سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

اپوزیسیون ایران را چه میشود؟
تأملی بر جدال قلمی روشنفکران


م. چشمه


• بدون تردید هدف اصلی اینگونه مقالات استفاده از شیوه ها و سلوک جوامع ایدئولوژیک، مذهبی و استبدادی، با ردیف کردن دشنام، تهمت و افترا بمنظور تخریب شخصیت و خوار و خفیف کردن حریف در نظر خواننده است؛ شیوه هائی که متاسفانه در جوامعی با فرهنگ نازل تا حد زیادی موثر بوده اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٣۰ شهريور ۱٣٨۶ -  ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۷


چند مدتی است که برخوردهای قلمی بسیار خشن در درون اپوزیسیون سیاسی ایران رواج خاصی یافته اند. از این زمره اند نوشته هائی بقلم آقایان دکتر ناصر زرافشان، دکتر خسرو پارسا، دکتر منصور بیات زاده، منوچهر صالحی و دیگران در طیف چپ که عمدتاً متوجه روشنفکران، محققین و فعالان سیاسی میانه رو (لیبرال و یا سوسیال دمکرات و غیره) چون دکتر عباس میلانی، آقایان حمید شوکت و علی میرفطروس، دکتر باقرزاده و شرکت کنندگان نشست پاریس، و چند تنی دیگر میباشند. همزمان آقای عیسی سحر خیز از اصلاح طلبان و ژورنالیستهای سرشناس ایران اپوزیسیون تازه وارد به خارج کشور (محتملاً شامل آقایان گنجی، افشاری، سازگارا و ...) را بطرز ناباورانه بباد حمله های ناروا گرفته است. آخرین چشمه نیز مقاله حیرت آوری است که در آن آقای دکتر علی راسخ افشار بسیاری از مبارزین و حتی همرزمان جبهه ملی خود را بشدت شماتت کرده است. در ابتدا خالی از لطف نیست که به تکه هائی از نوشته های روشنفکران فوق که زهر قلم آنان از عمق عصبانیت آنان نسبت به روشنفکران و مبارزین دگر اندیش حکایت میکند، اشاره کنیم. برخوردهائی که در تحلیل نهائی بیانگر عدم اعتقاد جدی این روشنفکران به پلورالیسم و کثرت گرائی است. در عین حال نگارنده بهیچ وجه قصد بررسی جامع تمامی نکات مطرح شده در این مقالات را ندارد، و فقط تکه هائی را بمنظور نشان دادن شیوه و سلوک بسیار نادرست این مقالات انتخاب کرده است. در ابتدا فقط دو نمونه از نوشته های آقایان سحر خیز و راسخ افشار نقل شده تا به ناشایستی این نوشته ها اشاره کرده باشم. در این نوشتار اما بیشتر به برخوردهای طیف چپ به طیف میانه رو و لیبرال - دمکرات پرداخته خواهد شد.

آقای عیسی سحر خیز در مقاله ای تحت عنوان "این ور جو، اون ور جو؛ فحش بده، فحش بستون"(۱) عنوان میکند که اقتدارگرایان مخالفین خود را بدو دسته تقسیم کرده، دسته ای را تشویق به خروج از کشور، و دسته دیگر یعنی "پر تجربه تر" ها را ممنوع الخروج کرده اند. وی در مورد ممنوع الخروجها مینویسد: "اقتدارگرایان با توجه به شناختی که از این گروه دارند و با تکیه بر تجارب گذشته خوب می دانند این جریان با تمام مسائل و مشکلات، زندان ها و پرونده ها که داشته و دارد، همانند اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران دل در گرو سرزمین خویش دارد و منافع ملت. و کماکان مستقل است و مدافع حاکمیت ملی و ضد بیگانه، به وی‍ژه مخالف سیاست های جنگ طلبانه و امپریالیستی آمریکا. لذا، این گروه چشم خود را به کمک ها و برنامه های تبلیغاتی کشورهای بیگانه بسته و پیرو خط مشی انجام «تحول از درون و اصلاحات آرام، قانونی، مستمرو مسالمت آمیز» است، و اگر سفری هم می کند- به قصد زیارت، سیاحت، یا حضور در دانشگاه یا انجام کار اقتصادی- عجله به بازگشت به میهن دارد، نه رحل اقامت گزیدن در خارج." اما با کمال تعجب وی آنانی را که مجبور به مهاجرت به خارج شده اند را ملامت کرده، به ثروت اندوزی و لذت جوئی متهم میکند. در این مورد میخوانیم: " نه آنکه چون مبارزان انگشت شماری در امروز، بخواهند از کشور خارج شوند و طلبکارانه چشم بر گذشته ی خویش ببندند و حتی داعیه دار رهبری سیاسی کشور و هدایت ملت باشند. گویی اکنون، نه از آن آرمان ها و مبارزات دیروز چندان اثری برجای مانده است، و نه از آن تعهدها و وجدان های پاک نشانه ای؛ امروز دور بیشتر دور منفعت طلبی است و ثروت اندوزی و لذت جویی."(همانجا). معلوم نیست آقای عیسی سحرخیز در مورد تبعیدیان سیاسی خارج کشور از کجا به چنین نتایج جهان شمولی رسیده است، و آیا ابتکار اخیر اکبر گنجی در زمینه تدوین یک نامه با امضای ٣۰۰ تن از شهره ترین روشنفکران جهان جهت ارسال به سازمان ملل برای جلوگیری از جنگ و دفاع از مبارزین درون کشور را باید در چارچوب مال اندوزی ارزیابی کرد؟

آقای راسخ افشار یکی از مبارزین سیاسی طرفدار جبهه ملی در مقاله ای تحت عنوان "سوء استفاده از نام جبهه ملی و مصدق" نیز ظاهراً خشمگین از احتمال گرد هم آئی عده از مبارزین سیاسی و از جمله فعالان جبهه ملی مینویسد: "و چنین است که برای راه اندازی کنگره ای بنام کنگره « جبههء ملی خارج کشور» نام مصدق و عنوان جبههء ملی اکنون دستخوش سوء استفاده ها و بهره برداریهای ناروا شده است و حالا در عین حال که از نیروهائی که سابقه فعالیت سیاسی دارند، انتظار میرود که با احساس مسئولیت در جهت اتحاد و ائتلاف هر چه بیشتر نیروهای سیاسی با یکدیگر کوشا باشند، تعدادی از توده ایها و اکثریتی ها و رنجبران سابق و حتی ساواکیها و آنارشیستها و تجزیه طلبان که در این سازمان و آن سازمان پرسه زده اند و اخیرا" در نشست « همبستگی» پاریس هم با حضور آقای تیرمن شرکت داشته اند و کارشان بجائی نرسیده است میخواهند با تنی چند از جبههء ملی های ساکن اروپا و آمریکا که بخاطر اختلافات شخصی و لج و لجبازی با آنچه بنام هستهء اصلی جبههء ملی در اروپا و آمریکا شناخته شده است و از آن کناره گیری کرده اند، دورهم جمع شوند.”(۲) بسیاری از مخالفین نشست پاریس که چند ماه پیش بقصد اتحاد نیروهای دمکراسی طلب تشکیل شده بود، در نفی و ذم آن مقاله نوشته اند، ولی کمتر دیده شده است کسی اینگونه بدون احساس مسئولیت آنرا محل تجمع ساواکیها، آنارشیستها، تجزیه طلبان، و سایر نیروهای اپوزیسیون توصیف کرده باشد. آقای راسخ افشار فکر نمیکند اینگونه مواضع حتی بسیار مورد رنجش همرزمان جبهه ملی خود خواهد شد!

آقای دکتر زرافشان در مقاله اخیر خود تحت عنوان "وقتی آب سر بالا میرود"(٣) که تا کنون بازتاب نسبتاً گسترده ای داشته است، با طرح مطالب ناروا در مورد وقایع دوران اسارت آقای میلانی حدود ٣۰ سال پیش در رژیم گذشته (مطالبی که آقای میلانی آنانرا تکذیب کرده است)، با کوشش برای خوار و خفیف کردن ایشان (از جمله تشبیه ایشان به قورباغه)، تنها عجز خود را از رو در روئی با اندیشه و افکار واقعی وی بظهور میرساند. وی بطور مثال در مورد تصفیه و یا خروج آقای میلانی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران مینویسد: "بدلیل سوابقش، عذر او را خواستند." آیا آقای زرافشان درک نمیکند که اولاً اینگونه برخورد در واقع میتواند بمثابه نادیده گرفتن و تطهیر سیاستهای ایران بر باد ده رژیم جمهوری اسلامی که موجب دربدری و مهاجرت میلیونها ایرانی نخبه از ایران گردیده است، باشد. و در ثانی، با تغییر و تحول فکری زیادی که کلیه ایرانیان در عرض چند دهه گذشته تجربه کرده اند، آیا اشاره به کارنامه گذشته این افراد بدون در نظر گرفتن نظرات و کارنامه امروز آنان چه هدفی را دنبال میکند! آقای زرافشان در جای دیگری در این مقاله خروج آقای میلانی از جرگه مارکسیسم را گناه کبیره دانسته و معتقد است که تبلیغ نظرات جدید وی بخاطر پول و کسب در آمد است. وی مینویسد: "او تصمیم گرفته بود خیانت به آرمانهای سوسیالیستی و ضدیت با مارکسیسم را به پول نقد تبدیل کند و به این ترتیب خود را به عنوان یک "روشنفکر" ضد مارکسیست و ضد چپ، در معرض فروش قرار داد و برای قرب به قدرت تلاش بسیار کرد."(همانجا) آقای زرافشان اگر قدری انصاف داشته باشد میبایست فقط سابقه سیاسی لیبرال- دمکراتها و دیگر بریدگان از چپ را زیر ذره بین قرار نداده، و بلکه برخوردهای سیاسی چپ سنتی را در گذشته در زمینه دفاع جانانه از آقای خمینی و حاکمیت ارتجاعی جمهوری اسلامی بیاد آورد. بیاد آورد که چگونه بسیاری از چپها از گروگانگیری سفارت آمریکا دفاع کردند، و چگونه اکثریت قاطع نیروهای چپ شادروان شاپور بختیار و مهندس مهدی بازرگان را حامیان امپریالیسم لقب دادند. آقای زرافشان، آیا شما فکر میکنید جدا شدن افراد از اردوگاه چپ و ملحق شدن به اردوگاههای فکری دیگر، همه بخاطر کسب در آمد است؟ آیا فکر نمیکنید عده ای بعنوان انسانهائی که قادر به تفکر مستقل اند، میتوانند در گذر زمان به مبانی این ایدئولوژی شک کرده باشند!

روشنفکر دیگری آقای دکتر بیات زاده در مقاله ای تحت عنوان "زرافشان، میلانی"(۴) از بچالش کشیدن، کم بها دادن و "منفی جلوه دادن" چپ ایران توسط آقای میلانی در مصاحبه خود با نشریه هم میهن آنچنان بخشم آمده و بر افروخته شده که در پایان مقاله خود وی را نه تنها بطور ضمنی نویسنده جزوه "اسرار فعالیتهای ضد ایرانی خارج کشور" که در دوران شاه توسط ساواک منتشر شد-- و آقای میلانی در مقاله اخیر خود آنرا تکذیب کرده است-- معرفی میکند، بلکه نفرت خود از آقای میلانی را تا بدانجا میرساند که مینویسد: "میتوان نتیجه گیری کرد که شاید تعهد او به ساواک و آقای پرویز ثابتی بزمان معینی محدود نبوده است."(همانجا) و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

منقد دیگری خانم فریبا مقدم، در مقاله ای سراسر مملو از دشنام تحت عنوان "روزگار گند آلود روشنفکران راست"(۵) آقای میلانی را ملامت میکند که باندازه کافی پوست کلفت نیست تا درک کند که "نقد سیاسی، پلمیک و جدل سیاسی و یا اجتماعی مهمانی خانه عمه جان نیست تا فقط قربان صدقه هم بروند." و در نتیجه نباید از توصیف هائی مانند "سرسپرده اصحاب جنون و جنایت"، و یا "عمله فکری نظام مالی"(مورد استفاده در مقاله خانم مقدم) و غیره رنجید و با "ننه من غریبم بازی" آنانرا ترور شخصیت فرض کرد. معلوم نیست توصیف افراد اپوزیسیون بعنوان "همکاران ساواک" و یا "سرسپردگان اصحاب جنون و جنایت" از کی پلمیک قابل قبول فرض شده اند!

از نمونه های دیگر برخورد های بسیار نادرست یکی دو مقاله اخیر آقای منوچهر صالحی است، که در این مقالات سخت به روشنفکرانی مانند آقایان باقر پرهام، علی میرفطروس و بویژه حمید شوکت تاخته است. وی در آخرین مقاله خود تحت عنوان "با بدنامی نیز میتوان سرشناس شد"( ۶ ) آقای حمید شوکت را به داشتن مواضع ضد ملی متهم میکند. در این مقاله میخوانیم: " ... هنوز یک هفته از انتشار اینترنتی مقاله «کسی که هم از توبره می‌خورد و هم از آخور» نگذشته بود که رادیو-تلویزیون «صدای آمریکا» که بودجه‌اش را حکومت آمریکا تأمین می‌کند و بنا بر اساسنامه‌اش وظیفه‌ دارد سیاست‌های سلطه‌طلبانه دیوانسالاری آمریکا را در افکار عمومی جهان تبلیغ و مردم‌پسند کند، با حمید شوکت مصاحبه کرد و با صرف بودجه‌ای کلان به‌ او یک ساعت فرصت داد تا یک‌جانبه مواضع ضد مصدقی و ضد ملی خود را تبلیغ کند و به ارزش‌هائی بتازد که شالوده مبارزه رهائی‌بخش مردم ایران را تشکیل می‌دهند." اولاً معلوم نیست از کی مصاحبه با رادیو تلویزیونهای خارجی مانند صدای آمریکا، بی بی سی، رادیو فرانسه و آلمان برای تبلیغ نظرات اپوزیسیون جرم محسوب شده است! و ثانیاً چرا انتقاد از مصدق باید ضدیت علیه او قلمداد شود! و ثالثاً، بچه دلیل شما بخود حق میدهید یک روشنفکر پر کار و آزادیخواه را به داشتن مواضع ضد ملی متهم کنید! مگر ملی بودن فقط در انحصار شما و همفکران شما است!؟

بدون تردید هدف اصلی اینگونه مقالات استفاده از شیوه ها و سلوک جوامع ایدئولوژیک، مذهبی و استبدادی، با ردیف کردن دشنام، تهمت و افترا بمنظور تخریب شخصیت و خوار و خفیف کردن حریف در نظر خواننده است؛ شیوه هائی که متاسفانه در جوامعی با فرهنگ نازل تا حد زیادی موثر بوده اند. اما مطالعه و دقت در مواضع سیاسی دو طرف نشان میدهد که اصل دعوا و اختلاف نه بر سر تعریف روشنفکر، و یا صلاحیت ادبی- هنری افراد، بلکه اساساً بر سر مسائل و مواضع بسیار جدی سیاسی است، مسائل و اختلافاتی که پس از گذشت ۶۰ سال از کودتای ۲٨ مرداد و حدود ٣۰ سال از انقلاب ۵۷ متاسفانه کماکان دست از سر جامعه ایران بر نمیدارند، و نتیجه آن در میان حیرت همگان، تفرقه اپوزیسیون و رقاصی چنانی اعجوبه هائی مانند احمدی نژاد و خامنه ای در میانه میدان سیاست ایران است. در واقع در پس این جدال روشنفکری دو جهان بینی متفاوت و یکسری مواضع و اندیشه های سیاسی متضاد در مورد مسائل حیاتی جامعه را میتوان مشاهده نمود. چند مورد از این اختلاف نظر ها را میتوان بصورت زیر خلاصه کرد: ۱- مخالفت چپ سنتی و چپ افراطی با گذار و یا خروج بسیاری از همفکران خود از خط مشی چپ و گرایش به لیبرالیسم و سوسیال- دمکراسی و سایر منشهای دمکراتیک و مدرن، بویژه در پیآمد انقلاب ۵۷ و سپس فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم. ۲- ارجح دانستن مبارزه با امپریالیسم بر مبارزه بخاطره دمکراسی، که ترجمان سیاسی آن دمیدن هر چه بیشتر بر تنور آمریکا ستیزی است. ٣- برخورد صلبی به تاریخ و یا بعبارت دیگر مقاومت در مورد بازنگری تاریخی بمنظور حفظ "حرمت مقدسات" و تابوهای دیرپا. در این رابطه بازنگری در مورد کارنامه سیاسی شادروان دکتر مصدق، قوام السلطنه، هر دو شاه پهلوی، و وقایع کودتای ۲٨ مرداد بسیار حساسیت برانگیز شده اند.

آیا بهتر نیست نیروهای چپ سنتی و افراطی بجای پرخاشگری و لجن مال کردن نیروهای لیبرال- دمکرات و دگر اندیش به سوالهای بسیاری که در مورد اندیشه چپ در میان نسل جوان بوجود آمده اند، توضیح دهند! اینکه آیا مسأله جامعه ایران در حال حاضر دمکراسی است و یا سوسیالیسم؟ اینکه نیروهای چپ آیا حاضرند بخاطر برکناری رژیم آخوندی در یک جنبش ملی با شرکت کلیه نیروهای اجتماعی مترقی از جمله اصلاح طلبان مذهبی و مشروطه طلبان سلطنتی شرکت کنند؟ آیا برنامه آنان برای طبقات متوسط ایران، تکنوکراتهای غرب گرا و سرمایه داران صنعتی و مدرن چیست؟ آیا معتقدند که این طبقات و سایر قشرهای جامعه میبایست تحت انقیاد و دیکتاتوری طبقه کارگر قرار گیرند؟ آیا برنامه آنان مدافع تمرکز منابع اقتصادی در دست دولت است، و یا با نوعی خصوصی سازی سالم و روشمند موافقند؟آیا دفاع وسینه چاک دادن در حرف برای طبقه کارگر و سایر زحمتکشان بدون ارائه یک برنامه مدرن که متضمن رشد همه جانبه اقتصادی- اجتماعی در دنیای گلوبال باشد، کمکی باین طبقات خواهد کرد؟ در زمینه بین المللی، آیا شکست و فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم را چگونه توضیح میدهند؟ نقش ایدئولوژی حاکم در این شکستها چه بوده است؟ آیا جامعه چین را جامعه سوسیالیستی میدانند، و آیا رشد سریع اقتصادی جامعه چین را چگونه ارزیابی میکنند؟ آیا این رشد اساساً ناشی از گسترش سرمایه داری و بویژه استقبال از "سرمایه مالی امپریالیستی" است، و یا ناشی از پیاده شدن سوسیالیسم؟ آیا دست آوردهای کشورهای سوسیالیستی سابق در مورد حفاظت از محیط زیست چه بوده است؟ بالاخره توضیح دهند که آیا مدلهای موفق جوامع سوسیالیستی در دنیای امروز کدامند؟ آیا کره شمالی، کوبای کاسترو، ونزوئلای چاوز و نیکاراگوئه اورتگا را میتوان بعنوان دست آوردهای سوسیالیسم و چپ قلمداد کرد؟ و بالاخره آیا علیرغم انتقادات بسیاری که روشنفکران لیبرال- دمکرات و سوسیال- دمکرات به نظام سرمایه داری و بویژه حاکمیت سیاسی کنونی آمریکا دارند (در زمینه حفاظت از محیط زیست، پلاریزه شدن بیشتر فقر و ثروت و ...) آیا اساساً آمریکا ستیزی و کلاً غرب ستیزی میتواند در چارچوب منافع ملی مردم ایران قرار گیرد؟

کارشناسان تاریخ ایران متذکر میشوند تنشهائی نظیر تنشهای کنونی در میان صفوف اپوزیسیون و روشنفکران در آستانه انقلاب ۵۷ نیز دیده میشد. اینکه بروز دوباره اینگونه تنشها در حال حاضر آیا پیش در آمد تحولاتی تاریخ ساز خواهند بود را بخود تاریخ محول خواهیم کرد.

٣۰ شهریور ۱٣٨۶

زیرنویس:
۱. اخبار روز، ۵ شهریور ٨۶
۲. عصر نو، ۲۰ شهریور ٨۶
٣. اخبار روز، ۲۹ مرداد ٨۶
۴. اخبار روز ۱۱ شهریور ٨۶
۵. اخبار روز ۲۷ شهریور ٨۶
۶. اخبار روز، ۱۶ شهریور ٨۶


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست