سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

فراسوی اختیار - فصل چهارم


اکبر کرمی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲٣ مرداد ۱٣٨٣ -  ۱٣ اوت ۲۰۰۴


۴) انگاره ی برآیند اطلاعات (جبر درونی)
۱-۴) به دنبال تعریف بدیع و جامعی که برای شخصیت در فصل گذشته ارایه دادیم، در اینجا برآنیم که باگسترش و تعمیم چنین مفهومی در مورد سایر موجودات و ساختارهای اجتماعی، به برداشتی نوین در مورد پدیدارها و اجزای تشکیل دهنده ی هستی دست یابیم و ببینیم، آیا چنین برداشتی میتواند به تحلیل و آنالیز تمامی پدیده ها و رخدادهای طبیعی و فیزیکی از یک طرف و سایر تغییرات زیست محیطی، رفتاری، اجتماعی، اقتصادی، تاریخی، فرهنگی، هنری و در یک کلام تمامی دگرگونیهای جهانی بنشیند؟
آیا این نظریه و رهیافت قادر خواهد بود رفتار آدمی و تمامی کنشها و واکنشهای او را در مقابل دیگران، طبیعت، اجتماع و مسایل مختلف تحلیل و تحدید کرده و به اختلاف آن با رفتارهای سایر انسانها از یک طرف و با سایر موجودات از طرف دیگر، بپردازد؟
آیا درچشم انداز چنین نظامی، روابط حاکم بر جوامع انسانی و تغییرات دایمی و پیوسته ی آن ها، پیشرفتها و پسرفت ها، ظهورها و سقوط ها، تولد، قد کشیدن، بلوغ و پیری فرهنگها، سکون و سکوت تمدنها، شتابها و قیامها، جنگها و صلح ها قابل توجیه است؟ یا این که چارچوب عمل آن تنها در محدوده ای بخصوصی از هستی است؟
در واقع میخواهیم ببینیم آیا این انگاره عمومیت دارد؟ یا از محدوده ی اثر ویژه و بخصوصی برخوردار میباشد؟
چنانچه پاسخ سوال های فوق آری باشد و بپذیریم این انگاره قادر است به نقد، بررسی و تجزیه و تحلیل تمامی وقایع و رخدادهای جهانی از کوچکترین حرکتها و تغییرها گرفته تا بزرگترین بهمن ها بپردازد، مکانیسم اساسی و اصلی این دگرگونیها در چیست؟
ما در این جا ابتدا سعی خواهیم کرد مبانی اصلی و پایه ای این نظریه را استدلال کرده و سپس با پرداختن به اموری چند، چون آزادی، تبلیغات و مساله ی کهن جبر و اختیار، برخی از جنبه های عملی، هیجان انگیز و امیدوارکننده ی آنرا شرح دهیم. پیآمدها و رهیافتهای این انگاره خود کتابی مستقل خواهد شد.
۲-۴) در انگاره ی تعادلات سه جزیی، هر پدیده ای مرکب از سه جزء جرم، انرژی و اطلاعات است. همچنین می دانیم که مطابق اصول ترمودینامیک مجموعه ی جرم و انرژی در جهان ثابت است. جرم و انرژی به یکدیگر قابل تبدیل هستند و مطابق با اصولی که انیشتن شرح داده است این تبدیل قابل محاسبه و درک است. مطابق با آنچه گفته شد به نظر میرسد تنوع و تکثر موجود در هستی برآمده از آرایش ها و چینش های مختلف جرم و انرژی است. به عبارت دیگر اگر کوارک ها را - که ذرات بنیادین تشکیل دهنده ی ماده هستند - واحد سازنده ی هستی تصور کنیم، در آن صورت پدیده های مختلف، چینش های مختلفی از کوراک ها هستند. بنا بر این نه کوارکی خلق می شود و نه کوارکی از بین می رود. آنچه ما در هستی شاهد آنیم شکل گیری آرایش های تازه ای از کوارک ها و نیز درهم ریختن آرایش های قبلی است (آنتروپی).
در فصول گذشته گفتیم: مجموعه ی اطلاعات سازنده ی شخصیت شامل خزانه ی ژنی (اطلاعات ژنتیکی که از پیشی هستند) و خزانه ی رفتاری (اطلاعات ذهنی، فکری و رفتاری که از پسی هستند) است. به عبارت دیگر شخصیت مجموعه ی اطلاعات سازنده ی یک فرد میباشد. چنان چه بخواهیم این موضوع را به سایر جانداران و در نگاهی عام تر به تمامی موجودات و پدیده ها هستی بسط و تعمیم دهیم، اصل اول انگاره ی برآیند اطلاعات شکل خواهد گرفت.
۱-۲-۴) اصل اول انگاره ی برآیند اطلاعات:
هر پدیده در هستی، مجموعه ای از اطلاعات است که ویژه و خاص اوست و هویت منحصر به فرد او را شکل میدهد و از این طریق آن را با سایر پدیده ها قابل تفکیک و تمایز میکند.
مطابق با این اصل، در مورد موجودات و پدیدهها سه فرض ممکن و قابل طرح خواهد بود.
الف- تمام پدیده ها، مجموعه ای از اطلاعات کاملن یکسان هستند. لازمه ی پذیرش چنین فرضی آن خواهد بود که هیچگونه تفاوت و تمایزی بین موجودات و پدیده های مختلف وجود نداشته و هرچه هست شباهت، قرابت و یگانگی باشد.
در واقع در چنین عالمی و حالتی، اصولن صحبت از موجودات و پدیده ها اشتباه است، چرا که موجوداتی که به طور کامل یکسان باشند، در اصل یک موجود بوده و نه چند تا.
باید توجه داشت که وقتی صحبت از مجموعه ی اطلاعات سازنده ی یک موجود یا پدیدار، میگردد، این مساله در برگیرنده ی تمامی اطلاعات، از زمان و مکان گرفته تا کوچک ترین خصوصیات مربوط بدان میگردد. در این صورت فرض دو موجود کاملن یکسان، در حقیقت غیرممکن خواهد بود. چنین برداشتی در فیزیک نظری در مورد ذرات بنیادین تشکیل دهنده ی ماده در کیهان به عنوان «اصل ناهمانندی پاولی» مطرح میباشد.
چنین برداشتی در مورد «وجود و کوارک» به معنای مخرج مشترک هستی و واحد سازنده ی مجموعه های اطلاعاتی مختلف قابل قبول نخواهد بود. چیزی که لایب نیتس آن را «موناد» و انیشتین، جهان چهاربعدی پارامندیس - جهانی که در آن تغییر صورت نمیگیرد- می نامید. اما در مورد ماهیتها و ترکیبهای مختلفی که ما را احاطه کرده و تجلی صور مختلف وجود و چینش های مختلف کوارک ها میباشند، قابل طرح نخواهد بود.
یافتههای جدید فیزیک نظری در مورد ذرات بنیادین و تلاش فیزیک دان ها برای یافتن یک تئوری واحد برای توجیه ذرات مجازی که حالا نیروهای چهارگانه اند، به طور دقیق در امتداد چنین برداشتی میباشد.(۱)
ب ـ پدیده های مختلف مجموعه ای از اطلاعات کاملن متفاوت هستند. پیآیند چنین برداشتی در واقع آن خواهد بود که هیچ گونه شباهت و قرابتی را در بین موجودات مختلف نپذیریم و هر چه را هست، اختلاف و تمایز بدانیم. علاوه بر آن که پذیرش چنین پنداری مستلزم زیر سوال رفتن و رد تمامی علوم و دانش بشری است، که بر اساس پذیرش همین شباهتها و قرابتها شکل گرفته و دسته بندی شده اند (به عبارت دیگر همگونیها و همسازیها اساس تمامی علوم بشری است).
در گام بعد، این فرض در اساس با اصل امتناع تناقض و اصل علیت عمومی منافات خواهد داشت. چنین برداشتی در برخی نحله های اسانسیالیسم و اصالت ماهیات دیده شده است.
ج ـ پدیده های مختلف مجموعه ای از اطلاعات میباشند، که برخی مشابه و برخی مغایر هم هستند. این فرض علاوه بر توجیه و تبیین شباهتها و اختلافها، میتواند تغییر و حرکت ـ به عنوان یکی از ویژگیهای پذیرفته شده ی ماده و عالم که اصل علیت عمومی در سایه ی آن رنگ گرفته و خودنمایی میکند ـ را تفسیر کند.
همه چیز در حال حرکت است، هیچ موجودی در حال سکون و سکوت نیست. اصولن حیات و وجود در سکونت معنا نمییابد، بلکه در گذار و شدن ماوا میگیرد. بنابراین مجموعه ی اطلاعات سازنده ی موجودات مختلف نیز هماره در حال تغییر و دگرگونی است. این تغییر بدان معنی نخواهد بود که هر موجودی حاصل از موجودی دیگر - مجموعه ای از اطلاعات کاملن متفاوت از آن موجود - باشد. چرا که چنین برداشتی با فرض دوم مغایر خواهد بود.
این نکته را بسیاری در هنگام تبیین اصل کلی حرکت اشتباه کرده و به واسطه ی آن از عدم تغییر موجوداتی چون شخصیت، معلومات، حافظه، قوانین و... کرده اند. نوربرت وینر پدر سایبرناتیک حتی اطلاعات را نیز مشمول اصل دوم ترمودینامیک و تمایل به انتروپی میداند.
پس از پرداختن به شباهتها و تفاوتها در بین موجودات مختلف و همچنین صحبت از تغییر و حرکت مسئله حالت پیچیده و جالبتری پیدا میکند. گفتیم هیچ چیز ساکت و ساکن نیست، همه موجودات و پدیده های فیزیکی، حیات، انسان و اجتماع انسانی، همه و همه در حال تغییر و دگرگونی هستند و جهان، جهانی است که حتی شناخت آن بدون تحول و تغییر در شناخت ها میسر نیست.
مطابق با استدلالاتی که گذشت، تمامی این تغییرها و دگرگونی تنها از طریق تغییر در اطلاعات قابل توجیه خواهد بود. از طرف دیگر، وقتی صحبت از تغییر و حرکت میشود دو مساله ی مهم به خودنمایی میپردازد.
اول آنکه علت حرکت چیست؟ یعنی حرکت - به قول هایدگر - رهآورد یا فرآورد چیست؟
در ثانی جهت حرکت کدام است؟
اصل دوم تئوری برآیند اطلاعات به توجیه و توضیح سوال اول و اصل سوم به پاسخ سوال دوم میپردازد. از اینرو اصل دوم انگاره ی برآینده اطلاعات که بیان کننده چگونگی هر تغییر یا ارتباطی است، شکل میگیرد و ما را در عصری که عصر ارتباطات و اطلاعات شناخته شده است، در فهم و پیشبرد این دانش و تکنولوژی بسیار مهم، که آینده ی جهان را با تمامی رخدادها و خصوصیاتش قبضه خواهد کرد، کمک میکند. دانشی که بحق شاخصترین و مدرنترین نشانه ی رشد و توسعه در دوران ما به حساب میآید.
۲-۲-۴) اصل دوم نظریه ی برآیند اطلاعات (پذیرش محدود):
هیچ موجودی هنگام برخورد با یک اطلاع جدید (اطلاعات)، در گرفتن یا نگرفتن آن اطلاع آزاد نیست و این امر تنها به پذیرش و کمپلیانس آن موجود بستگی دارد. چنانچه موجودی ظرفیت پذیرش اطلاع جدید را داشته باشد، آن را خواهد پذیرفت و اگر کمپلیانس و پذیرش نداشته باشد، به طور جبری آن را نخواهد پذیرفت.
این موضوع آنچنان بدیهی و معقول مینماید که تصور آن بیشک موجب تصدیق آن خواهد گشت، اما با این وجود خالی از لطف نخواهد بود اگر به چند مثال اشاره کنیم.
برای فردی که سالهای دبستان را با موفقیت پشت سر گذاشته باشد، روشن است که دو در دو برابر با چهار خواهد شد و پذیرش هر پاسخ دیگری برایش به طور جبری محال و غیرممکن است. همچنین است، قضاوت خوانندگان در مورد مطالب و دعاوی این نوشتار. اینگونه نیست که مخاطبین در پذیرش اطلاعات کنونی آزاد و مختار باشند، بلکه پذیرش اطلاعات جبری و در چارچوب اطلاعات پیشین مخاطبین (نباید فراموش کرد که تجزیه و تحلیل و قدرت ذهنی و پردازش اطلاعات نیز بخشی از اطلاعات پیشین است)، یعنی برآیند اطلاعات سازنده ی آن ها است.
در این حالت ممکن است این سوال بجا مطرح شود که آیا نحوه ی اطلاع رسانی در نتیجه ی عمل موثر نخواهد بود؟
به نظر می رسد، سوال فوق دلیلی دیگر بر ادعای ماست. چرا که در این حال تلاش خواهیم کرد با به کارگیری برخی اقدامات یا ترفندها اطلاع خود را متناسب با برآیند اطلاعات سازنده ی مخاطب سامان بخشیم. در این صورت مخاطب به طور جبری پیام مذبور را خواهد پذیرفت. در واقع اینجا «نمود» یک پیام خاص برای مخاطب مهم است و نه «بود» آن. و همین نمود است که مورد قضاوت برآیند اطلاعاتی مخاطب واقع میگردد.
مطالعه بر روی مدلها و متدهای ارتباطی که از زمان ارسطو تاکنون مطرح میباشد، نیز می تواند به درک این گذاره کمک کند.
در مطالعه ی این مدل ها دو نکته ی مهم قابل اشاره می باشد:
نخست، افزایش در پیچیدگی و تبیین عوامل موثر در ارتباط و نحوه ی تأثیر آن ها به موازات گسترش و توسعه ی مدل های ارتباطی. برای مثال در مدل ارتباطی معروف به مدل ارسطو که از قدیمیترین مدل های مکتوب باشد، تنها دو جزء «فرستنده» و «گیرنده» دیده میشود، در حالی که در مدل های مطرح در سالهای اخیر (چون مدل ارتباطی کلودشنن و وارن ویور، یا مدل ارتباطی ویلبر شرام) عوامل و اجزای موثر در ارتباط بسیار متنوع و متعدد مطرح شده است.
دوم، افزایش تمایل به تبیین جبری ارتباطات، به گونه ای که امروزه در انگاره های ارتباطی مطرح در سایبرناتیک و ارتباطات، دیگر مفاهیم اختیار و خودمختاری «فرستنده» و «گیرنده» محلّی از اعراب ندارد.
در مورد جهشهای اطلاعاتی (خلاقیتها) در یک سیستم (فرد) نیز اصل فوق به راحتی قابل توجیه و استفاده خواهد بود. به دنبال انباشت و رشد اطلاعات در یک سیستم، به اندازه ی یک کوانتوم، جهش اطلاعاتی به طور جبری انجام گرفته و منجر به بروز خلاقیت (اطلاعات جدید) میگردد. روشن است در این حالت هیچگونه آزادی عملی برای سیستم وجود نخواهد داشت.
فرض حالتی که موجودی یا پدیداری در برخورد با یک اطلاع جدید مطابق با برآیند اطلاعات خود پذیرش و پتانسیل گرفتن آن را داشته باشد، اما آن را نپذیرد، یا به عکس (همچنین در مورد جهشهای اطلاعاتی)، مستلزم نفی عمومیت اصل اعلیت است و توجیه آن در این صورت آن خواهد بود که هر موجودی در برخورد با یک اطلاع جدید، به طور شانسی، راندم و تصادفی ممکن است آن را بپذیرد یا نپذیرد. در این صورت هر گونه ارتباطی بی مفهوم بوده و بسیاری از تلاش ها و حرکتهای بشر تحت عنوان کلی ارتباطات مثل دانش و تکنولوژی، آموزش و پرورش، دین، اخلاق، تبلیغات و... زیر سوال خواهد رفت.
اگر اطلاعات، سازنده ی ویژگیهای پدیدارها هستند و اگر پذیرش اطلاعات جبری و در جهت برآیند اطلاعات سازنده ی موجودات قابل توجیه است، بنابر این، هر گونه تغییری را در جهان هستی - از حرکت الکترون ها و کوارکها گرفته تا حرکت کهکشانها و تغییرات سیاه چال ها و سوپرنواها، از حرکت های فردی گرفته تا دگرگونیهای کلان اجتماعی و بهمن های جهانی، همه و همه - تنها و تنها از طریق و در جهت برآیند اطلاعات سازنده ی آن ها میتوان توجیه و تفسیر کرد.
۳-۲-۴)اصل سوم انگاره ی برآیند اطلاعات(حرکت محدود): هیچ تغییر و حرکتی در یک موجود بدون پشتوانه و مقدمه ی اطلاعاتی انجام نمیگیرد. به عبارت دیگر هر گونه تغییر و حرکتی بدنبال و پیآیند برآیند اطلاعات خاصی است که به انجام آن تغییر و حرکت دلالت دارد و این امری، جبری است، لذا چنان چه برآیند اطلاعات موجودی تغییری را ایجاب کند، آن تغییر به طور جبری و انجام خواهد گرفت و هرگونه تصور دیگری، مستلزم نفی علیت عمومی است.
تئوری تکامل انواع داروین و همچنین تئوری تکامل داروینی ـ لامارکی رفتارها (در فصول پیشین مورد بحث قرار گرفت) و اطلاعات، دانش بشری و رفتارهای جمعی و اجتماعی (فرهنگ) به خوبی با این تئوری قابل تطبیق و تحقیق است. متناسب با این تئوری و اصول حاکم بر آن میتوان تمامی تغییرات فردی، تکامل انواع، حرکتهای اجتماعی، تاریخی و سیاسی و حتی تاریخ جهان و تمدن ها را تجزیه و تحلیل کرده و علل پیشرفتها و پسرفتها را یافت. شکی نیست که توانایی ما در دستیابی به این قلل مرتفع و سیطره بر آن ها متناسب با شناخت ما از اطلاعات سازنده ی این مجموعهها خواهد بود و تلاش بیامان و نفسگیر بشر در دایره ی علوم و تکنولوژیهای مختلف در این جهت قابل توجیه و تحلیل خواهد بود، تلاشی که میتواند روزی به تسلط انسان ها بر معابر عظیم اطلاعاتی هستی منتهی گردد. آنچه گذشت در واقع مبین این نکته است، که اصول فوق واجد و حامل پیشفرضها و لوازمات نقد تاریخی نیز هستند.
آنچه در مسیر تکامل روی می دهد در واقع افزایش و انباشت اطلاعات در جهت سازش بیشتر، مناسبتر و بهینه تر با محیط است، بدین ترتیب هر موجود چنانچه در زنجیره ی تکامل فردیت یافته و بماند، یعنی با محیط سازش بیابد ـ و در بهترین و ایدآلترین فرم بهترین مسیر سازش و تطابق را بپیماید ـ نسبت به موجود ماقبل از اطلاعات بیشتر و نسبت به موجود مابعد از اطلاعات کمتری بر خوردار خواهد بود و در نتیجه سازش آن موجود با محیط بیشتر و نسبت به موجود بعدی کمتر خواهد بود.
در این تنازع بقا، چنانچه موجودی، فردی، اجتماعی و تمدنی ظرفیت و پذیرش تغییر و تکامل را به هر بهانه ای نداشته و از دست بدهد، عقب مانده و حذف خواهد شد. رشد نمایی اطلاعات همراه با گسترش و بسط تصاعدی تکنولوژی ذخیره و کنترل ارتباطات و اطلاعات ما را به دنیایی نو و زیبا رهنمون و راهنما خواهد شد که در آن بچه های کوچک هاکسلی البته بدور از بدبینیهای او مثل دختربچه ی ک. چوکوفسکی در قصه اش، آرزوی تصاحب تمام اسباب بازیهای دنیا را داشته باشد و صدالبته بر خلاف انتظار چوکوفسکی، در زیر اسباب بازیها نابود نگردد.
۵) برای روشن شدن هر چه بیشتر موضوع، در این جا اصول سه گانه ی «انگاره ی برایند اطلاعات» را در مورد انسان به عنوان یک سیستم سه جزئی (جرم، انرژی و اطلاعات) بسیار پیشرفته، تفسیر و تحلیل کرده و به بررسی برخی از نتایج عملی و مهم آن می پردازیم.
مطابق با اصل نخست، هر انسانی، مجموعه ای از اطلاعات است (خزانه ی ژنی و خزانه ی رفتاری) که ویژه ی خود او بوده و هویت و شخصیت وی را میسازد. و چون هیچ موجودی در این جهان نمیتواند از نظر تمام اطلاعات سازنده ی خود مشابه موجود دیگری باشد، پس هیچ دو انسانی در عمل نمیتوانند شخصیتی کاملن مشابه و یکسان داشته باشند. بر این اساس فرض دو انسان کاملن مشابه، فرض محالی خواهد بود.
از طرف دیگر، چون هیچ موجودی در حال سکون و ثبات نیست، شخصیت یک فرد نیز دایم در حال تغییر و تحول است. و این همان مفهوم داینامیک و سیال بودن شخصیت است که در فصول گذشته بدان پرداخته ایم.
با وجود آنچه گذشت نباید پنداشت که چون هیچ انسانی هویت و شخصیت ثابتی ندارد، پس پیشگویی و پیشبینی هرگونه رفتاری از او غیر ممکن خواهد بود. چرا که هرگونه تغییری در موجودات (انسان) در چارچوب اطلاعات سازنده ی آن ها و در جهت برآیند اطلاعات آن ها شکل میگیرد. ما از طریق شناسایی اطلاعات سازنده ی یک فرد و برایند آن ها و همچنین جریان اطلاعات جدید، میتوانیم به حرکت و رفتار فرد در لحضه ی بعد دسترسی پیدا کنیم. در نظر گرفتن یک کتاب یا یک برنامه ی کامپیوتری (با وجود حاکمیت اصل کلی تغییر بر آن ها) به خوبی میتواند تشکیک فوق را مرتفع، و دستاویزی و چنگ اندازی ساده اندیشانه ی برخی بدان را برای اثبات غیرمادی و مجرد بودن شخصیت، زیر سوال برد.
۱-۵) پروفسور کارل ریموند پوپر در مقاله ی «جبرناگرایی در فیزیک کوانتوم» و موریس کرنستون استاد مدرسه ی اقتصاد لندن در رساله ی «آزادی» با طرح این اندیشه که بر خی امور در ماهیت خود غیر قابل پیش بینی هستند، کوشیده اند به اثبات برخی از دیدگاهای غیر جبری بپردازند.
پوپر با طرح تناقض «تریسترم شندی» در رومانی به همین نام از لارنس استرن نویسنده ی انگلیسی، استدلال میکند که مصالح و اطلاعات لازم برای پیشگویی احتمال ندارد کامل باشد، مگر تا نقطه ای از زمان بسیار نزدیک به رخدادن رویداد یا وضع و حال پیشگویی شده، در واقع به نظر او این نقطه آن چنان به رویداد نزدیک خواهد بود، که وقتی برای ادای عملی آن پیشگویی نخواهد بود.
موریس کرنستون نیز با تقسیم بندی انواع پیشبینیها به بررسی نتایج اینگونه پیشبینیها پرداخته و نتیجه میگیرد علاوه بر آن که برخی از امور انسانی چون اختراعات و آفرینشهای هنری در ماهیت خود غیر قابل پیشبینی هستند، در برخی امور دیگر نیز به واسطه ی آن که پیشبینیها به عنوان عوامل جدید میتوانند حرکت، رفتار و تصمیم افراد را تغییر دهند، پیشبینی رفتارها در بسیاری از مواقع در عمل غیر ممکن می باشد. پیشتر داستایوفسکی نیز در کتاب «یاداشت های زیرزمینی» گفته بود که رفتار انسان ها قابل پیشبینی نیست، و حتی اگر بتوان ثابت کرد که رفتار انسان را به طور کامل میتوان پیشبینی کرد، باز هم از روی لجاجت و خودسری دست به کاری خواهد زد ـ به تخریب، هرج و مرج اقدام خواهد کرد ـ تنها برای آن که حرفش را به کرسی بنشاند....و اگر این اعمال را نیز بتوان تحلیل کرد و با پیشبینی جلوی وقوع آن را گرفت، آن گاه به طور عمدی خود را به دیوانگی خواهد زد، تا نقطه نظرش را به اثبات برساند.
اسکینر در «فراسوی آزادی و شان» در پاسخی مناسب این گونه به ابطال نظریه ی داستایوفسکی میپردازد: «البته داستایوفسکی خود نوعی پیشبینی انجام داده و همین امر دارای اثر جانبی بستن آخرین راه گریز بوده است. زیرا میتوان گفت که «خود را به طور عمدی به دیوانگی زدن» نیز قابل پیشبینی است».
 
۲-۵) باید توجه داشت که اثبات جبر یا رد آن، نتیجه ی مستقیم امکان پیشبینی و پیش گویی پذیری رفتار نیست، چرا که این امور محصول جانبی مباحث فلسفی جبر و اختیار میباشند. توضیح بیشتر، این که پیشبینی پذیری یکی از شروط اساسی اثبات اختیار ـ به گونه ای که مسئولیت آفرین باشد ـ است. و چنان چه در شرایطی پیش بینی - حداقل برای خود فرد - غیر ممکن باشد، همان طور که در برخی از رفتارها چون ابداع، اختراع و خلاقیت های هنری (جهشهای اطلاعاتی) دیده میشود، در این صورت، حتی اگر به اغماض انسان را به عنوان وجهی از علیت خودمختار تصور کنیم، باز هم اختیار و مسئولیت برای آدمی مطرح نخواهد شد.
و نیز باید توجه داشت به واسطه ی آن که علل همواره پیش از معلولها واقع میگردند، پیشبینی معلولها از روی علل در ماهیت خود غیر ممکن و محال نخواهد بود. البته بحث برسر این که آیا توانایی بشر در حال حاضر در شناخت علل در حد لازم و کافی برای پیشبینی دقیق معلولها هست یا نه؟ بحث دیگری است و این البته امکان پشبینی را زیر سوال نخواهد برد. به علاوه پرتگاه سرعت و تنگنای دقت همواره در بزرگراه حرکت آدمی باقی خواهد ماند و توسل بدانها نمیتواند دلیل مناسبی برای زیر سوال بردن پیشبینی و پیشگویی باشد. حتی اصل عدم قطعیت و فراتر از آن فیزیک حدوث و عدم حدوث گیبز نیز نمیتواند پیشگویی و پیشبینی پذیری را غیر ممکن سازد. در این حالت تنها یک پیشگویی علی قطعی و صلب با یک پیشبینی احتمالی و آماری تعویض میشود. توجه دقیق به پیشرفتهای روزافزون علوم مختلف به ویژه در عرصه های روانشناسی، علوم اجتمایی، علوم سیاسی، جامعه شناسی، اقتصاد، تکنولوژیهای رفتار و ... و رشد نمایی اطلاعات در این زمینه ها مبین افزایش روز به روز توانایی و توانمندی بشر در پیشبینی و پیش گویی امور مختلف است.
جان استدلال آن که، اگر پیشبینی معلولها و رفتارها از روی مجموعه ی علل غیر ممکن بود، در اصل هیچگونه پیشبینی نمیبایست امکان پذیر باشد، در حالیکه ما با انبوهی از پیشبینیهای درست در امور مختلف مواجه هستیم، پیشبینیهای که روز به روز دقیقتر و دامنه داتر میگردند. نادیده گرفتن این موضوع به منزله ی نادیده گرفتن علوم و دانش بشری است. و زیر سوال بردن آن ها در واقع زیر سوال بردن هرگونه ارتباطی خواهد بود.
به عبارت دیگر با وجود پیوستگی و اتصال علل با معلولها و در نتیجه بروز یکسری اشکالهای عملی در مورد شناخت علتها، مطابق با اصول سه گانه ذکر شده ما میتوانیم با شناخت دقیق اطلاعات سازنده ی یک فرد، محرکها (اطلاعات جدید) و برآیند اثر آن ها به یافتن و پیشبینی پاسخهای ممکن بپردازیم.
۳-۵) موضوع پیشبینی پذیری و امکان پیشگویی در چالش تحصلیها و اشراقیها نیز همواره حوزه ی تضارب آرا و تعاطی اندیشه بوده است. پاسخ ماکس وبر در حل این اختلاف بسیار کمک کننده مینماید. از این رو در این جا اشارهای هرچند کوتاه به آن خواهیم داشت.
ماکس وبر به خوبی اشاره میکند که آنچه پیشبینی را برای علوم انسانی از علوم طبیعی متفاوت جلوه میدهد، تفاوت در امکانات پیشبینی یا تفاوت در مدلول پیشبینیها نیست. بلکه تفاوت تنها در انتظارهای ماست. در این معنا چنان چه انتظارات ما از علوم انسانی که معمولن بسیار جزیی است (پیشبینی زمان دقیق یک انقلاب یا پیشبینی ارزش دلار در یک روز) به علوم دقیقه نیز تسری پیدا کند، خواهیم دید که چنان پیشبینیهایی در علوم طبیعی نیز مشکل و گاهی غیرممکن به نظر میرسد. برای مثال پیشبینی دقیق شکل یک برگ در یک گیاه خاص در چند روز آینده، یا پیشبینی دقیق زمان ریزش تکتک برگ ها در یک درخت چنار هنگام پاییز. ماکس وبر تأکید میکند که هم در علوم طبیعی و هم در علوم انسانی میتوان پیشبینیهایی داشت، ولی هر چقدر امکانات ما در جهت تعمیم و تفرید موضوعات و موجودات بیشتر شده و پیشرفت کند، احتمال پیشبینی نیز افزایش خواهد یافت.
ج. ا. میل نیز با آن که از جبر و علیت به طور مستقیم سخنی به میان نمیآورد، اما در تحیل فلسفی خود که منتهی به ضرورت و جبر میگردد به این امر اذعان دارد که پیشبینیپذیری اصولی اعمال آدمی با آنچه طرفداران اختیار میگویند سازگار است.
به قول میل «چنان که برخی از علمای دینی بین علم قبلی خداوند و خومختاری آدمی آشتی برقرار ساختهاند، چنین رویکرد و قضاوتی در مورد هر علم ماقبلی (پیشبینیپذیری) نیز الزامن باید ممکن باشد.
۶) پیآیند اصل دوم هیچ انسانی در مواجه و برخورد با یک اطلاع جدید در گرفتن یا نگرفتن اطلاع مذبور آزاد نیست و این امر به پذیرش و کمپلیانس او بستگی خواهد داشت. چنان چه برآیند اطلاعات سازنده ی فرد پذیرش اطلاع جدید را داشته باشد، به طور جبری آن را پذیرفته و چنان چه پذیرش آن نداشته باشد، به طور جبری آن را نخواهد پذیرفت. یعنی نمیشود انسانی را فرض کرد، در حالی که به درستی اطلاعی واقف است، در همان حال به نادرستی آن نیز اعتقاد داشته باشد.
برای مثال نظر شما در مورد جمله ی ذیل از ادگار مورن چه میتواند باشد؟
«فرهنگمان مرکز درخشان هر ارزشی نیست و برای این که بتوان به اندیشیدن درباره ی امور کلی دست یافت، باید حقایق فرهنگی خاص خود را ارزیابی و نسبی کرد». آیا شما در موضعگیری نسبت به این اندیشه و گزاره آزادید؟ و به طور شانسی و راندم اظهارنظر خواهید کرد؟ یا این که در چارچوب اطلاعات ذهنی و ساختار اندیشه ی خویش در مقابل آن واکنش نشان داده و به قضاوت مینشینید؟
لازم به توضیح نیست که اگر گزاره ی فوق با برآیند اطلاعات سازنده ی شما منطبق گردد، شما به اجبار آن را می پذیرید و بر آن صحه میگذارید، ولی اگر برآیند اطلاعات سازنده ی شما ظرفیت و کمپلیانس پذیرش آن را نداشته باشد، به اجبار آن را رد کرده و موضعگیری منفی خواهید داشت. روشن است تجربه ی ما با نتیجه گیری دوم سازگار است و در اصل حالت اخیر هم مقبولتر است و مطلوبتر. از همین روست که امروزه «افکارسازی» به عنوان یکی از کارکردهای رسانه ها مطرح و مورد استفاده یا سواستفاده است.
روشن است که موضعگیری ما حتی به درستی یا نادرستی گزاره ی مذبور نیز هیچگونه ارتباطی نخواهد داشت و تنها تناسب یا عدم تناسب بین این داده (نمود اطلاعات فوق) با برآیند اطلاعات سازنده ی ماست که رقم زننده ی قضاوت و داوری ما در قبال آن خواهد بود و این نتیجه ای است بسیار گرانبها و قابل توجه.
۱-۶) در اینجا دو مسئله قابل ذکر خواهد بود:
یکم، افراد بسیاری را میتوان دید در حالی که بدرستی یک مطلب واقف و معتقد هستند، عکس آن را وانمود میکنند.
دوم، ما در برخورد با برخی از اطلاعات نه توان پذیرش آن ها را داریم و نه توان رد کردن آن ها را، و این به نظر حالت سومی را برای انسان مطرح میکند.
در مورد نخست باید گفت که این مطلب هیچگونه منافاتی با اصل دوم انگاره ی برآیند اطلاعات نخواهد داشت. چرا که آن فرد براساس انگیزه های دیگری در جهت برآیند اطلاعات سازنده ی خود عمل میکند (اصل سوم) و چنین عملی مستلزم آن نخواهد بود که فرد در آن واحد هم به درستی و هم نادرستی امری واحد اعتقاد داشته باشد.
در مورد ایراد دوم، میتوان گفت که ما در ارتباطات هیچ گاه با یک خبر واحد سر و کار نداریم، بلکه با مجموعه ای از اطلاعات مواجه هستیم. چنانچه برخی از این اطلاعات مطابق برآیند اطلاعاتی ما مورد قبول و برخی دیگر غیر قابل قبول باشد، در نتیجه ما از پذیرش مجموعه ی اطلاعات به صورت یک جا ناتوان خواهیم بود.
اگر به فرض بتوانیم حالتی را تصور کنیم که فرد تنها با یک اطلاع خاص مواجه باشد و در همان حال دچار مشکل فوق گردد. توجیه آن این خواهد بود که اطلاع فوق با برخی از اطلاعات سازنده ی فرد همخوان و قابل قبول و با برخی دیگر ناهمخوان و غیرقابل قبول است، بنابراین فرد در پذیرش یا عدم پذیرش اطلاع جدید دچار مشکل خواهد بود. به هر حال در این حالت نیز پس از سبک سنگین شدن برخی از اطلاعات سازنده، و پی بردن به وجود تناقض در برخی از اطلاعات سازنده، ممکن است نوعی خانه تکانی اطلاعات در جهت برآیند اطلاعات شکل گرفته و در نهایت به پذیرش یا عدم پذیرش اطلاع مذبور اقدام و فرمان صادر شود.
۲-۶) یکی از نتایج بسیار مهم و قابل توجه اصل دوم این است که پذیرش یا عدم پذیرش یک اطلاع به هیچ وجه به درستی و یا نادرستی آن اطلاع بستگی نداشته و تنها به پذیرش و کمپلیانس مجموعه اطلاعات سازنده ی فرد مربوط خواهد بود.
۷) مطابق با اصل سوم هیچ تغییر و رفتاری در آدمی بدون پشتوانه و مقدمه ی اطلاعاتی انجام نمیگیرد. به عبارت دیگر، هر تغییر و عملی در انسان نتیجه و پیآیند برآیند اطلاعاتی اوست.
برای مثال چنانچه برآیند اطلاعات سازنده ی فردی به انجام عملی چون لجاجت، گذشت یا... دلالت کند فرد مذکور به طور جبری اعمال فوق را انجام داده و چنانچه فرد دیگری فاقد این برآیند اطلاعاتی باشد از انجام عمل مذکور به طور جبری خودداری خواهد ورزید. هر تصوری غیر از این با اصل علیت عمومی منافات داشته و مستلزم تصادف و اتفاق خواهد بود.
چنین تصویری را میل در تحلیل سرشت اینگونه بیان میکند که «اراده ی شکل دهنده به سرشت ما در سرشت ما نهان شده است». یعنی تغییری که ما در خود و محیط خود ایجاد میکنیم در یک تحلیل نهائی در خود پیشین و محیط پیشین ما ملحوظ بوده است.
۸) به طور خلاصه پیآمد اصول سه گانه ی انگاره ی برآیند اطلاعات و در چشمانداز این گفتار میتوان نتیجه گرفت که شخصیت آدمی مرکب از مجموعهای از اطلاعات (خزانه ی ژنی و خزانه ی رفتاری) است (اصل نخست)، که از یک طرف، پذیرش این اطلاعات الزامی و کاملن جبری است، و هیچگونه آزادی برای آدمی در زمینه ی گرفتن یا نگرفتن اطلاعات قابل طرح نمیباشد (اصل دوم: پذیرش محدود) و از طرف دیگر، بواسطه ی آن که حرکات - حتی خلاقیتها - و رفتارهای فردی و اجتماعی نتیجه و حاصل برآیند این اطلاعات میباشد (اصل سوم: حرکت محدود)، پس میتوان گفت آدمی مقهور و مجبور اطلاعات سازنده ی خود است (جبر درونی). هرگونه تصوری غیر از این، که بخواهد اختیار را برای آدمی قایل گردد، نه تنها غیرممکن و مستلزم نفی عمومیت اصل علیت، بلکه باعث خواهد شد در جنون اختیار، دیدگاه خویش را بر رخداد حقیقت ببندیم.
به علاوه نفی عمومیت اصل علیت، و تشکیک در سنخیت علت و معلول هم اگر چه در اثبات اختیار ضروری و لازم مینماید ولی همانطور که در فصول گذشته به طور مبسوط و کامل بدان اشاره شد، دلیل کافی نخواهد بود.
 
۱-۸) «جبر درونی» همان کیمایی است که ج. ا. میل در مواجه با برخی از مشکلات نظری نتوانست بدان نام جبر بنهد و با آنکه برگسون بسیار کوشید و جهد عمیق و بلیغی بکار بست تا با حل مشکلات و پرورش زبانی خاص به تکامل نظری او بپردازد اما موفق نشد.
«جبر درونی» کلید طلایی گشودن دور و حلقه ای است که لامتری در «انسان ماشین» و هولباخ در «نظام طبیعت» در آن گرفتارآمده و با وجود تلاش بسیار برای گریز و رهایی در دام مضحکه و ریشخند فردریک کبیر افتاده اند.
فردریک کبیر در پاسخ خود به کتاب اخیر این تعارض و دور را به خوبی روشن میکند: «نویسنده پس از آن که همه ی شواهد خود را میآورد تا نشان دهد که انسان ها در همه ی کارهایشان تابع جبر مقدرند، ناچار چنین نتیجه میگیرد که ما فقط نوعی ماشین هستیم، لعبتهایی هستیم که به دست قدرت کوری به حرکت درمیآییم. با این حال نویسنده بر کشیشان و دولتها و بر تمام دستگاه آموزش، خشم میگیرد و در واقع معتقد است کسانی که این وظایف را بر عهده دارند، آزادند (مختار)، حتی وقتی که خودش به آنها ثابت میکند که بردگانی بیش نیستند. چه بلاهتی و چه مهملاتی!
اگر همه چیز بر اثر علت های جبری به حرکت در میآید، پس هر اندازهای و هر دستوری و هر پاداشی و هر کیفری بیهوه و بلاوجه است. زیرا مانند این است که برای درخت بلوط موعظه کنیم و بکوشیم به درخت نارنج تبدیل شود».
در همین رابطه حتی گرداب و دیالکتیک دیدرو با پیش کشیدن مفهوم گسترش جبر به نواسان میانِ دو قطب اختیار و جبر، نیز نتوانست دور اندیشه و وجود ما را تمام کند.
۲-۸) با دقت در اصول سه گانه ی فوق به خوبی مشخص است که جبر هولباخ که به راحتی میتواند از ماحصل و همآرایی اصل ۲ و ۳ ناشی گردد، از گزند اتهامهای وارده نیز مبرا خواهد بود. یعنی آنچه را هولباخ، لامتری و دیدرو نتوانسته اند پاسخ گویند و از چنبر دورش خلاص شوند در این جا به راحتی قابل تحلیل و تجزیه و قابل پاسخگویی است.
مطابق با اصل دوم هر سیستم سه جزئی متناسب و در امتداد برآیند اطلاعات سازنده ی خویش میتواند اطلاعات جدید را بپذیرد. همین ظرفیت پذیرش، که خود جبری و قهری است، میتواند دریچه ی تازهای به انگاره ی جبر بگشاید و به مدد آن میتواند دور مذکور را بگشاید. یعنی در حالی که دولت و کلیسا یا هر منبع قدرت دیگری بر اساس برآیند اطلاعات خویش و به طور جبری در مسیر خاصی در حرکت و تکاپو هستند، اما این مجموعه به واسطه پتانسیلهای پذیرش خویش میتوانند با اطلاعات جدید تغییر پیدا کردد و اصلاح شوند.
در این زمینه ج. ا. میل به ظاهر اولین کسی است که به این امر اشاره کرده و تذکر میدهد که بین «جبر (مفهوم اختیار میل) و انعطاف پذیری، تهذیب پذیری و تعلیم و تربیت اخلاقی هیچگونه منافاتی وجود ندارد».
۳-۸) نکته ی ظریف و باریک دیگری نیز می تواند مطرح گردد و آن این که با پذیرش جبر نتایج تأسف باری (به تعبیر هولباخ) برای بشر بوجود نخواهد آمد و این نتایج در واقع برآیند اندیشه و انتظار توهم آمیز پیش از علم آدمی از جهان است که اگر به کناری گذاشته شود، واقعیت خود را آشکار ساخته و بشر را در دامن خویش به راحتی و به خوبی خواهد پروراند.
منتسکیو در جایی میگوید: «کسانی که گفته اند؛ همه ی آثاری که در جهان میبینیم از جبر کور پدید آمده است، حرف بسیار یاوه ای زده اند زیرا یاوه تر از این چیست که جبر کور موجودات هوشمند به بار آورد. بنابراین یک عقل بدوی وجود دارد و قوانین عبارتند از روابط میان این عقل و موجودات منفرد». توجه دقیق به مجادله و چالش جبرگرایان ـ حتی کلاسیک - و اختیارگرایان مطابق با آنچه که گذشت، به خوبی روشن میکند که صفت کور بیشتر زیبنده ی مفهوم اختیار است تا جبر. چرا که «جبر درونی» فشاری است از درون که ما را وانمیدارد چون جبری تحمیق کننده و از بیرون خود را کورکورانه به دست این و یا آن بسپاریم، یا آن که سراسیمه علیه این یا آن قیام کنیم. بلکه به ما فرصت میدهد در حد بضاعت خویش گوش فراداده و انتخاب کنیم. و صد البته استیلای این فشار بر قلمرو درون که همانا کمند گریزناپذیر و تقدیر اطلاعات است خوان گسترده و میمون آزادی را با خوشرویی تمام در بیرون میگشاید و تمامی ابناء بشر را مشفقانه به جانب آن دعوت میکند.
۴-۸) در تفهیم دقیقتر «جبر درونی» لازم است آن را از تقدیر و فاتالیزم - با رویکردهای متفاوتی که میتواند داشته باشد - تمایز داده و متفاوت بیانگاریم. واژه ی تقدیر، سرنوشت یا سایر سراندیشه های فاتالیستیک، واجد یک معنا یا یک برداشت مشخص و روشن نبوده و مکتبهای مختلف، برداشتهای بسیار متنوعی از آن استخراج و عرضه داشته اند. سرنوشت در مسلکهای مذهبی و دینی با تقدیر در گستره ی ی عرفان، همین طور با مفهوم سرنوشت در مکتب هگل (افلاطونیان جدید)، هگلیان نوین و همچنین در کاپیتال مارکس بسیار متفاوت است.
آنچه که این گروه و مبانی اندیشگی آن ها را به احتمال پیرامون هم گردمیآورد، به قول پوپر نگرش تاریخ پردازانه ی آن ها است (در این حالت میتوان به اغماض داستان خلقت و بسیاری از اسطورهای مذهبی و دینی را نیز به تاریخ افزود)، اگر چه سررشته ی تحولات تاریخی و اجتماعی به طور مثال در نگرش هگل در دست روح خودگستر تاریخ، زمان و ملت است - که در عالیترین فرم خود در حکومت متبلور میگردد - و در مکاتب مارکسیستی، افسار حرکتهای اجتماعی و دورههای تاریخی را معادلات سرمایه و اقتصاد و قوانین کلی حاکم بر آنها در دست میگیرد. هراکلیتوس این قانون کلی افسارناپذیر را فساد و تباهی قملداد میکند.
لازم به ذکر میدانم تمامی این اندیشه ها به نوعی با برچسب جبریت و جبرگرایی همراه و همگام بوده اند، اما برداشتهای جبرگرایانه ی آن ها نیز بسیار متنوع است و شاید تنها پیشبینیپذیری و تا اندازه ای هم تجویز بی عملی، عدم توان برای تغییر و اصلاح و کندکردن حرکتهای اجتماعی تاریخی در آن ها مشترک باشد. در این مجال برای گریز از اطاله ی کلام تنها به یک نمونه از اندیشه های مارکس در کاپیتال اشاره ای گذرا میکنم.
۱-۴-۸) مارکس میگوید: «اگر جامعه ای قوانین طبیعی حاکم بر خود - که تعیین کننده ی حرکت آن جامعه است - را کشف کند... باز هم نه میتواند از روی آن بجهد و نه میتواند آن مراحل را با نیش قلم بُر بزند. اما کارهایی میتواند بکند، از جمله کوتاه کردن دوره های دردهای زایمان و کاهش دادن آن دردها». پوپر در «جامعه ی باز و دشمنانش» با گذاشتن انگشت اتهام بر این اندیشه آن را ناشی از اعتقاد روششناختی مارکس به تلازم در «علمی بودن» و «جبری بودن» یا «علی بودن» میداند و این گونه بر اندیشه رقیب میتازد که «در روش علمی هیچ گونه جبریت چه در مفهوم اصل وحدت طبیعت و چه در مفهوم قانون علیت جهانی، دیگر به هیچ روی فرض لازم و ضروری به شمار نمیآید. در مورد علم فیزیک که پیشرفته ترین علوم است، ثابت شده است که این علم نه تنها نیازی به این قبیل فرضیه ها ندارد، بلکه تا حدودی با آن فرضیه ها در تضاد نیز قرار میگیرد. هر علمی که بتواند پیشبینیهایی عرضه کند جبریت شرط لازم آن علم نیست. نمیتوان گفت که روش علمی با جبریت مطلق توافق دارد».
باید توجه داشت که جبرگرایی روش شناسانه در علم با جبرگرایی روانشناسانه در مورد انسان دو چیز متفاوت و با آبشخورها گوناگون هستند که اگر چه نمیتوان آن دو را کاملن متفاوت پنداشت، امّا روشن است که یکسان نیز نمیتوانند انگاشته شوند. ورود میمون تصادف و احتمالات به دایره ی علوم جدید که اوج آن را در فیزیک گیبز و بیان «جهان عارضی» از او میبینیم، همان طور که پوپر میگوید تلازم جبرگرایی با علمی بودن را شاید منسوخ کند، اما حتی اگر این دایره چندان فراخ شود که انسان و محدوده ی روانشناسی (فرضیاتی در مورد نبوغ، خلاقیت و جهش های اطلاعاتی در این زمینه مطرح است) را نیز در بر بگیرد به هیچ روی نمیتواند با مفهوم جبرگرایی (جبر درونی) منافات داشته باشد و این نکته ای است که بسیاری من جمله پوپر در تحلیل «تریسترم شندی» و محمد تقی جعفری در «جبر و اختیار» خویش از آن غافل مانده اند، چرا که تعبیه و تمهید هر گونه نگرش اختیارگرایانه برای انسان حداقل مستلزم دو پیش شرط است. دو پیش شرطی که بر روی هم تشکیل یک پارادکس داده و غیرممکن مینمایند.
الف ـ پیشبینیپذیری رفتار حداقل برای خود فرد که بتواند نوعی مسئولیت برای وی به ارمغان بیاورد.
ب - انسان بعنوان وجهی از علیت حداقل در یک محدوده ای اندک خودمختار و مستقل از محیط باشد.
بنابر این میتوان نتیجه گرفت که در امور علوم اجتماعی نیز مانند سایر علوم امکان پیشبینی البته با نوعی مهندسی جزءنگر فراهم است، ولی بر خلاف نظر مارکس این مساله به هیچ روی مستلزم عدم توانایی انسان برای تغییر و یا اصلاح حرکتهای اجتماعی نخواهد بود، چرا که برای مثال اگرچه قانون نقطه ی جوش آب به صورت متعارف مطرح و مقبول است، اما ما میتوانیم هر لحظه که بخواهیم و مطلوب ما باشد با کنترل شرایط متعارف آب را جوش بیاوریم یا آن که آب را منجمد کنیم. همینگونه در مورد مسایل اجتماعی و تحولات تاریخی نیز میتوان گفت قوانینی مطرح است و ما میتوانیم در قالب تحقیقات مهندسانه به تدوین و تحلیل آن قوانین دست یازیده و با تغییر و کنترل برآیند اطلاعات یک جامعه آن حرکات را کنترل کنیم و تاریخ را حامله ی خواست خویش کرده یا در موارد خاصی به سقط جنین حاملگیهای ناخواسته ی تاریخ بپردازیم. چنین برداشتی را در آثار جان استوارت میل براحتی میتوان ملاحظه کرد. این موضوع البته به هیچ روی موید برداشتهای اختیارگرایانه ی بسیاری من جمله پوپر نیز نخواهد بود. درک این نکته ی ظریف بسیار مهم و در عین حال مشکل مینماید و ما به طور معمول از این نکته غافل میمانیم که تمامی این توانمندیها برای انتخاب و پیشروی، محدود و مقهور چارچوب منفعت طلبی آدمی بوده و - به تعبیری دقیقتر - آدمی در کمند و تقدیر اطلاعات قرار دارد.
پاورقی
۱- این برداشت، تنها یک انگاره ی نظری بی اهمیت نیست و میتواند نقش مهمی را در زندگی فردی و اجتماعی انسان ایفا کند.
اگر تمامی حرکتها همان طور که توضیح خواهیم داد در جهت برآیند اطلاعات سازنده و در امتداد نیروهای وارد بر موجودات شکل میگیرد، اگر انبوه دگرگونیها و تنوعها در شخصیتهای فردی و اجتماعی، بر اساس و پیآیند اطلاعات سازنده ی افراد و اجتماعات میباشد، اگر هر عمل و پاسخی در انسان به دنبال تحریکات مختلف داخلی و خارجی، به صورت رفتارهای محسوس و پنهان، برآیند و حاصل اطلاعات شکل دهنده ی افراد است. و در نهایت اگر تمامی رفتارهای آدمی بنابر اکثریت مصالح او، و در جهت سازش وی با محیط انجام میگیرد، آیا این سوال مطرح نخواهد شد که مصالح و اطلاعات واقعی چیست؟ و چگونه حاصل خواهد شد؟
این همه راههای مختلف و پیچاپیچ، این همه تئوریهای مختلف و گاهی ضد و نقیض، این همه اعتقادها و باورهای عجیب و غریب و گاهی خرافی، این انبوه جنگها و صلحها، این برادرکشیها و فداکاریها، این جریان های وسیع و متنوع، همه و همه درست مبین وجود چنین سوالاتی است که بر تارک اندیشه و آینده ی بشر سایه افکنده است. سوال هایی که هر کس و هر جامعه ای به فراخور تواناییها و ویژگیهای فکری و علمی خود و متناسب با شرایط زمانی و مکانی و جغرافیای فرهنگی و تاریخی خویش کوشیده است، جوابی مناسب برای آن یافته و در جهت آن حرکت کند. انواع غایت شناسیها و سعادت شناسیها براین پایه طرحریزی شده اند.
چه کسی صورت مساله را خوب فهمیده است؟
چه جامعه ای راه را پیدا کرده است؟
چه کسی جلوتر است؟ راه کدامست و بیراه کدام؟ و اصولن معیارها چیست؟
پرسیدن چنین سوالاتی ممکن است در ظاهر بی اهمیت جلوه کند، ولی بسیار اساسی و مهم هستند، اگرچه افراد بسیاری یافت میشوند که چنین سوالی را حتی یکبار هم به صورت مشخص و تئوریک برای خویش مطرح نکرده و یا هنوز هم به درستی در ابعاد مختلف آن غور نکرده و به زوایای مختلف و چشم اندازهای گوناگون آن راه پیدا نکرده اند، اما هر نوع حرکتی در جوامع انسانی حتی به صورت فردی، در واقع موید پذیرش و گزینش نوعی پاسخ عملی برای این سوال است.
آیا این همه راه های پیچاپیچ به هم میرسند؟
آیا این اعتقادهای گوناگون و فرهنگ های رنگارنگ یکی میشوند؟
آیا دهکده ی جهانی به رویایی دست خواهد یافت که در آن جنگ و صلح برای بچه ها مفهوم گمشده ای است؟ دنیایی که کودکان یکدیگر را می فهمند و بر سر اسباب بازی های شان با یکدیگر دعوا نمیکنند، دنیایی که در آن، کسی بخاطر یک رز میمیرد، اما به خاطر یک انسان کشته نمیشود، دنیایی که در آن معیارهای سنجش بر مدار صفر نمیگردد.
زمانی کوندرسه در رساله ی خویش بنام «طرح» گفت: وظیفه ی علوم اجتماعی آن است که نشان دهد «طبیعت چگونه و از چه راه هایی روشن اندیشی را با آزادی و فضیلت و احترام به حقوق طبیعی انسان پیوند می دهد و چگونه این آرمان ها ـ که هر کدام بحق خوب و مطلوب هستند ولی در غالب موارد مغایر و ناسازگارند ـ باید با بلوغ همزمان تعداد زیادی از ملتها در سطح معینی از پیشرفت با هم جمع شود و جداییناپذیر گردد». این آرمان، ایمان به یک نظام واحد، هماهنگ و شش دانگ در هستی است (وحدتگرایی)، چیزی که پیشتر خردگراها از افلاطون گرفته تا آخرین شادگرانش چون هگل، مارکس و بسیاری از دانشمندان علوم تجربی ضرورت آن را پذیرفته و تلاش برای یافتنش را سرلوحه ی کار خویش قرار داده بودند.
این وحدت گرایی و ایمان به وجود معیار و ضابطه ای واحد، جدای از برخی نتایج ویژه و گاهی نه چندان منطقی اش (برخی از نتایج و اجتهادات ارتجاعی خردگراها و راه حل هایی خردستیزانه ای که بر پایه ی برش هایی از گذشته یا آینده داده میشد) در مقایسه با کثرت گرایی، چیزی که آیزایا برلین در کتاب «چهار مقاله درباره ی آزادی» مطرح کرده و معتقد است واقعیتهای تجربی موید آنند (و این در واقع طرح ریزی مسایل آدمی تنها بر پایه ی برش هایی از اکنون و شاید گذشته است)، علاوه بر آرامش فکر و دل، چنانچه علمی و بر پایه ی تجربیات دقیق و با نگاهی ژرف و عمیق بر گذشته، حال و آینده تحلیل گردد، نه تنها آن طور که آیزایا برلین میگوید و معاندین با عقل و آزادی پیش گرفتند، نمیتواند «مسئولیت قربانی کردن افراد را در مذبح آرمانهای بزرگ تاریخی برعهده گیرد»، بلکه این اتهام را میتواند به راحتی در نقطه ی مقابل خود یعنی کثرت گرایی (تکثر در غایات و مقاصد انسانی) اثبات کند.
به عبارت دیگر معیارهای سنجش چه واقعی و چه اعتباری قابل توافق هستند (میثاق گرایی) و تاریخ موید چنین توافقهایی در سطوح مختلف علمی، فرهنگی و اجتماعی است. آنچه واقعی است در چارچوب تحقیقات نقادانه و تجربیات قابل تکرار علمی و بر محک ابطال نمایان خواهد شد و آنچه اعتباری و موضوعه است در پرتوی یک فرهنگ طرح ریزی شده ی دقیق و قابل اعتماد و در سایه ی ارتباطات ظریف و همگرا و همه گیر دهکده ی جهانی حاصل خواهد گشت. به علاوه به نظر میرسد وحدت گرایی در این مفهوم، در درون خود واجد نوعی پتانسیل تساهل و تحمل و آغشتگی مفهومی با روحیه ی مدرا است. و تمامی اختلاف ها و تضادها را صوری و غیرواقعی میداند، از این رو نه تنها تحمل آن ها را توصیه که لازم و بدیهی میداند. این وحدت گرایی به هیچ روی نبش قبر و دوباره زایی افکار ارتجاعی افلاطون و... نیست. چرا که افلاطون و بسیاری از خردگراهای پیرو او در پی رویای سکون و سکوت و آرزوی عبث ثبات در جامعه، از طریق اعمال انواع ترفندها ـ هرچند غیرانسانی ـ بوده اند. اما وحدت گرایی ادعایی این نوشتار حاصل استراتژی آگاهانه و انتخاب منفعت طلبانه اکثریت جامعه ی جهانی است. در حالت نخست وحدت در سایه ی سلاح در شکل و ساخت، و تنوع در محتوی ایجاد میگردد، اما در حالت دوم تنوع در شکل و وحدت بر محتوی حاکم خواهد بود.
انتقاد و سرزنش آیزایا برلین نسبت به اندیشه ی وحدت گرایی چنانچه دقیق وارسی و تحلیل شود، روشن خواهد کرد که او هیچگاه نتوانسته است این اندیشه را به روشنی زیر سوال ببرد، بلکه تلاش او تنها در به زیر سوال کشیدن و ردکردن برخی از نتایج و عواقب فصلی و محصولات غیرطبیعی و جانبی ناشی از چنین برداشتی، محدود بوده است، که صد البته در بسیاری از موارد نیز کاملن بجا میباشد.
آیزایا برلین کثرتگرایی را محصول اختیار و گزینش آزاد آدمی میداند، در حالی که در بخشی از مقاله ی خویش تاکید میکند که «گزینش به اقتضای عواملی انجام میگیرد که زندگی و اندیشه ی آدمیزاد ساخته ی آن است». اما آیا عوامل سازنده ی زندگی و اندیشه ی آدمی قابل شناسایی و کنترل نیست؟
اسکینر در بخشی از کتاب «فراسوی آزادی و شأن» بدین نکته پرداخته و در پاسخ به کسانی که میگفتند: طرحریزی یک فرهنگ به کمک تحلیل علمی اغلب به پیشگوییهای مصیبت بار کاساندارایی میانجامد، میگوید: «برای این ادعاها به ندرت دلیل ارایه میگردد و این احتمالن بدین سبب است که به ظاهر تاریخ طرفدار شکست است.
«اگرچه در یک فرهنگ طرحریزی شده تهدید این است که آن چه طرحریزی نشده، ممکن است هرگز ظاهر نگردد. اما توجیه اعتمادی که بر تصادف استوار است، دشوار است».
به اضافه، در یک نظام مبتنی بر تصادف هیچگاه تمامی امکانات رشد و توسعه و تنوع در دسترس نخواهد بود، بلکه به قول مارتین هایدگر نظام مبتنی بر تصادف اگرچه بشر را در آستانه ی امکاناتی قرار میدهد (تا مشخص شود چگونه احساس کند، بیاندیشد و دست به عمل بزند)،اما در همان حال باب امکانات دیگری را برمیبندد.
البته باید توجه کرد که طرحریزی یک فرهنگ، الزامن به معنی یکنواختی و یکسانی نیست و دربرگیرنده ی نوعی تنوع برنامهریزی شده (به طور عمده در شکل و فرم) نیز می باشد و این تنوع در حرکتها و رفتارها همان طور که پیشتر توضیح دادیم، مبین تنوع در اساس انگیزه ها و انگیزه های اساسی (غایات) نخواهد بود. به هرحال آن چه آزمایشگاه تاریخ نشان میدهد، موید پیروزی و سرافرازی اندیشه ی وحدت گرایی در بوته ی تجربه ی تاریخی است. اگرچه در مقاطعی بواسطه ی برداشتها و نتایج نادرست از این نهال جوان، تلفات بسیاری گرفته شده است. و صد البته همان طور که رالف میلی باند با «سوسیالیزم در عصر تردید» توضیح میدهد، میتوان امیدوار بود که بر خلاف پندار برلین ما بر روی «درخت کج» ننشته باشیم و چون نیک بنگریم، بتوانیم چتر سپیدارهای سبز را از دورهای خیلی نزدیک به چشم خرد ببینیم. که سایه ی دلچسبش جان های بیقرار را آرام و قرار میبخشد. به عبارت دیگر از مقدماتی که برلین میچنید و از پله هایی که او بالا میرود، تا نتایج خاصی که او و همفکرانش در زمینه ی کثرت گرایی میخواهند و پله ی نهایی که میجویند، یک گام بسیار بزرگ و یک پله ی غیر مجاز مانده است و پیمودن آن نه تنها توجیه عقلانی ندارد، بلکه به عکس غلطیدن در توهم و خیالبافی و آرامش یافتن به فرمایش یأس در قصری شیشه ای است.
جرم و انرژی دو نهنگی بود که جهان کلاسیک نیوتون بر پشت آن ها تکیه داشت، دهه های گذشته اطلاعات یا نهنگ سوم ـ که قدرتش کمتر از آن دو نیست ـ را بر آن ها افزود. سایبرناتیک و تئوری اطلاعات آدمی را از این موجود عظیم الجثه آگاه ساخته اند و این موضوع در واقع جهان را به عنوان نظام کنترلی و سایبرناتیکی واحدی مطرح میکند. نظامی متشکل از عناصر بسیار زیاد و به ظاهر متفاوت با بازخوردها و فیدبکهای شاخه شاخه و آبشاری. بازخوردهایی که به عنوان سیستم کنترلی به هرحال روزی تمامی اختلالها مثل جنگها، بیماریهای واگیر، مسایل متعدد اجتماعی و فرهنگی را کنترل و معیارهای مشترکی را بر جهان حاکم خواهد ساخت.
باز هم میگوییم این وحدتگرایی «به هیچ روی به معنای آرزوی عبث برای احیای گذشته نیست، بلکه همان آمادگی هوشیارانه ای است که به ما رخصت میدهد پیش از دمیدن صبح از فرارسیدن آن شگفتزده شویم.
منابع
۱ ـ کرنستون، موریس، تحلیلی نوین از آزادی، جلاالدین اعلم، ا. امیرکبیر.
۲ ـ اسکینر، بی.اف.، فراسوی آزادی و شأن، علی اکبر سیف، ا. رشد.
۳ ـ جعفری، محمّد تقی، جبر و اختیار، ا. دارالتبلیغ.
۴ ـ هاوکینگ، استفن ویلیام، تاریخچه زمان، حبیبالله و زهره دادفر، س.ا. کیهان.
۵ـ پوپر، کارل ریموند، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزتالله فولادوند، ا. خوارزمی.
۶- اسدی، علی، افکار عمومی و ارتباطات، ا. سروش.
 
سایر قسمت های این مقاله در آرشیو نویسنده در اخبار روز قابل دسترس است


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست