سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سندرم استبداد ایرانی و سرطان اضطراب جنسی
استقرار دمکراسی در ایران منوط به نهادینه شدن حقوق زنان است


اکبر کرمی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۶ ارديبهشت ۱٣٨٣ -  ۵ می ۲۰۰۴


در سال ۸۲، درگیرودار تصویب کنوانسیون رفع کلیه ی اشکال تبعیض از زنان در مجلس ششم، مقاله ای را در دفاع از کنوانسیون و در نقد مخالفت های موجود نوشتم. این مقاله در برخی از سایت های فارسی معتبر و پربیننده منتشر شد و نیز در یکی از هفته نامه های اندیشه ی داخل ایران به نام " گوناگون". هفته نامه ی وزین گوناگون که متاسفانه عمر بلندی نداشت، عنوان آن مقاله را تیتر خود قرار داد: دفاع از حقوق زنان، دفاع از دمکراسی است. حالا سال ۸۳ است، شرایط به طور کامل تغییر کرده و جنبش اصلاح طلبی در ایران به فاز تازه ای وارد شده است. طلیعه ی پیدایش این فاز تازه در جنبش دمکراتیک و آزادی خواهی ایرانیان بلافاصله پس از انتخابات عجیب الخلقه ی مجلس هفتم با طرح گفتمان تازه ای در تحلیل علل پایایی استبداد ایرانی در سایت های اینترنتی زده شد. آنچه همه را شگفت زده کرده بود، رفتار ناباورانه ی نهاد انتصابی شورای نگهبان نبود، حتی شکست قابل پیش بینی لایه هایی از اصلاح طلبان درون حاکمیت که با همه نابرابری ها به سناریوی نهادهای انتصابی تن داده و در انتخابات شرکت کردند - و از این نظر کلاه گشادی به سرشان رفت- باعث شگفتی نشد، چراکه اینها، همه به گونه ای قابل پیش بینی و محاسبه بود. آنچه قابل پیش بینی نبود، حضور ۵۰ درصد صاحبان حق رای در پای صندوق های مظلوم رای بود که حتی خود محافظه کاران را نیز شگفت زده کرد و آن ها را در پیمودن ادامه ی راه و تکمیل سناریوی خود مصمم تر و آسوده خاطر تر. ممکن است بسیاری از صاحبان اندیشه با این تحلیل ها یا پاره ای از آن ها خیلی موافق نباشند و برای اثبات بطلان یافته های بالا به واقعیت ها و یافته هایی اشاره داشته باشند که جدی ترین شان می تواند از این دست باشد:
۱. در انتخابات مجلس هفتم حجم گسترده و کم نظیری از تبلیغات در کار بود و همه ی نهاد های انتصابی همه توان خود را به میدان آورده بودند.
۲. بی شک، بخشی از رای دهندگان در مجلس هفتم از سر ترس و اکراه به پای صندوق های رای آمدند و میانگین کم سابقه ی ۱۵ درصد رای سفید و باطله نمودار این پدیده بود.
٣. بی شک بخشی از رای دهندگان، بی توجه به منازعات سیاسی و تنها به علت رقابت های خام قومی و صنفی در پای صندوق های رای حاضر شدند و جبهه ی استبداد به خوبی می داند که آن رای ها را نمی تواند به حساب دفاع از استبداد بگذارد.
۴. برخی از لایه های جبهه ی استبداد، فارغ از دغدغه های اصلی و جدی خود با شعار های جدید و گاهی اصلاح طلبانه به صحنه آمده اند.
۵. گزارش های غیر رسمی از تقلب به گوش می رسید که نباید فراموش شود.
۶. ستاد مرکزی انتخابات به گونه ای کم سابقه در موعد انتخابات مجلس هفتم امنیتی شده بود.
۷. ....
با این وجود نمی توان فراموش کرد که به هر حال پنجاه درصد واجدان شرایط در پای صندوق های رای حاضر شدند و این با توجه به فاجعه ای که در حال وقوع بود، برای مردمی که با شعار آزادی، استقلال و جمهوری انقلاب کرده بودند و این فاجعه بر سر آن ها آوار می شد، سخت عجیب و دور از انتظار بود و در کمتر پیش بینی ای به چشم می خورد. زلزله ی انتخابات مجلس هفتم به مراتب بزرگتر و سهمگین تر از زلزله ی بم بود. درست به همین خاطر پس از اعلام نتایج اولیه ی مجلس هفتم، جامعه ی روشنفکری ایران، فعالان سیاسی، اندیشمندان، دانشجویان و جریان های متنوع آزادی خواه و دمکراتیک شوکه شدند و در سکوتی عمیق فرو رفتند. پس از این شوک سیاسی، بازبینی گذشته، بازکاوی تجربیات گذشته و پرداختن به علل پایایی استبداد شرقی یا ایرانی به صورت طبیعی وجهه ی همت اندیشمندان و منتقدین اجتماعی قرار گرفت. اما مثل همیشه و به صورت کلیشه ای مسئله در چند آیتم تکراری و چند نقل قول شرق شناسانه خلاصه شد.
۱. استدلال های جغرافیایی که به شیوه ی شرق شناسان به مسایلی چون نحوه ی معیشت شرقی، مدیریت توزیع آب در مناطق کم آبی مثل ایران، مسطح و هموار بودن و ... اشاره دارند.
۲. استدلال های روانشناختی که به مسایلی چون هراس از آزادی، خوکردن به استبداد، پدیده ی شبان- رمگی و... اشاره دارند.
٣. استعمار و ..
۴. دین و سنت های مذهبی
۵. زبان
۶. فقدان هویت و احساس ملی
۷. جدایی فرد از جامعه و ملت
٨. اسطوره زدگی و کنش غالب متافیزیکی و نه عقلانی در رفتار ایرانیان
۹. در نظام تعلیم و تربیت ایرانی هیچگاه خردگرایی و استقلال مورد توجه و اهتمام نبوده است
۱۰. رهبران نالایق و توسعه نایافته
۱۱. پدیده ی پدرسالاری و عدم توجه به ارزش هایی چون استقلال و آزادی در نظام تعلیم و تربیت
۱۲. ...
این پدیده ها و این استدلال ها هیچکدام به تنهایی کفایت لازم برای توضیح پایایی استبداد را در ایران ندارند. هستند کشورهای بسیاری که سابقه ی استعمار را از سر گذرانده اند (هند)، دیندار بوده اند (فرانسه)، دیندار هستند (امریکا)، محل تاخت و تاز اقوام مختلف بوده اند (اسپانیا)، سابقه ی استبداد طولانی را داشته اند (ژاپن)، مسلمان هستند (مالزی)، جغرافیایی شبیه ایران دارند (ترکیه)، سابقه و هویت تاریخی ندارند (استرالیا) و یا کم و بیش همه ی این مشکلات – اگر بتوان به همه ی این پدیدها به عنوان مشکل نگاه کرد- را تجربه کرده اند (هند)، ولی به هر حال، گردنه های سخت و صعب العبور دمکراسی و آزادی را یکی پس از دیگری در نوردیده اند و سهمی از توسعه گرفته اند و حظی از دمکراسی و آزادی برده اند. به نظر می رسد مسایل و عوامل موثر در روند توسعه به زبان تبار شناسانه ی فوکو آن چنان متنوع، متعدد و متفاوت هستند که چیزی جز "تقدیر و شانس توسعه" برای توضیح فرایند توسعه باقی نمی ماند.
در طول یکصد سال اخیر جامعه ی ایرانی بارها و بارها به سمت توسعه و نوسازی خیز برداشته و حتی سه انقلاب و جنبش فراگیر اجتماعی را به سمت نهادینه شدن حقوق مردم و استقرار دمکراسی برپا ساخته است. اما هرچه بیشتر تلاش کرده است کمتر پیش رفته است و شاید بتوان گفت هنوز در ابتدای راه است، چرا؟
در سطح جهانی تلاش برای نوسازی و استقرار دمکراسی در ایران خیلی پیشتر از برخی از کشورهایی که امروزه در باشگاه کشورهای توسعه یافته قرار دارند (ژاپن، هند و کره) شروع شد، با این حال هنوز ایران در ابتدای راه است، چرا؟
مجموعه پاسخ هایی که به پرسش هایی از این دست داده شده است، چیزی جز جا به جا کردن مشکل، یا حد اکثر تحلیلی علامتی و سمیولوژیک نبوده است. در این تلاش تازه برای تحلیل سندرم و نشانگان استبداد ایرانی و آسیب شناسی تجربه ی تلخی که در ربع قرن گذشته از سرمان بر گذشته است، اگر باز هم به تحلیل های علامتی و جا به جا کردن مشکل دل خوش کنیم و با روده درازی های کم مایه، خود و دیگران را مشغول سازیم، تاریخ تکرار خواهد شد و کمدی تازه ای رقم خواهد خورد.
این همه در کنار واقعیت های به هنجار و نابه هنجاری جنسی فراوانی که جامعه ی ایرانی را در بر گرفته، مرا بر آن داشت تا از ادعای "دفاع از حقوق زنان، دفاع از دمکراسی است" بر بگذرم و چند گام به جلوتر بروم: استقرار دمکراسی در ایران بدون نهادینه شدن حقوق زنان ممکن نخواهد بود و نهادینه شدن حقوق زنان در ایران منوط، مربوط و موکول به حل و فصل مسایل عدیده و عمیق جنسی است. به عبارت دیگر بدون گشوده شدن درهای جدی ترین و بنیادی ترین منطقه ی ممنوعه ی نظام جمهوری اسلامی ایران، یعنی قلمرو سکس به روی محققین، کارشناسان، جامعه شناسان، روانشناسان، پزشکان و منتقدین اجتماعی و تولید یک گفتمان جدی، علمی و واقعی در مورد سکس در جامعه ی ایرانی (۱)، نهادینه شدن حقوق زنان ممکن نخواهد بود. در این معنا، نهادینه شدن حقوق زنان، استقرار دمکراسی، نوسازی و توسعه در گرو درمان بیماری مزمن و سرطان مخوف اضطراب جنسی است که از درون و در ناخودآگاه قومی، همه ی هستی ما را به نیش خود کشیده و می جود. می خواهم بگویم یکی از دلایل اصلی و عمده ی ناکامی جریان های آزادی خواه و دمکراتیک در ایران در بسط دمکراسی و نهادینه شدن حقوق بشر، نوعی نورز و روان نژندی قومی و اپیدمیک (همه گیر)، به نام اضطراب شدید جنسی است که به هراس از آزادی تبدیل شده است.
نباید فراموش کرد که جدی ترین و نیز نخستین قربانی اضطراب جنسی، آزادی بیان است که جان مایه ی اعلامیه ی جهانی حقوق بشر را تشکیل می دهد. اضطراب جنسی همچنین در دامن زدن به انواع خشونت در جامعه تاثیر غیر قابل انکاری دارد که می بایست به صورت مجزا و مستقل مورد توجه و مطالعه قرار بگیرد.
مطالعه تاریخ یکصد ساله ی ایران به روشنی نشان می دهد که جنبش های اصلاحی و دمکراتیک همواره و در نهایت در هماوردی با لایه هایی از اسلام گراها که به طور عمده، سنتی ترین و قشری ترین بخش ها بوده اند، ناکام مانده و زمین گیر شده اند. از این منظر فرجام انقلاب بهمن پنجاه و هفت و انتخابات مجلس هفتم بسیار درس آموز و عبرت انگیز است. آنچه در همه ی این جنبش ها، با وجود عقب نشینی ها دایمی اسلام گراها و از دست دادن بسیاری از مواضع گذشته همچنان جان سخت و پا برجا مانده است، مواضع جنسی و سکسی است که شاید به یک معنا بتوان آن را اصلی ترین و جدی ترین موضع و سنگر اسلام گراهای سنتی تلقی کرد. اهمیتی که اسلام گراهای سنتی به این منطقه ی ممنوعه می دهند و کارکرد های بسیاری که برای آن ها دارد در حدی است که شاید بتوان گفت، اسلام سنتی و عوامانه پوسته ایست سخت، که بر هسته ی اضطراب جنسی تنیده شده است و از همین سنگر است که اسلام عوامانه و سنتی به طور دایم بر کوره ی اضطراب جنسی مردم دمیده و هراس از آزادی را در جان آن ها شعله ور ساخته و به زمین گیر کردن همه ی تلاش هایی که در راه استقرار دمکراسی و آزادی به کار بسته شده است، کمر بسته است. به میدان آوردن مردم در منازعات سیاسی با تحریک اضطراب های جنسی آن ها و استفاده از آن در گردنه های تند تاریخی، ترفند تازه ای نیست و حتی به حضور اسلام در ایران محدود و مربوط نمی گردد. پیش از اسلام نیز جنبش اصلاحی مزدک با همین ترفند خلع سلاح شد، از پای در آمد و از نفس افتاد. مزدکیان که به نظامی بی طبقه و برابری ایرانی ها می اندیشیدند، ابتدا به طرفداری از اشتراک جنسی متهم شدند و در ذهن مردم که انباشته از اضطراب جنسی بود شکسته شدند و سپس از جریان های ارتجاعی و منتفع از نظام طبقاتی شکست خوردند. انقلاب مشروطه بی شک به وسیله ی بخشی از اسلام گراها و به بهانه ی دفاع از ناموس مردم از پای در آمد. چالش های قلمی و بگو مگوهای سیاسی دامنه دار در مورد آزادی که در ظاهر بازتاب نگرانی های مشروعه خواهان بود به روشنی رد پای اضطراب جنسی و هراس از آزادی را نشان می دهد. مشروعه خواهان، هم از اضطراب جنسی رنج می بردند و هم در تشدید، تکثیر، تحریک، بازتولید و توزیع آن اصرار می ورزیدند. نهضت ملی مصدق هم در دام پاره ای از اسلام گراها افتاد و به بهانه ی بر باد دادن ناموس مردم به مرگ محکوم شد و خوراک کودتا شد. آغاز فرایند نوسازی (با وجود همه ی کمبود هایی که داشت) در دوره ی پهلوی ها به جدایی اجتناب ناپذیر شیخ و شاه انجامید و نهاد روحانیت را در برابر نهاد سلطنت و در معرض انتخاب بودن یا نبودن قرار داد. اسلام گرا ها اما، توانستند یک بار دیگر با بهره گرفتن از اضطراب جنسی ایرانیان، مردم را به صحنه کشیده و با وعده ی جامعه ی فاضله ای که در آن از فساد و فحشا خبری نخواهد بود، به دوران پهلوی ها خاتمه دهند. در بیست و پنج سالگی انقلاب بهمن پنجاه و هفت، هنوز دفاع از ناموس مردم و جلوگیری از بی بند و باری و فحشا ست که موتور اسلام گراهای سنتی را داغ نگه داشته و آزادی خواهی، جمهوری خواهی و برابری طلبی را به بن بست کشانده است. بی دلیل نیست که یکی از تئوریسین های اسلام گراهای سنتی بی پرده می گوید: جوان ها مشکل جنسی دارند و برای همین از آزادی دفاع می کنند.
واکنش های کانون های سنتی دینی را در جریان قتل های سیاسی زنجیره ای مقایسه کنید با واکنش های آن ها در هنگام تصویب کنوانسیون رفع تبعیض. واکنش مردم ایران را در هنگام طرح خانه های عفاف مقایسه کنید با واکنش آن ها هنگام بستن فله ای مطبوعات، واکنش مردم و خانواده ها را در هنگام حوادثی چون مرگ، قتل و حتی خودکشی مقایسه کنید با واکنش آن ها هنگام مواجهه با ناهنجاری های رفتاری سکسی و نیز مقایسه کنید واکنش مردم را در قبال مرگ زهرا کاظمی و نیز تجاوز جنسی به او.
مثال های از این دست اهمیت و حساسیت سکس را در باور اسلام گراهای سنتی و نیز عامه ی ایرانیان نشان می دهد. باید توجه داشت که برونده و تولیدات پدیده ی اضطراب جنسی به مثابه یک سیکل معیوب بطور دایمی خود را تشدید خواهد کرد. از این منظر می توان درک کرد که چرا جمهوری اسلامی در طول بیست و پنج سال گذشته با وجود تلاش های فراوانی که برای ایجاد جامعه ای پاک از نظر جنسی به کار بسته است در عمل نه تنها موفق نبوده است بلکه جامعه را تا لبه ی یک بحران همه جانبه و ویران گر جنسی پیش برده است(۲). اضطراب جنسی به محدودیت ها و ممنوعیت های بیشتر جنسی منتهی می گردد و محدویت های بیشتر، به ولع بیشتر و سیری ناپذیر برای کامیابی جنسی. گسترش روابط جنسی ناهنجار و خارج از نرم های رسمی، گسترش پدیده ی تن فروشی، پایین آمدن سن شروع به تن فروشی، گسترش پدیده ی دختران فراری، پدیده ی کم نظیر مزاحمت های خیابانی، گسترش ایدز، گسترش اعتیاد به مواد افیونی، سرطان طنز سکسی و گفت و گو های سکسی در بین تمام اقشار اجتماعی و در تمام سنین و ... همه و همه نمودگار و اورای زلزله ایست که در راه است(٣).
--------------------------------
۱. سیاست ها و مدیریت غیر کارشناسانه و غیر علمی در قلمرو سکس پیامد های نامبارک بسیاری دارد که اهم آن ها عبارتند از:
- درگیر بودن بسیاری از شهروندان به ویژه جوانان در رفتارهای سکسی غیر قانونی. این مسئله از یک طرف جسارت شهروندان را برای حضور در عرصه های عمومی می ستاند و از طرف دیگر با تحریک احساس گناه و حقارت به اضطراب جنسی آن ها دامن می زند.
- بهره برداری حکومت از اتهام های سکسی برای ترور مخالفین و منتقدین جدی خود. بی سبب نیست که بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی به اتهام زنا، لوات و رفتار های جنسی ناهنجار گرفتار آمده و سپس قربانی شده اند.
- در ایران وقتی کسی به اتهام های جنسی آلوده می گردد، دیگر حتی ترحم و حمایت اطرافیان خود را نیز از دست می دهد و این مسئله به شدت هزینه ی فعالیت های سیاسی را بالا می برد.
- ترور شخصیت از طریق اتهام های جنسی محدود به حکومت نمی گردد، بلکه مردم و اپوزیسیون نیز گاهی مخالفین خود یا حکومت گران را با اتهام های جنسی قربانی می کنند و از میان بر می دارند.
- گسترش رفتار های انحرافی جنسی از قبیل تجاوز، مزاحمت های خیابانی، استفاده از مواد مخدر، انتشار ایدز و ...
- پایین آمدن بهره وری جمعیت فعال جنسی به واسطه ی درگیری بیش از اندازه در مسایل سکسی.
- ...
۲. در مورد وجود یک بحران بسیار جدی و عجیب سکسی در جامعه - که حالا دیگر از زیر پوست شهر نیز به در آمده است - هیچ شک و شبه ای وجود ندارد. عمق و گستردگی ناهنجاری های سکسی در جامعه در حدی است که تظاهرات آن در همه جا قابل مشاهده است و این شاید تنها دغدغه ی مشترکی ایست که اسلام گراهای سنتی را به اسلام گراهای اصلاح طلب پیوند می دهد، با این تفاوت که اسلام گراهای سنتی این بحران را حاصل آزادی می دانند و اسلام گراهای نواندیش حاصل نبود آزادی!
٣. البته باید توجه داشت که قلمرو سکس در جامعه ی ایرانی یک قلمرو ناشناخته و پر رمزو راز است. مسایل جنسی و مشکلات برآمده از آن، آن چنان عظیم، مهم و درخور اندیشه است که گفت و شنود و تحقیق در پیرامون آن را به یکی از اولویت های اجتناب ناپذیر ایران امروز تبدیل می کند. قلمرو سکس، پیش از انقلاب بهمن پنجاه و هفت منطقه ی ممنوعه ی اسلام گراهای سنتی و غالب متدینین بود. پس از انقلاب به واسطه ی قرار گرفتن اسلام گراها در راس هرم سیاسی، این منطقه ی ممنوعه به کل جامعه ی ایرانی تحمیل شد به گونه ای که کمترین تحقیقات کارشناسانه ی، آسیب شناسانه، جامعه شناسانه و ... در این حوزه انجام گرفته است. در واقع دست یافتن به اطلاعات آماری در این حوزه بسیار خطرناک و مشکل است. از طرف دیگر حتی چنانچه دانشمندان حوزه های مختلف دانش بتوانند اسلام گراها را دور بزنند و مطالعه و تحقیقی را در این قلمرو به انجام برسانند، نرخ پنهان کاری در بین مردم و دولت در قلمرو سکس آن چنان بالاست و ساز و کار های اسکرینیگ و غربال کردن نا هنجاریهای سکسی آن چنان مشکل و دست نا یافتنی است که مطالعات جدی در این حوزه را غیر ممکن می کند. از این منظر آنچه در این گفتار آمده است زوایای پنهان بسیاری دارد که کم کم باید گشوده شود.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست