت خویش را در چنگال بدان وا می گذارند و مترصد آنند که ملّت حتما و بی کم و کاست، آنها را به حاکمیّت بپذیرد؛ نه آنانی را که آرزو می کند و ایده آلش می باشند. خوبانند که در عرصه ی مزدوری و نوکر صفتی برای خودیهای نالایق و بیگانگان غارتگر حاضرند بر هر چه که « پرنسیپ و اصل و وجدان انسانیست » برای قدرتپرستی و جاه طلبی خود از صمیم قلب پا بگذارند. خوبانند که برای لهو و لعب و جاه طلبی و قدرتپرستی و شکم و زیر تنه ی خود حاضرند ثروتها خرج کنند؛ ولی چیزی که بخواهد بر بالندگی و گسترش و باغبانی فرهنگ و فرهیختگی فهم و شعور و رشد منش اجتماعی و فردی هم میهنان بیفزاید، حاضر نیستند صناری برایش خرج کنند.

خوبانند که در حرّافیهای خود از بهر دوستی ورزیدن، ید طولائی دارند، ولی در پایداری و آشکار کردن مهر خود و ایجاد پیوندهای دوستی و صمیمیت با دیگران فقط در فکر منافع فردی و سودخواهیهای شخصی و فرقه ای هستند. خوبانند که به جای آنکه در کنار مردم خود بمانند و در باره ی مسائل مشکل زا و معضلات فرهنگ و تاریخ و فلاکتهای آنها با غمخواری و مسئولیت و گشوده فکری بیندیشند و به باغبانی مزرعه ی وجودی آنها همّت کنند، با خزیدن در برج عاج خود، تمام تلاششان را در بی مقدار جلوه دادن و خوارشماری حتا نهالهای نو پای آن مردم به کار می برند. خوبانند که انسانهای جامعه ی خود را همیشه از ناف به بالا میشناسند و با نیمه انسان ساختن مردم بر هر آنچه که تمامیّت انسان می باشد خط بطلان می کشند. خوبانند که خود را در هر عرصه ای صاحب نظر و مبتکر و طلایه دار و محقّ می دانند ولی در نتایج و عواقب آنچه مدّعی هستند و برایش اقدام می کنند خود را مبرّا از هر خطایی و حماقتی می دانند و ناکامی و رذالت را به زشتخویان و پلشت مسلکان و خبیثان و ارواح نامیمون قدرت و حکومت منتسب می دانند. خوبانند که معیارهای داوری خود را بر شالوده ی آنچه از گردآمد فهم و شعور و تجربیات و خرد ژرف اندیش فردی و جمعیست، ارزیابی نمی کنند؛ بلکه بر پایه ی داشته ها و کیسه ی پول و ثروت بادآورده ی یکدیگر است که محک می زنند.

خوبانند که خود را جمیع خصائل نیک انسانی می دانند و پیشگامی و پیشاهنگی و گره گشا و محلّل بودن در هر مسئله و معضلی را مختص خود می بینند و دیگران را فاقد شایستگی و تجربه و آگاهی و دانش می شمارند. خوبانند که هر کجا می رسند بایستی خود را محور بحث و تبادل نظر و جار و جنجالهای سیاسی و مطبوعاتی و اجتماعی و فرقه ای و حزبی و سازمانی و گرایشی و عقیدتی قرار دهند. خوبانند که هنوز چشمهایشان را به آنسوی آبها و مرزها و سرحدات وطن دوخته اند و دریوزه وار منتظر حامیان بیگانه هستند حال در هر زمینه ای و مسئله ای که می خواهد باشد. خوبانند که طاقت و تاب شناخت کم مایه گیهای خود را نیز ندارند؛ چه رسد به برطرف و رفع کردن کژ آموخته ها و کژفهمیده ها و نا آگاهیهای خود و مردم میهن در عرصه های مختلف. خوبانند که دوستیهایشان را به مزایده ی رقابتها و چشم همچشمیها و یارگیریهای سیاسی و قدرتخواهانه سوق می دهند تا بر سیاهی لشگر بی مقدار و بی ارج و قرب خود بیش از رقیبانشان بیفزایند؛ چه آن رقیبانی که حاکم بر زندگی و سرنوشت مردم هستند چه آنانی که در تقلاهای ممتد برای حاکمیّت چه بسا فاقد فرّ خود، همچنان سگدو می زنند. خوبانند که با خروارها حرف پر طمطراق و با دبدبه و کبکبه می خواهند برای مردم خود، اثبات کنند که چه چیزی راه سعادت و نیکبختی و خوشی است و چه چیزی چاه زوال و بدبختی و فقر. خوبانند که هر کجا بحث از مام وطن و ناهنجاریها و بدبختیهای ایرانزمین می شود و شوربختیهائی که بر مردم این سرزمین کهنسال رفته است، خود را ملزم به اظهار لحیه و همه فن دان دوران می دانند ولی حاضر نیستند میلیمتری از مواضع خودمحورانه و بلاهتهای عقیدتی خود، گامی واپس نشینند یا حداقل در آنچه که مدّعی بی خدشه اش هستند، خردلی تجدید نظر کنند.

خوبانند که بیش از آنکه در باره ی سهم خود در راستای کاستن از دریای مشکلات و بدبختیهای مردم و میهن خود بیندیشند، همّ و غمشان اینست که به کدامین گرایشهای ذینفع و قدرت پرست، تمایل ظاهری نشان دهند تا زودتر بتوانند به قدرت و ثروتهای بادآورده و امکانهای عقده خالی کردن خود دست یابند. خوبانند که ارزش هر انسانی را به کیسه ی زر و ثروتهای مادّی و تیتلهای توخالی اش می شناسند و ارزیابی می کنند؛ نه بر اساس آنچه که در فروزه های انسانی و استعدادهای گوهری و خویشپرورده اش هست. خوبانند که نمی توانند در کنار خود، انسانهایی را برتابند که به اندیش و زیبامنش و مسئول هستند و می توانند معضلاتی را از هم بگشایند و ایده هائی بسیار کارساز برای برون رفتن از بدبختیها اجتماعی و منطقه ای و جهانی هم در تئوری هم در پراکتیک اجتماعی داشته باشند. خوبانند که افق دید و گستره ی فهم و شعور و آموخته هایشان از چهار دیواری عقیدتی و فرقه ای و مذهبی و مرام و مسلکی خودشان هرگز آنطرفتر نمی رود و محدود و مقصور به خودیها و آنچه مربوط به خودیهاست، وابسته می باشد. خوبانند که همه چیز را برای خود می خواهند و قربانی و فدائی و کشته مرده ی خود. خوبانند که شیوع و دوام تمام نکبتها را به گردن مجهولی به نام دیگران و توطئه ی جهانی می اندازند و خود را در پخش و دوام نکبتها بی تقصیر و بی اطلاع می شمارند. خوبانند که حاضرند برای جاه طلبیهای افسار گسیخته و غرور زخم خورده و شکسته شده ی خود، تمام کائنات را نیز تا سر حد نیستی سوق دهند ولی خردلی گذشت و چشمپوشی در حقّ یکدیگر نداشته باشند. از برکت و وسعت فهم و فراخ – اندیشی!؟ خوبان است که بدها و زشتخویان و پست فطرتان روزگار سفله خو، هرگز شمارشان در ایرانزمین به پایان نمی رسد و در هر کنج و کناری می توان به کرسی نشستن اراده ی آنها را با گوشت و پوست و خون لمس کرد.

تجربه ی نزدیک به سه دهه رویدادهای ایرانزمین و جهان و اندیشیدن ممتد در باره ی تاریخ و فرهنگ و مردم ایرانزمین بر من اثبات کرد که مسائل و معضلات ما ایرانیان، سوای بسیاری از مسائلی می باشد که در کشورهای دیگر روی داده است و هنوز اتّفاق می افتد. در جامعه ی ما، آنچه در باره اش اندیشیده نمی شود همانا « مُعضلات / پِرسمانها = Problematique » می باشند. ما واقعیتهای تلخ و آزارنده و گریه آور و تاسف انگیز جامعه ی خود را حتّا تجربه ی بی واسطه می کنیم ولی نمی توانیم از دیواره ی واقعیتها به اصل درد پی ببریم و در صدد درمان آن برآییم. ما « واقعیت – واتابی » خود را با « مُعضل - شناخت »، اشتباه گرفته ایم و تصوّر می کنیم که مطرح کردن واقعیتها و حملات تند و تیز در مقابله با آنها بایستی بتواند جامعه ی ما را به سوی مناسباتی سوق دهد که در خور آحاد ملتمان باشد. ولی واقعیتها با سر سختیهای خود، نه تنها با تمام واکنشهای شورشی و مطبوعاتی و رسانه ای و اینترنتی ما، ذرّه ای تغییر نمی کنند؛ بلکه بر سختسری خود نیز می افزایند و مسائل مردم را حادّتر و پیچیده تر می کنند. شناختن عمیق واقعیتها بایستی ما را به اندیشیدن در باره ی معضلات بیانگیزاند تا امکان دگرسان کردن واقعی زمخت و خشن به کمک اندیشیدن پویا و ایده آفرینی و سنجشگری خردمندانه به بار و بر نشیند. تجربه ی دو دهه نگرانی و پیگیری رویدادهای ایران و جهان به من آموخت که به هیچ چیزی و هیچ کسی نمی توان اعتقادی داشت؛ سوای آنچه که انسان در فروزه های فردیت و شخصیت منحصر به فردش می باشد.

۵- آینده، همان برآمدِ گذشته از افقِ اکنون هست.

اکنون، آنیست که به گذشته می پیوندد و گذشته، تخمه ایست قطره سان که در آینده، انباشت می شود. اکنون، دربیست که به دو سو، باز و بسته می شود. وقتی به طرف داخل، باز می شود، ما را به گذشته ها می پیونداند و هر گاه، رو به جلو، باز شود، ما را به آینده، متّصل می کند. ملّتی که می خواهد به « آینده »، متّصل شود و امتداد گذشته های فرهنگی و تاریخی اش باشد، بایستی هنر « باز و بسته کردن درب اکنون » را بداند تا نه تنها گذشته ی نسلهای پیش از خود را و تاریخ زندگی آنها را پیش چشم خودش داشته باشد؛ بلکه بداند در آنات اکنونش، چگونه باید بزیید تا آینده را از دست ندهد. چرا ما ایرانیها هنرمان این می باشد که با هر « تحوّل و انقلاب و قیام و شورشی » فقط « درب اکنون » را که « محتوای گذشته و آینده » را در خود، عجین و آمیخته دارد، یکجا از ریشه می کنیم و می کوشیم که آن را سر به نیست کنیم؟. چرا؟. آیا این از حماقتهای فضیلت آراسته ی ما ملّت است؟. یا اینکه ما ملّت، فضل ستودنی خود را در کاربست حماقتها، همان تاریخ و فرهنگ خود می دانیم؟. کدامیک؟.

۶- ناآگاهی و دوزخ.

اگر ما « زندگی » را می دانستیم و با « دانش خود از منحصر به فرد بودن زندگی یکدیگر »، آگاهی ژرف نیز می داشتیم، شاید هیچگاه به اجرای خصومتها و کشمکشهای خونین در حقّ یکدیگر و « نیست و نابود کردن جان و زندگی » همدیگر، ساعی و قصّاب نبودیم؛ بلکه می پذیرفتیم که هر کسی بدانسان و بر شالوده ی آن پرنسیپهایی می زیید که آمیخته به نهال « زندگی فردی اش » می باشند. در نتیجه، شایسته و بایسته است که ما « وجود و انحصاریت زندگی همدیگر » را ارج گزاریم به جای آنکه حذف کنیم و بر تلخی وحشت آور لحظات زندگی خود و دیگران بیفزاییم. تمام آنانی که در برپایی و دوام حکومتهای مستبد و خونریز بسان « ولایت فقیه » سهیم هستند، در وحشت دائمی از اطرافیان و مردم می زییند. « « عدم آگاهی » از نامکرّر بودن و شانس یکباره ی زندگی موجب می شود که ما « زندگی منحصر به فرد خود را و دیگران » را به دوزخی هولناک تبدیل کنیم.

۷- رسول خویشتن بودن.

نزدیکترین فرد به من، خود من هستم. آنچه فراسوی هستی من در مفاهیم و نامها و تصاویر واتابیده می شود، آن چیز، « ایده آل » من هست؛ نه خود من. از این رو، پیام آور هر فردی که « یقین » از گوهرش بجوشد، خود فرد می باشد؛ نه کسی که خودش را « رسول » ایده آلهای من می نامد. تمام رسولانی که مدّعی بعثت از سوی قادری ماوراء الطّبیعی بوده اند، همه بدون استثناء، رسولانی دروغین و شیاد بوده اند؛ زیرا هیچکس نزدیکتر از خود ما به ما نیست.

٨- از معراج حضیض ما.

برای فهمیدن و تمییز و تشخیص دادن تفاوت و تضاد بسیار ژرف و تکان دهنده ی ایرانی از « تصویر انسان = جمشید جم » در فرهنگ جهان آرایش با « تصویر انسان ( = ظلوم و جهول بودن ) در قرآن و اسلام به طور کلّی » بایستی « شاهنامه ی فردوسی » را با « قرآن محمّد » در کنار یکدیگر خواند تا به آسانی بتوان حضیض حقارت و فرو افتادن ایرانی را از اوج آزاده گی و بهمنشی و راست گوهری و خوشزیستی اش در گیتی به فلاکت سفره ی گدایی و ریاکاری و دروغگویی و خونریزی و غارتگری و ساخت و پاختهای تخریبگرانه و ستمگری و زورگویی در « آغوش اسلامیت »، پیگیری و رد یابی کرد. چرا ملّتی که با چنان ایده آلهایی می زیست و سربلند و بزرگی جو بود، اکنون به چنین سرافکنده گی و ذلالت جهانی درغلتیده و مات مانده است؟. چرا؟.

۹- نکته های بدیع:

۱- فیلسوفی را اسیر گرفتند. مردی خواست تا او را بخرد. از اسیر کننده پرسید که: « به چه دردی می خورد؟ ». اسیر کننده گفت: « به درد آزادی! » .

۲- مردی فاسق، شراب می نوشید. پس از سرکشیدن نخستین پیاله های شراب، رو به آسمان کرد و گفت: « بار الها! من خطا می کنم. تو باری جزو گناهان من ننویس! ». امّا چون پیاله ای چند سرکشید و دماغش تر شد، گفت: « حالا می خواهی بنویس، می خواهی ننویس!. »

٣- تراژدی جوامع بشری در اینه که حتّا « شرّ » نیز « خیر » ما را می خواهد!.

۴- ساعت به چه درد آدم می خوره؛ وقتی آدم وقت نداره!.

۵- اخلاقیات هر مذهبی همان قواعد گراماتیکی رفتار کردن می باشند. ولی این کدام انسان است که زندگی اش با قاعده باشد؟.

۶- یه عمریه دنبال فردا، دوان دوانیم؛ ولی راز زندگی جاودانه، همین امروزه!.

۷- معمولا در جوامع عوام صفت و امّت گونه، مقتدران امر می کنند و سنّتها و آداب و رسوم و شرایع و اعتقادات حکومت می کنند!.

٨- آنچه که غیر واقعی جلوه می کند، ایده آلهای آدمی نیستند؛ بلکه واقعیتها هستند که غیر واقعی می باشند!.

۹- آسوده ترین و خوش خیالترین نویسنده گان و شاعران دنیا، آنانی هستند که نه شعر می گویند و نه چیزی می نویسند.

۱۰- ما ایرانیها، تا هر چیزی را به لجن و گُه نکشیم، دست از سر آن چیز برنخواهیم داشت. خدا و دین بد جوری بوی گُه می دهند؛ ولی کمتر کسانی حاضرند از آنها دست بردارند. چرا؟.

۱۱- گریه و زاری مال آدمهاییست که خنده را قبیح می دانند!.

۱۲- بهترین راه برای غارت و باج گرفتن از مردم، اسیر کردن خدای آنهاست!.

۱٣- بسیاری از آن تصاویری که ما از دنیا در مغزمون داریم، واقعا پوچ و هیچ هستند. فقط یک دنیاست که واقعیت داره؛ اونم کره زمین است و بس!.

۱۴- هیچ خردمندی نمی تواند احمقها را از حماقتشون به در آورد. ولی هر احمقی می تونه هزاران خردمند را مَچَل کارهای احمقانه ی خودش بکنه!.

۱۵- امید وار بودن، نوعی رقصیدن بدون موزیک می باشه!.

۱۶- چرا آن الاهی که ادّعای « رحمان و رحیمی » می کند، بزرگترین آمر ستمگری و تبهکاری و خباثت و کُشت و کُشتار و غارت و چپاول می باشه؟.

۱۷- مومن به هر چیزی، تنوّع واقعیتها را نمی فهمد؛ بلکه آنها را از کانال ایمانش فقط عبور می دهد تا همه چیز را به رنگ ایمانش ببیند!.

۱٨- روشنگری به چه درد ملّتی می خوره که تمام عمرشان در شبستان تاریکی، پای منبر روضه خوانی به خواب اصحاب کهفی فرو رفته اند!.

۱۹- ما تصوّر می کنیم و حتّا ایمان داریم زمان است که ما را تغییر می دهد. در حالیکه این ما هستیم که در پروسه ی زمان، متحوّل می شویم.

۲۰- جنگ مقدس؛ یعنی جنگی که کِشتی به خشکی نشسته ی اقتدار و حکومت فقاهتی را در دریای خونریزی نجات می دهد.

۲۱- دانشگاهی که خاستگاه دانشجویی و ایده آفرینی و نو فکری و سنجشگری نباشد، بی شک همان « حوزه » می باشد و بس.

۱۰- تیارت اولترا پُِست مدرن تمدّن اسلامیت در دو پرده.

۱- پرده ی اول:

- تازه مسلمون: « ........ تموم این کلپتره هایی که می نویسی، ای پسرم، ارزش صنّار وصلت کردن و جماع تجاری با سهامدارای حکومت الهی را نداره. تو، اصلا تاجر نیستی که بفهمی، رسیدن به سینه ی مرمری قدرت جون و لم دادن بر شیکم دنبه ای اقتدار الهی؛ یعنی ساخت و پاخت کردن با کلید داران بیت المال برای بلعوندن و لمبوندن کباب دبش ملّت مومن و متّقی!. آخه من می خوام بدونم، کدوم راه گم کرده ای حاضره توی این آشفته بازار بچاپ! بچاپ! بیاد گوشش را آزار بده برای شنیدن روضه ی یه دنده ی کافر مرامی مثه تو.؟. هان؟. کی آخه؟. هی بیشین پشت این کامپیوتر زپرتی و تاتاق تاتاق تاتاق، شر و مر بنویس. کی می خونه این خزعبلات را آخه؟. مردم دنبال کلاه سر کلاه کردن هستن، بلکن یه فرجی بشه و یه شبه به یه پول باد آورده ای برسن و داد خودشون را از کهتر و مهتر بستونن. کدوم منش؟. کدوم فکر؟. کدوم وطن؟. کدوم تاریخ و فرهنگ؟. همه ی این کشکیاتی که تو میگی، مذهب منسوخه و ور افتاده رفته. الان به شکرانه ی ماتم و گریه زاری و قمه زنی و خود انتحاری شهیدانه و دعاخونی و خاکیشتر نشین شدن التماسی به درگاه ولی اعظم، تنها مذهب مرسوم و کار درست، همین لجنیه که اسمش اسلامه. حالا یا تو، خودت را می ندازی توی این لجن و میشی مومن منزّه و پاک! یا اینکه سر تق بازی در میاری و میشی، مفسد فی الارض! و تیر غیب الهی به دنبالت!. خلاصه بیا و جماع تجاری کن با اهل بیت رسول الله!. »

- آریا: « مثه اینکه خودت یه عمریه، هوس حکومت کردن، توی مخته. من چرا برم جماع تجاری بکنم؟. »

- تازه مسلمون: « برا اینکه تو، ای جوون چموش و نادون، بلدی چه جوری با اون رمل و اسطرلاب فلسفه و تئولوژی مملوژی و چمیدونم اسطوره پسطوره به اون نفهمای الاغ، یه چیزایی را اماله کنی. تازه مگه آسمون به زیمین میاد، اگه با اونا جماع تجاری کنی!. ما به قوه ی همین جماعا بود که حاجی شدیم!. به قول همین بیوک آقای خودمون: « ات، اتَ دَیر ... سویودا گازانجا گالار = گوشت به گوشت میرسه، آبشم، منفعت می مونه! ».

- آریا: « بذار یه حقیقتی را برات بگم ای نو مسلمون!. غرور آدمی در اون نقطه ای مجروح میشه که تیغه ای خشن و ناخجسته به پرنسیپهای فردی آدم، اصابت بکنه. هیچکس بر احوال درون و آشوبها و طوفانهای روان و مغز دیگری، دانشمند نیست ای مومن نما!. ما ظاهر مسائل و پیامد کارها و واکنشهای متفاوت آدما را می بینیم و تجربه می کنیم یا می شنویم و در باره شون مطالعه می کنیم. ولی ما نمی دونیم در درون هر انسانی، چه خبره. من هنوز که هنوزه میگم که میشه ایران را برغم اینهمه خرابیها و بدبختیها و مصیبتها و گرفتاریها و کلاف سر در گم بودنها، سر و سامونی داد و به جایی که درخور تاریخ و فرهنگ و مردمش باشه، اونا رسوند. بحث من دائما اینه که ما به یه سری آدمای مسئولیت پذیر و میهندوست و با پرنسیپ و صبور و آگاه و هشیار و چشم و دل سیر از ثروت اندوزی و جاه طلبی محتاجیم که در یک هارمونی هدفمند، دست در دست همگراییهای خود به باغبانی باغ ویران شده ی ملّت همّت کنن. باور کن. همچین آدمایی وجود دارند و تعدادشون نیز زیاده به تمام ستاره های آسمون قسم. جدّی میگم. فقط بدبختی اینجاست که اون حاکمان خبیث و بی لیاقت، خونریز هستن و آدمکُش و شکنجه گر. خب!. انسانی نیز که خدمتگزار وطن و مردمشه، نمی تونه که مثل اون خبیثها، شمشیر بگیره توی دستش و بگه من می خوام یه کارایی بکنم برای وطنم و مردمم. اگه این کار را بکنه که با اون حکّام بی شعور، هیچ فرقی نداره. مسئله اینه که مردم ما هستن که بایستی بخوان و با صدای رسا فریاد بزنن خونریزی و شکنجه و آزار و تبعید و غصب اموال و خصومت با کشورهای همسایه و مردم جهان در هر نوع و فرم و اتّهامی که می خواد باشه، کلّا باید ور بیفته و خاطیان و پایمال کننده گان چنین پرنسیپایی نیز حقّ حضور و نقش آفرین در اجتماع ایرانزمین را ندارند و بایستی در منطقه ای مشخّص، در قرنطینه بمونن تا آدمیگری و لیاقت در کنار دیگران زیستن را در وجود خودشون، پرورش بدهند. سابق بر این، انسانها به دنبال « نام و نامجویی » بودن. برا همین، حاضر نبودن « نام خود را » لجن مال شده ببینند. این بود که به « کارها و خدمتگزاریهای پهلوانی » رو می آوردند تا به نیکی از اونا یاد بشه. اشتباه نکن مومن تازه به دوران رسیده!. نامجویی با شهرت طلبی و جاه و مقام پرستی، هیچ اینهمانی نداره. نامجویی به فروزه ها و استعدادها و تواناییها و دانشها و فرهیخته گیهای منحصر به فرد آدما مشروط می باشه و بازبسته است. ما می تونیم یه شبه، ره صد ساله را بریم به جان عزیزت قسم. فقط باید دید چگونه میشه دایناسور خونریز متولیان و موکّلان اسلام را در بند کرد. ما ملّت تا تکلیف خودمون را با این اقلیت خونریز و قوم نُدبه و گریه زاری مشخّص نکنیم، حتّا اگر تمام ایده آلمون این باشه که هر کاری فقط بر شالوده ی مثلا « علم محض » صورت بگیره، باید عرض کنم که آرزویی بی بنیان است؛ زیرا خونریزی و کُشتار و قصاص و تکفیر دگر اندیشی، فقط و فقط جنگ و جنگ و جنگ و جنگ را برپا می دارد و بس. ».

*******************
۲- پرده ی دوم:

گپ متمدّنانه ی خایه ی چپ آریا با بیضه ی مبارک اسلام!:

- خایه ی آریا: « حاج آقا، لطفا بفرمائید شما و امثال جنابعالی از کی بود که متمدّن شدید؟ ».

- بیضه ی اسلام: « از موقعی که اسلام آوردیم و فرهنگ و شعور و فهم و دانش و آگاهی و آدمیگری را زیر پا گذاشتیم! ».

- خایه ی آریا: « جل الخالق!. شما و امثال جنابعالی چگونه تونستید حاج آقا، چنین کار احسنی را انجام بدهید؟ ».

- بیضه ی اسلام: « با شمشیر کشی و خونریزی و غارت و چپاول و کُشتار و شکنجه و آزار تمام اونایی که مخالف ما بودن! ».

- خایه ی آریا: « عجب هنر نمایی بی سابقه ای حاج آقا!. شما برای چنین کارهای الهی، آیا منطق و پرنسیپی هم داشته اید و هنوز دارید؟ ».

- بیضه ی اسلام: « البته که کارهای عبادتی / جهادی ما مسلمین، همه از روی پرنسیپ و منطق می باشه. پرنسیپ ما را الله عز و وجل به رسولش قبلا ابلاغ کرده است، آنهم: اقتلو اقتلو! می باشه. منطقمون نیز همین شمشیر ذوالفقاری می باشه دیگه!. بهتر از این پرنسیپ حقوق بشری و منطق پراکتیکی تا کنون در تاریخ دنیا به وجود نیامده است. حضرت محمّد ( ص ) به همین دلایل مبارک و مقدّس شمشیر و خونریزیه که خاتم الانبیاء می باشه ای خایه ی کافر!. اصلا و کلّا، امتیاز مصطفایی اهل بیت و خاندان عصمت، همین اقتلو! اقتلو! می باشه ای مجوس!».

- خایه ی آریا: « چه رسالت خونباری دارن رسول الله و تبارش بر روی زمین!. حاج آقا، شما اصلا به عذاب وجدان دچار نمی شوید از اینهمه خونریزی؟. ».

- بیضه ی اسلام: « نخییییییر! خیلی هم لذّت مضاعف می بریم!. ما مسلمونها، تمام اعیادمون و خوشیها و شادیها و پیشرفتمون در اینه که از ریختن خون دیگران، بسیار بسیار لذّت می بریم و احساس زنده بودن و بشاشیت داریم!. ما اگه خون نریزیم که می خشکیم میره!. ما عاشق شکنجه و آزار و اذیت دیگران هستیم. اصلا در قرآن اومده که کافران هیچ احساسی ندارند!. بنابر این، کُشتن و ریختن خون اونها، به جایی برنمی خورده. ما تازه داریم، شغل الهی و انبیائی انجام می دهیم ای ملعون مرتد!. »

- خایه ی آریا: « حالا هدف شما از این کارها چیه اصلا؟ ».

- بیضه ی اسلام: « هدف ما ایجاد حکومت النّبی در کائنات است برای ظهور حضرت زمان الکاظمین!. در حدیث آمده است که آن مبارک قدم فقط در اقیانوسی از خون کافران؛ مخصوصا ایرانیهای مجوس و بت پرست هستش که امکان ظهورش وجود داره؛ وگرنه سالهای سال بازم در قعر چاه، بست می شینه! و دل مومنون را در انتظار ظهورش، کباب بریون می کنه!. بنابر این ما تکلیف شرعی خودمون می دونیم که خون بریزیم و شکنجه و آزار بدهیم و بکُشیم و بکُشیم و مدام از شغل شریف اقتلویی، غفلت نکنیم! شما نیز اگه تنتان نمی خاره، هر چه زودتر به ما بپیوندید تا شمشیر دعوت به اسلام عزیز را بر حاشیه ی رگ کفر طاغی ات فرو نیاورده ام! ».

- خایه ی آریا: « مثل اینکه ما داریم گپ متمدّنانه می زنیم؛ نه حساب زور و زور گویی!. با تهدید و ارهاب و ارعاب که نمیشه ادّعای متمدّنی داشت حاج آقا! ».

- بیضه ی اسلام: « ای خایه ی وامونده در عصر جاهلیت!. منظور مسلمونها از گفتگوی تمدّنها، همین شمشیر کشی به بلاد کُفر است به منظور خونریزی و چرب و چیلی کردن اقیانوس خون برای مقدّمات ظهورووووووووور! ».

- خایه ی آریا: « پس می فرمایید من باید خایه ی منطق و استدلال خودم را کیسه کنم! حاج آقا! آره؟ ».

- بیضه ی اسلام: « کیسه هم نکنی، مطمئن باش که اخته ات می کنیم!، اگه نکنیم، مسلمون نیستیم! ».

- خایه ی آریا: « پس اینهمه شعار که اسلام ما، دین دعوت صلح آمیزه و رحمته و عشقه و برادری و برابری و فلان و بیسار، دیگه کدوم صیغه ایه حاج آقا؟ ».

- بیضه ی اسلام: « این کُرکُری غزلخوندنها برای صیغه کردن ننه ات می باشه، ای خایه ی رافضی!. شمشیر من کوووووووووووو!؟ ».

...... با فریاد شمشیر خواهی بیضه ی اسلام، ناگهان خایه ی چپ آریا از جلسه ی گفتگوی تمدّنها، پا به فرار می گذارد و بحث ارشاد اسلامی در آغوش تمّدن مطلق حقوق بشری اسلامیت به تعویق می افتد!.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست